جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ |۱۸ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 29, 2024
سلمان فارسی

حوزه/ روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا شد. حاضران او را گرامى داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زياد وى با پيغمبر اكرم او را احترام كردند و به صدر مجلس هدايت نمودند..

به گزارش خبرگزاری «حوزه» حضرت آیت الله مکارم شیرازی جایگاه سلمان فارسی را تبیین کرده انید که به این شرح است:

در ميان ياران پيامبران صلى الله عليه و آله افراد بزرگ و فداكار و با شخصيّتى بودند و قرآن و روايات اسلامى در فضيلت آنان، بحث فراوانى دارد،[1] کسانی كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله در صفّ اصحاب‏ مخلص بودند و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز براى پاسدارى از اسلام‏ كوشيدند، و به پيمانى كه با قرآن داشتند وفادار ماندند؛[2] اصحاب‏ و يارانی‏ كه به جاى قال و غوغا، جهاد و تلاش از خود نشان دادند[3]و بزرگترين مجاهدت‏ها را در راه پيشرفت اسلام نمودند و از سوى خداوند مورد مدح و ستايش قرار گرفتند[4]، در این میان  سلمان‏ فارسى، صحابى معروف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم،[5] از جمله ياران پاك پيامبر(ص) است كه او را سلمان ما اهل بيت خوانده است.‏[6]

نگاهی به زندگانی سلمان فارسی

سلمان پيش از ظهور پيامبر(ص)، حركت خود را از سرزمين فارس براى رسيدن به حق آغاز كرده است او اهل رامهرمز فارس و يا «جى» از قراى اصفهان بود.[7]

سلمان، جوانى عاشق حق و حقيقت بود در خانواده‏اى آتش پرست به دنيا آمده بود، با آگاهى از آئين مسيح فريفته آن شد و همين مطلب موجب گرديد كه از خانه خارج شود و در صدد يافتن مركز اصلى آئين مسيح (ع) برآيد او زحمات طاقت‏فرسائى را متحمل شد تا به نواحى شام رسيد و در حضور يكى از دانشمندان آئين مسيح، براى كسب حقايق دينى بار يافت.[8]

در آنجا اقامت داشت تا زمانى كه اين شخص به دار بقا رفت سلمان از آنجا طبق توصيه او به خدمت دانشمندى كه در موصل بود آمد سلمان در آنجا تا پايان عمر اين دانشمند نيز بود و از آنجا بر حسب توصيه او به قلعه عموريه رفت و در خدمت عالم ديگرى از علماء مسيح در آمد اين دانشمند نيز آفتاب عمرش به پايان رسيد و سلمان كه عاشق حق بود از او خواست كه بالاخره به كجا روى آورد استادش باو گفت:بر اساس اخبارى كه از پيامبران سابق رسيده در همين ايام پيامبرى بر اساس آئين ابراهيم (ع) مبعوث خواهد شد و به سرزمينى هجرت خواهد نمود كه پر از درخت خرما است، او نشانه‏هائى دارد از جمله: خال بزرگى بين دو شانه‏اش است، كه به خاتم نبوت معروف است، از هديه استفاده مى‏كند، اما صدقه را نمى‏خورد.[9]

سلمان پس از مرگ استاد به كاروانى از عرب بر خورد كرد به آنها گفت:اين چند گاو و گوسفند كه دارم به شما مى‏دهم كه مرا به بلاد خود ببريد، اين كاروان‏او را به وادى القرى بردند و او را به يك مرد يهودى فروختند.[10]

سلمان فارسی؛فرزند اسلام

سلمان مى‏ گويد:هنگامى كه درختان خرما را ديدم يقين كردم كه همان محل موعود است ولى اين شخص مرا به فردى از قبيله بنى قريضه فروخت، او مرا به مدينه آورد، من به صفات او آشنا گرديدم و در نخلستان او به كار مشغول شدم، در اين زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث شده بود و من از آن بى‏خبر بودم، تا وارد مدينه شد.[11]

 روزى به من خبر دادند شخصى از مكه آمده و ادعاى نبوت دارد من فورا نزد پيامبر(ص) رفتم و اين زمانی  بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در محله قبا بود مقدارى خوراكى كه تهيه كرده بودم نزد او گذاردم و عرض كردم صدقه است، تو و اصحابت را افراد نيكى يافتم مى‏خواهم شما ميل بفرمائيد، حضرت خود دست به سوى آن دراز نكرد ولى به اصحابش فرمود شما بخوريد من با خود گفتم اين يك نشانه، پيامبر(ص) از قبا به مدينه رفت، من مقدار ديگرى تهيه كردم و به خدمتش رفتم عرض كردم من به شما علاقه‏مند شده‏ام اين صدقه نيست، بلكه هديه است حضرت خود و اصحابش از آن خوردند با خود گفتم اين نشانه دوم، طولى نكشيد او را در تشييع جنازه به ظرف بقيع يافتم، اصحابش گرداگردش را گرفته بودند به او عرض ادب كردم و پشت سرش حركت مى‏كردم منتظر آن بودم كه عبا كنار برود و خال ميان كتفش را ببينم او متوجه شد من به دنبال چه مى‏ گردم عبا را از دوش افكند و من آنچه مى‏ خواستم ديدم، آنرا بوسيدم و گريه كردم (و اسلام آوردم) مرا در پيش روى خود نشاند و من داستان زندگيم را همان طور كه براى تو اى ابن عباس تشريح كردم براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفتم حضرت در شگفتى فرو رفت و خواست اين داستان را اصحابش نيز بشنوند.[12]

اما من، چون برده بودم در جنك بدر و احد نتوانستم شركت كنم تا پيامبر بمن دستور داد با مولاى خود قرار بگذار كه قيمت خود را هر وقت بپردازى آزاد گردى با او قرار گذاردم و با اعانت و كمك اصحاب پيامبر توانستم قيمت خود[13]را پرداخته و آزاد گردم.[14]

نقش سلمان فارسی در گسترش اسلام

زندگى سلمان در ايامى كه پيامبر اسلام در قيد حيات بود زندگى پر تلاشى به حساب مى‏ آيد او در پيشرفت اسلام و فراگيرى مسائل اسلامى و امور معنوى نقش بسزائى داشت.[15]

طرح خندق و استقبال پیامبر(ص)از خلاقیت سلمان فارسی

در جنگ احزاب، لحظات بسيار سخت و خطرناكى بر مسلمانان می­گذشت؛ منافقين در ميان لشكر اسلام سخت به تكاپو افتاده بودند، جمعيت انبوه دشمن و كمى لشكريان اسلام در مقابل آنها؛ تعداد لشكر كفر را ده هزار، و لشكر اسلام را سه هزار نفر[16]نوشته‏اند و آمادگى آنها از نظر تجهيزات جنگى آينده سخت و دردناكى را در برابر چشم مسلمانان مجسم مى‏ساخت.[17]

مسلمانان به فرمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به شور نشستند[18] در اينجا ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اختلاف شد ؛ گروهى طرفدار اين شدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خارج از مدينه بروداً ولى سلمان‏ فارسى که داراى يك عقل تجربى درمورد راه دفاع از شهرها از طريق كندن خندق‏ در اطراف آن بود از آن استفاده كرد[19] و گفت ما هنگامى كه از سواران دشمن بيمناك بوديم، در اطراف شهر خندق مى‏كنديم، آيا اجازه مى‏فرمايى اى رسول خدا كه در اطراف مدينه خندق بكنيم؟نظريه سلمان‏ مورد قبول (اكثر) مسلمين واقع شد (و كندن خندق را ترجيح دادند و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را پذيرفت).[20]،[21]لذا با پيشنهاد سلمان‏ فارسى، اطراف مدينه را خندقى كندند و به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ، جنگ خندق است.[22]

آری سلمان قشه حفر خندق را كشيد و پيامبر دستور اجراى آن را صادر فرمود.[23]که در نهایت با تدبیر سلمان از  لشكر اسلام ،از اين طريق محافظت شد[24]و  مدينه  از سقوط در چنگال دشمن در امان ماند.[25]

شمه ای از فضايل سلمان فارسی

درباره عظمت مقام سلمان و شرح حال او كتاب‏ها و مقالات متعددى نوشته شده است و مورخان قديم و جديد او را به عظمت ستوده‏ اند؛ از جمله صاحب كتاب‏ استيعاب‏ از عايشه نقل مى‏كند كه پيغمبر اكرم شب هنگام با سلمان مجلسى داشت و گاه به قدرى طولانى مى‏ شد كه خواب بر ما چيره مى‏ شد. در اين مجلس چه مسائلى ميان رسول خدا و سلمان رد و بدل مى‏ شد تنها خدا و رسولش مى‏دانند.[26]

هم چنین در حالات او آمده كه هر سال سهم او از بيت‏المال پنج هزار درهم بود؛ ولى همه آن را در راه خدا انفاق مى‏كرد و از دست‏رنج خود زندگى بسيار ساده‏اى را كه داشت اداره مى‏نمود و مى‏گفت: من دوست ندارم كه از غير دست‏رنج خود استفاده كنم، چرا كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏فرمود:«ما أكَلَ أحَدُكُمْ طَعاماً قَطُّ خَيْراً مِنْ عَمَلِ يَدِهِ؛هيچ كس از شما طعامى را بهتر از آنچه از دست‏رنجش به دست آمده هرگز نخورده است».[27]،[28]

روايات فراوان ديگرى در فضيلت سلمان نقل شده كه از نهايت عظمت مقام‏ او پرده بر مى‏دارد از جمله در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:«لَوْ كانَ الدِّينُ في الثُّريّا لَنا لَهُ سَلْمانُ؛اگر دين در اوج آسمان باشد سلمان به او مى‏رسد».[29]،[30]

و یا در حديثى از اميرمؤمنان نقل شده است كه فرمود:«سَلْمانُ الْفارْسي كَلُقْمانِ الْحَكيمِ؛سلمان فارسى همچون لقمان حكيم است».[31]،[32]

سلمان و ولایت پذیری در فتنه!

مساله ولايت‏ به معنى خاص، و حب فى اللَّه و بغض فى اللَّه به معنى عام، مساله‏اى است كه در روايات اسلامى روى آن تاكيد فراوان شده است، تا آنجا كه سلمان‏ فارسى به امير مؤمنان على(ع) عرض مى‏ كند: هر زمان خدمت پيامبر (ص) رسيدم دستی بر شانه من زد و به شما اشاره  كرد و فرمود:«اى سلمان اين مرد و حزبش پيروزند»[33]،[34]،[35]

هم چنین در تاریخ می خوانیم: روز غدير، سلمان‏ از رسول خدا (ص)پرسيد: على(ع) بر ما چگونه ولايت‏ دارد؟ پيامبر(ص) فرمود:«ولاؤه كوِلایى من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه؛ولايت على بر شما همانند ولايت من است بر شما، هركس من بر جان وى اولويّت دارم، على نيز بر جان او اولويّت دارد!»[36]،[37]

این گونه است که که سلمان پس از رحلت پيامبر(ص) از مخالفان سر سخت خليفه اول بود و آسياى مخالفت به وجود او مى‏چرخيد، طبق احاديث رسيده سه نفر در مخالفت با خلافت و پافشارى كه بايد على (ع) طبق وصايت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زمام خلافت را در دست گيرد، اصرار مى‏ورزيدند و سخت در اين راه تلاش مى‏نمودند، اين سه نفر، سلمان، ابو ذر و مقداد بودند.[38]

و یا وقتی على عليه السلام را با اهانت به مسجد بردند [39] على عليه السلام فرمود: وفاداران من فردا صبح‏ با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، که تنها سلمان‏، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند.[40]

ایمان سلمان فارسی

ايمان و عملِ صالحِ همه يكسان نيست و از همه مردم انتظار ايمان و عمل صالح مساوى نمى‏رود، بلكه از هر كس به اندازه توان و درك او انتظار ايمان و عمل صالح مى‏رود، بدون شك ايمان حضرت على عليه السلام و سلمان‏ و ابو ذر در سطح ايمان بقيّه مردم نيست و انتظارى كه از چنين اشخاص برجسته‏اى مى‏رود غير از انتظارى است كه از مردم عادى مى‏رود. خلاصه اين كه، هر كس به اندازه ظرفيّت و وُسع و توانش ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد وارد بهشت مى‏شود و جاودانه در آن خواهد ماند.[41]

مرحوم «علّامه مجلسى» مى‏گويد: به سندهاى مختلف از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ايمان‏ ده درجه دارد؛ مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم، و سلمان‏ در درجه دهم قرار گرفته است![42]،[43] (البته ايمان انبيا و اوصياى معصوم حساب ديگرى دارد)[44].

به تعبیر شاعر:

گر كسى از كشف با ايمان‏ شدى‏           محى دين هم رتبه سلمان‏ شدى‏[45]

علم سلمان فارسی

پيامبر صلى الله عليه و آله در میان جمعی از یاران خود دست خود را بر شانه سلمان‏ يا به روايت ديگر بر پاى سلمان‏ كه نزديك او نشسته بود زد و فرمودند: «هَذَا وَ قَومُهُ وَالَّذى نَفْسي بِيَدِهِ لَوكَانَ الايمانُ مَنُوطاً بِالثُرَيّا لَتَناوَلَهُ رِجالٌ مِنْ فَارْسٍ‏[46]؛ منظور خداوند، اين مرد و قوم اوست؛ به خدايى كه جانم در دست اوست، سوگند! اگر ايمان به ثريّا (در دورترين نقطه آسمان) بسته باشد، گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى‏آورند».[47]

سلمان چگونه«منا اهل البیت»شد؟

طبق نوشته مورخان مهاجر و انصار هر كدام مى‏خواستند سلمان را از خود بدانند حال آنکه  سلمان نه اهل مكه بود تا مهاجرت كرده باشد و جزء مهاجران اصطلاحى بشمار آيد، و نه اهل مدينه بود كه پيامبر (ص)را دعوت كرده باشد و از انصار بشمار آيد، بلكه فردى بود كه از فارس براى دريافت حقيقت و رسيدن به راه حق كوشش مى‏كرد و همه مشكلات آن را تحمل كرده بود، لذا پيامبر با جمله خود «سلمان منا اهل البيت» اين اختلاف را فيصله داد، و او را به اهل بيت خود كه تنها يك حقيقت را در زندگى مى‏بينند و از آن پيروى مى‏كنند و آن حق و صراط مستقيم است، ملحق نمود.[48]

در فرازی دیگر مرحوم علّامه مجلسى در شأن ورود حديث‏ «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»مطلبى نقل مى‏كند كه روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا شد. حاضران او را گرامى داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زياد وى با پيغمبر اكرم او را احترام كردند و به صدر مجلس هدايت نمودند.[49]

 ناگهان «عمر» وارد شد نگاهى به او كرد و گفت: اين مرد عجمى كه در ميان عرب‏ها در بالا نشسته است كيست؟ پيغمبر اكرم (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبه‏ اى خواند و فرمود: همه انسان‏ها از زمان خلقت آدم تا امروز؛ مانند دندانه‏هاى شانه برابرند«لا فَضْلَ لِلْعَربيِّ عَلَى الْعَجَمي وَلا لِلْأحْمَرِ عَلَى الْأسْوَدِ إلّابِالتَّقْوى‏؛عرب بر عجم و سفيد پوست بر سياه‏پوست برترى ندارد جز با تقوا» سپس افزود:«سَلْمَانُ بَحْرٌ لَايُنْزَفُ وَكَنْزٌ لَا يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ الْحِكْمَةَ وَيُؤْتِي الْبُرْهَانَ؛سلمان درياى عميقى است كه آبش تمام نمى‏شود و گنجى است كه پايان نمى‏ گيرد سلمان از ما اهل بيت است سلمان آبشارى است كه پيوسته علم و دانش و برهان از او فرو مى‏ريزد».[50]،[51]

زيارت جناب سلمان در کاظمین‏

از برنامه ‏هاى خوب زوّار در كاظمين، رفتن به شهر مدائن براى زيارت عبد صالح الهى جناب سلمان محمّدى (رضوان اللَّه عليه) است.[52]

كيفيّت زيارت سلمان فارسی

«سيّد بن طاووس» در «مصباح الزائر» چهار زيارت براى آن بزرگوار نقل كرده كه يكى از آن چهار زيارت به شرح ذیل است: نزد قبر او، رو به قبله مى‏ايستى و مى‏گويى:السَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ خاتَمِ النَّبِيّينَ...؛ سلام بر فرستاده خدا محمّد بن عبداللَّه خاتم پيامبران...» سپس هفت مرتبه سوره «انا انزلناه» مى‏خوانى، آنگاه آنچه از نمازهاى مستحبى خواستى كنار قبرش بجاى مى‏آورى‏[53] و سپس وداع ذيل را كه «سيّد بن طاووس» آورده، مى‏خوانى:[54]«السَّلامُ عَلَيْكَ يااباعَبْدِاللَّهِ، انْتَ بابُ‏اللَّهِ الْمُؤْتى‏ مِنْهُ...؛سلام بر تو اى ابا عبد اللَّه، تويى باب ورود به (قرب) خدا كه از آن داخل شوند...»؛ سپس بسيار دعا مى‏كنى و باز مى‏گردى.[55]،[56]

سخن آخر

در خاتمه باید بر این بیت از شعر شاعر آفرین گفت که می گوید:  همچو سلمان‏ در مسلمانى بكوش       ‏اى مسلمان تا كه سلمانت كنند[57].

جناب سلمان فارسی در سال 35 يا 36 هجرى اواخر خلافت عثمان (و طبق روايتى در اواخر خلافت عمر) ديده از جهان فرو بست و در همان جا به خاك سپرده شد و قبر او هم اكنون زيارتگاهى در نزديكى مدائن است.[58]

 از بعضى روايات نيز استفاده مى‏شود كه اميرمؤمنان على عليه السلام با طى الارض از مدينه به مدائن آمد و سلمان فارسى را غسل داد و كفن كرد و نماز بر او خواند و به خاك سپرد.[59]،[60]

 [1] اعتقاد ما ؛ ص85.

[2] همان؛ ص 86.

[3] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏1 ؛ ص476.

[4] اعتقاد ما، ص 86.

[5] آيات ولايت در قرآن ؛ ص360.

[6] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ؛ نص‏ج‏3 ؛ ص468.

[7] همان؛ص469.

[8] همان.

[9] همان.

[10] همان.

[11] همان.

[12] همان.

[13] همان.

[14] همان؛ ص 470.

[15] همان.

[16] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج‏3 ؛ ص592.

[17] همان؛ ص 593.

[18] همان ؛ ص592.

[19] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏15 ؛ ص311.

[20] مغازى واقدى؛ ج1؛  444( با تلخيص) .

[21] پيام قرآن ؛ ج‏10 ؛ ص97.

[22] برگزيده تفسير نمونه ؛ ج‏3 ؛ ص592.

[23] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ؛ نص‏ج‏3 ؛ ص470.

[24] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏15 ؛ ص311.

[25] همان ؛ ج‏12 ؛ ص512.

[26] همان؛ج‏11، ص 325.

[27]  فى ظلال نهج‏البلاغه؛ ج 4؛ ص 177.

[28] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏11 ؛ ص325.

[29] بحارالانوار؛ج 16؛ ص 310.

[30] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏11 ؛ ص327.

[31] شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد؛ ج 18؛ ص 36.

[32] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏11 ؛ ص327.

[33] «يا ابا الحسن ما اطلعت على رسول اللَّه الا ضرب بين كتفى و قال يا سلمان هذا و حزبه هم المفلحون‏».

[34] ر.ک: برهان؛ ج 4 ؛ ص 312.

[35] تفسير نمونه ؛ ج‏23 ؛ ص473.

[36] فرائد السّمطين؛ باب 58. اميرمؤمنان عليه السلام علاوه بر اين سه مورد، در كوفه در روزى به نام« يوم الرّحبة» و در« جمل» و در حادثه‏اى به نام« حديث الرّكبان» و نيز در جنگ« صفّين» با حديث غدير بر امامت خويش استدلال نموده است.

[37] پاسخ به پرسشهاى مذهبى؛ ص 247.

[38] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ؛ نص‏ج‏3 ؛ ص471.

[39] گفتار معصومين(ع) ؛ ج‏1 ؛ ص195.

[40] همان؛ ص 196.

[41] آيات ولايت در قرآن ؛ ص328.

[42] بحارالانوار؛ ج 99؛ ص 291.

[43] كليات مفاتيح نوين ؛ ص458.

[44] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏13 ؛ ص735.

[45] جلوه حق بحثى پيرامون( صوفيگرى) در گذشته و حال ؛ ص169.

[46]  « قرطبى» ؛ تفسير« جامع الاحكام» ، « برسويى» ؛« روح البيان»، « فخر رازى» ؛ « تفسير كبير» ، « طبرسى» ؛ « جمع البيان» ، « سيوطى» ؛ « درّالمنثور» .

[47] اخلاق در قرآن، ج‏2، ص 369.

[48] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ؛ نص‏ج‏3 ؛ ص470.

[49] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏11 ؛ ص326.

[50]  بحارالانوار؛ ج 22؛ ص 348؛ ح 64.

[51] ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه ؛ نص‏ج‏3 ؛ ص473.

[52] كليات مفاتيح نوين ؛ ص458.

[53] مصباح الزائر؛ صفحه 505 ، بحارالانوار؛ ج 99؛ص 287؛ ح 1.

[54] كليات مفاتيح نوين، ص: 460.

[55] مصباح الزائر؛ ص 511 ، بحارالانوار؛ ج 99؛ ص291.( با اندكى تفاوت).

[56] كليات مفاتيح نوين ؛ ص461.

[57] انوار هدايت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص313.

[58] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏11 ؛ ص327.

[59] بحارالانوار؛ ج 22؛ ص 368؛ ح 7.

[60] پيام امام امير المومنين عليه السلام ؛ ج‏11 ؛ ص327.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha