شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024
کد خبر: 254908
۱ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۹:۰۵

حوزه نیوز: پایگاه اطلاع‌رسانی آيت‌الله العظمی خامنه‌ای گفتار بیست و یكم را با عنوان «فضائل امیرمؤمنان» منتشر کرد.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام جزو چهره‌هاى جذّاب تاریخ است. انسان شاید كمتر شخصیت تاریخى را بتواند پیدا كند كه به‌قدر امیرالمؤمنین على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌السلام در میان همه آحاد بشر -نه فقط ملت اسلام- دلباخته داشته باشد. چه بسیار غیر مسلمانانى كه اسلام و حتّى پیامبر اسلام را قبول ندارند اما به على علیه‌السلام عشق مى‌ورزند؛ به او احترام مى‌كنند و او را ستایش مى‌كنند. مسلمانان و به‌خصوص شیعیان هم كه نسبت به آن بزرگوار، چه تكریم و تعظیمى در دل و جان و ذهن خودشان قائلند! در بین ما شیعیان و آحاد مسلمین، كسانى هستند كه عامل به احكام اسلامى هم نیستند اما امیرالمؤمنین را بزرگ مى‌شمارند. این براى چیست؟ این به‌خاطر آن است كه مجموعه خصوصیات والاى انسانى در این بزرگوار به‌قدرى زیاد بوده است كه هركس كه از على علیه‌السلام چیزى شنیده است، در مقابل این خصوصیات خاضع است. فقط یك دسته استثناء هستند كه آن‌ها على را مى‌شناسند اما با او دشمنند. آن‌ها كسانى هستند كه با مبانى‌اى كه این انسان بزرگ براى آن جهاد كرده و همه عمر را صرف كرده است، به‌شدت دشمنند؛ طبعاً با سربازِ اوّلش هم دشمنند. یا در آن دوره‌هاى اوّل، كسانى كه زخم‌خورده از آن شمشیر بى‌انعطاف و آن انسان آشتى‌ناپذیر با بدى و زشتى بودند، با او دشمن بودند؛ والاّ آدم‌هاى باانصاف و انسان‌هاى فطرى، همه محب و مشتاق این شخصیت عظیمند. البته این در صورتى است كه از او چیزى شنیده باشند؛ آن‌هایى كه نشنیدند و نمى‌دانند، طبعاً خارجند.

 *دنیا گلستان می‌شد اگر...

در این‌جا یك نكته وجود دارد و آن این است كه ما معمولاً وقتى شخصیت‌ها یا خصوصیات را به‌صورت جمع‌بندى شده از دور مى‌نگریم، آن‌ها را ستایش مى‌كنیم اما وقتى نزدیك مى‌شویم و پاى عمل و پاى پیروى به میان مى‌آید، دچار مشكل مى‌شویم. عیب كار آحاد بشر این است. اگر همان قدرى كه مردم دنیا به عدالت و به انصاف و به شجاعت امیرالمؤمنین، به طرفدارى از مظلوم كه در او بود، به طرفدارى از حقیقت كه در او بود، به ظلم‌ستیزى كه در او بود، علاقه و محبّت دارند، چنانچه در مقام عمل، خود را به این خصوصیات نزدیك مى‌كردند -ولو یك قدم- دنیا گلستان مى‌شد؛ اما ما آدم‌ها -یعنى همین ما، همین امثال بنده؛ آدم‌هایى كه این‌طور از دور امیرالمؤمنین را ستایش مى‌كنیم- در جایى در زندگى و در قضاوت معمولى خودمان به یكى از همین كارهایى كه از امیرالمؤمنین ستایش مى‌كنیم یا از كسى كه مى‌خواهد راه امیرالمؤمنین را برود برخورد كنیم، معلوم نیست كه دیگر آن‌قدر ستایش كنیم؛ در دل برمى‌آشوبیم و با او به مقابله برمى‌خیزیم. اگر خداى نكرده شقاوت بر ما غلبه داشته باشد، به روى او شمشیر هم مى‌كشیم! عیب كار این‌جاست. لذا جا دارد كه ما همان قدرى كه از جمع‌بندى شده خصال امیرالمؤمنین سخن مى‌گوییم، از ریز خصوصیات آن بزرگوار هم مطّلع شویم. این امیرالمؤمنین كه عادل بود، عدل او چگونه بود؟ این عدلى كه این‌قدر تعریف دارد، در مقام عمل چگونه بود؟ در قدم بعد سعى كنیم كه در مقام عمل، خودمان را به او نزدیك كنیم. این درست است؛ این مایه تكامل است. شما شنیده‌اید كه در بعضى از روایات آمده است كسانى به ائمه علیهم‌السلام عرض مى‌كردند ما شیعیان شما هستیم -كما این‌كه طبق روایتى، كسانى آمدند و به خود امیرالمؤمنین هم این را گفتند- اما ائمه بنابر این روایات، در جواب این‌ها استنكار مى‌كردند: كجاى شما به دوستان و پیروان ما شبیه است؟ شما این خصلت و این خصوصیت و این رفتار و این گفتار را دارید. به عبارت دیگر، این‌ها از ما مطالبه عمل مى‌كنند؛ عمل هم تابع اعتقاد است. انسان باید به چیزى معتقد باشد.

البته امروز ملت ایران باید خدا را خیلى شكر كند كه زمینه پیروى از امیرالمؤمنین و از اسلام در این كشور فراهم است. غالب جمعیت این كشور، دل به سمت حقیقت دارند. اكثریت عظیمِ نزدیك به اتّفاقى در این كشور این‌طورند. ولو حالا در میان آن‌ها كسانى هم عامل به بعضى از فروع نباشند؛ اما دل‌ها، روح‌ها، اعتقادها و ایمان‌ها به همان سمتى گرایش دارد كه انگشت اشاره امیرالمؤمنین به آن سمت مردم را هدایت مى‌كرد.

 *سرمشق فكر و عمل

من امروز روایتى را انتخاب كردم كه بخوانم؛ این روایت در «ارشاد مفید» است. البته من متن حدیث را از كتاب «چهل حدیث» امام بزرگوارمان -كه كتاب بسیار خوبى است- نقل مى‌كنم؛ لیكن با «ارشاد» هم تطبیق كرده‌ام. روایت را شیخ مفید نقل مى‌كند. راوى مى‌گوید كه ما در خدمت امام صادق علیه‌الصّلاةوالسّلام بودیم، صحبت امیرالمؤمنین شد. «و مدحه بما هو أهله»؛ امام صادق زبان به ستایش امیرالمؤمنین گشود و آن‌چنان كه مناسب او بود، امیرالمؤمنین را مدح كرد. از جمله چیزهایى كه گفت -كه این راوى یادش مانده و مثلاً در همان مجلس یا در بیرون آن مجلس نوشته است- این‌هاست. من نگاه كردم، دیدم هر كدام از این فقره‌هایى كه در این حدیث به آن تكیه شده است، تقریباً به یك بُعد از زندگى امیرالمؤمنین اشاره مى‌كند... طبق این روایت، امام صادق در مقام تعریف از امیرالمؤمنین حرف مى‌زند. اولین جمله‌اى كه فرمود، این بود: «و اللَّه ما أكل على بن أبى‌طالب علیه‌السّلام من الدنیا حراماً قطّ حتى مضى لسبیله»؛ امیرالمؤمنین تا آخر عمر، یك لقمه حرام در دهان نگذاشت؛ یعنى اجتناب از حرام، اجتناب از مال حرام، اجتناب از دستاورد حرام. البته مراد، حرام واقعى است؛ نه آن حرامى كه براى آن بزرگوار حكمش هم منجّز شده باشد؛ یعنى مشتبه را هم به خود نزدیك نكرد. ببینید؛ این‌ها را به‌عنوان دستورالعمل و سرمشق در عمل -و بالاتر از آن در فكر- براى ما بیان كرده‌اند. امام صادق و امام باقر و امام سجاد هم اعتراف مى‌كنند كه ما نمى‌توانیم این‌طورى زندگى كنیم! حالا نوبت به امثال بنده كه مى‌رسد، دیگر واویلاست! بحث سرِ این نیست كه من یا شما بخواهیم این‌طور زندگى كنیم؛ نه، آن زندگى، زندگى این قلّه است؛ این قلّه را نشان مى‌دهد. معناى نشان دادن قلّه این است كه همه باید به این سمت حركت كنند. البته چه كسى هست كه به آن بالا برسد؟!

«و ما عرض له أمران قط هما للَّه رضى إلاّ أخذ بأشدهما علیه فى دینه»؛ یعنى هر وقت دو كار و دو انتخاب در مقابل امیرالمؤمنین قرار مى‌گرفت كه هر دو مورد رضاى خدا بود -نه این كه یكى حرام، یكى حلال باشد؛ نه. هر دو حلال باشد؛ مثلاً هر دو عبادت باشد- على آن یكى را كه براى بدن او سخت‌تر بود، آن را انتخاب مى‌كرد؛ اگر دو غذاى حلال بود، آن پست‌تر را انتخاب مى‌كرد؛ اگر دو لباس جایز بود، آن پست‌تر را انتخاب مى‌كرد؛ اگر دو كار جایز بود، آن سخت‌تر را برمى‌گزید. ببینید؛ این صحبت یك گوینده معمولى نیست كه حرف بزند. طبق این حدیث، این امام صادق است كه مى‌گوید؛ یعنى دقیق است. ببینید این سخت‌گیرى بر خود در زندگى دنیا و در تمتّعات دنیوى، چه قدر مهم است!

«و ما نزلت برسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله نازلة قطّ إلاّ دعاه فقدمه ثقة به»؛ هر وقت مسأله مهمى براى پیامبر پیش مى‌آمد، پیامبر او را صدا مى‌كرد و جلو مى‌انداخت؛ به‌خاطر این كه به او اعتماد داشت و مى‌دانست كه اوّلاً خوب عمل مى‌كند؛ ثانیاً از كار سخت سرپیچى ندارد؛ ثالثاً آماده مجاهدت در راه خداست. مثلاً در «لیلة المبیت» -آن شبى كه پیامبر مخفیانه از مكه به مدینه آمد- یك نفر باید آن‌جا در آن رختخواب مى‌خوابید. پیامبر على را جلو انداخت. در جنگ‌ها، امیرالمؤمنین را جلو مى‌فرستاد. در كارهاى مهم -هر مسأله اساسى و مهمى كه پیش مى‌آمد- على را جلو مى‌انداخت: «ثقة به»؛ چون اطمینان داشت و مى‌دانست كه او برنمى‌گردد؛ نمى‌لرزد و خوب عمل خواهد كرد.

ببینید؛ صحبتِ این نیست كه امثال بنده -آدم‌هاى حقیر و ضعیف- ادّعا كنیم كه مى‌خواهیم این‌طورى عمل كنیم؛ نه. صحبتِ این است كه ما باید در این جهت حركت كنیم. انسانِ مسلمانِ پیروِ على، خطّش باید این خط باشد و هرچه بتواند، جلو برود. بعد فرمود: «و ما اطاق أحد عمل رسول اللَّه صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله من هذه الأمة غیره»؛ هیچ كس از این امت طاقت این را نداشت كه مثل پیامبر عمل كند، مگر او. او بود كه مثل پیامبر در همه‌جا مى‌رفت. هیچ‌كس دیگر نمى‌توانست به دنبال پیامبر و پا جاى پاى آن حضرت حركت كند.

*بدهكارِ خدا

«و إن كان لیعمل عمل رجل كان وجهه بین الجنة و النار»؛ با همه این كارهاى بزرگ و خداپسند و مؤمنانه، رفتار او، رفتار یك انسان بین خوف و رجا بود؛ از خدا ترسناك بود، كأنّه او را بین بهشت و جهنم قرار داده‌اند؛ در یك طرف بهشت را مى‌بیند، در یك طرف جهنم را مى‌بیند. «یرجو ثواب هذه و یخاف عقاب هذه». خلاصه این جمله این است كه به این‌همه مجاهدت، به این‌همه انفاق، به این‌همه عبادت، مغرور نمى‌شد. ما حالا دو ركعت نافله و چند جمله دعا كه بخوانیم -و اگر دو قطره اشك بریزیم- فوراً مغرور مى‌شویم كه بله دیگر: «این منم طاووس علیین شده»! اما امیرالمؤمنین با این انبوه عمل صالح، مغرور نمى‌شد.

البته این‌كه چرا شخصى مثل امیرالمؤمنین، شخصى مثل پیامبر، شخصى مثل امام سجّاد -كه خدا اصلاً بهشت را براى خاطر این‌طور انسان‌ها آفریده- باز از آتش جهنّم مى‌ترسند و به خدا پناه مى‌برند، این خودش بحث جداگانه‌اى دارد. ما كوچكیم؛ دید ما قاصر است؛ ما نزدیك‌بین هستیم؛ ما عظمت الهى را نمى‌فهمیم؛ ما مثل بچه كوچك و غیرممیزى هستیم كه در مقابل یك شخص عظیمِ علمى، بازى مى‌كند؛ مى‌آید و مى‌رود و اصلاً عین خیالش هم نیست؛ چون نمى‌شناسد كه این شخص كیست؛ اما شما كه پدر او هستید و عقلتان صدبرابر اوست، در مقابل آن شخصیت خضوع مى‌كنید. ما در مقابل خداى متعال وضعیتمان این است. ما مثل بچه‌ها، مثل آدم‌هاى غافل، مثل آدم‌هاى پست، عظمت الهى را نمى‌فهمیم اما آن كسانى كه از مرحله علم، به مرحله ایمان رسیده‌اند؛ از مرحله ایمان، به مرحله شهود رسیده‌اند؛ از مرحله شهود، به مرحله فناءِ للَّه رسیده‌اند؛ آن‌ها هستند كه عظمت الهى در چشم‌هایشان آن‌چنان جلوه مى‌كند كه هر عمل صالحى از آن‌ها سر بزند، به‌نظرشان نمى‌آید؛ اصلاً مى‌گویند ما كارى نكرده‌ایم. همیشه بدهكار ذات مقدس احدیتند.

 *  تولید و انفاق

«ولقد اعتق من ماله ألف مملوك»؛ به‌تدریج، هزار غلام و كنیز را كه از مال شخصى خود خریده بود، آزاد كرد؛ «فى طلب وجه اللَّه و النجاة من النّار»؛ براى این‌كه رضاى خدا را جلب نماید و از آتش جهنم خود را دور كند. «ممّا كد بیدیه و رشح منه جبینه»؛ این پول‌هایى كه مى‌داد، پول‌هایى نبود كه مفت گیرش آمده باشد. امام صادق طبق این روایت مى‌گوید: «مما كد بیدیه»؛ با كدّ یمین و عرق جبین و با كار سخت، پول به‌دست آورده بود. چه در زمان پیامبر، چه در زمان فترت بیست و پنج سال، چه در زمان خلافت -كه از بعضى از آثار فهمیده مى‌شود كه امیرالمؤمنین در زمان خلافت هم كار مى‌كرد- آن حضرت كار مى‌كرد؛ مزرعه آباد مى‌نمود، قنات مى‌كَند و پول درمى‌آورد و این پول‌ها را در راه خدا انفاق مى‌كرد. از جمله مرتّب برده مى‌خرید و آزاد مى‌كرد؛ هزار برده را این‌طور خرید و آزاد كرد. «إن كان لیقوت أهله بالزیت و الخل و العجوة»؛ غذاى معمولى خانه امیرالمؤمنین این‌ها بود: زیتون، سركه، خرماى متوسّط و یا پایین؛ كه حالا مثلاً در عرف جامعه ما نان و ماست، یا نان و پنیر است. «و ما كان لباسه إلاّ كرابیس»؛ لباس معمولیش كرباس بود. «إذا فضل شى‌ء عن یده من كمه دعا بالجلم فقصه»؛ اگر آستینش مقدارى بلند بود، قیچى مى‌خواست و آستین بلند را مى‌برید؛ یعنى حتى به زیادى آستین براى خودش راضى نمى‌شد. مى‌گفت این زیادى است؛ این پارچه را در جایى مصرف كنند و به كارى بزنند! آن روز پارچه هم خیلى كم بود و مردم مشكلاتى در زمینه پوشش داشتند؛ این بود كه یك تكه پارچه كرباس هم مى‌توانست به دردى بخورد.

*  اسوه اسلام

بعد راجع به عبادت حضرت صحبت مى‌كند. آن حضرت، قلّه اسلام است؛ اسوه مسلمین است. در همین روایت فرمود: «و ما اشبهه من ولده و لا أهل بیته أحد أقرب شبها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسین علیهما السّلام». امام صادق مى‌گوید: در تمام اهل بیتمان -اهل بیت و اولاد پیامبر- از لحاظ این رفتارها و این زهد و عبادت، هیچ‌كس به اندازه على بن الحسین به امیرالمؤمنین شبیه‌تر نبود؛ امام سجاد، از همه شبیه‌تر بود. امام صادق فصلى در باب عبادت امام سجاد ذكر مى‌كند؛ از جمله مى‌فرماید: «و لقد دخل ابوجعفر ابنه علیهما‌السلام علیه»؛ پدرم حضرت ابى‌جعفر باقر یك روز پیش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد. «فإذا هو قد بلغ من العبادة ما لم یبلغه أحد»؛ نگاه كرد، دید پدرش از عبادت حالى پیدا كرده كه هیچ‌كس به این حال نرسیده است. شرح مى‌دهد: رنگش از بى‌خوابى زرد شده، چشم‌هایش از گریه درهم شده، پاهایش ورم كرده و... امام باقر این‌ها را در پدر بزرگوارش مشاهده كرد و دلش سوخت: «فلم املك حین رأیته بتلك الحال البكاء»؛ مى‌گوید وقتى وارد اتاق پدرم شدم و او را به این حال دیدم، نتوانستم خوددارى كنم؛ بنا كردم زار زار گریه كردن: «فبكیت رحمة له». امام سجاد در حال فكر بود -تفكّر هم عبادتى است- به فراست دانست كه پسرش امام باقر چرا گریه مى‌كند؛ خواست یك درس عملى به او بدهد؛ سرش را بلند كرد: «قال یا بُنى أعطنى بعض تلك الصحف التى فیها عبادة على بن ابى‌طالب علیه‌السلام»؛ در میان كاغذهاى ما بگرد و آن دفترى كه عبادت على‌بن‌ابى‌طالب را شرح داده، بیاور. ظاهراً از دوران امام على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌السلام نوشته‌ها و كتاب‌هایى در باب قضاوت‌هاى آن حضرت، در باب زندگى آن حضرت، در باب احادیث آن حضرت، در اختیار ائمه بود. از مجموع روایات دیگر، آدم این‌طور مى‌فهمد كه در موارد گوناگونى از آن استفاده مى‌كردند. این‌جا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشته‌اى را كه مربوط به عبادت على‌بن ابى‌طالب است، بردار بیاور. امام باقر مى‌فرماید: «فأعطیته»؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم. «فقرأ فیها شیئاً یسیراً ثم تركها من یده تضجراً»؛ مقدارى به این نوشته نگاه كرد -امام سجاد، هم به امام باقر درس مى‌دهد، هم به امام صادق درس مى‌دهد، هم به من و شما درس مى‌دهد- با حال ملامت آن را بر زمین گذاشت؛ «و قال من یقوى على عبادة على على‌بن‌ابى‌طالب علیه‌السّلام»؛ فرمود چه كسى مى‌تواند مثل على بن‌ابى‌طالب عبادت كند؟ امام سجادى كه آن‌قدر عبادت مى‌كند كه امام باقر دلش به حال او مى‌سوزد -نه مثل من و شما؛ ما كه كمتر از این‌ها هم به چشممان بزرگ مى‌آید- امام باقرى كه خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است، از عبادت على‌بن الحسین دلتنگ مى‌شود و دلش مى‌سوزد و نمى‌تواند خودش را نگه دارد و بى‌اختیار زار زار گریه مى‌كند؛ آن‌وقت على‌بن‌الحسینِ با این‌طور عبادات مى‌گوید: «من یقوى على عبادت على‌بن‌ابى‌طالب»؛ چه كسى مى‌تواند مثل على عبادت كند؟ یعنى بین خودش و على فاصله‌اى طولانى مى‌بیند.

 *نزدیك قله

على‌اى كه من و شما عاشق او هستیم، دنیا عاشق اوست، مسیحى عاشقانه برایش كتاب مى‌نویسد، آدمى كه به مبانى دینى هم عملاً خیلى پایبند نیست، درباره او زبان به ستایش باز مى‌كند، این على را شما چرا از دور نگاه مى‌كنید؛ نزدیك بروید. هركس این قلّه دماوند را از دور نگاه كند، مى‌گوید به به، عجب چیزى است! قدرى از این پیچ‌وخم‌ها بالا برو، ببینم چه كاره‌اى! باید نزدیك شد؛ باید راه افتاد؛ باید حركت كرد. امروز بشریت به همین خصلت‌هایى كه امیرالمؤمنین پرچمدارش بود، احتیاج دارد. این خصلت‌ها، با پیشرفت علم، با پیشرفت فناورى، با پدید آمدن روش جدید زندگى در دنیا كهنه نمى‌شود. عدالت كهنه نمى‌شود؛ انصاف و حق‌طلبى كهنه نمى‌شود؛ دشمنى با زورگو كهنه نمى‌شود؛ پیوند دل با خدا كهنه نمى‌شود. این‌ها رنگ ثابت وجود انسان در همه تاریخ است. امیرالمؤمنین این پرچم‌ها را در دست داشت. امروز بشر تشنه این حرف‌ها و تشنه این حقایق است. راه چیست؟ راه، نزدیك شدن است. مبادا اگر من و شما در جایى حرفى براى حق زدیم، این به نظرمان زیاد و بزرگ بیاید؛ نه. على این است. مبادا اگر ساعتى از شبى، روزى، نیمه‌شبى، توانستیم عبادتى كنیم، به چشممان بزرگ بیاید و ما را عُجب بگیرد؛ نه. على این است. مبادا اگر در صحنه خطرى وارد شدیم، خودمان را خیلى بزرگ ببینیم؛ نه. على این است. هرچه مى‌توانید، نزدیك شوید. اى روزه‌داران، اى نمازگزاران، اى نافله‌گزاران، اى مجاهدان فى سبیل‌اللَّه، اى حاضر شوندگان در میدان‌هاى خطر، اى زاهدان در دنیا، اى شیران روز، اى عبادت‌كنندگان شب! خوشا به‌حالتان؛ شما به على نزدیك‌ترید اما شما هم مى‌توانید باز نزدیك‌تر شوید.

دنیاى اسلام، بلكه دنیاى بشریت سالم، در مقابل او خاضع است. این‌هاست كه در تاریخ اثرش مى‌ماند. آن زهدش بود؛ آن عبادتش بود؛ آن شجاعتش بود؛ آن قاطعیتش در راه خدا بود. آن‌جایى كه لازم بود با شمشیر به جان دشمنان حقیقت و دشمنان دین و دشمنان خدا مى‌افتاد و از هیچ چیز باك نداشت: «لا تأخذه فى اللَّه لومة لائم». آن‌جایى كه آدمِ منحرفِ مضرِّ مخلّى بر سر راه حركت به‌سوى خدا وجود داشت، شمشیر او فیصله‌دهنده بود. آن‌جایى كه مظلومى بود، آن‌جایى كه مصلوب‌الحقّى بود، امیرالمؤمنین به رقیق‌ترین انسان‌ها تبدیل مى‌شد. در روایتى هست كه آن‌قدر امیرالمؤمنین با دست خودش به دهان یتیمان غذا گذاشت كه یك نفر -لابد مثلاً جوانكى بوده- گفت آرزو كردیم كاش ما هم یتیم مى‌شدیم تا امیرالمؤمنین این‌طور به ما لطف مى‌كرد! آن‌قدر ناشناس به خانه فقرا و مساكین و گرفتارها و از راه‌مانده‌ها سر زد كه معروف است بعد از ضربت خوردن آن حضرت، فهمیدند آن انسانِ رحیم چه كسى بوده كه مى‌آمده است و او را نمى‌شناخته‌اند!

سخن او نهج‌البلاغه است؛ فصیح‌ترین كلام آدمى در میان عرب. «نهج‌البلاغه» اوج هنر و اوج زیبایى است؛ زیبایى لفظ و زیبایى معناست. انسان مبهوت مى‌ماند! هیچ شاعر بزرگ عرب، هیچ نویسنده هنرمند عرب، نتوانسته بگوید كه من از مراجعه به نهج‌البلاغه بى‌نیازم.

 

به‌هرحال، دیروز مردم كوفه به عزاى این بزرگ‌مرد نشستند. جنازه آن بزرگوار در كوفه تشییع نشد. اجتماع مردم گرد جنازه امیرالمؤمنین به‌وجود نیامد. شاید امیرالمؤمنین دوران تسلّط دشمنان بر كوفه را مى‌دید. ده سال بعد از آن، بیست سال بعد از آن، در كوفه چه خبر بود؟ همان كسانى كه دختران امیرالمؤمنین را در بازارهاى كوفه گرداندند، همان كسانى كه سرِ جگرگوشگان امیرالمؤمنین را بر سر نیزه‌ها كردند، چه بُعدى داشت اگر قبر على‌بن‌ابى‌طالب را مى‌شكافتند و اهانت و جسارتى مى‌كردند؟! لذا قبر آن بزرگوار هم مخفى بود؛ تا بعد از گذشت مدّت‌هاى طولانى، آن قبر پیدا شد...

خطبه‌هاى نماز جمعه تهران؛ 10/10/78

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha