به گزارش سرویس علمی و فرهنگی مرکز خبر حوزه، آنچه در ذیل میخوانید حکایاتی کوتاه از ارادت شیعه به سیدالشهداء(ع) است.
بدون گریه بر سیدااشهدا زنده نمی مانم
در يكي از دفعاتي كه مرحوم آیت الله مجتهدي در بيمارستان آية الله گلپايگاني قم بستري شدند تمام اطباء بالاتّفاق به آقا گفتندکه شما اصلاً نبايد گريه كنيد، و در غير اين صورت نابينا خواهيد شد.
آیت الله مجتهدی در جواب به آنها گفتند: ما بدون گريه بر حضرت امام حسين ( عليهالسّلام) نميتوانيم زنده بمانيم.
ما طفل مكتبيم و بود گريه درس ما
اي دل بكوش تا سَبَق خود روان كنيم
(لالهاي از ملكوت- سفيدآبيان ص172).
«محب امام حسین (ع)دروغ نمی گوید»
حجةالاسلام ابوترابي نقل می کند:يادم ميآيد يك شب در ايام عزاداري امام حسین ع چند نفر لاابالی، چادري را كه در محل زده بوديم، با چاقو پاره كردند. در همين هنگام، يكي از لات هاي محل ، در حالي كه مست بود سر رسید. پرسيد: “چي شده”؟ تا فهميد به چادر عزاداري امام حسین ع چاقو زدهاند، دنبال آنها كرد و آنها فرار كردند. بعد از مدتي برگشت و برای محافظت از چادر تا سحر پهلوي ما بود؛ چايي با هم خورديم. نزديك سحر شروع به گريه كرد و گفت: “ شما عزاداري ميكنيد؛ ولي من مشروب ميخوردم”. فردا شب آمد و توبه كرد و در مجالس چايي تقسيم ميكرد. رسيد تا جايي كه از او يك كلمه دروغ شنيده نميشد. (عارف شيدا- عبدالمجيد رحمانيان ص44).
عطیه امام حسین ما را اداره می کند
حجتالاسلام و المسلمين ري شهري از حجت الاسلام و المسلمين سيد قاسم شجاعي براي اينجانب نقل كرد: قبل از انقلاب اسلامی آقاي صدرايي اشكوري از وعاظ رشت دچار عارضه قلبي شد، او را از رشت به تهران آوردند و در بيمارستان آبان بستري كردند. روزي مرحوم آقاي فلسفي به من زنگ زد و از من خواست كه با هم به عيادت او برويم. آقاي فلسفي در ديدار با آقاي اشكوري ضمن گفت و گو، به ايشان فرمودند: شما وضعتان چه طور است؟ گفت:عطيه آقا سيدالشهدا ما را اداره مي كند. گفتند: ما همه از آقا سيد الشهدا برخورداريم. عرض كرد، آقا ما يك حساب ديگري داريم. آقاي فلسفي كنجكاو شد كه جريان چيست؟ آقاي صدرايي گفت: من يك قطعه باغ چاي دارم كه عطيه سيدالشهدا است و در دوران تقاعد و پيري مرا اداره مي كند. آقاي فلسفي فرمودند، از كجا مي گوييد عطيه سيدالشهدا است؟ او جواب داد، من اين باغ را براي معامله قولنامه كرده بودم، دو روز بعد به ديدن آيت الله كوهستاني رفتم، وقتي كه وارد شدم، ايشان فرمودند: صدرا چرا عطيه ملوكانه را مي فروشي؟ به او گفتم: آقا من با شاه كاري ندارم ! فرمود:« اين را نمي گويم آقا سيدالشهدا را مي گويم، اين ها اين الفاظ را دزديده اند، يادت هست جوان بودي رفتي حرم سيدالشهدا بالاي سرآقا ، سرت را به شبكه نزديك كردي، گفتي: آقا سيدالشهدا… من يك لطفي مي خواهم كه در دوران تقاعد سر سفره شما اداره شوم، اين باغ اجابت آن دعاست، چرا معامله كردي؟!» دست آقا را بوسيدم از پله ها پايين آمدم، يك ماشين گرفتم،به رشت بازگشتم و قول نامه را پاره كردم و تا الان زندگي من ازاين باغ اداره مي شود. (كيمياي محبت ص91)