هتاکی خواننده خود فروخته به ساحت قدس حجت دهم خداوند، باعث ننگ ابدی برای تفکر اهلبیت ستیزی شد، هرچند این اقدام وقیحانه، قلوب همه شیعیان و حق طلبان را جریحه دار کرد. اما فضایی را به وجود آورد تا اندیشمندان و متفکران بیش از گذشته در شخصیت امام هادی (ع) و راه و مسلک فرزند رسول خدا(ص) غور کنند و آن را به عنوان مسیر رسیدن جامعه به مدینه فاضله معرفی نمایند.
خبرگزاری حوزه در تداوم انتشار فضائل امام هادی(ع)چند حکایت شگفت انگیز را از این امام همام نقل میکند.
* چه بسا دختربهتر از پسر باشد
يحيى بن زكريا بچهاى در راه داشت، نامهاى براي امامهادی عليه السّلام نوشت كه مرا فرزندى در راه است از خداوند بخواه كه آن را پسر قرار دهد . آن حضرت در جوابش نوشتند که چه بسا بعضی دخترها كه بهتر از پسر هستند. براى او دخترى متولد شد.
* بیشتر از سه روز عمر نخواهی کرد
ابو الحسين سعيد بن سهل بصرى كه معروف بملاح بود گفت؛ جعفر بن قاسمهاشمى بصرى، مذهب واقفیه داشت ،روزى من و او در سامرا بوديم، حضرت ابو الحسن امامهادى عليه السّلام در بين راه دیدیم و فرمود ند که تا كى در خوابي، آیا وقت آن نرسید ه که از خواب بیدار شوی.
پس از گذشت چند روز، يكى از فرزندان خليفه ما را به وليمه دعوت كرد. حضرتهادى را نيز دعوت كرده بود. چشم ميهمانان كه به امام افتاد به احترام آن جناب لب فرو بسته خاموش نشستند، اما جوانكى در مجلس احترام ايشان را نگه نداشت، حرفهاى نامربوط مي زد و مي خنديد. امام عليه السّلام روى بجانب او كرده فرمود: مىخندى و از خدا غافلى با اينكه بيش از سه روز زنده نخواهى بود. ما با خود گفتيم اين يك مستمسك خوبى است ببينيم پس از سه روز چه مىشود.
جوانك لب فرو بست و از كارهاى قبل دست برداشت پس از صرف غذا متفرق شديم روز بعد آن جوان مريض شد و روز سوم اول صبح از دنيا رفت و عصر او را دفن كردند.
* اخبارغیبی
احمد بن يحيى اودى میگوید؛ وارد مسجد جامع شدم تا نماز ظهر را بگزارم. پس از نماز چشمم بحرب بن حسن طحان و چند نفر از دوستان افتاد كه دور هم نشسته بودند من هم پيش آنها رفته سلام كردم و نشستم. حسن بن سماعة نيز در ميان آن جمع بود.
سخن از حسن بن علي امام مجتبی عليه السّلام بميان آمد كه مردم چه بر سر آن جناب آوردند؛ آنگاه از زيد بن علي و آنچه بر سر او آمده بود سخن گفتیم . در ميان ما مرد غريبى بود كه او را نمىشناختيم؛ گفت در سامرا مردى علوى همسايه ما است كه يا ساحر است و يا كاهن.
ابن سماعه گفت: پرسيدم چه نام دارد گفت او را على بن محمّد بن رضا مىنامند.
حاضرين گفتند از كجا فهميدى ساحر است. گفت او همسايه ما است در سامرا هر شب مىنشينم درب خانه و با او بصحبت مىپردازيم. يك شب يكى از سپهداران سلطان از جلو ما رد شد، مقدارى خلعت به همراه داشت و گروه كثيرى از فرماندهان و نوكرها و مردم عادى به همراه او بودند. چشم على بن محمّد كه به او افتاد از جاى حركت نمود و سلام داد و احترامش كرد آن مرد كه رد شد بما گفت: اين مرد از وضعى كه دارد خيلى خرسند است ولى فردا صبح قبل از نماز دفن خواهد شد.
ما از اين حرف تعجب كرديم از جاى حركت كرديم و سه نفر از ما با هم قرار گذاشتيم اين جريان را تحقيق كنيم . فردا صبح كه من در منزل نمازم را خوانده بودم سر و صدا یی شنيدم از درب منزل بيرون آمدم ديدم گروه زيادى از سپاهيان و ساير مردم با عجله مىروند و مىگويند فلان شخص ديشب از دنيا رفته ، مست بوده از فلان محل بفلان محل مي رفته بزمين خورده است و گردنش نرم شده. با خود گفتم: اشهد ان لا اله الا اللَّه رفتم براى تشييع جنازهاش وهمان طورى كه علی بن محمد گفته بود مرده بود .
* آشکار شدن حقیقت
علي بن يقطين بن موسى اهوازى میگوید؛ من مذهب معتزله داشتم و گاهى كه از حضرتهادى چيزى مىشنيدم مسخره مىكردم و قبول نمىنمودم، بالاخره بواسطه احتياجى كه به ملاقات سلطان داشتم وارد سامرا شدم فردا قرار بود سلطان سواره به ميدان برود.
من فردا صبح از منزل خارج شدم، ديدم مردم لباسهاى عالى و زيبا پوشيدهاند و هر كدام در دست باد بزني دارند براى سرد نمودن خود، اما حضرتهادى لباسهاى گرمتر پوشیده و مخصوص باران به تن نموده و كلاه بر سر گذاشته بر روى اسب خود روكشى كه مانع از رسيدن باران به اسب است قرار داده و دم اسب را بسته است.
برخی از مردم از ديدن امام به اين صورت شروع كردند تمسخر کردند، امام مي فرمود: الا إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ.
بوسط بيابان كه رسيدند و از شهر خارج شدند، ابرى بالا آمد و باران شديدى باريد كه اسبها پاهايشان در گل فرو رفت و دم اسب پيكر آنها را گل آلود نمود مردم با لباسهاى خيس شده و گل آلود برگشتند اما حضرتهادى به بهترين وضع مراجعت نمود كه هيچ ناراحتى از باران نديده بود، با خود گفتم: اگر خداوند او را بر اين سرّ مطلع كرده باشد او امام است.
بعد امام به يك قسمت از راه سرپوشيده آمد، همين كه نزديك شد كلاه از سر برگرفت و سه مرتبه روى زين اسب گذاشت وبعد روى بمن نموده فرمود: اگر لباس آلوده به عرق جنب از حرام است نمىتوان با آن نماز خواند و گر نه نماز صحيح است من كه تصميم پرسيدن همين سؤال را داشتم آن جناب را تصديق كرده معتقد به مقامش شدم.
* گناهت را به گردن دیگران میاندازی
حسن بن مسعود گويد: خدمت امامهادى عليه السّلام رسيدم در حالى كه انگشتم خراش خورده؛ و شانهام در اثر برخورد با سوارکار صدمه ديده بود، و نيز در اثر ورود به ازدحام مردم برخى از لباسهايم پاره شده بود- و از این رو گفتم: اى روز، خدا مرا از شرّ تو نجات دهد، چقدر تو شوم بودى! پس آن حضرت عليه السّلام بمن فرمود: اى حسن، تو هم با اينكه با ما رفت و آمد دارى گناهت را بگردن بىگناهان مىاندازى؟! حسن گفت: [با شنيدن اين سخن] حواسم جمع شد و عقلم باز آمد و به خطايم پى بردم، عرض كردم: مولاى من! از خدا آمرزش مىطلبم.
امام فرمود: اى حسن، مگر روزها چه گناهى دارند كه چون جزاى كردار خود را مىبينيد آنها را شوم پنداشته و بد مىگوئيد؟! حسن گفت: تا آخر عمر استغفار خواهم كرد، آيا توبهام به حساب مىآيد ؟ فرمود: بخدا سوگند سخنان این گونه سود ی برای شما ندارد ، بلكه خداوند شما را به مذمّت كردن بىگناهان مجازات مىكند، اى حسن، مگر نميدانى آن كس كه در برابر اعمال و كردار در اين سرا و آن سرا ثواب میدهد و كيفر مینمايد و تلافى میكند تنها خدا است؟ گفتم: اين گونه است مولاى من، فرمود: ديگر تكرار مكن، و براى روزها هيچ تأثيرى در فرمان و حكم خدا قائل مشو! سپس عرض کردم : بروى چشم، آقاى من.
* تصرّف و اظهار مافوق بشر
صالح بن سعيد - كه يكى از اصحاب و دوستان امامهادى صلوات اللّه و سلامه عليه –است حكايت میکند که :
روزى به ملاقات و ديدار حضرت ابوالحسن ، امام علىّهادى عليه السلام - در بازداشتگاهى كه حضرت را زندانى كرده بودند - رفتم و پس از عرض سلام و احوال پرسى عرض کردم :
ياابن رسول اللّه ! اى مولا و سرورم ! قربان شما گردم ، دشمنان و مخالفان شما خواسته اند كه نور شما اهل بيت را خاموش و نيروى ولايت و معنويّت را در جامعه تضعيف كنند.
پس به همين جهت است كه شما را در اين بازداشتگاه (خان الصّعاليك )قرار داده اند.
حضرت فرمود: يا بن سعيد! در همين حالتى كه هستى ثابت باش و حركت نكن تا برايت بگويم ؛ و سپس با دست مبارك خود به سمتى اشاره نمود و اظهار داشت : خوب نگاه كن و ببين چه چيزهائى را مشاهده مى كنى ؟
وقتى چشم انداختم و خوب نگاه كردم ، باغى سرسبز و خرّم را ديدم ، كه در آن از انواع درختهاى ميوه و انواع رياحين و گلهاى رنگارنگِ خوش بو وجود داشت .
و پيش خدمتان بسيارى در رفت و آمد بودند، همچنين پرندگان مختلف و ديگر حيوانات - مانند آهو و غيره - در آن باغ وجود داشت و نيز نهرهاى آب و چشمههاى زلال ، مرا چنان شيفته خود قرار داد و مرا مجذوب گردانيد كه ديگر نمى توانستم چشم بردارم .
سپس امامهادى عليه السلام فرمود: يا بن سعيد! ما در هر حالت و وضعيّتى كه باشيم، سرنوشتمان اين چنين خواهد بود و بر اين مشكلات و سختىها طبق دستور الهى صبر خواهيم كرد.
-
منابع:
1-تحف العقول
2-مدينة المعاجز