شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024

اشاره؛آیت الله شیخ علی بدری دشتی، از آن دسته علمایی است که دارای سوابق علمی و اجرایی درخشان، است و با این که از شاگرد دیرین امام خمینی (ره) و درس خوانده نجف اشرف است همچنان در گمنامی به سر می‌برند...

آیت الله شیخ علی بدری دشتی، از آن دسته علمایی است که دارای سوابق علمی و اجرایی درخشان، است و با این که از شاگرد دیرین امام خمینی (ره) و درس خوانده نجف اشرف است همچنان در گمنامی به سر می‌برند او سال ها در سنگر علم آموزی و مبارزه با طاغوت فعالیت داشته پس از پیروزی انقلاب در سنگر مقاومت و کسوت قضا، خاطرات و سخنان جالبی از ایام تحصیل در جوار حرم ملکوتی امام علی (ع) دارد که برای فضلا وطلاب جوان ، مملو از نکات آموزنده است.

وی که صاحب رساله العسر و الحرج می باشد و در سال 1307 در روستای کردوان علیا، از توابع استان بوشهر به دنیا آمده و اینک در آبادان ساکن و مشغول به اقامه نماز جماعت و امور تبلیغی است، در یکی از روزهای اقامت در شهر مقدس قم، در گفت‌وگو خبرگزاری حوزه از تجربیات ارزنده خود در عرصه‌های مختلف علمی مبارزاتی و اخلاقی می‌گوید.

نخستین جرقه های طلبگی

از پنج سالگی در روستا به مکتب رفتم. از جمله رسوم آن زمان این بود که در مکتب خانه کتابی به نام "وفایی" را پس از ختم قرآن می خواندند که البته فکر کنم که این کتاب یافت نشود.

ورود من به عالم طلبگی از سن 16 سالگی بود. آن زمان مقداری ا ز دروس مقدمات را در منطقه خودمان خواندم، اما به علت نبود امکانات لازم به ویژه استاد مبرز در سال 1323 عازم نجف اشرف شدم. آن ایام وضعیت مالی مناسبی نداشتم. یادم هست که یک دهه عاشورا منبر رفتم که به من به این خاطر، 90 تومان دادند و با همین مبلغ به آبادان رفته و از آن جا به کمک یک نفر راهی نجف شدم.

دایی های من حضرات آیات شیخ محمد، شیخ عباس و شیخ احمد محمودی همگی در نجف ساکن بودند. مقدمات را در نجف اشرف آغاز کردم . در جوار مولی الموحدین علی(ع) در مدرسه بخارایی ساکن شدم.

درس خواندن در شرایط سخت اقتصادی

وضع اقتصادی ما طوری بود که ماهیانه نیم دینار به ما می دادند. با این وضع به درس و بحث مشغول بودم تا این که سطح را به پایان رسانده و بعد از سطح تا حدودی دروس خارج را نیز فراگرفتم. ایام تحصیل ما مصادف با دوران مرجعیت آیت الله میرزا ابراهیم استهباناتی  و آیت الله حکیم بود. آن زمان هنوز حضرت امام (ره) در قم بودند و به عنوان یک مرجع تقلید شناخته شده نبودند.

این توفیق را داشتم که مکاسب را نزد مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالاعلی سبزواری، بیاموزم. استادم در شرح لمعه، آیت الله شهید مدنی بود.

در همان ایامی که مشغول درس و بحث بودیم جمعی از مردم خرمشهر نامه ای خطاب به مرحوم آیت الله میرزا ابراهیم استهباناتی نوشته و درخواست روحانی کرده بودند، آیت الله استهباناتی از بنده خواست تا امامت و امور تبلیغی مسجد بوشهری ها را قبول کنم.

بنده به ایشان گفتم خواهش می کنم که اولا حکم نفرمایید و ثانیا اگر هم امر می کنید، برای من فعلا مقتضی موجود نیست که به خرمشهر بروم.

بعد از آن قضیه، آبادانی ها مسجد خدیجه کبری را ساختند که ما هنوز هم در این مکان مقدس عهده دار امامت جماعت و اموری تبلیغی هستیم و البته همین مسجد در دوران انقلاب مرکز پخش اعلامیه های امام از نجف بود.

در محضر امام امت (ره) و دیگر بزرگان

بعد از آن که امام خمینی (ره) به نجف آمدند،از درس مکاسب ایشان بهره مند شدم و همان موقع هم درس اصول را نزد آیت الله خویی و درس خارج فقه را نزد آیت الله میرزاباقر زنجانی فراگرفتم.

حقیقتا از همان ابتدا که وارد نجف شدم، هدفم درس بود و این که عمیقا درس را بفهمم. البته شاید تعجب کنید که بگویم شیوه ای که ما درس می خواندیم ، طلبه های جدید نتوانند آن را الگوی خود قرار دهند چرا که با همه مشکلات سخت و طاقت فرسا و محدودیت مالی، شب و روزمان درس خواندن بود و با صبر و حوصله هم این کار را انجام می دادیم.

افطار با نان خشک و چند خرما!

در همان ایام تحصیل گاهی می شد که ما برای غذا خوردن تنها چند عدد خرما داشتیم و از طرف  آیت الله بروجردی نیز روزی یک قرص نان به ما می دادند. بعضی وقت ها تنها نان خشک می خوردیم بدون پنیر ، کره که کمتر به چشم می دیدیم!

اساتیدی که همه زندگی شان درس بود

البته این را هم بگویم که تک تک اساتید ما که برخی از آن ها جزو مراجع تقلید وقت بودند ، برای ما الگو به شمار می رفتند و ما از راه رفتن و خوابیدن و غذا خوردن و خلاصه همه رفتارها و حرکات آن ها سرمشق می گرفتیم به طوری که سیره زندگانی آن بزرگان برای ما مملو از پند و اندرز و درس دنیا و آخرت بود.

این اساتید و بزرگان به معنای واقعی دنبال بحث و درس بودند و از خواب خود می زدند و به هیچ وجه به دنبال دنیا و امکانات مادی آن نبودند. چیزی که برایشان مهم بود کار برای خدا و رضایت اهل بیت (ع) بود و بس.

خود ما هم سعی می کردیم که از آن ها در این امور پیروی کنیم. یادم نمی رود در یک ماه رمضانی که درس حاشیه می خواندیم- حدود تیرماه بود-  برای نماز به مسجد شیخ انصاری می رفتیم و بعد از نماز، غذا برای افطار نداشتیم. با یک مقداری شیرینی زولبیا، روزه مان را افطار می کردیم و بعد ادامه درس را در شب می خواندیم و خلاصه روز و شبمان درس بود و و درس.

اندکی از نظم و سبک حوزه نجف

حوزه ها در آن ایام، با نظم بود،  به این معنا که دارای مقرراتی بود که طلاب خود را ملزم به رعایت آن می دانستند.

 یک ساعت از شب که می گذشت همه می باید مشغول به درس خواندن می شدیم. ملزم بودیم کفش های صدادار نپوشیم و از دمپایی های ابری استفاده کنیم تا در حین تردد در حیاط مدرسه ایجاد سر و صدا و مزاحمت برای دیگران نشود.

در زمان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرجعیت آیت الله سید عبدالهادی شیرازی و امام (ره) و سایر مراجع همچون آیت الله حکیم ، سیره این بزرگان این بود که پس از اقامه نماز جماعت آن هم در ایام تابستان حیاط دفتر و بیت را فرش می کرده و درب بیت و دفتر را باز می گذاشتند تا همه بیایند و استفتا و سوال خود را مطرح کرده و فورا در همان مجلس جواب را دریافت نمایند. درب منزل مراجع هیچ گاه قفل نبود و الان هم نیست و همواره برای حضور مردم باز بود.

امام خمینی(ره)؛ الگوی تمام عیار حوزویان

امام(ره) یک حالت خاصی داشت که همه طلبه ها و حوزه های علمیه باید از امام و حالات معنوی و اخلاقی ایشان درس بگیرند. واقعا روش و متانت ایشان بی نظیر بود.

در ایام سکونت امام در نجف ، کاروان هایی به این شهر مقدس می آمدند و به دیدار امام می رفتند که بعضا نیروها و عوامل ساواک نیز در بین آن ها وجود داشت. جالب این بود که امام (ره) از این موضوع باخبر بود؛ با این وجود حضرت امام ساعت 5/9 شب به حرم حضرت امیر می رفت و با ایشان تنها یک نفر به نام آقای فرقانی وارد حرم می شد. یکی از صفات خوب امام این بود که اگر می دید کسی متملق است اعتنایی به او نمی کرد و اجازه هم نمی داد همراه با او باشد و اگر کسی می‌خواست دست ایشان را ببوسد مانع می‌شد.

حضرت امام (ع) هیچ گاه با دبدبه و کبکبه عمل نمی کرد و من یقین دارم که هیچ هدفی جز رضایت خدا نداشت چه در درس خواندن و درس دادن و چه نهضت و انقلاب و دیگر کارها این هدف همواره تا آخر عمر در وجود ایشان بود.

ماجرای اخراج از کویت

در دوران قبل از پیروزی انقلاب، یک بار ما را همراه آقای خزعلی به کویت دعوت کردند. در آن ایام، من شب ها منبر می رفتم و ایشان روزها، یک بار با خودم گفتم به مجلس ایشان بروم.

آن روز گویا آقای خزعلی گفتند که من صحبت نمی کنم . مرحوم آیت الله مهری رو به من کرد و گفت فلانی خوب شد، آمدی. امروز آقای خزعلی منبر نمی رود . شما به جایش منبر بروید.

همان مجلس منبر رفتم و درباره دروغ های شاه به مردم که اتفاقا آقای خزعلی هم موضوع سخنرانی هایش همین بود ، سخن را آغاز کردم. با این سخنان، حسینیه متشنج شد. یک دفعه گفتند که معاون سفیر شاه در کویت وارد شده.  من  همان جا گریزی به روضه زدم. بعد از جلسه معاون سفیر آمد رنگش زرد شده بود. آمد پیش آقای مهری و گفت که سفیر شما را خواسته. آقای مهری هم اول امتناع کرد اما بالاخره با تهدید و نهیب مجبور به رفتن پیش سفیر شد.

گویا سفیر به آیت الله  مهری گفته بود که گزارش های متعددی علیه شما وجود دارد مبنی بر این که علیه شاه دست به فعالیت زده و کتاب حکومت اسلامی امام خمینی و  بیانیه های امام را پخش می کنید و بالای منابر چنین و چنان می گویید. آن موقع در کویت ما سه نفر مبلغ بودیم، بنده و آقای خزعلی و مرحوم آقای دوانی. به ما گفتند که هر کدام از شما باید با یک پرواز به یک مقصدجداگانه بروید.

من به آبادان آمدم و یکی از آقایان به اصفهان و دیگری به تهران رفت.

لطف خدا و اسمی که اشتباهی شد!

در هنگام پرواز بنده را معطل کرده و بعد از مدتی گذرنامه ام را گرفتند و به من گفتند که شما علیه شاه فعالیت کرده اید.

خوشبختانه اسم و فامیلی من به اشتباه در پرونده آن ها درج شده بود و به جای بدری نوشته بودند دشتی. من هم گفتم که من بدری هستم نه دشتی.

مامور ، آدم با انصافی بود. بعد از یکی دو ساعت معطلی گفت؛ گزارش های زیادی وجود دارد اما شهرت شما متفاوت از دشتی است و به این خاطر ما از شما عذرخواهی می کنیم.

در ایام نهضت، ما گاهی بیانیه ها را زیر بسته های خرما جاسازی می کردیم و به پخش آن ها مبادرت می ورزیدیم.

امام (ره) خواسته بود تا قاضی شوم

بنده در آبادان قاضی دادگاه انقلاب بودم. این که چطور شد به عنوان قاضی این دادگاه کارم را آغاز کردم هم داستان جالب و شنیدنی ای دارد.

پس از پیروزی انقلاب ، به زادگاه خود در شهرستان دشتی رفته بودم. در آن جا پیغام آوردند که آیت اله میرمحمدی - پدر نماینده سابق مردم قم-  مسئول گزینش قضات شده است و ایشان گفته  که امام خواسته شما قاضی شوید.

چند وقت بعد من به قم آمدم. در مدرسه فیضیه اتاقی بود که ایشان به گزینش طلاب و روحانیون برای قضاوت می پرداخت. بعد از وارد شدن به اتاق و برخورد محترمانه ، ایشان به من گفت که امام فرموده اند، شما قاضی شوید. خب امام به واسطه سال های سکونت در نجف ، بنده را می شناخت.

آقای میرمحمدی همان جلسه برگه ای به ما داد و چند سوال فقهی و اصولی کرد و من پاسخ دادم.

یادم هست که همان جا یک طلبه جوان به دفتر آمد و گفت آمده ام قاضی شوم. میرمحمدی به او گفت که ما برای این کار ، امتحان می گیریم.

آن طلبه هم گفت اگر امکان دارد برگه سوالات را به من بدهید تا من آن ها را بخوانم و بعد از من امتحان بگیرید که آقای میرمحمدی خندید و گفت این طور که دیگر اسمش امتحان نیست!

در آن جا من به آن طلبه جوان رو کرده و گفتم که منصب قضاوت آش دهن سوزی نیست. چرا این کار را می کنی؟!

بعد از آن قضیه ما قاضی شدیم و در دادگاه های انقلاب خوزستان مشغول به کار شدیم. آیت الله مقتدایی هم آن زمان در شورای عالی قضایی بود و ما رابطه خوب و نزدیکی با هم داشتیم. من حقیقتا ایشان را شخصی می دانم که دلسوز واقعی اسلام و حافظ احکام اسلامی است.

همراه با مرحوم حجت الاسلام و المسلمین جمی

در ایام جنگ همچنین امام جمعه موقت آبادان و جانشین مرحوم آقای جمی (ره). در آبادان دفتر ثبت ازدواج داشت و منبر می رفت و در جلسات روحانیت قبل از انقلاب ایشان و مرحوم آقای مکی انتخاب شده بودند تا از سوی روحانیت منطقه به منبر بروند و به ایراد سخنرانی بپردازند. ما همیشه با هم بودیم و طبعا خاطرات زیادی هم از ایشان دارم. مرحوم آقای جمی ، اخلاق بسیار خوبی داشت.

یادم هست که یک بار با هم صحبت می کردیم و من گفتم، شما امام جمعه شهر هستی و من هم حاکم شرع هستم و ماها باید در این جنگ نابرابر، تا آخرین نفس مقاومت کنیم و طوری رفتار کنیم که مردم به راحتی بتوانند با ما ارتباط داشته باشند.ایشان انصافاً منشا خدمات فراوانی در منطقه بود. واقعا نفس حضور در جبهه خدمت است. ما در همان ایام به نیروهای مسلح در خط مقدم سر می زدیم و بعضا برای پیگیری امور، دستوراتی هم می دادیم.

نور تقوا بر پیشانی رزمندگان هویدا بود

در دوران دفاع مقدس ، به معنای واقعی کلمه می شد آثار تقوا و پرهیزکاری و اخلاص را در پیشانی و وجود رزمنده ها و بسیجی ها دید. من یک بار هم در جلسه ای گفتم که ما در دوران دفاع مقدس ، بسیج را با لباس نمی شناختیم. بلکه از روی اخلاصش می شناختیم.

یک بسیجی می رفت روی سنگر اذان و اقامه می گفت. می گفتیم آن جا ننشین ممکن است تیراندازی کنند؛ می گفت عیبی ندارد ،شهید می شوم. این طور بود. نشان بسیحی به چفیه و لباس نبود بلکه ملاک شناخت آن ها به اخلاص و خلوصشان بود.

بعضی رزمندگان آن قدر شیفته و عاشق شهادت بودند که برای رفتن به خط مقدم گریه و زاری می کردند که ما بگذاریم آن ها بروند اما به جهت شرایطی بعضا مانع می شدیم.

 بنده در حال حاضر در مسجد خدیجه الکبری آبادان مشغول هستم، قبلا مشغول تدریس کفایه بودم.

توصیه هایی دلسوزانه به حوزویان

به اعتقاد بنده حوزه های علمیه در دوران پس از پیروزی انقلاب از جهت کمی توسعه خوبی داشته است اما باید کوشید تا از جهت کیفی نیز رشد لازم را داشته باشد.

توصیه جدی ام به طلاب جوان این است که دنیا و محبت دنیا را از قلوب خود دور کنند و با همت بالا، درس بخوانند و از خداوند متعال توفیق بطلبند تا انشاالله به درجه اجتهاد برسند و البته برای این کار باید ریاست و دنیا و مسئولیت های دنیوی را رها کنند ، چرا که به اعتقاد من، مسئولیت های اجرایی مانع از درس می شود.

تاکید بر تقویت فعالیت های فرهنگی روحانیت

یکی از مسایلی که دغدغه خود من است، این که متاسفانه فعالیت های فرهنگی ما حوزویان تا حدودی ضعیف شده است.ما باید با کار دو چندان،  فرهنگ اسلامی را در سطح جامعه ترویج کنیم و در این خصوص کم توجهی و بی توجهی نکرده و به رسالت خود به درستی واقف باشیم.

مساجد را فراموش نکنیم!

توصیه دیگر من به آقایان طلبه وروحانی این است که مساجد را رونق ببخشند که امام امت نیز فرمود: مساجد سنگر است، سنگرها را پر کنید. عزیزان اهل علم، به ویژه به اقامه نماز جماعت صبح اهتمام خاصی داشته باشند و خدای ناکرده طوری نباشد که مساجد در وقت نماز صبح تعطیل باشد.

گفت وگو: سید محمد مهدی موسوی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha