جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ |۱۱ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 13, 2024

هرچه زمان پيش مى‏رفت مسأله قضا و قدر عمق بيشتر پيدا مى‏كرد و جزء ضروريات دين اسلام شمرده مى‏شد. حتى در رساله‏هاى كوچك كه احمد بن حنبل و ...

حضرت آیت‌الله سبحانی در نوشتاری قضا و قدر و سئوالات مربوط به آن را از نگاه حضرت امیرمومنان علی(ع) تشریح کرده‌اند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، متن نوشتار این مرجع تقلید به شرح ذیل است.

در ميان مشركان مكه و اكثر نقاط شبه‏جزيره، انديشه جبر، اختيار و اين‏كه آيا انسان در كارهاى خود مختار است يا مجبور، كمتر مطرح بود، زيرا انديشيدن در مورد شيوه كار انسان، كه آيا رنگ اختيار دارد يا جبر، از آنِ محيط‌هاى علمى و فلسفى است كه براى اين نوع بحث‏ها انگيزه دارند، اما در محيط‌هاى يادشده چنين انگيزه‏اى در ميان اكثريت آن‏ها وجود نداشت. تنها اقليتى از آنان شرك خود را از طريق مشيت الهى توجيه مى‏كردند كه وحى الهى آن را از آن‏ها چنين نقل مى‏كند:

«سَيَقولُ الّذين أشْرَكوا لو شاء اللَّهُ ما أشْرَكنا و لا آباؤنا...(1)».

 كسانى كه شرك ورزيدند، خواهند گفت كه اگر خدا مى‏خواست، نه ما و نه نياكانمان شرك نمى‏ورزيديم.....

 و در آيه ديگر، برخى از گناهان را از اين راه توجيه مى‏نمودند چنان كه مى‏فرمايد:

«و إذا فَعَلوا فاحِشَةً قالوا وَجَدْنا عليها آباءَنا و اللَّه أمَرَنا بِها قل إنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحْشاءِ أتَقولونَ على اللَّه ما لا تعلمونَ(2)».

آنگاه كه عمل زشتى انجام مى‏دهند، مى‏گويند پدران ما نيز چنين بودند و خدا نيز به آن امر كرده است، بگو خدا هرگز به كار زشت فرمان نمى‏دهد، آيا چيزى را كه نمى‏دانيد به خدا نسبت مى‏دهيد؟

  معاويه بن ابى‏سفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مى‏جست و مى‏گفت: خلافت او تقدير الهى است

اما اين نوع توجيه‏ها فراگير نبود، بلكه تنها در ميان برخى از آن‏ها جوانه مى‏زد، ولى پس از رحلت پيامبر گرامى(ص) و مهاجرت احبار يهود به مدينه و نقاط ديگر، دو مسأله كه از خصايص آيين احبار يهود است، مطرح گرديد:

1.تشبيه يا تنزيه.

2.جبر يا اختيار.

بازيگران اصلى اين نوع مسايل »كعب الأحبار« و امثال او بودند و متأسفانه گروهى از مسلمانان از روى خوشبينى، انديشه‏هاى آنان را اسلامى تلقى كرده و آن‏ها را در ميان مردم رواج دادند.

غالباً خلفا و زمام‌داران وقت، نسبت به اين مسايل آگاهى نداشتند و در موقع سؤال، با آن‏ها با خشونت رفتار مى‏كردند. اينك يك نمونه:

  عبداللَّه بن عمر نقل مى‏كند: مردى نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا عمل جنسىِ زشت به تقدير خداست؟ ابوبكر در پاسخ گفت: بلى. از آن‏جا كه سؤال‏كننده آن را برخلاف فطرت تلقى كرد بار ديگر سؤال كرد و گفت: آيا صحيح است كه خدا چيزى را براى من مقدر سازد آن‏گاه مرا به خاطر آن كيفر دهد؟

ابوبكر سخت فروماند و ناراحت شد و با خشونت گفت: اى فرزند زن بدبو! اگر كسى در اين مجلس بود، فرمان مى‏دادم بينى تو را بشكند و خرد كند(3)!

تقدير؛ به اين معنى كه هر نوع اختيار را از انسان سلب كند، با تكليف و بعداً هم كيفر سازگار نيست. اما چه مى‏توان كرد؟ تبليغات يهود مسأله را آن‏چنان جا انداخته بود كه هيچ‏كس نمى‏توانست تقدير الهى را به همين معنا انكار كند. هرچه زمان پيش مى‏رفت، مسأله قضا و قدر، مساوى با جبر و سلب اختيار در ميان مسلمانان گسترش پيدا مى‏كرد و جزء عقايد اسلامى به‏شمار مى‏رفت و نظام اموى بسيارى از كارهاى زشت وخلاف عدل را از اين راه توجيه مى‏كرد؛ مثلاً معاويه بن ابى‏سفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مى‏جست و مى‏گفت: خلافت او تقدير الهى است(4).

 حتى هنگامى كه عمر بن سعد مورد بازخواست قرار گرفت و بزرگان اسلام او را بر قتل سبط پيامبر نكوهش كردند، او در پاسخ گفت: من با پسر عموى خود حسين‏عليه السلام اتمام حجت كردم ولى او سخن مرا نپذيرفت و آن‏چه نبايد بشود شد و اين كارها از جانب خدا مقدر شده است(5).

 هرچه زمان پيش مى‏رفت مسأله قضا و قدر عمق بيشتر پيدا مى‏كرد و جزء ضروريات دين اسلام شمرده مى‏شد. حتى در رساله‏هاى كوچك كه احمد بن حنبل و شيخ طحاوى نوشته‏اند، قضا و قدر جزء اصول دين به‏شمار رفته است؛ مثلاً احمد بن حنبل چنين مى‏نويسد:

«خدا درباره بندگانش فرمان داده و از آن نمى‏توانند تجاوز بكنند. آنان به سوى آن تقديرى كه براى آن آفريده شده‏اند روانه هستند».

سپس مى‏گويد:

«زنا و دزدى و مى‏خوارگى و كشتن و خوردن مال مردم و همه گناهان با تقدير الهى صورت مى‏گيرد و هيچ كس در اين مورد حجتى در برابر خدا ندارد بلكه حجت، از آنِ اوست(6)».

در چنين گير و دار و طوفان پيامدهاى مسأله قضا و قدر، اميرمؤمنان قد برافراشت و در عين تأييد اعتقاد به قضا و قدر، هر نوع پيامد بد را از آن بر طرف كرد، اما با بيان‏هاى گوناگون.

* نهى از انديشيدن به قضا و قدر

اميرمؤمنان درباره قضا و قدر در حد توانِ پرسش‌گران به بحث و مناظره مى‏پرداخت و تا استعداد طرف را نمى‏سنجيد، لب به سخن نمى‏گشود؛ مثلاً در موردى، طرف تصوّر مى‏كرد كه اعتقاد به قضا و قدر با عدل الهى و اختيار انسان سازگار نيست و اين مطلب را با آن حضرت در ميان نهاد. امام(ع) در پاسخ او اين سه جمله را فرمود:

    1.«طريقٌ مظلمٌ فلا تَسْلِكوه»: راه تاريكى است آن را نپيماييد.

    2.«و بحرٌ عميقٌ فلا تَلِجُّوه»: و درياى ژرفى است در آن پا نگذاريد.

    3.«و سِرٌّ اللَّه فلا تتكَلِّفوه»: و رازى خدايى است خود را براى فهميدن آن به زحمت نياندازيد(7).

 در اين مورد حضرت افراد كم ظرفيت و كم استعداد را از بازخوانى قضا و قدر بازمى‏داشت، زيرا مى‏دانست كه هر چه بگويد مخاطب توان درك واقعيت را ندارد.

* قضا و قدر به معنى امر و نهى الهى است

 در موردى ديگر كه طرف از استعداد متوسطى برخوردار بوده، امام(ع) به تبيين آن پرداخته و آن را به امر و نهى الهى تفسير كرده است. امام هادى‏عليه السلام در رساله‏اى كه در مورد رد جبر امويان و تفويض معتزليان نوشته است، گفت‏وگوى امام(ع)را در آن رساله چنين نقل كرده است: هنگامى كه اميرمؤمنان‏عليه السلام از جنگ صفين به سوى كوفه بازمى‏گشت، مرد سال‌خورده‏اى برخاست و از آن حضرت در مورد قضا و قدر چنين پرسيد:

  مرد سال‌خورده: آيا اين كه ما از عراق به سوى شام روانه شديم و با دشمن نبرد كرديم و اكنون نيز از شام به كوفه بازمى‏گرديم آيا اين هر دو در قلمرو تقدير خدا بوده است يا نه؟

 اميرمؤمنان: بدان هيچ تپه‏اى را بالا نرفتيد و از هيچ سراشيبى فرو نيامديد، مگر اين كه به تقدير الهى وده است.

  مرد سال‌خورده: اكنون كه چنين است، پس من كارى نكرده‏ام، اجر و مزدى ندارم، چون عمل من بيرون از اختيار من بوده است و اين قضا و قدر است كه مرا برده و بازآورده است.

  اميرمؤمنان: شگفتا! شايد گمان كرده‏اى كه قضاى قطعى و قدر حتمى در كار بوده است.

 مرد سال‌خورده: چگونه مى‏تواند چنين نباشد در حالى قضا و قدر ما را به مقصد سوق داده و دوباره به وسيله تقدير الهى باز گشتيم و مسلّماً جايى كه نيروى غيبى ما را ببرد و بياورد، اجرى براى ما مقدّر نخواهد بود.

 اميرمؤمنان: اگر آن چه مى‏گويى درست و استوار باشد، پاداش و كيفر از ميان مى‏رود و تشويق و تهديد بى‏معنى مى‏شود. خداى بزرگ با دادن اختيار به بندگان خويش آن‏ها را از كارهاى زشت باز داشته است و به كارهاى نيك فرمان داده و كارى سخت از آن‏ها نخواسته است و در برابر كار اندك پاداش بسيار داده است و تا حال كسى او را از روى ناتوانى نافرمانى نكرده است و نيز كسى از روى ناچارى و بيرون از اختيار از او فرمان نبرده است. او پيامبران را براى بازى نفرستاده و كتاب‏هاى آسمانى را بيهوده فرو نفرستاده است و آسمان و زمين و آن‏چه در آن‏هاست، از روى پوچى آفريده نشده است. اين؛ گمان افراد بى‏دين است؛ واى بر كافران از آتش دوزخ(8)!

 مرد سالخورده از بيان حضرت اظهار رضايت نمود و اشعارى در مدح امام سرود(9).

1.اگر از نقطه‏اى كه خطرخيز و آسيب‏پذير است به سرعت بگذرى، نجات مى‏يابى.

 2.اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مى‏شوى.

 ريشه‏هاى انديشه اين مرد سال‌خورده را بايد در تبليغات احبار يهود آن زمان و حكومت‏هاى ناآشنا با معارف اسلام جست‏وجو كرد. آنان سرنوشت را به عنوان عامل خارج از اراده و اختيار انسان تصور مى‏كردند كه در حقيقت فعّال ما يشاء در زندگى انسان است. اگر سرنوشت را چنين تفسير كنيم چنان كه امام(ع) فرمود، فرستادن پيامبران و فرو فرستادن كتاب‏هاى آسمانى و دانش‏هاى تربيتى، همگى لغو و بيهوده خواهد بود. ديگر نبايد در مورد نكوهش نافرمانان و ستايش فرمانبران سخن گفت؛ زيرا هيچ‏يك از آنان واجد اختيار نبوده و ناخواسته به آن سو كشيده شده‏اند.

*تبيين سرنوشت در ديگر سخنان امام

 اگر اميرمؤمنان‏عليه السلام برخى را از انديشيدن در قضا و قدر بازداشت و يا آن مرد سال‌خورده را به گونه‏اى توجيه كرد كه پيامدهاى قضا و قدر در ذهن او جاى نگيرد، در گفت‏وگوى سوم با فرد متخصص در اين مسايل پرده از سيماى حقيقى سرنوشت برداشت. و اگر در اين مورد به بيان امام خوب بينديشيم، واقعيت سرنوشت را خوب درك خواهيم كرد و آن اين‏كه:

  گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مى‏كنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مى‏كنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اين كه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر ميگسارى مى‏كنند، اگر اموال مردم را غارت مى‏كنند و يا به فحشا كشيده مى‏شوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند، سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانه‏اى است

امام‏عليه السلام از راهى مى‏گذشت. به ديوارى رسيد كه در حال فرو ريختن بود، با سرعت از كنار آن عبور كرد و شيوه رفتن خود را دگرگون ساخت كه مبادا ديوار فرو بريزد و او زير آن بماند. در اين هنگام مردى به امام‏عليه السلام اعتراض كرد و گفت: «أتَفِرُّ من قضاءِ اللَّهِ يا على؟»: اى على! از قضا و قدر الهى مى‏گريزى؟ حضرت در پاسخ فرمود: »أفِرُّ من قضاءِ اللَّه الى قدر اللَّه«(10): من از يك سرنوشت به سرنوشت ديگر فرار مى‏كنم.

سخن فرد نخست نمايانگر قضاوت نوع مردم آن زمان درباره سرنوشت است، آنان تصور مى‏كردند كه خدا يك تقدير بيش ندارد و بايد در برابر آن تسليم شد و در كنار ديوار شكسته نشست، يا به آرامى از كنار آن گذشت؛ اگر هم فرو ريخت و انسان را كشت اشكالى ندارد.

1.اگر از نقطه‏اى كه خطرخيز و آسيب‏پذير است به سرعت بگذرى، نجات مى‏يابى.

 2.اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مى‏شوى.

 هر دو تقدير الهى است ولى اختيار در دست انسان است كه كدام يك را بپذيرد. اينجاست كه مى‏توان در عين اعتقاد به قضا و قدر، مختار و آزاد بودن انسان را نيز تصور كرد و به آن اعتقاد ورزيد.

انسانى كه از نوشيدن شراب پرهيز كند، تن سالم خواهد داشت و انسانى كه آلوده به مى‏گسارى شود، كبدى بادكرده خواهد داشت و هر دو قضا و قدر الهى هستند، ولى كليد انتخاب آن‏ها در دست خود انسان است. بنابراين هيچ‏يك از افعال و كردارهاى ما دور از مشيت الهى نيست زيرا به تصريح قرآن: »و ما تَشاؤونَ إلاّ أن يَّشاءَ اللَّه....(11)». ولى در عين حال بايد متعلّق مشيت الهى را به دست آورد. مشيت الهى بر اختيار و آزادى بشر تعلق گرفته، بنابراين آن‏چه مقدر است اين است كه انسان هر كارى را كه انجام مى‏دهد، از روى اختيار و آزادى انجام مى‏دهد بنابراين مذهب حق، مذهب ميانه‏اى است ميان مذهب جبرى‏گرى كه براى اختيار و آزادى انسان ارزشى قائل نيست و ميان مذهب معتزله كه افعال انسان را از قلمرو قضا و قدر بيرون برده‏اند و در حقيقت انسان را خدايى ديگر تصور كرده‏اند. ولى ما به پيروى از آيات الهى و گفت‏وگوهاى پيشوايان معصوم معتقديم كه هر كارى كه بشر انجام دهد، طبق مشيت و اراده الهى است اما متعلق اراده بارى تعالى مجرد صدور فعل از ما نيست، بلكه صدور فعل از روى اراده و اختيار و آزادى ماست. بنابراين اگر جبرى در كار باشد، ما مجبور به اختيار و آزادى هستيم.

نفى آزادى براى كسب آزادى

 گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مى‏كنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مى‏كنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اينكه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر ميگسارى مى‏كنند، اگر اموال مردم را غارت مى‏كنند و يا به فحشا كشيده مى‏شوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانه‏اى است. به قول شاعر:

 ديوانگى است قصه تقدير و بخت نيست

از بام سرنگون شدن و گفتن اين قضاست(12)

و مولوى براى ابطال جبر )كه متأسفانه در برخى از اشعار خود او نيز جوانه زده است( داستانى را نقل مى‏كند كه خلاصه آن اين است:

روزى مردى وارد باغ شخص ديگرى شد و از ميوه‏هاى باغ مى‏خورد كه ناگهان صاحب باغ رسيد و او را در اين حالت ديد. از او پرسيد كه اين‏جا چه مى‏كردى؟ گفت: قضا و قدر الهى مرا به اين‏جا آورد تا از ميوه‏هاى باغ شما بخورم. صاحب باغ نيز فوراً او را دستگير كرد و به درختى بست و با چوب او را مى‏زد. وقتى كه مرد دزد اعتراض مى‏كرد به او مى‏گفت: قضا و قدر مرا به اين كار واداشته است و من از خود اختيارى ندارم. آن‏گاه مرد متجاوز از شدت ضربات به ستوه آمد و زبان باز كرد:

 گفت توبه كردم از جبر اى عيار

اختيار است اختيار است اختيار(13)

پی نوشت

1) انعام:148.

2) اعراف:28.

3) سيوطى، تاريخى الخلفاء: ص 95.

4) دكتر احمد محمود طبحى، نظرية الامامة، ص 334.

5) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص148.

6) احمد بن حنبل، السنة، ص 444، محمد بن ابى‏يعلى، طبقات الحنابلة، ج 1، ص 25.

7) نهج‏البلاغه، كلمات قصار.

8) نهج‏البلاغه، كلمات قصار، شماره 78، احتجاج طبرسى، ج1، ص 489.

9) كشف المراد، بخش قضا و قدر.

10) بحارالانوار، ج24،ص97،حديث5.

11) انسان:30.

12) ديوان پروين اعتصامى، ص 17.

13) مثنوى، ج5.

مکتب اسلام

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha