حضرت آیتالله سبحانی در نوشتاری قضا و قدر و سئوالات مربوط به آن را از نگاه حضرت امیرمومنان علی(ع) تشریح کردهاند.
به گزارش خبرگزاری حوزه، متن نوشتار این مرجع تقلید به شرح ذیل است.
در ميان مشركان مكه و اكثر نقاط شبهجزيره، انديشه جبر، اختيار و اينكه آيا انسان در كارهاى خود مختار است يا مجبور، كمتر مطرح بود، زيرا انديشيدن در مورد شيوه كار انسان، كه آيا رنگ اختيار دارد يا جبر، از آنِ محيطهاى علمى و فلسفى است كه براى اين نوع بحثها انگيزه دارند، اما در محيطهاى يادشده چنين انگيزهاى در ميان اكثريت آنها وجود نداشت. تنها اقليتى از آنان شرك خود را از طريق مشيت الهى توجيه مىكردند كه وحى الهى آن را از آنها چنين نقل مىكند:
«سَيَقولُ الّذين أشْرَكوا لو شاء اللَّهُ ما أشْرَكنا و لا آباؤنا...(1)».
كسانى كه شرك ورزيدند، خواهند گفت كه اگر خدا مىخواست، نه ما و نه نياكانمان شرك نمىورزيديم.....
و در آيه ديگر، برخى از گناهان را از اين راه توجيه مىنمودند چنان كه مىفرمايد:
«و إذا فَعَلوا فاحِشَةً قالوا وَجَدْنا عليها آباءَنا و اللَّه أمَرَنا بِها قل إنَّ اللَّهَ لا يَأمُرُ بِالفَحْشاءِ أتَقولونَ على اللَّه ما لا تعلمونَ(2)».
آنگاه كه عمل زشتى انجام مىدهند، مىگويند پدران ما نيز چنين بودند و خدا نيز به آن امر كرده است، بگو خدا هرگز به كار زشت فرمان نمىدهد، آيا چيزى را كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد؟
معاويه بن ابىسفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مىجست و مىگفت: خلافت او تقدير الهى است
اما اين نوع توجيهها فراگير نبود، بلكه تنها در ميان برخى از آنها جوانه مىزد، ولى پس از رحلت پيامبر گرامى(ص) و مهاجرت احبار يهود به مدينه و نقاط ديگر، دو مسأله كه از خصايص آيين احبار يهود است، مطرح گرديد:
1.تشبيه يا تنزيه.
2.جبر يا اختيار.
بازيگران اصلى اين نوع مسايل »كعب الأحبار« و امثال او بودند و متأسفانه گروهى از مسلمانان از روى خوشبينى، انديشههاى آنان را اسلامى تلقى كرده و آنها را در ميان مردم رواج دادند.
غالباً خلفا و زمامداران وقت، نسبت به اين مسايل آگاهى نداشتند و در موقع سؤال، با آنها با خشونت رفتار مىكردند. اينك يك نمونه:
عبداللَّه بن عمر نقل مىكند: مردى نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا عمل جنسىِ زشت به تقدير خداست؟ ابوبكر در پاسخ گفت: بلى. از آنجا كه سؤالكننده آن را برخلاف فطرت تلقى كرد بار ديگر سؤال كرد و گفت: آيا صحيح است كه خدا چيزى را براى من مقدر سازد آنگاه مرا به خاطر آن كيفر دهد؟
ابوبكر سخت فروماند و ناراحت شد و با خشونت گفت: اى فرزند زن بدبو! اگر كسى در اين مجلس بود، فرمان مىدادم بينى تو را بشكند و خرد كند(3)!
تقدير؛ به اين معنى كه هر نوع اختيار را از انسان سلب كند، با تكليف و بعداً هم كيفر سازگار نيست. اما چه مىتوان كرد؟ تبليغات يهود مسأله را آنچنان جا انداخته بود كه هيچكس نمىتوانست تقدير الهى را به همين معنا انكار كند. هرچه زمان پيش مىرفت، مسأله قضا و قدر، مساوى با جبر و سلب اختيار در ميان مسلمانان گسترش پيدا مىكرد و جزء عقايد اسلامى بهشمار مىرفت و نظام اموى بسيارى از كارهاى زشت وخلاف عدل را از اين راه توجيه مىكرد؛ مثلاً معاويه بن ابىسفيان براى توجيه خلافت فرزند خود -يزيد- به قضا و قدر تمسك مىجست و مىگفت: خلافت او تقدير الهى است(4).
حتى هنگامى كه عمر بن سعد مورد بازخواست قرار گرفت و بزرگان اسلام او را بر قتل سبط پيامبر نكوهش كردند، او در پاسخ گفت: من با پسر عموى خود حسينعليه السلام اتمام حجت كردم ولى او سخن مرا نپذيرفت و آنچه نبايد بشود شد و اين كارها از جانب خدا مقدر شده است(5).
هرچه زمان پيش مىرفت مسأله قضا و قدر عمق بيشتر پيدا مىكرد و جزء ضروريات دين اسلام شمرده مىشد. حتى در رسالههاى كوچك كه احمد بن حنبل و شيخ طحاوى نوشتهاند، قضا و قدر جزء اصول دين بهشمار رفته است؛ مثلاً احمد بن حنبل چنين مىنويسد:
«خدا درباره بندگانش فرمان داده و از آن نمىتوانند تجاوز بكنند. آنان به سوى آن تقديرى كه براى آن آفريده شدهاند روانه هستند».
سپس مىگويد:
«زنا و دزدى و مىخوارگى و كشتن و خوردن مال مردم و همه گناهان با تقدير الهى صورت مىگيرد و هيچ كس در اين مورد حجتى در برابر خدا ندارد بلكه حجت، از آنِ اوست(6)».
در چنين گير و دار و طوفان پيامدهاى مسأله قضا و قدر، اميرمؤمنان قد برافراشت و در عين تأييد اعتقاد به قضا و قدر، هر نوع پيامد بد را از آن بر طرف كرد، اما با بيانهاى گوناگون.
* نهى از انديشيدن به قضا و قدر
اميرمؤمنان درباره قضا و قدر در حد توانِ پرسشگران به بحث و مناظره مىپرداخت و تا استعداد طرف را نمىسنجيد، لب به سخن نمىگشود؛ مثلاً در موردى، طرف تصوّر مىكرد كه اعتقاد به قضا و قدر با عدل الهى و اختيار انسان سازگار نيست و اين مطلب را با آن حضرت در ميان نهاد. امام(ع) در پاسخ او اين سه جمله را فرمود:
1.«طريقٌ مظلمٌ فلا تَسْلِكوه»: راه تاريكى است آن را نپيماييد.
2.«و بحرٌ عميقٌ فلا تَلِجُّوه»: و درياى ژرفى است در آن پا نگذاريد.
3.«و سِرٌّ اللَّه فلا تتكَلِّفوه»: و رازى خدايى است خود را براى فهميدن آن به زحمت نياندازيد(7).
در اين مورد حضرت افراد كم ظرفيت و كم استعداد را از بازخوانى قضا و قدر بازمىداشت، زيرا مىدانست كه هر چه بگويد مخاطب توان درك واقعيت را ندارد.
* قضا و قدر به معنى امر و نهى الهى است
در موردى ديگر كه طرف از استعداد متوسطى برخوردار بوده، امام(ع) به تبيين آن پرداخته و آن را به امر و نهى الهى تفسير كرده است. امام هادىعليه السلام در رسالهاى كه در مورد رد جبر امويان و تفويض معتزليان نوشته است، گفتوگوى امام(ع)را در آن رساله چنين نقل كرده است: هنگامى كه اميرمؤمنانعليه السلام از جنگ صفين به سوى كوفه بازمىگشت، مرد سالخوردهاى برخاست و از آن حضرت در مورد قضا و قدر چنين پرسيد:
مرد سالخورده: آيا اين كه ما از عراق به سوى شام روانه شديم و با دشمن نبرد كرديم و اكنون نيز از شام به كوفه بازمىگرديم آيا اين هر دو در قلمرو تقدير خدا بوده است يا نه؟
اميرمؤمنان: بدان هيچ تپهاى را بالا نرفتيد و از هيچ سراشيبى فرو نيامديد، مگر اين كه به تقدير الهى وده است.
مرد سالخورده: اكنون كه چنين است، پس من كارى نكردهام، اجر و مزدى ندارم، چون عمل من بيرون از اختيار من بوده است و اين قضا و قدر است كه مرا برده و بازآورده است.
اميرمؤمنان: شگفتا! شايد گمان كردهاى كه قضاى قطعى و قدر حتمى در كار بوده است.
مرد سالخورده: چگونه مىتواند چنين نباشد در حالى قضا و قدر ما را به مقصد سوق داده و دوباره به وسيله تقدير الهى باز گشتيم و مسلّماً جايى كه نيروى غيبى ما را ببرد و بياورد، اجرى براى ما مقدّر نخواهد بود.
اميرمؤمنان: اگر آن چه مىگويى درست و استوار باشد، پاداش و كيفر از ميان مىرود و تشويق و تهديد بىمعنى مىشود. خداى بزرگ با دادن اختيار به بندگان خويش آنها را از كارهاى زشت باز داشته است و به كارهاى نيك فرمان داده و كارى سخت از آنها نخواسته است و در برابر كار اندك پاداش بسيار داده است و تا حال كسى او را از روى ناتوانى نافرمانى نكرده است و نيز كسى از روى ناچارى و بيرون از اختيار از او فرمان نبرده است. او پيامبران را براى بازى نفرستاده و كتابهاى آسمانى را بيهوده فرو نفرستاده است و آسمان و زمين و آنچه در آنهاست، از روى پوچى آفريده نشده است. اين؛ گمان افراد بىدين است؛ واى بر كافران از آتش دوزخ(8)!
مرد سالخورده از بيان حضرت اظهار رضايت نمود و اشعارى در مدح امام سرود(9).
1.اگر از نقطهاى كه خطرخيز و آسيبپذير است به سرعت بگذرى، نجات مىيابى.
2.اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مىشوى.
ريشههاى انديشه اين مرد سالخورده را بايد در تبليغات احبار يهود آن زمان و حكومتهاى ناآشنا با معارف اسلام جستوجو كرد. آنان سرنوشت را به عنوان عامل خارج از اراده و اختيار انسان تصور مىكردند كه در حقيقت فعّال ما يشاء در زندگى انسان است. اگر سرنوشت را چنين تفسير كنيم چنان كه امام(ع) فرمود، فرستادن پيامبران و فرو فرستادن كتابهاى آسمانى و دانشهاى تربيتى، همگى لغو و بيهوده خواهد بود. ديگر نبايد در مورد نكوهش نافرمانان و ستايش فرمانبران سخن گفت؛ زيرا هيچيك از آنان واجد اختيار نبوده و ناخواسته به آن سو كشيده شدهاند.
*تبيين سرنوشت در ديگر سخنان امام
اگر اميرمؤمنانعليه السلام برخى را از انديشيدن در قضا و قدر بازداشت و يا آن مرد سالخورده را به گونهاى توجيه كرد كه پيامدهاى قضا و قدر در ذهن او جاى نگيرد، در گفتوگوى سوم با فرد متخصص در اين مسايل پرده از سيماى حقيقى سرنوشت برداشت. و اگر در اين مورد به بيان امام خوب بينديشيم، واقعيت سرنوشت را خوب درك خواهيم كرد و آن اينكه:
گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مىكنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مىكنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اين كه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر ميگسارى مىكنند، اگر اموال مردم را غارت مىكنند و يا به فحشا كشيده مىشوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند، سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانهاى است
امامعليه السلام از راهى مىگذشت. به ديوارى رسيد كه در حال فرو ريختن بود، با سرعت از كنار آن عبور كرد و شيوه رفتن خود را دگرگون ساخت كه مبادا ديوار فرو بريزد و او زير آن بماند. در اين هنگام مردى به امامعليه السلام اعتراض كرد و گفت: «أتَفِرُّ من قضاءِ اللَّهِ يا على؟»: اى على! از قضا و قدر الهى مىگريزى؟ حضرت در پاسخ فرمود: »أفِرُّ من قضاءِ اللَّه الى قدر اللَّه«(10): من از يك سرنوشت به سرنوشت ديگر فرار مىكنم.
سخن فرد نخست نمايانگر قضاوت نوع مردم آن زمان درباره سرنوشت است، آنان تصور مىكردند كه خدا يك تقدير بيش ندارد و بايد در برابر آن تسليم شد و در كنار ديوار شكسته نشست، يا به آرامى از كنار آن گذشت؛ اگر هم فرو ريخت و انسان را كشت اشكالى ندارد.
1.اگر از نقطهاى كه خطرخيز و آسيبپذير است به سرعت بگذرى، نجات مىيابى.
2.اگر در همان نقطه بنشينى يا در عبور مسامحه كنى و ديوار فرو بريزد، كشته مىشوى.
هر دو تقدير الهى است ولى اختيار در دست انسان است كه كدام يك را بپذيرد. اينجاست كه مىتوان در عين اعتقاد به قضا و قدر، مختار و آزاد بودن انسان را نيز تصور كرد و به آن اعتقاد ورزيد.
انسانى كه از نوشيدن شراب پرهيز كند، تن سالم خواهد داشت و انسانى كه آلوده به مىگسارى شود، كبدى بادكرده خواهد داشت و هر دو قضا و قدر الهى هستند، ولى كليد انتخاب آنها در دست خود انسان است. بنابراين هيچيك از افعال و كردارهاى ما دور از مشيت الهى نيست زيرا به تصريح قرآن: »و ما تَشاؤونَ إلاّ أن يَّشاءَ اللَّه....(11)». ولى در عين حال بايد متعلّق مشيت الهى را به دست آورد. مشيت الهى بر اختيار و آزادى بشر تعلق گرفته، بنابراين آنچه مقدر است اين است كه انسان هر كارى را كه انجام مىدهد، از روى اختيار و آزادى انجام مىدهد بنابراين مذهب حق، مذهب ميانهاى است ميان مذهب جبرىگرى كه براى اختيار و آزادى انسان ارزشى قائل نيست و ميان مذهب معتزله كه افعال انسان را از قلمرو قضا و قدر بيرون بردهاند و در حقيقت انسان را خدايى ديگر تصور كردهاند. ولى ما به پيروى از آيات الهى و گفتوگوهاى پيشوايان معصوم معتقديم كه هر كارى كه بشر انجام دهد، طبق مشيت و اراده الهى است اما متعلق اراده بارى تعالى مجرد صدور فعل از ما نيست، بلكه صدور فعل از روى اراده و اختيار و آزادى ماست. بنابراين اگر جبرى در كار باشد، ما مجبور به اختيار و آزادى هستيم.
نفى آزادى براى كسب آزادى
گروهى كه كارهاى خود را از طريق قضا و قدر توجيه مىكنند و به اصطلاح هر نوع اختيار و آزادى را از خود سلب مىكنند، يك غرض پنهانى دارند و آن اينكه در عمل و كردار آزاد باشند؛ اگر ميگسارى مىكنند، اگر اموال مردم را غارت مىكنند و يا به فحشا كشيده مىشوند، همه را از طريق سرنوشت توجيه كنند و در واقع در هر عمل نيك و بد آزاد باشند و به اميال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند سپس همه را به گردن سرنوشت بيندازند. تفسير قضا و قدر به اين معنى بسيار انديشه كودكانهاى است. به قول شاعر:
ديوانگى است قصه تقدير و بخت نيست
از بام سرنگون شدن و گفتن اين قضاست(12)
و مولوى براى ابطال جبر )كه متأسفانه در برخى از اشعار خود او نيز جوانه زده است( داستانى را نقل مىكند كه خلاصه آن اين است:
روزى مردى وارد باغ شخص ديگرى شد و از ميوههاى باغ مىخورد كه ناگهان صاحب باغ رسيد و او را در اين حالت ديد. از او پرسيد كه اينجا چه مىكردى؟ گفت: قضا و قدر الهى مرا به اينجا آورد تا از ميوههاى باغ شما بخورم. صاحب باغ نيز فوراً او را دستگير كرد و به درختى بست و با چوب او را مىزد. وقتى كه مرد دزد اعتراض مىكرد به او مىگفت: قضا و قدر مرا به اين كار واداشته است و من از خود اختيارى ندارم. آنگاه مرد متجاوز از شدت ضربات به ستوه آمد و زبان باز كرد:
گفت توبه كردم از جبر اى عيار
اختيار است اختيار است اختيار(13)
پی نوشت
1) انعام:148.
2) اعراف:28.
3) سيوطى، تاريخى الخلفاء: ص 95.
4) دكتر احمد محمود طبحى، نظرية الامامة، ص 334.
5) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص148.
6) احمد بن حنبل، السنة، ص 444، محمد بن ابىيعلى، طبقات الحنابلة، ج 1، ص 25.
7) نهجالبلاغه، كلمات قصار.
8) نهجالبلاغه، كلمات قصار، شماره 78، احتجاج طبرسى، ج1، ص 489.
9) كشف المراد، بخش قضا و قدر.
10) بحارالانوار، ج24،ص97،حديث5.
11) انسان:30.
12) ديوان پروين اعتصامى، ص 17.
13) مثنوى، ج5.
مکتب اسلام