ادب، معیار است و مناط. نور است و غرور؛ شور است و شرف.
ادب، آوردگاه انسان است در مسلخ تردید و رهیاب او در مصاف شب.
و در میدان کربلا این ادب یاران حسین است که آنان را به اوج می رساند و انتخابش، را نقطه عطف عالم وجود می گرداند.
حّر اگرچه در سیاهی بود، اما در تاریکی نماد و راهیِ صبح صادقی شد که از دل بی قرار و شوق بی مثالش نشأت گرفته بود.
آمدم بر آستانت سر نهم، سامان بگیرم
دل دهم دلبر بیابم جان دهم جانا بگیرم
آمدم در کربلایت تا کنم جان را فدایت
بگذرم زین دار فانی عمر جاویدان بگیرم
آمدم پایت ببوسم تا مگر دستم بگیری
آمدم دردم بگویم وز کفت درمان بگیرم
از حضورت شرمسارم ان قدر امیدوارم
کز عطایت می توانم بخشش عصیان بگیرم
میهمان بودی تو ای دل من برویت راه بستم
ون ندانستم نباید راه بر مهمان بگیرم
دست رد بر سینه ام نگذارو بگذر از گناهم
تا به راحت سینه را در معرض پیکان بگیرم
حّر، اگر به رستگاری رسید از دریای ادبش بود که در لحظه خطیر و خطورآمیز مصاف با خورشید، نشانه های روشن نور و امید را در دل در زنجیر مانده اش هویدا کرد.
آنجا که راه بر مولای بی قرار کربلا بست و دل یاران را لرزاند.
وقتی در برابر این جمله حضرت عشق در آن حماسة بارانی که به دریای نینوا ختم شد و فرمود« مادرت به عزایت بنشیند...
و حر که سکوت کرد لب بر نیاورد و تنها به زمزمه ای از جنس اصالت قلبش بسنده کرد که:
چه بگویم که مادر تو زهراست...
و همین رمز؟، او را از خاردار بدی به خاکریز اوج گرفتن در صحرای ولایت رهنمون شد و حر با ادبش رهایی یافت و به دل تاریخ زد و روسپید برآمد.
آری؛ ادب متاع بزرگی است، غنیمیتی در شب دیجور سرگشتگی و کرامتی در کویر تفتیده حیرانی.
ادب، معیار است و مناط. نور است و غرور؛ شور است شرف.
ادب، آوردگاه انسان است در مسلخ تردید و رهیاب او در مصاف شب.
و حر که نام زیبایش او را در تاریخ خونرنگ کربلا، نشانه ای در تلألو بخشیده است در این آوردگاه، چه خوش درخشید و به ابدیت زیباییها و خوبیها پیوست.
پس آنک که در رکاب حضرت نور، آسمانی شده بود، خود و فرزندش را سر در سویدای یار، شیفتة پاکبازی دید و شرفِ آن یافت که در واپسین لحظه، سر در دامان خون خدا نهد و «حر» کربلا شود!
آی حّر!
رادمرد عرصه دلیر، شهاب ثاقب آسمان عاقبت بخیری، مرهم گذار زخم تنهایی حسین فاطمه در لحظه های غربت خدا در تاریخ زمین!
خوشا به سعادتت و زنهار ای دل! که کسی از دریای آب و ادب، بی سرمستی و طربناکی شهدِ شهود و شرفِ شناخت، بیرون آید!
آی حر!
مردانه مرد عرصه ابراندود کربلا در ظلمت تشنگی و غربت مولا و دلتنگی بچه ها!
برهنه پایِ آستان جانان!
شرفیابِ آرامِ دل حسین!
آی حر!
بزرگا که تو بودی!
سلام بر شرافتت که فرزند زهرا را تنها نگذاشتی انگاه که بزرگان و اقربا و سابقین و تجربه مندان و ردا بر دوشان سجاده خوان تنهایش گذاشتند و غربتی سهمگین بر دل دریاییش به قیمت گران ذبح یاران و کودکان و دلدادگانش تحمیل کردند!
آری؛ ادب متاع بزرگی است، غنیمیتی در شب دیجور سرگشتگی و کرامتی در کویر تفتیده حیرانی.
ادب، معیار است و مناط. نور است و غرور؛ شور است شرف.
ادب، آوردگاه انسان است در مسلخ تردید و رهیاب او در مصاف شب.
و حر شهید راه ادب و رسول کامیاب آسمان طرب بود در موسیقای سبز و سرخی که حسین در نوای نینوا نواخت و تا ابد در گوش تاریک طنین خواهد افکند.
سلام بر حر و سلام بر همه آنانکه ادب حر را در پشت پا زدن به دنیای دنی و دیو استبداد و سرکوب و عاشق کشی و دل زدن به دریای دیوانگی در مسلخ عشق دیدند و برگزیدند.
و سلام بر حسین(ع) و بر محرمش که بهار عشق است و پاکبازی...