خبرگزاری حوزه/ از خرمن علم حضرات آیات بروجردی، امام خمینی(ره)، گلپایگانی و امام موسیصدر بهره برده است/کتاب سیری در نهجالبلاغه از آثار ماندگار او است/ متناسب با کاریکاتورهای برخی رسانهها روایت و حکایت تاریخی انتخاب میکند/ بیست سال در کارخانه سیمان دورود منشا خدمات فرهنگی ماندگار بوده/ برای احداث مساجد در مناطق محروم از هیچ کوششی دریغ ننموده است.
حجتالاسلام و المسلمین سید محمد صحفی از پیشگامان عرصه تبلیغ و هجرت به بلاد محروم در گفتگو با خبرگزاری حوزه از مبارزه با طاغوت، تا جبههگیری علیه بهائیت و صوفیگری و تاسیس دفتر مذهب در دو ران خفقان رژیم پهلوی میگوید.
متن گفت و گوی تفصیلی با این استاد حوزه در ذیل میآید.
*تولد
بر اساس آن چه مرحوم والد نوشتهاند، سال 1313 متولد شدهام، اما در شناسنامه 1306 ذکر شده است پدرم روحانی بود و مدرسه رضوی تحت نظارت و تولیت ایشان بود.
جد مادریم، مرحوم آخوند ملا غلامحسین صفایی ساکن شاهزاده زید، از اوتاد زمان خود بود. برادرشان شیخ محمد علی صفایی از مراجع وقت بود، مزارش کنار قبر مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حایری است.
* ورود به حوزه ؟
آمدنم به حوزه به واسطه علاقه بود، از نوجوانی به این لباس علاقه داشتم. آن زمان در مدرسه ناصریه، روبروی مسجد جامع «مدرسه جهانگیرخان» حجره داشتم. اساتید آن دوره مرحوم شیخ عبد الحسین وکیلی، شیخ احمد فقیهی و محمد صادق نعیمی بودند، ادبیات را نیز همان جا خواندم. سطح را نزد آیت الله صدوقی، قوانین را نزد امام موسی صدر و قسمتی از سطح را نزد آیت الله سلطانی و آیت الله مشکینی خواندم.
درس خارج را هم در محضر آیت الله بروجردی و آیت الله گلپایگانی و قسمت زیادی را هم نزد امام(ره) خواندم.
*صدها سفر تبلیغی به دورود
سال 1340شمسی، حجتالاسلام سید احمد مشرف، نماینده آیت الله بروجردی در شهر دورود لرستان، برای شرکت در جشن میلاد امام حسن عسکری(ع) از بنده دعوت کرد و گفت: کارخانه سیمان دورود از مالکیت سازمان برنامه خارج شده و یک مهندس که فردی مذهبی است آن را برای شرکت سیمان فارس خریده است. تا حالا سازمان برنامه هر چه توانسته آلودگی و انحراف اخلاقی ایجاد کرده، اما مهندس میخواهد تحولی ایجاد کند.
در مهمانسرای کارخانه جشنی گرفتند و من بعنوان سخنران به آن جشن دعوت شدم بعد از آن اصرار کردند من در دورود بمانم. قبول نکردم، اما چون زیاد اصرار کردند، بنا شد هر هفته از قم به دورود بیایم و روزهای پنجشنبه برای پرسنل کارخانه سیمان صحبت کنم. یک سال این برنامه ادامه داشت. بعد که با مسئولین کارخانه مانوس شدم، تابستانها را هم میرفتم و این برنامه سفر پنجشنبهها و تابستانها تا بیست سال ادامه داشت و به توفیق الهی، اقداماتی خوبی از جمله تاسیس دفتر مذهب جهت نشر آموزههای اهلبیت(ع) انجام شد و با هزینه کارخانه نشریاتی به صورت رایگان برای داخل و خارج چاپ و ارسال می شد.
* اولین نشریه مذهبی
اولین نشریه «کار و کوشش در اسلام» بود؛ آیات وروایات و نظرات دانشمندان در جزوه ای32 صفحه ای منتشرشد. شماره بعدی «مقام علم در اسلام» بود. سی جزوه در موضوعات مختلف منتشر شد که بعدها در کتاب «تعالیم آسمانی اسلام» چاپ شد.
*بازسازی مدرسه علمیه
در دورود مدرسه علمیه ای هم به دستور آیت الله العظمی بروجردی(ره) ساخته شده بود، اما ساختمان، آن خشت و گلی بود، حجرههای مرطوب و غیر قابل سکونت داشت، با مسئولین کارخانه مذاکره شد و آنها ساختمان را بازسازی کردند.
هدف آیت الله بروجردی از تاسیس مدرسه حضور روحانی و طلبه در میان مردم بود، ایشان رفت و آمد روحانی در شهر را مفید می دانستند. با بازسازی مدرسه، زمینه آماده شد و از جوانان ساکن دورود نیز افرادی جذب تحصیل شدند.
*نهضت مسجد سازی
مساجد زیادی آنجا ساختیم، یکی از آنها مسجد قائم است. محل آن گاراژی بود که می خواستند سینما بسازند، من با بعضی تجار صحبت کردم و گفتم، اگر اینجا سینما شود. کنار آن مشروب فروشی هم ایجاد می شود و باعث میشود این مکان را آلوده کنند، آنها هم کمک کردند، سرقفلی گاراژ را خریدیم و از ساختن سینما جلوگیری کردیم. از آقای لرزاده مهندس و مجری مسجد اعظم قم، دعوت کردیم، نقشه ای شبیه مسجد اعظم برای آن طراحی کرد.
علاوه بر آن مسجد حضرت امام صادق(ع) در خیابان منوچهری دورود و مسجدی دیگری هم در حاشیه شهر ساختیم. در روستاهای فاقد مسجد هم برای ساخت مساجد، سیمان رایگان و کمک های دیگر ارائه میدادیم. زمانی که کمبود سیمان بود و به راحتی گیر کسی نمیآمد، فرد متدینی، از هیأت مدیره شرکت، مجوز گرفت به تناسب بودجه، به مساجدی که
*کمکهایی از جنس زغال و نان
مردم دورود از طبقات محروم بودند، کارخانه سیمان که ساخته شد، وضع اقتصادی مردم بهتر شد، ولی بیشتر آنان از نظر مالی وضعشان بد بود. لذا صندوق کمک به مستمندان ایجاد کردیم. مهندسین، کارمندان و مسئولان کارخانه داوطلبانه ماهیانه مبالغی به صندوق
*طرح تابستانی برای بچهها
کار دیگر تشکیل کلاسهای تابستانی برای بچهها بود، مدرسهای شش کلاسه، در کنار مسجد داشتیم، اول تابستان نامنویسی میکردیم، دانشآموزان در کلاسهای تابستانی شرکت میکردند، طلبههای دیگر هم به کمک میآمدند و تدریس میکردند و نماز جماعت میخواندند. برنامههای متنوعی بود، از نقاط دیگر برای بازدید دفتر مذهبی میآمدند، این اقدامات برایشان جالب بود با این کار اوقات فراغت جوانان در تابستان، به بهترین وجه پر میشد.
*جلوگیری ساواک از نشر یک روایت
در آن دوران اداره مجالس عزاداری ائمه(ع)، برگزاری مراسم ماه مبارک رمضان، اثرات بسیار سازندهای داشت، آن روزها ارتباطات مثل امروز نبود، رادیو تلویزیون هم در حد اعلی نبود، چاره نداشتیم جز اینکه حداقل کاری که آن روز میشد، انجام دهیم. چون همیشه در چنگ ساواک بودیم و برای هر جزوه یا کتابی که منتشر میشد، مشکلات زیادی به وجود میآمد. یک روز در چاپخانه «آیتالله مکارمشیرازی» که در زیر زمین مدرسه بود، کتاب جیبی درباره حضرت ولیعصر(عج) زیر چاپ بود، ناگهان مامورین ساواک ریختند و مانع چاپ شدند، پرسیدم اشکال کتاب چیست؟ گفتند؛ فلان روایتی که شما نقل کردید، با شاه تطبیق دارد، باید این کلمات را از روایات حذف کنید. گفتیم ما که نمیتوانیم روایت را تغییر دهیم؟، گفتند؛ به هر حال این جوری است. گفتیم ما کاری که میتوانیم بکنیم این است که روایت را ترجمه نکنیم. متن روایت را نقل کنیم و خوانندگان ترجمه را خودشان از اهل علم بپرسند. به این ترتیب ترجمه روایات که مربوط به آخرالزمان بود و به گونهای به دستگاه و نظام، بر میخورد برداشته شد.
به خاطر ارتباط با عموم مردم، و منبرهایی که میرفتیم، برای ساواک قابل تحمل نبودم بنابراین مدتی میهمان ساواک خرمآباد بودم، چون دورود زیر نظر خرمآباد و بروجرود بود، مدیر کل شان خرمآباد و رییسشان در بروجرد ساکن بود، مرتب زیرنظر بودیم، نمیگذاشتند قدم از قدم برداریم، سعی میکردیم در مسیری حرکت کنیم که منجر به بستن تشکیلات نشود، یعنی حداقل کار، بهتر از کار نکردن بود. بستن آنجا برای آنها کاری نداشت دستور میدادند به رییس کارخانه، او هم همه را تعطیل میکرد و با این کار، تلاش مختصری هم که وجود داشت، از بین میرفت و حیف بود.
*صوفیهای دورود
رییس دادگاه دورود صوفی بود. او از شیخ شان دعوت کرده بود برای جذب نیروی جدید، (به صوفیگری) به دورود بیاید، شنیدم، شیخ آمده و درخواست ملاقات کرده؛ گفتم بعد از نماز مغرب و عشا، همدیگر را ملاقات میکنیم، به اتفاق مرحوم مشرف نماینده آیتالله بروجردی، به آنجا رفتم، دیدم همه کسانی که گرایش تصوف دارند را دعوت کردهاند. ایشان هم تخته پوستی انداخته و نشسته بود. روبروی او نشستم، اتفاقاً رییس شهربانی هم جریان را شنیده بود. او نیز با چند مامور آنجا آمده بود یک وقت درگیری پیش نیاید و چقدر خوب هم شد که پیشبینی درست از آب درآمد.
به شیخ صوفی گفتم سوال اول ما این است، آیا شما شهرهای دیگری مثل قم، بروجرد و خرمآباد را صوفی کردید؟ یا اول این افتخار را به ما دادید. مقداری حرف زد ولی جواب سوال مرا نداد. گفتم سوال من بیجواب ماند،
سوال دوم این است، آیا شما غیر از قرآن و مسجد، کتاب دیگری ارائه میدهید؟ یا همان اسلام و مکتب اهلبیت(ع) است؟ اگر همان است. چرا مقابل مسجد خانقاه درست کردید؟ چرا مقابل قرآن مثنوی میخوانید؟ مقداری حرف زد، ولی باز سوال ما بیجواب ماند. دیدم بحث فایده ندارد؛ گفتم شما اول بروید قم با آیتالله بروجردی صحبت کنید، بعد در بروجرد با آیتالله شیخ علی محمد نجفی که مورد قبول همه است بحث کنید، اگر آنها قبول کنند، مردم به پیروی از آنها، میپذیرند، شما چرا همه را رها کرده، و یک شهر کوچک را برای ارشاد انتخاب کردهاید. در این جلسه مردم فهمیدند، اینها تو خالیاند، من هم گفتم، ادامه برنامه در منابر...
*سخنرانی در مجلس ختم یک بهایی!
نراق از مراکز مهم بهاییها بود روزی مرحوم آیتالله بهاءالدینی، کسی را نزد من فرستاد گفته بودند که شما سفری به نراق بروید.
نراقیها مرید ایشان بودند، هر چند سالهای آخر به خاطر کهولت سن نمیرفتند، عده زیادی از اهالی نراق تابستانها برای ییلاق به آنجا میآمدند حسبالامر ایشان به نراق رفتم؛ مجلس عزایی برپا بود، صاحب مجلس یکی از مدیران ارشد سازمان برنامه بود و مجلس ایشان در مسجد جامع نراق برگزار میشد. روزی شنیدم قرار است برای یک بهایی، مجلس فاتحه بگیرند، دیدم نمیشود بیتفاوت بود، باید کاری کرد، نمیدانستم آن بهایی چه کسی بود؟ یا بستگانش چه کسانیاند؟ چه نقشی در آنجا دارند؟ و... تصمیم گرفتم در مجلس بعداز ظهر، اعتراض و انتقاد خود را بگویم.
بهاییها در نراق خیلی فعال بودند، فکر کردم، من که اینجا کسی را نمیشناسم و کسی را هم ندارم، ممکن است عوارض داشته باشد، به عواقب سخنانم فکر کردم، ممکن است وسط منبر سروصدا بکنند و منبر را به هم بزنند! خوب بهم بزنند! ممکن است من را از منبر بکشند پایین! خوب بکشند!، اصلا ممکن است مرا از شهر بیرون کنند، خوب بیرون کنند، بر میگردم قم و میشوم مثل اول، ولی میدانستم روی منبر که هستم آن قدر بر مجلس مسلط هستم کسی جرات نکند مجلس را به هم بزند، رفتم منبر، مقدمات را چیدم و وارد بحث شدم؛ آنچه لازم بود درباره بهاییها و برگزار کنندگان مجلس گفتم، کسی حرفی نزد، مجلس به خوبی تمام شد. از منبر آمدم پایین، جلوی منبر ایستادم که حالا شاید بیایند جلو به قول معروف:
ما همه کردیم کار خویش را نوبت تو شد بجنبان ریش را
در شانهچپ مسجد، رجال شهر نشسته بودند، بنده هیچ کدام را نمیشناختم، ولی معلوم بود اینها اعیان و اشرافند. یکی از آنها که هیکلش مدیر کلی بود گفت: حاج آقا تشریف بیاورید اینجا، گفتم من جایم خوب است، گفت نه تشریف بیاورید اینجا، رفتم تمام اهل مجلس هم آمده بودند، حلقه زدند با چهرههای برافروخته و نابسامان، پیدا بود از وابستگان صاحب عزا بودند، نشستیم این فرد که پیدا بود مورد احترام اینهاست، گفت، حاج آقا من نمیدانم این بهایی کی بوده و چه کسانی این مجلس را برقرار کردهاند، من به این مطالب کار ندارم، میخواهم از شما تشکر کنم آن چه در دل داشتید با صراحت و شجاعت گفتید!
یکی یکی رفتند و مجلس خلوت شد؛ چایی خوردیم و به آن آقا گفتیم، مایلید بیرون قدم بزنیم، آمدیم بیرون و جمعیت زیادی همراهمان بود. من منتظر فرصتی بودم تا بپرسم این آقا کیست، از فردی که کنارم بود پرسیدم ایشان کیست:گفت مدیر شعبه 4 دیوانعالی کیفری است، معلوم شد از آنهایی است که سرش به تنش میارزد، اینجا بود که عنایت خدا را بالعیان دیدم، وقتی خدا بخواهد دفاع کند، خیلی راحت از بین همانها کسی را مامور میکند که دفاع کند.
*دنیایی به نام نویسندگی
اولین اثر من، ترجمه لهوف سید بن طاووس بود که به نام «زندگانی امام حسین(ع)»، پنجاه سال پیش منتشر شد و چندین بار تجدید چاپ شد. دومین کاری که خدا توفیق داد، ترجمه «انوار البهیه» شیخ عباس قمی بود که به عنوان «زندگانی رهبران اسلام»، منتشر شد. بعد کتاب قصههای قرآن که بر اساس آیات قرآن و روایات شیعه تدوین و تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است.
*تالیفات بدون مولف
کتابهای دیگری هم بود، اما به نام خودم چاپ نشد، مثل کتاب «در مکتب اهلبیت(ع)» در دو جلد. روزی با آقای فلسفی تماس گرفتم و گفتم شما در کتابهای خودتان روایاتی انتخاب و ترجمه کردهاید، هم کلمات قصار چهارده معصوم و هم سلیقه شما در انتخاب احادیث، مورد تایید است، ترجمهای که انجام دادید نیز خوب است، ما این روایات را از کتابهای بزرگ جدا میکنیم و در قالب کتاب جیبی ارائه میدهیم، آقای فلسفی گفتند: من در اروپا از کتابهای جیبی خاطره خوبی ندارم، در آنجا، معمولا کتاب جیبی را میخرند و در قطار و یا ماشین مطالعه میکنند، بعد هم در سطل زباله میاندازند، میترسم اینجا هم چنین شود. گفتم نه، مردم ما نسبت به کتابهای مذهبی، احترام قائلند.
*بانوی ژاپنی و کتاب شهید مطهری
در آن زمان، روزنامه رستاخیز، که از روزنامههای پرتیراژ و رسمی کشور بود، مقالهای را منتشر کرد مصاحبهای با دختری ژاپنی بود. او تصمیم گرفته بود درباره حقوق اسلام مطالعه کند،برای این کار به ایران آمده بود و زبان فارسی را آموخته بود، و در دانشکده حقوق، مشغول تحصیل شده بود، بعد گفته بود، آنجا که
*شرح حال شعرا
کتاب دیگری که نخواستم به اسم من چاپ شود و اخوی پیشنهاد داده بود، منتخب اشعار یکی از شعرای معروف بود.
به ایشان گفتم، چرا فقط یکی از شعرا؟، شما که میخواهید کاری در این زمینه انجام دهید بهتر است، تعدادی از شاعران سرشناس خوب ایران را انتخاب کرده و به همراه خلاصهای از شرح حال آنها در کتابی منتشر کنیم، نوابغ ایران از قبیل بوعلی، شیخبهایی، بزرگانی که آثار شعری و ادبی داشتند، تا شاعران معاصر از قبیل خانم پروین اعتصامی، شهریار و...، شرح حال مختصری با نمونهای از آثارشان چاپ شد.
*نامه سلمان رشدی
کتاب دیگری به نام نامه سلمان رشدی بود، سلمان رشدی نامهای به روزنامه لیبراسیون فرانسه نوشته بود که قسمتی از آن را در دانشگاه آزاد منتشر کرده بودند، سازمان تبلیغات نیز مسابقهای گذاشت که کسانی که درباره این نامه چیزهایی به نظرشان میآید بنویسند، بنده هم به نظرم آمد، شرح حالی از سلمان رشدی بنویسم عنوان کتاب «نامه نویسنده آیات شیطانی به روزنامه لیبراسیون». نام گرفت، آقای شرعی میگفت، من از قم تا تهران این کتاب را داخل ماشین خواندم، از متن کتاب خیلی خوشش آمده بود، همه کتاب ساخته و پرداخته افکار خودمان بود. این هم چند بار چاپ شد و نسخههای معدودی از آن موجود است.
* سیری در نهجالبلاغه
«سیری در نهجالبلاغه» ابن ابیالحدید، بیست جز است که در ده جلد چاپ شده، انصافاً کتاب خوبی است. ابن ابیالحدید وزیر «هولاکو» بهترین استفاده را از زمان خودش کرده است. او به ابن علقمی گفت: من از نهجالبلاغه زیاد نمیتوانم استفاده کنم، اگر میشود شرحی بر آن بنویسید با آن جوایزی که مقام وزارت در ا ختیار او گذاشت، ایشان این کتاب ارزنده را نوشت.
به دلیل مفصل بودن کتاب، از اول کتاب، آن چه مربوط به خاندان پیامبر(ص) بود استخراج و به زبان فارسی روان ترجمه کردیم، سه جلدش چاپ شده و جلد چهارم تا اواسط آن نوشته شده بود که عمل جراحی چشم پیش آمد و مطالعه را از ما گرفت، انشاءالله خدا کمک کند تکمیل شود
تالیف این کتاب تقریبا 8-7 سال زمان برد، در سال 1379 که سال امیرالمومنین(ع) بود، جلد اول کتاب چاپ شد و یکی از مومنین مسجد فاطمیه، صد جلد آن را خرید و برای دانشگاههای شهرهای مرزی سنینشین فرستاد، این کتاب در بین جوانان سنی تحول ایجاد میکند، و آقای دوانی روزی به من زنگ زد و گفت: فلانی چکار کردی؟ من این کتاب را خواندم، جای این کتاب در کتب فارسی زبان شیعه خالی بود.
*زبان عکسها
برای نوجوانان هم کتابی نوشتم که باز بدون اسم بود، به نام «زبان عکسها»، در این کتاب، کاریکاتورهای روزنامهها و مجلات را انتخاب کرده و متناسب با آن، حدیثی، روایت و یا شعری زیر آن مینوشتم.
اتفاقا بزرگسالها هم خوششان آمده بود، مثلا به مناسبتی در یکی از روزنامهها، یک نفر بار و توشهای به دوش کشیده بود و میرفت، کنارش نوشته بود «هندوستان» زیرش نوشتیم «مرو به هند برو با خدای خویش بساز به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است» از این جور کارها که برای جوانان جالب توجه و سرگرم کننده بود.
کتاب دیگری که همان دوران منتشر کردیم. «داستانهای تاریخی» بود که از متن روایات و زندگی ائمه(ع)، در 200 صفحه جیبی تدوین و مکرر چاپ شد.
* ویژگیهای یک روحانی و مبلغ موفق
اساس مساله این است که یک روحانی اگر هدفش خدمت باشد. باید از مردم چیزی نخواهد، و به مردم بفهماند ما به مال شما چشم ندوختیم و طمعی درمال افراد نداریم، زاهدانه عمل کند و با کمبودها بسازد، البته حوزه وظیفه دارد به آنها کمک کند و خرجشان داده شود.
یک روحانی نباید بین فقیر، غنی و یا سرشناس و غیر سرشناس فرق گذارد، ما همه افراد را نمازگزار مسجد میدانیم، ممکن است برخی از آنها خیلی ثروتمند یا خیلی فقیر باشند، برای ما فرق نمیکند، نه ما از ثروتمند چیزی میخواهیم نه فقیر از ما چیزی میخواهد، هر دو برادر دینی ما هستند؛ طلبهها باید در منابر مواظب باشند، گوشه به کسی زده نشود، برای مردم بسیار سخت است که بگویند، آقا رفت منبر و فلان گوشه و کنایه را به ما زد، طلبهها باید مطالب را جوری مطرح کنند که حتی کسی که آن جا نشسته آزرده نشود.
در عصر اهلبیت(ع) اگر یک نفر کار ناشایستی را انجام میداد، پیامبر(ص) یا معصومین (ع) انگشت نما نمیکردند و آبروی فرد را به خطر نمیانداختند. با این حال میگفتند. این کار خطا بوده و باید تغییر وضعیت بدهی. یادم هست در دورود، رییس ایل بختیاری آقای ارشد بود، هم عشیره بزرگی داشت و هم وضع مالیش خوب بود، البته اهل مجالس دینی هم بود و روضه میآمد و خودش هم سالی ده روز روضه داشت، روزی به من گفت: شما منبر میروید، هر چه وظیفه است میگویی؛ و ما میدانیم راجع به ما میگویی، اما جوری بیان میشود که ما آزرده نمیشویم.
خیلی مهم است که گویندگان مذهبی پیام خدا و پیامبر(ص) را با بیانی برسانند که شنونده آزرده خاطر نشود، علاوه بر این، همان توصیهای که امام و مقام معظم رهبری مکرر میگویند، ما نباید از زیطلبگی خارج شویم، دنبال زرق و برق دنیا، خانه و ماشین باشیم بلکه پیام ما، پیام حضرت ابراهیم(ع) است « رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ » (ابراهیم 37) و باید بدانیم که در این لباس درآمد زیادی وجود ندارد.
*با مردم رفیق باشیم
یکی دیگر از نکات مهم، رفیق بودن با مردم است، ما نباید خودمان را تافته جدا بافته بدانیم. بلکه باید با مردم و جوانان رفیق باشیم، حرفهایشان را گوش کنیم، جوابشان را درست بدهیم، احترامشان را نگه داریم. مردم که از ما چیزی نمیخواهند، مثلا دعوتشان کنیم و شام بدهیم و یا پول بدهیم. بلکه حداقل انتظار مردم از ما آن است که آنها را تحویل بگیریم و جواب سلامشان را درست بدهیم. یا وقتی به آنها میرسیم، سلام بدهیم، حداقل انتظار مردم همین است.
* ویژگیهایی یک منبر خوب
منبریها دو جوراند، یک عده از منبریها دفترچه دارند، و موضوعات خوبی از آیات قرآن، تفاسیر، اشعار و روضه جمعآوری میکنند، مثلا یک دفترچه برای اربعین است، میداند در اربعین چه مطلبی بگوید و در شهادت ائمه اطهار(ع) چه مطلبی بگوید، عده زیادی از منبریها ما اینگونه هستند.
ولی این نوع منبر اشکالاتی دارد، اولا تکرار است، ثانیا ممکن است متناسب با هر مجلس نباشد و در مجلس علما و دانشجویان این نوع منبر جواب نمیدهد.
قسم دوم، منبریهای خود ساخته است؛ یعنی منبری در طول سال تمام کتابها،مجلات و روزنامهها را به عنوان مواد خام مطالعه میکند و وقتی به منبر دعوت میشود، نگاه به سطح مجلس و مقتضیات آن میکند، متناسب با آن، مطالب خود را در منبر به مردم میگوید، این نه تکرار دارد، چون همیشه در حال تغییر و تحول است و نه نامتناسب با مجالس، چون به مقتضای مجلس مطالب طرح میشود، که البته کار مشکلی است و باید ظرفیت اطلاعات در حد کامل باشد.
روزی منزل آیتالله نوریهمدانی دعوت شدم و منبر رفتم، بعد از منبر گفتند، چند دقیقه بنشینید صحبت دارم، پرسیدند این مطالب را که گفتید نوشتهای دارید، گفتم نه! گفت: یعنی منبر امروز شما پیشنویسی نداشت؟! گفتم نه. باورشان نمیشد که انسان بتواند منبری به درد بخور تحویل دهد، بدون این که قبلاً پیش خودش ساخته باشد، اولش خیلی مشکل است، ولی وقتی انسان تمرین کرد و مدتی مطالعه داشته باشد و کار کند، درست میشود.
*منبر یک دقیقهای
سنت حسنهای در مسجد فاطمیه پایهگذاری کردیم، بین نماز ظهر و عصر، مغرب و عشا؛ اولا نماز ما طولانی نیست و به حداقل واجب اکتفا میکنیم و ثانیا بین دو نماز، هیچ کس حق ندارد برنامه داشته باشد، مثل پول جمع کردن، منبر، دعا خواندن و... یک برنامه یک دقیقهای داریم، یک حدیث، را انتخاب و در این یک دقیقه، پیام آن را به مردم منتقل میکنیم، کسانی که میآیند خیلی میپسندند، یکی از نمازگزاران گفت: حاج آقا اگر کسی از تهران فقط برای شنیدن برنامه یک دقیقهای شما بیاید میارزد.
*خاطرهای از یک منبر در پانزده خرداد 42
در پانزده خرداد 42 امام(ره) در منزل خودشان وقتی عدهای میخواستند روضه را به هم بزنند تدبیر خوبی اندیشیدند، هنگام سخنرانی عمال ساواک شروع به فرستادن صلوات و شعار دادن کردند، نمیگذاشتند منبری حرف بزند؛ امام(ره) یک نفر را فرستاد و گفت؛ با صدای بلند، از قول من بگو «اگر این وضع ادامه پیدا کند، من از اینجا با جمعیت به طرف حرم راه میافتم»، این پیام که رسید، سکوت کاملا برقرار شد. بعد، از امام(ره) سوال شد، پیام شما چطور سکوت برقرار کرد؟ ایشان فرمود: میدانستم اینها پادوی سازمان امنیتاند و خودشان تصمیمگیر نیستند، یک پیشنهاد بزرگ دادم اینها باید میرفتند بیرون، تماس میگرفتند تا چه بکنند؟ به تشنج ادامه دهند یا ساکت باشند؟ تا از آنها جواب برسد مجلس ما تمام میشد.
ولی در مجلسی که در فیضیه برگزار شده بود، منبری هر چه خواست مجلس را ساکت کند، نشد، اینها ادامه دادند و خودشان علیه شاه شعار دادند، آن طرف هم شعار علیه اینها دادند و زد و خورد شروع شد، طلبهها را با آجر و سنگ زدند طلاب فرار کردند و به طبقه بالای مدرسه فیضیه رفتند که متاسفانه آنها را از بالا به پایین و رودخانه پرت کردند. هر کس نمیگفت «جاوید شاه» با باتوم و چوب و سنگ او را می زدند.
* آیتالله گلپایگانی هم در جلسه بودند؟
بله با زحمت ایشان را نجات دادند؛ از اتفاقات جالب این بود، جمعیتی عظیم از در باریک فیضیه خواستند فرار کنند، بین آنها پیرمردهایی بودند که نه میتوانستند داد بزنند، نه میتوانستند بدوند. من در شهر دورود ساکن بودم، آن موقع برای دیدن پدر و مادر به قم آمده بودم، وقتی برگشتم مرا بخاطر جریان 15 خرداد و فعالیتهایی که آنجا داشتیم گرفتند، مدت یک ماه در خرمآباد مهمان ساواک بودم.
*تشکیل شورای ائمه جماعات
بعد از انقلاب که به قم برگشته بودم، آقای آذری(ره) از ائمه جماعات قم دعوت کردند تا گروهی تشکیل دهند، در آن جلسه پیرمردانی که الان میان ما نیستند، نیز حضور داشتند؛ آقای «بدلا» و «بنیفضل». ایشان پیشنهاد دادند، انتخاباتی انجام دهید و چند نفر مسئولیت را به عهده بگیرند، همه ائمه جماعات هم مسایل را با آنها در میان بگذارند. رایگیری انجام شد، چند نفر از جمله بنده انتخاب شدم و شورای ائمه جماعات پایهگذاری شد، الان چند نفرشان مثل آقای متوسلیان، آقای اشراقی، آقای بدلا و آقای بنیفضل فوت شدند، آقای کیایینژاد که در دفتر رهبری مشغول به کارند، آقای احمدی و آقای غضنفری که در منزل امام منشا خدماتند و آقای منتظری کارها را انجام میدهند.
* ویژگیهای یک امام جماعت خوب
امام جماعت موفق، باید در دل مردم جا داشته باشد و بداند شایستگی این مقام را دارد و این مقام با تبلیغ و پول به دست نمیآید، روش خود امام جماعت موقعیت او را در دل مردم تعیین میکند. برخی از مردم هم معمولا ممکن است دچار اشتباه شوند و تحت تاثیر تبلیغات قرار گرفته و به آدم شایستهای بد بین و به فرد ناشایستی خوشبین شوند، اما عدد اینها کم است، مثل معروفی است که میگوید: «همه مردم را برای مدتی کوتاه میشود فریب داد، عدهای از مردم را هم برای همیشه میشود فریب داد. اما همه مردم را برای همیشه نمیشود فریب داد»، بالاخره مردم اهل تفکر و تعقلاند و روش ائمه جماعات را هم زیر نظر دارند، برخورد او با همسایهها، کاسب محل، نمازگزاران و فقرا و اغنیاء و... همه زیر ذرهبین نگاه مردم است. اگر مردم بفهمند امام جماعتی به دنبال پول، منافع مادی یا مقام و تجملات زندگی است اطراف او را خالی میکنند.
مردم اگر خیلی هم اهل خدا و آخرت نباشند، میخواهند دو رکعت نمازشان را جایی بخوانند که مورد قبول باشد؛ پس به هر کس اقتدا نمیکنند و هر مسجدی نمیروند. لذا در درجه اول، امام جماعت باید خود را درست کند، نباید کسی از این طریق دنبال پول، مقام و ثروت باشد، ما این راه را با توجه به اینکه اینجا از دنیا خبری نیست، انتخاب کردهایم و خودمان را برای زندگی طلبگی آماده کردهایم.
*توصیهای به اصحاب رسانه
خداوند کارهایی را که مردم انجام می دهند می نویسد و آثاری هم که از آنها میماند مینویسد، یک نویسنده، شاعر و یا خبرنگار، حتی اگر از کارش استعفا دهد، اما آثار قلمیاش در جامعه باقی خواهد ماند و اثر منفی یا مثبتی که بر روی افراد جامعه بگذارد پای او مینویسند، ما غیر از مسئولیت اداری و اجتماعی، باید حضور خدا را در کارهایمان احساس کنیم، در حرفمان، مقالهمان، منبرمان، خبرهایمان؛ و انشاءالله، خدا ما را جزو کسانی قرار ندهد که میگوید «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ »(نور آیه19) پس خبری که در جامعه ایجاد فحشا و منکر میکند، نباید منتشر شود؛ خود این خبر گناه است، بگذریم از این که بعضی از روزنامههای ما به چنین وضعی گرفتارند.
مرحوم فلسفی میگفت، از یک روحانی وارسته خواستم مرا را نصیحت کند، گفت: موقعی که روی منبر نشستی و سیل جمعیت هم نشستهاند، بلندگوها صدایت را پخش میکنند، این همه مستمع داری و به شور آمدی و سخنرانی میکنی، گوشه مجلس نگاه کن و ببین که پیامبر(ص) نشسته و دارد به شما التماس میکند میگوید: فلسفی به دین من رحم کن، فریب نگاه مردم را نخور، حواست باشد حرفهایی که میگویی به دین من لطمه نزند، این حداقل در خواست پیامبر(ص) از ماست که اگر خدمت نکنیم؛ حداقل ضربه نزنیم.
یادمان نرود حساب و کتابی در کار است و اعمال ما ریز و درشت، مثقال و ذرهاش از بین رفتنی نیست از خدا بخواهیم، کمک کند تا از فرصتهایی که در اختیارمان است خوب استفاده کنیم.