ضرورت مسأله شناخت
جهانبینی پایه اندیشه و زندگی انسانهاست، اما همین پایه بسیار مهم، خود بر موضوع دیگری مترتب است که تا آن مشخص نشود و موضع فکری انسان در آن شفاف نگردد، بحث از جهانبینی و کنکاش در مورد آن بیثمر است. این موضوع مهم همان «مسأله شناخت» و رأی و نظری است که درباره مبانی، مبادی و ابزارهای آن داریم. موضوعی که گرچه بیش از دو هزار سال از طرح و بررسی آن می گذرد اما در جهان امروز و فلسفه های مضاف، بسیار حائز اهمیت شده است. (مطهری، 1377، ج13، ص 342)
همچنین اگر از زاویه انسانشناسی و اهمیت ویژه آن نیز وارد شویم، مسأله شناخت و بررسی امکان شناختهای غیر مادی برای انسان بسیار ضروری است؛ انسانی که ارج و مقام خود را مدیون علم و آگاهی است بسیار خسران خواهد دید اگر ابزارها و زمینههای متنوع و عمیقی از شناخت و آگاهی را نشناسد و از آنها استفاده نکند. (همان، ج2، ص 276)
استاد مطهری با علاقه ویژهای که به مباحث تحلیلی و فلسفی داشتند مسأله شناخت را نسبتاً مبسوط و مکرر مورد اشاره و استفاده قرار داده اند، بیش از همه در «مسأله شناخت» و «شرح مبسوط منظومه» و پس از آن در کتابها و مقالات متعدد دیگر. (همان، ج13، صص 337- 495 (مسأله شناخت) و ج9 صص 369 تا394 و ج10 صص 247 تا 328 (شرح مبسوط منظومه) و ج8 ص178 (الهیات شفا) و ج22، ص 436 (فلسفه اخلاق) و ج13، ص 890 (نقدی بر مارکسیسم) و ج3، ص 121 (بیست گفتار) و ج3، ص 44 (جهانبینی الهی) و ج2، ص 229 (وحی و نبوت)
تعریف شناخت
نقطه ورود به تمام مباحث علمی، تعریف موضوع است و مسأله شناخت هم از این اصل مستثنی نیست؛ اما به نظر میرسد «شناخت» آنقدر بدیهی و روشن است که تعریف آن شرح الإسم خواهد بود مانند مفهوم «وجود». اما با توجه به نظرات مختلفی که در غرب مطرح شده است و مایه تشکیک و انحرافات مختلفی گشته، استاد مطهری «تطابق میان ذهن و واقع» یا همان «واقع نمایی» را به عنوان معنای شناخت بیان میدارند. (همان، ج13 ص467)
شناخت حقیقی چیست؟
یکی از مبادی مهم مسأله شناخت بحث ملاک و معیار شناخت است. ابتدا باید به تفاوت این دو تعبیر اشاره کنیم: در مسأله ملاک شناخت، در واقع تعریف شناخت حقیقی به دست میآید و در بحث معیار، راه تشخیص شناخت حقیقی از غیرحقیقی مدّ نظر قرار میگیرد.
استاد مطهری بین دو مفهوم «ملاک» و «معیار» تفاوت ظریفی قائلند: « فرق اين مسئله (معیار شناخت) با مسئله ملاك شناخت چيست؟ در مسئله ملاك شناخت، در واقع مىخواستيم تعريف شناخت حقيقى را به دست آوريم، ببينيم شناخت حقيقى چيست؟ ... بعد از اين كه قبول كرديم شناخت حقيقى يعنى شناختى كه واقعيت را به ما ارائه مىدهد، مىرويم سراغ معيار آن، يعنى به چه وسيله بفهميم كه شناخت ما حقيقى است؟ بحث اول اين بود كه شناخت حقيقى چيست و بحث دوم اين است كه ما از چه راه بفهميم كه يك شناخت، حقيقى است». (همان، ج13 ص467)
اقوال متعددی در تعریف شناخت حقیقی ارائه شده مانند مطابقت با واقع، توافق و تطابق اذهان، نسبیت، تأثر حواس از عالم خارج، آنچه مورد تأیید تجربه باشد وغیره. اما استاد مطهری با طرح و بررسی هریک از آنها چنین نتیجه میگیرند که بهترین تعریف حقیقت و شناخت حقیقی «انطباق با واقع و عینیّت با خارج» است. هرچند علمای قدیم که مبدع این تعریف بودند بعدها در اثر برخی اشکالات دست از آن برداشتند ولی تعریف صحیح همین است و کلیه اشکالات قابل دفع میباشد. (همان، ج13، ص 447)
معیار حقیقت
حال که ملاک و معنای شناخت حقیقی مشخص شد نوبت به بررسی معیار آن میرسد مانند آن که طلا و تعریف آن را شناخته باشیم ولی بدنبال معیار و محکی برای تشخیص طلا از شبه طلا باشیم.
میدانیم که در منطق ارسطویی «علم و آگاهی» به دو قسم نظری و بدیهی تقسیم میشد. علوم نظری نیازمند فکر و استدلال بود و منتهی به یک یاچند شناخت بدیهی (خودمعیار) میشد. اما از زمان بیکن این حرف مورد انتقاد جدی قرار گرفت و «عمل» و تجربه خارجی به عنوان معیاری برای ارزش گذاری شناختها معرفی شد.
این نظریه ضربات مهلکی بر اعتقادات مذهبی و ایمان معنوی مردم زد چراکه ابتدا آنچه قابل تجربه نباشد «غیرقابل تأیید» و پس از مدّتی حتی «قابل انکار» معرّفی شد و به راحتی مفاهیم غیر مادی مانند خدا، روح، آخرت و غیره «دروغ» دانسته شد! (همان، ج13ص473) اضافه بر آن که در صحنه اجتماع نیز، نتایج عملی و کمیّت خارجی معیاری برای حقانیت مکاتب و مذاهب دانسته شد، مانند کسانی که میپرسند اگر اسلام برحق است چرا تعداد مسیحیان بیشتر است؟ یا اگر خدا هست چرا انسانهای بیاعتقاد در زندگی پیشرفت میکنند؟
استاد مطهری اشکالات متعدد «عمل گرایی» را مطرح نموده، بر همان مبنای قدیم یعنی انطباق با واقع و نفس الأمر تأکید میکنند منتها با توضیحی دقیق در رابطه با مفاهیمی همچون ادراک، حقیقت، عالم واقع، اعتبار و غیره. (همان، ج15، صص 414 تا 452)
منشأ معرفت
در تقسیمبندی معروفی که برای علم و معرفت انجام میشود –ومورد قبول استاد مطهری نیز هست- علم یا همان شناخت به دو قسم تصور و تصدیق و هریک از آنها به دو قسم بدیهی و نظری تقسیم شده است.
بیتردید نقش حسّ (اعم از حواس مادی تجربی و حسّ و درک حضوری) در تشکیل تصورات، اساسی و تعیین کننده است، به همین دلیل در قسمت مستقلی به آن خواهیم پرداخت؛ اما مقدمتاً یادآور میشویم که برای شناخت هریک از مفاهیم ماهوی، منطقی و فلسفی منشأ و ابزار خاصی وجود دارد.
مفاهیم ماهوی که در جواب از چیستی اشیا مطرح میشود و ذات و ماهیت آنها را نشان میدهد از طریق حسّ، تخیّل یا تعقّل قابل درک است. اما مفاهیم منطقی که ویژگیهای تصورات ذهنی را نشان میدهد با استفاده از مفاهیم ماهوی و توسّط عقل ایجاد میگردد و مفهوم ثانی منطقی نامیده میشود. دست آخر مفاهیم فلسفی بیانگر واقعیات عینی مثل علیّت هستند و با ملاحظه روابط یا حقائق عالم درک میشوند. آنچه در هرسه بخش قابل توجه است این است که شهید مطهری (ره) بر اساس مکتب و مبنای استادشان علامه طباطبائی (ره) هر سه بخش را منتهی به علم حضوری و فعل و انفعال نفسانی میدانند و چنین سیری را در شناخت مطرح میکنند: موضوع شناخت← ابزار شناخت← فعل نفس← انفعال نفس← تصویر ذهنی (تصوّر)
بدیهیّات
یکی از مهمترین مباحث شناخت این است که آیا همه ادراکات ما نیازمند استدلال و سیر ذهنی است؟ یا برخی از مقاهیم و معلومات بشر بینیاز از فکر و نظر هستند و به صورت بدیهی با نخستین توجّه درک میشوند. اگر همه چیز برای شناخت خود نیازمند نظر و استدلال باشد هیچگاه نمی توان به جزم و ادراک یقینی دست یافت و همچنان سلسلة مجهولات، ناتمام و سردرگم باقی خواهد ماند:
حقيقت اين است كه انكار «احكام بديهيه اوليه» مستلزم شك در همه چيز است حتى شك در خود شك، و حد فاصل فلسفه و منطق با سوفسطائىگرى همين است. (همان، ج6، ص 343)
مبنای استاد در این زمینه آن است که هم در حوزه تصورات و هم در تصدیقات، ما اموری بدیهی داریم که اتفاقاً همانها پایه شناخت و معرفت انسان نسبت به سایر معلومات هستند یعنی اصول اولیه شناخت و تفکر انسانی بین همه افراد بشر مشترک است و از همان بدو تولّد آنها را میداند (البته نه آنطور که افلاطون بیان کرد بلکه اصول را میداند) و فروع و شاخههای تفکر به صورت اکتسابی و طیّ مراحل مختلف بلوغ فکری حاصل میگردد.
جالب اینجاست که در این نقطه، بحث شناخت با اصل فطرت تلاقی و اتصال پیدا میکند. استاد مطهری این نکته فلسفی را «بسيار بسيار دقيق» میخوانند. (همان، ج3، ص 477)
امکان شناخت
از مهمترین پرسشهای فلسفی که ذهن فلاسفه را به خود مشغول کرده، این است که آيا شناخت ممكن است؟ برخی انديشمندان، شناخت حقيقى را غير ممكن مى دانستند و انسان را محكوم به نشناختن و سر در نياوردن از واقعيت جهان مى دانند و يقين (دانش قطعى ترديد ناپذير مطابق با واقع) را امرى محال مى شمارند.
اما استاد مطهری با استفاده از ادلّه قاطع فلسفی، ادراک واقع را ممکن و متداول میدانند گرچه این ادراک منحصر در ارتباط حسّی نیست و ابزارهای متعددی که در آینده برخواهیم شمرد، معلوماتی واقعی را به ذهن ارائه می کنند. (واثقی، ج2 ص176)
نکته مهم دیگر آن است که شهید مطهری در جایگاه یک عالم دینی، با استناد به نگاه قرآن به انسان، شناخت را ممکن و مورد توصیه دین می دانند. قرآنی که نخستین انسان را شایسته تعلیم همه اسماء الهى (حقايق عالم) و همه انسانها را موظف به شناخت خدا، جهان و تاریخ دانسته است چگونه ممکن است شناخت را امری اعتباری، نسبی یا اضافی بداند؟ (مطهری، 1377، ج13، ص 348)
منابع شناخت
چنانکه اشاره شد، ورود استاد مطهری به مسأله شناخت، با استناد به قرآن مجید -این منبع تردید ناپذیر آسمانی- است؛ البته در فصول آینده به تحلیل و نظریه پردازی عمیق و فلسفی ایشان اشاره خواهیم داشت اما وقتی قرآن به صراحت مسأله شناخت را مطرح کرده و حتی منابع، ابزارها و خطرات آن را هم متذکر شده است، وجهی برای تحیّر در مبادی مسأله باقی نمی ماند.
منابع شناخت که در قرآن بیان شده عبارتند از :
- طبيعت يا آيات آفاقى،
- انسان يا آيات انفسى،
- تاريخ يا سرگذشت اجتماعى اقوام و ملل،
- عقل يا اصول و مبادى اوليه فطرى،
- قلب يعنى دل در حد تصفيه و تزكيه،
- آثار علمى و كتبى گذشتگان. (همان، ج13، صص 371- 387)
ابزار شناخت
بر اساس نظریه معروف افلاطون در باب شناخت، همه انسانها با حقائق امور آشنا بوده اند و شناخت و تعلیم و تعلّم در حقیقت یادآوری محفوظات گذشته است. (همان، ج3، ص 475)
اما از آیات کریمه قرآن مخصوصاً آیه «وَالله أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصارَ وَ الأفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون» (نحل/78) برمیآید که چنین نبوده انسان در ابتدای تولد فاقد هرگونه شناخت است و خداوند به او حواسی را عنايت كرده است تا جهان را مطالعه و بررسى كند و به او ضمير و قوه تجزيه و تحليل داده كه در آنچه از راه حواس به دست مى آورد تعمق كند؛ از ظواهر، گذشته به درون اشياء و قوانين حاكم بر آنها راه يابد. قرآن همچنین، تزكيه و تصفيه نفس و تقوا و پاكى را نيز وسيله اى براى شناخت مى داند. (همان، ج2، ص 233)
بنابر این می توان گفت ابزارهای شناخت از دیدگاه قرآن عبارتند از:
- حواس،
- قوه تفكر و استدلال،
- تزكيه و تصفيه نفس،
- مطالعه آثار علمى ديگران. (همان، ج13 صص 355 تا 371)
در ادامه این نوشتار به بررسی تفصیلی مهمترین ابزارهای شناخت میپردازیم، اما قبل از آن مناسب است چند مطلب دیگر را نیز فهرستوار مطرح کنیم:
قلمرو شناخت
هر يك از ابزارهای شناخت، قلمرو خاصى دارد كه خارج از آن قلمرو نمى تواند شناخت درستی ایجاد كند. دليل این محدودیت آن است كه هر ابزاری بايد متناسب با کار مورد استفاده باشد. (رودگر، ص46)
همان طور كه با چشم نمى توان شنيد و با گوش نمى تواند ديد، از حس نمى توان انتظار داشت كه كار عقل را انجام دهد و از عقل نيز نمى توان انتظار داشت شناخت هاى قلبى و معنوی توليد كند. مولوی در داستان معروف «فیل در تاریکی» همین نقص را با زبان شیرین تمثیل بیان میکند:
در کف هر کس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بس نیست کف را بر همه او دسترس
استاد مطهری نیز این نقص و محدودیت را در بحث مراحل و درجات شناخت مورد اشاره قرار داده و هریک از ابزارها را دارای ویژگیها و محدودیتهایی میدانند: (مطهری، 1377، ج13 صص356 تا360)
- شناخت حسّی: جزئی، ظاهری، حالی و منطقهای است یعنی شدیداً توسط قیود و حدود زمانی و مکانی محدود میشود. در برخی آیات اشارهای به این نواقص مشاهده میکنیم:
- يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (روم/7)
- فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (نجم/30)
-
شناخت عقلی: محدودیتهای حسّ را ندارد و میتواند محسوسات را تعمیم دهد و بر عمق آنها نیز بیفزاید؛ با این حال عقل نیز محدود به منابع و ابزارهای خود است. به عبارت دیگر لازم است که مقدّمات و اطلاعاتی توسط حواسّ به عقل ارائه شود تا او بتواند از آنها استفاده و فراوری کند. بقول فلاسفه: من فقد حساً فقد علماً.
- أوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ (روم/8)
- إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لآياتٍ لِأُولِي الأَلْبابِ (آل عمران/190)
- شناخت قلبی: گرچه مافوق سایر ابزارها سیر میکند اما به همان نسبت از سطح نازل و ملموس محسوسات، دور است. مثال این که بخواهیم با قلب و دل به محسوسات پی ببریم مانند کسی است که بخواهد با یک هواپیما، مورچهای را از چند قدمی خانهاش بردارد و به منزل برساند!
باز هم در این موضوع ظریف و معنوی، اعتدال و انصاف در بحث را از شهید مطهری شاهدیم. ایشان با تفکیک حوزه های معرفتی بر حسب موضوع، آیات و شواهدی مطرح می کنند که ثابت می کند قرآن کریم ادراک حسی را در زمینه های خاصی معتبر می داند، استدلال عقلی را در عرصه هایی و درک قلبی و تجلی معنوی را نیز در جایگاهی؛ و هیچ یک از این سه نباید در عرصه و حوزه دیگری دخالت کنند:
قرآن نمىگويد اگر مى خواهى طب ياد بگيرى تزكيه نفس كن طب در دلت نقش مى بندد. اين، حرف مفت است. درس طب را بايد خواند، بايد رفت روى بيماريها مطالعه كرد... قلمروى حس و عقل محدود است، قلمروى دل هم محدود است، اين يك حساب دارد و آن حساب ديگرى. همين قرآنى كه اينجا با خشونتِ يك فيلسوف، دعوت به شناخت از راه حس و عقل مى كند، در جاى ديگر با لطافت بيان يك عارف - و بيشتر - مى فرمايد: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ الله لَمَعَ الْمُحْسِنينَ» (عنکبوت/69)... تحقير علم نه، تحقير پاكى و اخلاص و تزكيه نفس هم نه. (همان، ج13، ص 367)
نکته زیبایی که از این فراز استفاده میشود نگاه جامع استاد مطهری به معارف هماهنگ و بههم پیوسته اسلام است که جهاد برون و درون را در یک راستا میداند. البته استاد در گفتارهای مربوط به هجرت و جهاد در کتاب آزادی معنوی تصریح می کنند که «اسلام دو هجرت و دو جهاد دارد نه یکی» که به نظر میرسد در آن مقام، در صدد اثبات اصل هجرت و جهاد خارجی بودند نه افتراق یا اتحاد آنها با ابعاد درونی. (همان، ج23، ص 595)
منابع:
- رودگر، محمدجواد، مطهری شناسی، دفتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه گیلان، چاپ اول، 1375
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377
- واثقی، محمدحسین (گردآورنده)، مصلح بیدار (مجموعه مقالات دربارة شخصیت شهید مطهری) ج2، صدرا، چاپ اول، 1379
نویسنده :سیدمحسن طباطبایی[1]