شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۰ شوال ۱۴۴۵ | Apr 20, 2024
آیت الله خاتمی

حوزه/ ایمان قرآنی همان اسلام است. بنابراین مقصود آیه ۱۴۱ سوره نساء این است که منکران خدا نمی توانند بر مسلمین سلطه پیدا کنند. برای کفار بر جهان اسلام سلطه ای نیست؛ حال مسلمانان، چه شیعه باشند یا سنی. یعنی سلطه کفار نامشروع است.

به گزارش خبرگزاری«حوزه»، آیت الله سید احمد خاتمی از اساتید حوزه علمیه قم در ادامه تبیین بحث «فقه حکومتی» به بررسی بخش دیگری از ادله وجوب حفظ نظام در حوزه فرهنگی پرداخت.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً، سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ، وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَ إِنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى‏ سَائِرِ النُّجُومِ‏ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ؛ إِنَ‏ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً، وَ لكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ‏ ، أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ». (الكافي، ج‏1، ص: 34)

در جلسه گذشته سه تنبیه، از تنبیهات بیان گردید.

تنبیه چهارم: رابطه صدر و ذیل آیه نفی سبیل چگونه است؟

«الَّذينَ‏ يَتَرَبَّصُونَ‏ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» (نساء،141)

منافقان همان ها هستند كه پيوسته انتظار مى‏ كشند و مراقب شما هستند؛ اگر فتح و پيروزى نصيب شما گردد، مى‏ گويند: مگر ما با شما نبوديم؟ (پس ما نيز در افتخارات و غنايم شريكيم!) «و اگر بهره ‏اى نصيب كافران گردد، به آنان مى‏ گويند: مگر ما شما را به مبارزه و عدم تسليم در برابر مؤمنان، تشويق نمى‏ كرديم؟ (پس با شما شريك خواهيم بود!)» خداوند در روز رستاخيز، ميان شما داورى مى ‏كند؛ و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است.

صدر آیه سخن از فرصت طلبی منافقین است و ذیل، سخن از عدم سبیل کافران بر مؤمنان است.

نظرات در مورد «لن یجعل الله»

* بعضی «لن یجعل الله» را اختصاصی قیامت دیده اند؛

* برخی دیگر قائلند که در حوزه حجت و برهان است؛

* نظر سوم این است که در حوزه تشریع است؛

* چهارمین نظر این است که «لن یجعل الله» در حوزه تکوین است.

به نظر می رسد، اگر در حوزه تکوین باشد، خلاف واقع است زیرا حتی در دورۀ خود پیامبر (ص) نیز گاهی پیروزی و گاهی شکست نصیب مسلمانان می شد. یعنی خدا هیچ وقت در درازمدت کفار را بر مسلمین مسلط نمی کند. اما مقطعی شاید کفار بر مسلمین مسلط شوند. بله در جنگ احد در یک مقطع کوتاه مسلمین شکست خوردند اما در درازمدت و طولانی نمی شود که کفار مسلط بر مسلمین باشند. صدر آیه بیان می دارد که منافقین به کفار می گویند ما در پیروزی شما شرکت داشتیم. آیه می گوید در قیامت همه پرده ها کنار می رود و در دنیا هم سلطه درازمدت برای کفار نیست.

این تحلیل از آیه صحیح نیست زیرا در آیه، نکره در سیاق نفی است و عموم را فایده می دهد. «لن یجعل الله» می گوید در هیچ مقطعی سلطه ای نیست نه اینکه کوتاه مدت باشد و محسوب نشود. سلطه کوتاه مدت خلاف ظاهر آیه است.

ان قلت: شما که جعل را تشریعی می دانید چگونه ذیل آیه را به صدر آیه پیوند می دهید؟

قلتُ: آیا آیه یا روایتی داریم که همه صدر و ذیل آیات به هم مربوط باشد. یعنی سیاق همه جا دلیل است؟ جواب این است که خیر، اگر چه در برخی جاها سیاق دلیل است اما در جاهایی نیز روایات تصریح دارند که در این مورد سیاق، حجت نیست مثل قرار گرفتن فراز تطهیر اهل بیت (ع) در میان آیه زوجات النبی که روایات فراوانی دال بر این است که سیاق این آیه دلیل نیست و این بخش آیه مربوط به اهل بیت علیهم السلام است.

همچنین آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی» که وسط آیات حرمت میته و ... آمده است. مضافا به اینکه اگر جعل تکوینی باشد ملازم با جعل تشریعی است. وقتی خداوند در تکوین، سلطه کفار بر مسلمین را نخواسته است به طریق أولی در عرصه تشریع هم سلطه آنها را نخواسته است.

تنبیه پنجم: «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا»؛ مقصود از مؤمنین در آیه کیست؟ آیا مفهوم مؤمن در اینجا فقط شیعه است؟ بنابراین سلطه کفار بر سایر طوایف مسلمین جایز است؟

توضیح: در اینجا مقصود از مؤمنین، مسلمانان است.

رابطه اسلام و ایمان

اولا: نسبتِ بین اسلام و ایمان چه نسبتی است؟

ثانیا: چه دلیلی داریم که اینجا ایمان به معنای اسلام است؟

در قرآن در غالب موارد اسلام در مقابل شرک قرار گرفته است. «قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكين‏»انعام/14، همچنین در آیات سوره آل عمران/67 و انعام/163 این امر وجود دارد؛ اما در قرآن ایمان نوعاً در مقابل کفر قرار گرفته است. بقره/108، آل عمران/167، توبه/23.

در نتیجه با این نگاه، اسلام فقط خضوع در برابر خداوند است. اما ایمان عبارت از تصدیق قلبی است. بنابراین نسبت بین اسلام و ایمان اگر اسلام و ایمان را تصدیق زبانی بدانیم نسبت مساوی است.

اگر هر دو را تصدیق قلبی بدانیم باز نسبت این دو مساوی است.

اما اگر اسلام، تصدیق لسانی، و ایمان، تصدیق قلبی باشد نسبت بین آن دو عموم و خصوص من وجه است.

* تصدیق زبانی باشد اما تصدیق قلبی نباشد؛ مثل منافقین صدر اسلام.

* تصدیق قلبی باشد اما تصدیق زبانی نباشد. مثل اهل کتاب که پیامبر (ص) را قلباً می شناختند اما به زبان نمی آوردند و همچنین حالت تقیه.

معنای اسلام در قرآن

اسلام در قرآن کریم، به سه معنا به کار رفته است:

1. اسلام زبانی: یعنی بدون ایمان قلبی. «قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا» حجرات/14. مجمع البیان ذیل آیه ذکر شده. «الاسلام علانیه و الایمان فی القلب و اشار الی صدره»

2. اسلام بر مرتبه أولای ایمان اطلاق شده است. یعنی انقیاد قلبی. مثل «الذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین» زخرف/62، بقره/208. ذاریات/35و36.

3. اسلام به معنای تصدیق لسانی به علاوه انقیاد قلبی در برابر ریزه کاری های دین. نساء/65. بقره/131.

معنای ایمان در سنت: (به دو معنی به کار رفته است)

1. معنای کلی که شامل مسلم هم می شود. امام صادق علیه السلام فرمود: الایمان اقرار بالعمل و الاسلام اقرار بلاعمل.

ایمان اقرار با عمل و اسلام اقرار بی عمل است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: لا یسرق السارق حین یسرق و هو مؤمن. لا یزنی الزانی و هو یزنی و هو مؤمن.

2. ایمان اصطلاحی خاص یعنی تشیع.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا فَلَمْ يُجِبْهُ ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ يُجِبْهُ ثُمَّ الْتَقَيَا فِي الطَّرِيقِ وَ قَدْ أَزِفَ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِيلُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام كَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْكَ رَحِيلٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ فَالْقَنِي فِي الْبَيْتِ فَلَقِيَهُ فَسَأَلَهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا فَقَالَ- الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ وَ قَالَ الْإِيمَانُ مَعْرِفَةُ ‌الكافي هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ كَانَ مُسْلِماً وَ كَانَ ضَالًّا. (الكافي، ج‏2، ص: 25-24)

سفيان بن سمط گويد: مردى از امام صادق (ع ) پرسيد: ميان اسلام و ايمان چه فرق است؟ حضرت جوابش را نفرمود، سپس سؤال كرد، باز جوابش نفرمود، آن گاه روز در ميان راه به يكديگر برخوردند و مسافرت آن مرد نزديك شده بود، امام صادق (ع ) به او فرمود: گويا مسافرت تو نزديك شده است؟، عرض كرد: آرى. فرمود: در خانه مرا ديدار كن. آن مرد به ديدار حضرت رفت و از آن حضرت فرق ميان اسلام و ايمان را پرسيد.

حضرت فرمود: اسلام همين صورت ظاهرى است كه مردم دارند، يعنى شهادت دادن به اينكه شايسته پرستش جز خداى يگانه بى شريك نيست و اينكه محمد و بنده رسول اوست و گزاردن نماز و دادن زكوة و حج خانه كعبه و روزه ماه رمضان. اسلام اين است.

اما ايمان معرفت اين امر (ولايت) است با اين (صورت ظاهري كه بيان شد) پس اگر كسى به آنها اقرار كند و به اين امر (ولايت) عارف نباشد، مسلمان است و گمراه.

اسلام برای این است که خون و مال شخص حرام شود.

در قرآن تقریبا همه مواردی که ایمان به کار رفته، اسم برده است. لذا ایمان در قرآن همان اسلام است منتها دو گونه اسلام است؛ اسلام زبانی و اسلام قلبی. اسلامی قلبی یعنی همان اسلام زبانی به علاوه اعتقاد قلبی.

آیه نفی سبیل می فرماید: لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا.

ایمان قرآنی همان اسلام است. بنابراین مقصود آیه این است که منکران خدا نمی توانند بر مسلمین سلطه پیدا کنند. و برای کفار بر جهان اسلام سلطه ای نیست؛ حال مسلمانان، چه شیعه باشند یا سنی. یعنی سلطه کفار نامشروع است.

بحث بعدی، قاعده لاضرر که مرحوم شیخ در پایان برائت مطرح کرده است.

قواعد الفقهیه مرحوم بجنوردی نیز از آن بحث نموده و هر فقیهی که قواعد فقهیه نوشته از قاعده لاضرر بحث کرده است.

محمد زنگی آبادی

 

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha