تاریکی گرچه مهبط غم و تداعی تنهایی است اما مجلای نوری است که از روزنه ایمان برون می تراود و در کورسوی شب دیجور انسانِ آخرالزمان، نوای انتظار سر می دهد و غریو امید می پراکند.
و عصر پنجشنبه و صبح جمعه تا آنگاه که به غروب آدینه می رسد؛ زمان اوج دلدادگی های ماست در غم هجران آن یار غایب از نظر.
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنی ام چون بُراده ی خورشید
چنین نوشته خدا درشناسنامه ی دل
منم غلام مه وبنده زاده ی خورشید
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
اما واگویه غمهای دورا غیبت و طعم تلخ فراق یار تنها در زمان و زمانه ما جاری و ساری نیست؛ بلکه از روزگار آغازین و از کلام و بیان ائمه ایمان و عشق هماره بر فراز تاریخ و در مجلای زمان و مجاری زمانه در تراوش بوده است.
از مولای متقیان حضرت امام علی (ع) نقل است که فرموده اند:
روزگاری بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانی ، و از اسلام جز نامی باقی نخواهد ماند . قرآن خوانده میشود ولی به آن و دستوراتش عمل نمیشود. مردم خود را مسلمان می نامند در صورتی که دورتر از همه کس به اسلام هستند.
مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان ، اما از هدایت ویران است. مسجد نشینان و سازندگان بناهای شکوهمند مساجد ، بدترین مردم زمین می باشند ، که کانون هر فتنه ، و جایگاه هرگونه خطاکاری اند ، هرکس از فتنه بر کنار است او را به فتنه بازگردانند ، و هرکس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها کشانند ، که خدای بزرگ می فرماید : به خودم سوگند ! بر آنان فتنه ای بگمارم که انسان شکیبا در آن سرگردان ماند!. و چنین کرده است ، و ما از خدا می خواهیم که از لغزش غفلت ها در گذرد.
و نیز از سرور آفرینش و دلیل هستی حضرت محمد (ص) نیز چنین آمده است که در بیانی مشابه با فرمایش مولای مردان، فرموده اند: روزگاری بر مردم بیاید که از قرآن جز نشان بجای نماند ، و از اسلام جز نامی نماند ، مردم خود را مسلمان می نامند در صورتی که دورتر از همه کس به اسلام هستند ، مسجد های آنان در ظاهر آباد است ولی در باطن از هدایت و حقیقت ویران ، ... ، قتنه از نزد آنها بیرون آید و به همان ها نیز باز می گردد.
باری؛ اینها حکایت روزگار ماست که آخرالزمانش نامیده اند و خوانده؛ و تو خوب میدانی که می توانی شمعی باشی در گرداب این ظلمات و نوری در خسران این درکات.
آری؛ ارزش نور، نه تنها به قدر و حجم وسعتش، بلکه به میزان تاریکی و غباری است که دل و دیده را فراگرفته باشد و چونان آبی زلال و گوارا که به کام تشنه ای برسد، تاریکی و تلخی را به روشنان زیبایی و امید مبدل می سازد.
و شیعه می تواند و باید با استعانت از حقیقت منجی آخرین و موعود امم، منبع لایزالی باشد برای این امیدآفرینی و زیبایی بخشی.
اما دلگویه های ما در این غربتکده آخر؛ از جنس دیگری است.
حکایت دلدادگی است و حدیث هجر؛ شمیم وصل است و امید رسیدن.
کاش یادت
اینهمه آغشته نبود به نبودن
و عشقت به خمار سکوت
کاش وقتی می خواندمت
گل می کردی روی سینه ی آوازهایم
و عاشقانه پل می زدی به غرب کافرانگی ام
ببین
خود را چه به پای شوقت آویخته اند
ریشه هایی که بوی مرگ می دهند
امروز جمعه ی تلخ بی گواهی توست
یا شنبه ی آگاهی مرگ من
نمی دانم
فقط بگو
سنگ مزار مرا
با حرف اول آمدنت ...
و بالاخره اینکه:
این جاده ته قرار...وقتی برسد
تالحظه ی انتظار...وقتی برسد
یکباردگرمعجزه راخواهی دید
آن دست به ذوالفقار...وقتی برسد...
پی نوشتها:
*شعر:محسن عرب خالقی، علیرضا حکمتی، نسرین حیایی تهرانی
*( نهج البلاغه حکمت 369 )
*(روضة الکافی جلد 2 صفحه 138)