چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۴ شوال ۱۴۴۵ | Apr 24, 2024
کد خبر: 978121
۲۴ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۳
شهید

حوزه/ چک ها را دادن امضا کند. تا هزینه تعمیر اتاق‌ها را دید عصبانی شد. گفت «۲۵ هزار تومان برای موکت و کاغذ دیواری! یعنی اتاق من نخست وزیر اون پیرزن سیستانی که شب چیزی نداره روش بخوابه باید اینطور باشه؟ من باید ...

به گزارش خبرگزاری حوزه، یکی از توصیه های بزرگان برای مباحث اخلاقی، پیروی از سیره تربیتی شهداست که در این مطلب به گوشه ای از آن اشاره خواهیم کرد:

    

* همسر شهید صفوی

مهندس ساختمان بود و توی یک شرکت کار می‌کرد. به خیالم خیلی سرش گرم دنیاست، برعکس من که فعالیت سیاسی داشتم. روی همین حساب دلم به این ازدواج راضی نمی شد. باید نصیحتش می کردم، می‌خواستم بسازمش.

آمد خانه‌مان. سر صحبت را باز کردم «چرا من را انتخاب کردی؟ من زن کسی می‌شم که مهریه‌م رو شهادت قرار بده.»گفتم تیر خلاص را زده‌ام. الان راهش را می گیرد و می رود دنبال کارش.

اما محکم جلویم ایستاد و دوباره گفت «به جدم من شهید می‌شم.» داشت از تعجب خشکم می زد.

بعد عقد تازه فهمیدم فعالیت سیاسی دارد؛ آن هم چه فعالیتی. از فکرهایی که درباره اش کرده بودم، خنده‌ام گرفت. می‌خواستم بسازمش.

     

* مادر شهید شحنه

اوایل انقلاب بود. برنج کم گیر می آمد. گفتم «داری برمیگردی، سر راهت دوتا گونی برنج  بخر.» وقتی آمد، فقط یکی دستش بود.

گفتم «معلومه حواست کجاست؟ مگه نگفتم دوتا، چرا یکی خریدی؟»

گفت «اتفاقاً چون حواسم جمع بود یک گونی خریدم»

یعنی‌چی؟ حواسم بود که اگه دو تا دو تا از هر چیزی بخریم و توی خونه انبار کنیم، ممکنه بقیه نتونن همون یه دونه رو هم بخرن.

    

* همسر شهید باکری

دوتا موکت، یک کمد، یک ضبط، چند جلد کتاب و یک گاز دو شعله، کل وسایل زندگی عروس و داماد همین ها بود. با هم قرار گذاشته بودند فقط لوازم ضروری‌شان را بخرند نه بیشتر!

     

* همسر شهید آوینی

آن زمان هم رسم و رسوم ازدواج زیاد بود، ریخت و پاش بیداد می‌کرد؛ ولی ما از همان اول، ساده شروع کردیم.

خریدمان، یک بلوز و دامن برای من بود، و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی‌دانستیم.

به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم. خودمان برای زندگی مان تصمیم می‌گرفتیم. همین‌ها بود، که زیباترش می کرد.

     

* شهید رجایی

چک ها را دادن امضا کند. تا هزینه تعمیر اتاق‌ها را دید عصبانی شد. گفت «۲۵ هزار تومان برای موکت و کاغذ دیواری!

یعنی اتاق من نخست وزیر اون پیرزن سیستانی که شب چیزی نداره روش بخوابه باید اینطور باشه؟ من باید طوری زندگی کنم که بفهمم اون پیرمرد، اون پیرزن، اون بیچاره‌ی بدبختی که توی دورترین شهرهای ایران زندگی می کنه چی می‌کشه؟»

آخرش هم گفت «حق ندارید یه شاهیش رو از بیت المال بردارید. نصفش رو خودم میدم، نصفش رو هم اون آقایی که دستور این خرج‌ها رو داده.»

    

* همسر شهید ژیان پناه

سفره عقد من با بقیه سفرها فرق داشت، به جای آینه و شمعدان، تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره، برکتی که این تفسیر به زندگی‌مان می داد، می‌ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می‌خواست داشته باشد.

 برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ ولی فتح‌الله نگذاشت بازش کنیم، می‌گفت «حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چطور شب عروسی غذای گرون‌ قیمت بدیم؟»

برنج ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده‌های نیازمند. فتح‌الله برنج‌ها را می‌داد دست مردم و می‌گفت «این هدیه حضرت امام خمینیه»

خودمان برای زندگی مان تصمیم می‌گرفتیم. همین‌ها بود، که زیباترش می کرد.

     

* همسر شهید موسوی راد

اولش که قبول نمی‌کرد، با اصرارهای من بالاخره راضی شد ازدواج کند.

معیارهایی برای انتخاب همسر داشت، دلش می‌خواست همسرش با ایمان باشد، به مادرش می‌گفت «مادر جون! زنی می‌خوام که با خدا باشه، دوست دارم طوری باشه که به حجابش افتخار کنم.»

روز اول به همسرش گفته بود «من به خاطر این ازدواج کردم که دینم کامل بشه؛ چون بنای شهادت دارم، می‌خوام وقتی شهید شدم، با دین کامل برم به دیدار خدا».

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha