خاطرات طلبگی
-
خاطرات طلبگی (۱۴)
از مسابقات پرس سینه تا جنگ با داعش همراه با هفت سامورایی و سه تفنگدار/ تعبیر زیبای رزمنده عراقی از ایرانیان (بخش اول)
حوزه/ خوشحال و امیدوار به منزل برگشتم و هنوز شام نخورده بودم که یک پیامک آمد: - حاجی! اگر گذرنامه ات آماده است و مایلی که برای تبلیغ به سوریه یا عراق بروی تا نیم ساعت دیگر خودت را به جلسه برسان.
-
خاطرات طلبگی (۱۳)؛
خاطره خواندنی از دشواری تبلیغ دین
حوزه/ چند شبی از اقامت ما می گذشت که مردی میانسال، به نام آقای ص. ج. بعد از نماز عشا، میکروفن را برداشت که آن را با خود به منزل ببرد! علت را که از او پرسیدم، گفت: خودم میکروفن را خریده ام. هر چه اصرار کردم و گفتم برای اذان و مراسم دیگر به میکروفن نیاز هست، قبول نکرد! ...
-
خاطرات طلبگی (۱۲)
از ماجرای بستن عمامه تا پیامکی که به دادم رسید
حوزه/ عمامه برای طلبه حکم واعظ را دارد . می گوید اگر بر لباس و سر و صورت دیگران گرد و کثیفی ای هم بنشیند ، حرجی نیست؛ ولی تو حواست را جمع کن ! که در چشمی ! و اگر ذره غباری بر روی تو نشست ، همه متوجه خواهند شد . بیشتر از حرفهای یک طلبه، مردم به رفتار آن نگاه می کنند .
-
خاطرات طلبگی (۱۱)
گرفتاری در برف و ماجرای خواندنی روضه شب اول محرم
حوزه/ حاجی با چشمانی پر از اشک از من خواست برایش روضه بخوانم. من منتظر چنین درخواستی بودم تا بغضم را خالی کنم. تا گفتم از السلام علیک یا أباعبدالله، هق هق گریه حاج اکبر بلند شد و زیر لب با خودش نجوا میکرد...
-
خاطرات طلبگی (۱۰)
ماجرای فیش یادداشت تبلیغی که غذای بُز شد
حوزه/ هنوز خوابم سنگین نشده بود که دریافتم کسی وارد کپر شده؛ اما نخواستم که آن لحظه های شیرین خواب را برای کنجکاوی به شناختن آن فرد هدر دهم و چشمانم را باز کنم؛ اما از صدای راه رفتن مداوم او فهمیدم که قصد خروج از کپر را ندارد؛ برای همین ...
-
خاطرات طلبگی (۹)
از رجزخوانی در بند امنیتی ها تا گرفتن رضایت برای عامل شهادت سه سرباز (بخش دوم)
حوزه/ يه لحظه خشكم زد گفتم: چطور؟ مگه چي شده؟ گفت وقتي داشتي بالا منبر مي خنديدي و محتواي به اصطلاح شاد مي گفتي بغليم رو كرد بهم گفت: اين رفيقت مست كرده رفته بالا منبر؟ چرا از امام حسين(ع) چيزي نمي گه؟ آقا تا اينو شنيدم از خجالت آب شدم؛ كارد ميزدي خونم در نمي يومد.
-
خاطرات طلبگی (۸)
از رجزخوانی در بند امنیتی ها تا گرفتن رضایت برای عامل شهادت سه سرباز (بخش نخست)
حوزه/ وایستادم وسط بند و صدامو انداختم توی گلوم گفتم: سلامتی سه تن، رفیق و ناموس و وطن تا اینو، گفتم دیدم از توی سلول چند تایی سر بیرون اومد. گوشی اومد دستم که رو خوب چیزی دارم مانور میدم شروع کردم. سلامتی زندانی های بی ملاقاتی ... تا اینو گفتم چند تا سر به سرهای قبلی اضافه شد. حالا دیگه ما دست بردار نبودیم.
-
خاطرات طلبگی (۷)
از پاشیدن نوشابه بر حاج آقای موتورسوار تا تمرین ژست حاج حسین انصاریان (بخش دوم)
حوزه/ از گاراژ تماس گرفتند که ماشین شما درست شده، چون از هزینه آن نگران بودم پرسیدم هزینه آن چقدر شده، آقای تکبیری صاحب گاراژ گفت: البته قابلی ندارد؛ ۷۵۰ هزارتومان شده است؛ با خودم گفتم یا ابوالفضل من تمام موجودیم ۴۰۰ هزار تومان است، بقیه اش را چه کنم؟! ولی ...
-
خاطرات طلبگی (۶)
از پاشیدن نوشابه بر حاج آقای موتورسوار تا تمرین ژست حاج حسین انصاریان (بخش نخست)
حوزه/ به هر ترتیبی که بود منبر شب آماده شد. برای اینکه بیشتر آماده شوم چندین مرتبه مطالب منبر را تکرار کردم، گاهی جلو آینه می نشستم و در حالی که ژست حاج شیخ حسین انصاریان را به خود می گرفتم، شمرده شمرده سخنرانی می کردم،گویا حاج شیخ حسین بود که ...
-
خاطرات طلبگی (۵)
از تلبس به دست پدر تا حکایت استبصار مرد جوان
حوزه/ در آن لحظه این احساس به من دست داد که آن شخص آمادگی تشرف به مذهب حقه تشیع را دارد؛ لذا به او پیشنهاد دادم: از آنجایی که در شب تولد حضرت معصومه(س) قرار داریم، بهترین شب برای شیعه شدن شماست که او نیز ظاهرا منتظر ...
-
خاطرات طلبگی (۴)
از تهدید خان روستا به شکستن قفل مسجد تا عکس العمل حضار در روضه خوانی
حوزه/ بنده با تمام سادگیای که داشتم رگ سیادتم به جوش آمده (جنبید) و گفتم فلانی برو پیش فلان خان و بگو سید میگوید همین الان کلید را بده والا قفل را میشکنم و خودم نیز از خانه خارج شده در روستا قدم میزدم و مردم از دور و با تعجب سلام میکردند و ...
-
خاطرات طلبگی (۳)
از آق قلا تا سوته همراه با سختی های تبلیغی یک طلبه (بخش سوم)
حوزه/ از مشهد بر می گشتم. رسیده بودم به جنگل گلستان. غروب بود دو تا اتوبوس هم جلوی من بودند و هرکاری می کردم سبقت بگیرم نمی شد. بالاخره زدم رو گاز و هر دو اتوبوس را با هم رد کردم . تا رد کردم یک بریدگی بود، دیدم پلیس وایستاده ، تابلو ایست گرفته که بیا کنار. حالا هوا هم ...
-
خاطرات طلبگی (۲)
از آق قلا تا سوته همراه با سختی های تبلیغی یک طلبه (بخش دوم)
حوزه/ علی پسر شیطانی بود و راستش را بخواهید مردم روستا خیلی وقت ها از دست علی به من شکایت می کردند؛ اما معلوم بود که خانم، بیشتر از من تحت فشار است؛ چون بارها به من گفته بود که چون علی پسر آخوند است همه توقع دارند که اون هم ...
-
خاطرات طلبگی (۱)
از آق قلا تا سوته همراه با سختی های تبلیغی یک طلبه (بخش نخست)
حوزه/ به خانه که آمدم از مِن مِن کردن مَن معلوم بود که می خواهم چیزی بگویم، مخصوصاً ما طلبه ها که اصلاً نمی توانیم پیش خانم چیزی را پنهان کنیم . همین طور که موضوع را گفتم، خودم را مشغول کردم به ورق زدن کتاب انگار که موضوع خیلی مهمی نیس . خانم از من پرسید ...
-
دوران طلبگی آیت الله مصباح یزدی در نجف و قم
حوزه/ مهدى، برادر كوچك تر آیت الله مصباح، در يك فروشگاه ظروف آلومينيوم کار مى كرد. با پس انداز ناچيز خود در طول تابستان، يك چراغ فتيله اى، يك بشقاب، يك قابلمه، يك قاشق و يك قورى فلزى براى برادر خريد تا با خاطرى آسوده تر در قم درس بخواند.