شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۸ شوال ۱۴۴۵ | Apr 27, 2024
تصاویر/ نشست عوامل تاثیر گذار در هدف گذاری طلاب

حوزه/ اگر من ساخته شده‌ام که ۱۰۰ کیلو بار از روی زمین بردارم، اگر هدفم را روی ۱۵۰ کیلو بار بگذارم، اگر موفق هم شوم، برای من آسیب‌هایی دارد، یعنی در آن لحظه، وزنه را برداشته ام؛ اما بر اثر آسیبی که من وارد کرده، باید از میادین ورزشی خداحافظی کنم؛ اما اگر موفق نشوم دچار یک سرخوردگی می‌شوم.

اشاره؛

از مزایای داشتن هدف در زندگی تحصیلی، تولید انرژی است و هدف، مسیر و مقصد را تعیین کرده و به شما اعتماد به نفس، انگیزه و عشق به تحصیل می دهد و تفاوتی برای این مزیت در مدرسه، حوزه، دانشگاه و یا سایر مراکز آموزشی دیگر نیست؛ به همین دلیل به سراغ دو نفر از کارشناسان این مسئله رفتیم تا پیرامون آن گپ و گفتی داشته باشیم.

مطلبی که ملاحظه می کنید، ماحصل گفت و گوی ما با حجت الاسلام حسین شورورزی و حجت الاسلام سید هادی حسینی اصل از مشاوران و روانشناسان حوزوی است که تقدیم شما می شود.

* ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار رسانه رسمی حوزه های علمیه قرار دادید، اگر آقا سید عزیز اجازه دهند، بنده سؤالم را از حاج‌آقای شورورزی شروع کنم و در ابتدا درباره یکی از گمشده های اصلی امروز جامعه که همان هدف است، کلیاتی را بفرمایید تا ان‌شاءالله برای سؤالات بعدی در خدمت عزیزان باشیم.

- حجت الاسلام شورورزی

بسم الله الرحمن الرحیم. با اجازه‌ی آقا سید عزیز.

این سؤال، سؤال خوبی است و به نظرم تعبیر" گمشده " برای مسئله هدف، تعبیر جالبی است.

اگر بخواهیم درباره مسئله هدف صحبت کنیم، اینگونه باید بگوییم که یک پایه‌ی هدف به آن هویتی که من خودم را در یک جامعه می‌بینم برمی‌گردد که در ادامه در مورد این صحبت خواهیم کرد. یک بخش عمده‌ی هدف به شناختی که بنده از خودم داشته و باوری که به خودم دارم و مسیری که برای خودم انتخاب خواهم کرد، برمی‌گردد.

طبیعتا هر چه شناخت من از خودم مترقی‌تر باشد، هدفی که انتخاب می‌کنم هدف مترقی تر و بالاتری است و البته طرفینی است. یعنی اگر من هدف را اشتباه انتخاب کنم، چه موفق بشوم و چه موفق نشوم برای من آسیب دارد.

یعنی چه که آسیب دارد؟

به این معنا که مثلا اگر من ساخته شده‌ام که ۱۰۰ کیلو بار از روی زمین بردارم، اگر هدفم را روی ۱۵۰ کیلو بار بگذارم، اگر موفق هم شوم، برای من آسیب‌هایی دارد، یعنی در آن لحظه، وزنه را برداشته ام؛ اما بر اثر آسیبی که من وارد کرده، باید از میادین ورزشی خداحافظی کنم؛ اما اگر موفق نشوم، دچار یک سرخوردگی می‌شوم. یعنی به لحاظ روانی آن خودباوری که در ابتدا داشتم را از دست می دهم؛ چراکه توان برداشتن وزنه ۱۰۰ کیلویی را داشته و احساس موفقیت سرشاری هم داشتم؛ اما با انتخاب وزنه ۱۵۰ کیلویی دچار شکست شده و سرشکسته شدم.

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

متوجه منظور من هستید؟ با یک هدف اشتباه، احساس توانمندی‌ام را از خودم گرفتم و طبیعتا در اهداف بعدی به خودم این جرأت را نمی‌دهم.

اصطلاحا می‌گویند که چشمش ترسیده است، چون یک هدف اشتباهی را انتخاب کرده است و این هدف اشتباه آسیب می‌زند.

یک نکته‌ی خیلی مهم که عمدتا ممکن است مغفول واقع شود این است که اهداف ناظر به آینده هستند.

ببینید ما باید از گذشته درس بگیریم ولی نباید در گذشته بمانیم. متوجه هستید که چه می‌گویم؟ حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ / چقدر مایه‌ی عبرت زیاد است ولی عبرت‌گیرندگان کم هستند».

عبرت‌گیرندگان ناظر به گذشته دارند عبرت می‌گیرند. حضرت دوباره فرمودند: زمان دارد مانند گذران ابرها می‌گذرد، پس زمان را دریابید و یا آنچه که گذشته که گذشته و به آنچه که خواهد آمد بچسبید.

متوجه این عرضی که می‌خواهم بگویم هستید؟

* بله؛ «ما فات مضی».

«ما فاتَ مَضی‏ وَ ما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ‏»، این مفهوم را دارد که الان حرکت کن.

اهداف ناظر به آینده هستند. من وقتی برای آینده برنامه می‌ریزم باید به شرایط آینده توجه داشته باشم.

یکی از اتفاقات مهم در هدف‌گذاری، نگاه به آینده، نگاه رو به جلو، نگاه مترقی و نگاه رو به پیشرفت است.

نه فقط از حیث زمان و نه این‌که ۲۰ سال آینده چطور می‌شود. در ۲۰ سال آینده به لحاظ کمّی و کیفی داده‌ها خیلی تغییر می‌کند و کیفیت اتفاقات متفاوت می‌شود و لذا باید به آن زمان توجه داشت و برای آن زمان هدف گذاشت و الّا هدف من در ۲۰ سال دیگر هدف کهنه‌ای است.

* فکر نمی‌کنید که نگاه به آینده، کمی کار را سخت کند؟ چون نیاز به آینده‌پژوهی دارد.

بله، نیاز به شناخت محیط دارد.

* می‌خواهم سؤالم را به این صورت بپرسم. منِ طلبه وارد حوزه شده و می خواهم هدفی را برای خود انتخاب کنم. از آن طرف، طلابی که وارد حوزه می شوند، معمولا یا سیکل دارند و یا نهایتا دیپلم که تعداد آنان نسبت به ورودی سیکل کمتر است و به نظر می آید آن شناختی که نسبت به داستان آینده پژوهی باید داشته باشند، یقینا وجود ندارد و کمی لقمه بزرگ به حساب می آید.

یک اتفاق جذابی که در حوزه‌ی علمیه می‌افتد و ما سال‌های گذشته که بین دانشجویان می‌رفتیم با تعجب این سؤال را از ما می‌پرسیدند این بود که آیا شما عصرها و یا فردای روزی که درس می‌گیرید، همان درس را برای یکدیگر درس می‌دهید؟

ما می‌گفتیم: بله؛ این سنت حوزه است و از قدیم بوده است.

ببینید یک همراهی و مقارنت زیبایی بین استاد و شاگرد در حوزه وجود دارد. حالا بین حوزه‌های علمیه با توجه به تفاوت‌ها که مدیران مدارس دارند، بعضی از مدیران استاد راهنما برای پایه‌ها می‌گذارند، یعنی ارتباط دوباره تخصصی‌تر دنبال می‌شود، بعضی از مدیران مدارس برای مدرسه مشاور می‌گیرند و ارتباط به صورت تخصصی‌تر دنبال می‌شود.

این‌ها از ظرفیت‌هایی است که باید از آن‌ها استفاده شود که ما یک‌سری ظرفیت‌ها و یک‌سری شرایط داریم که اگر از آن‌ها استفاده کنیم دیگر نیازی نیست طلبه ما به نفسه آینده‌پژوهی کند.

الان خیلی از استفاده‌هایی که ما در علوممان داریم، زحمت و تجربه‌ای است که علمای گذشته کشیده‌اند.

الان کمتر فردی حاضر است که مطالعات عمیق رجالی داشته باشد تا سند یک روایت را بررسی کند. چرا؟ چون آقایان رجالی یک روز برای آن‌ها زحماتی کشیده‌اند. یک روزی تک تک افراد در سلسله‌ی سند را بررسی کرده‌اند که صحیح است، موثق است یا حسَن است.

اما در حوزه‌ی آینده‌پژوهی قبول دارم با توجه به این‌که جامعه به‌روز می‌شود باید فعالیت‌هایی داشت، اما آیا طلبه‌ی پایه‌ی ۱ و ۲ می‌تواند این نیاز را برای خودش برآورده کند؟

حتما ارتباط با یک استاد جامع که یک نگاه کل‌نگر هم به مسائل و هم به ظرفیت‌های یک فرد دارد؛ استادی که طبیعتا روحیات شخصی را می‌شناسد، علاقه‌ها را می‌شناسد، ظرفیت‌های متعدد را می‌شناسد، نیازهای جامعه را می‌شناسد، می تواند به آن طلبه در آینده پژوهی کمک کند.

* متشکرم. حاج‌آقای حسینی! می خواهم بدانم یک طلبه برای اینکه به یک هدف مناسبی برسد، چه مسیری را باید طی نموده و از چه راهی باید وارد شود؟

- حجت الاسلام سید هادی حسینی اصل:

بسم الله الرحمن الرحیم. بنده هم در ابتدا عرض سلام دارم.

آقا امام سجاد(ع) در دعای مکارم الاخلاق یک تعبیر زیبایی دارند و می‌فرمایند: خدایا! آنچه که فردا می‌خواهی از من سؤال کنی و من نسبت به آن مسئولیت دارم، من را در آن به کار بگیر «وَ اسْتَعْمِلْنِی بِمَا تَسْأَلُنِی غَداً عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیَّامِی فِیمَا خَلَقْتَنِی لَهُ»،

یعنی خدایا! من را برای یک چیزی آفریدی و یک مسئولیتی به من داده‌ای و یک مسئله‌ای برای من گذاشتی. ما مأمور به اوامر الهی هستیم. یعنی تکلیفی داریم. همه این‌طور هستند و بلاتکلیف نیستیم. در اصول هم همین را بحث می‌کنیم. این مأموریت را باید پیدا کنیم. یعنی یک مأموریتی برای آحاد ما و به طور خاص برای ما طلبه‌ها گذاشته شده که ما باید به دنبال این مأموریت باشیم.

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

اما چطور باید این را پیدا کنیم؟ اگر بخواهم خیلی ساده و خودمانی صحبت کنم، دو رکن دارد.

هم باید خودم، یعنی قابلیت‌های درونی و بیرونی خودم و آنچه که مربوط به خودم هست را خوب بشناسم. پس اولا شناخت خودم در اینجا رکن است.

دوم، شناخت آنچه که در بیرون نیاز است.

یعنی فرض کنید من می‌فهمم که آدمی هستم که خدای متعال در من ودایعی گذاشته که می‌توانم ریاضی - فیزیک حل کنم، می‌توانم موشک بسازم. شهید طهرانی مقدم این را در خودش کشف کرد که محاسبات و مدیریت من خوب است، پس باید یک اتفاقی را رقم بزنم و الان هم ما داریم برکات آن را در جای جای جهان اسلام می‌بینیم.

اگر شهید طهرانی مقدم خوب خودش را نمی‌شناخت، شاید ممکن بود بگوید: من به بازار بروم و فروشنده شوم. پس این شناخت خود بود. دوم هم شناخت جامعه بود.

ترکیب این دو شناخت باعث می‌شود که ما آن هدف را درست انتخاب کنیم و دچار آن هدف‌گزینی نادرست نشویم.

حالا در ما چه نکاتی باید توجه شود؟ خیلی می‌توانیم در مورد این سخن‌سرایی کنیم، اما شاید یکی از مطالب خیلی مهم این است که ویژگی‌های شخصیتی آدم‌ها متفاوت است، پس تفاوت آن‌ها در شخصیت و ویژگی‌های درونی باعث تفاوت در هدف هم می‌شود.

«وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَارًا»، خدای متعال ما را متفاوت آفریده است و ما نباید اصرار کنیم و همه را یکسان به یک هدف واحد برسانیم.

چرا؟

چون أمیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «لایَزالُ النّاسُ بِخَیْرٍ ما تَفاوَتُوا / مردم تا زمانی که متفاوتند، در خیرند» «فَاِذَا اسْتَوَوا هَلَکوا / و هرگاه یکسان گردند، هلاک می شوند».

پزشکی خیلی چیز لازمی است؛ مهندسی خیلی خوب است؛ میکانیکی نیاز است؛ اما اگر خواستید همه را یکسان کنید، کارها روی زمین می‌ماند و تفاوت آدم‌ها لحاظ نمی‌شود؛ فَاِذَا اسْتَوَوا هَلَکوا / آدم‌ها از بین می‌روند.

در فضای حوزه هم همین‌طور است. شاید یکی از عوامل درونی، ویژگی‌های شخصیتی ما باشد.

یعنی آدم‌ها از نظر ویژگی‌های شخصیتی تفاوت دارند، پس لاجرم باید اهدافشان هم درصدی از این تفاوت را درک کند.

به طور مثال شاید خود شما و دیگران دقت کرده باشید که آدم‌ها در تعامل با انسان‌های دیگر تفاوت‌هایی دارند؛ در این‌که در جمع، کسب انرژی کنند و فعال‌تر باشند و یا در درون خودشان؟ این تفاوت خیلی مسئله‌ی مهمی است.

به طور مثال برخی از افراد درونگرا و برخی برونگرا هستند و با برون خودشان ارتباط بهتری می‌گیرند و انرژی دریافت می‌کنند و یا در خلسه و خلوت خودشان می‌توانند این بازسازی انرژی و توان و نیرو را انجام دهند.

حالا یک آدمی که از این خلسه و خلوت خودش انرژی می‌گیرد و در خلوت خودش خوب کار می‌کند، شما اصرار کنید که نه آقا! مقام معظم رهبری اولویت اول را تبلیغ اعلام کرده اند.

فرض کنید این آدم را با یک نگاه منطقی خشک استدلالی در یک مدرسه‌ی ابتدایی قرار دهید که یک کار تبلیغی انجام دهد.

با این کار، هم آن بچه‌ها از بین می‌روند و هم خود این فرد اذیت می‌شود؛ اما به او یک کتاب سیوطی و منطق بدهید و بگویید من می‌خواهم تو پژوهش خوب انجام دهی.

ما یک هم‌حجره‌ای داشتیم که وقتی به دیوار تکیه می داد و مطالعه می‌کرد، چنان غرق در مطالعه بود که وقتی بلند می‌شد، گچ حجره از عرق پشت ایشان رنگ عوض کرده بود و اصلا متوجه گذر زمان نمی‌شد؛ آن‌قدر تمرکز داشت و آن‌قدر در درون خودش می‌توانست مطالعه و پژوهش کند که عجیب بود؛ حالا این آدم را در یک مدرسه‌ی ابتدایی قرار بدهید. (می خواهم آن هدف اشتباه را بگویم) یا بالعکس، شما یک آدمی که خیلی اکتیو و شاد است و دوست دارد با این و آن حرف بزند و با غریبه و آشنا ارتباط بگیرد، را برای کاری می‌گذارید که نیازمند یک‌سری سکوت‌ها و خودنگهداری‌هاست.

پس توجه به ویژگی‌های شخصیتی مهم است. تاب‌آوری آدم‌ها متفاوت است.

این‌که بتوانند هیجاناتشان را کنترل کنند و یا نتوانند کنترل کنند، متفاوت است.

پس یکی از مؤلفه‌های مهم در انتخاب هدف می‌تواند مؤلفه‌ی شخصیت باشد.

اما در کنار این، مؤلفه‌های دیگری همچون تفاوت مهارت یا ابعاد هوشی انسان هاست که باید لحاظ شود.

برخی از انسان ها بسیار تیزهوش و سریع الانتقال هستند.

گاهی در برخی از مشاوره های استعدادسنجی با افرادی مواجه می شویم که مطالب را تمام نکرده، می گیرند و واقعا هم متوجه می شوند؛ اما برخی از افراد هم هستند که مثلا باید ۱۰ جمله بگوییم تا مطلب منتقل شود.

سرعت فهم و انتقال آدم‌ها و قدرت تجزیه و تحلیل ذهن آدم‌ها و آن تجهیز ذهنی که می‌گوییم متفاوت است.

سوال اینجاست آیا ما لزوما باید اصرار کنیم که همه با توانمندی‌های هوشی متفاوت، یک مسیر را داشته باشند؟ یک سیر آموزشی را داشته باشند؟ حتی با هدف مشترک؟

این ظلم است؛ چرا؟ چون پتانسیل و ظرفیت هوشی افراد متفاوت است و نمی توان برای همه به یک مدل برنامه ریزی کرد.

به عنوان مثال، برخی از انسان ها در قدرت استخدام واژگان خیلی قوی بوده و آن‌قدر زیبا صحبت کرده و آن‌قدر به خوبی می‌توانند واژه‌پردازی کنند که شاید دیگران نتوانند مثل او این کار را انجام دهند؛ حالا باید به آن شخصی که معمولی تر بوده و روی توانمندی خود کار نکرده، اصرار کنیم که الان تکلیف و وظیفه تو این است که یک کتابی بنویسی؟.

خیر؛ نباید به این انسان اصرار بر نوشتن کتاب را داشته باشیم؛ چراکه شاید اگر این آدم برود و در مطالب بنیادین کار کند، موفق تر باشد و انرژی کمتری از او گرفته شود و یا همین موضوع در خطبای خوش بیان و سایر موضوعات دیگر هم صادق است که باید مطابق با ظرفیت و توانایی خود در موضوعات ورود داشته باشند.

* حاج‌آقای شورورزی! می‌خواهم کمی مصداقی‌تر وارد ماجرا شویم. شما فکر کنید یک طلبه روبروی شما نشسته است و هوش، استعداد و شخصیت او نیز مناسب است؛ این طلبه چگونه باید راه درست را انتخاب کند؟ این طلبه باید در کلاسی مشغول به تحصیل شود که شاید افرادی با هوش پایین یا متوسط هم در آن کلاس حضور دارند؛ او چگونه باید خود را با شرایط موجود وفق دهد و راه درست را انتخاب کند؟

- حجت الاسلام شورورزی

سؤالات شما خیلی خوب است؛ یعنی بعضی دغدغه‌ها، دغدغه‌های قدیمی است که شاید در مطرح کردن آن‌ها اگر حرف به صورت کامل به مخاطب منتقل نشود، کمی جنجال‌آفرین باشد. حالا من این حرف را می‌زنم و ان‌شاءالله که قابل انتشار باشد و یا ان‌شاءالله به درستی به مخاطب منتقل شود.

ببینید نه تنها حوزه، بلکه کلا سیستم‌های آموزشی بر پایه‌ی ظرفیت افراد معمولی نگارش می‌شوند.

کمی بیشتر توضیح می‌دهم؛

به عنوان مثال الان در فرآیند حوزه‌ی علمیه، سیستم شش ساله برای اتمام مقدمات طراحی شده است؛ یعنی ۳ سال ادبیات عرب و ۳ سال اصول در مراحل مقدماتی و فقه در مراحل نیمه‌استدلالی و بعد هم ۴ سال با ادبیات با استدلال بیشتر از آخوند و شیخ انصاری و بعد هم حداقل ۴ سال و الان می‌بینیم که خیلی بیشتر می‌آیند برای این‌که به مسیر اجتهاد برسند. ما اگر حداقل را در نظر بگیریم ۱۴ سال می‌شود.

ما در تاریخ داریم که مردم زمان علامه حلی (ره) منتظر بودند که علامه حلی بالغ شود تا از او تقلید کنند.

این تلنگر مهمی می‌تواند باشد و به همه‌ی طلاب جوان انگیزه دهد که می‌توان در جوانی به نقاط بالایی رسید.

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

در دوران معاصر هم داریم. من نام نمی‌برم. ببینید الان یک مرجع رسمی که به نحوی اجتهاد را تأیید می‌کند مجموعه‌ی خبرگان رهبری است.

ما الان خیلی نمایندگان جوانی داریم که اجتهاد آن‌ها توسط چنین مرجعی تأیید شده است، یعنی بر عهده‌ی آن مرجع تأیید کننده است.

جوان ۳۰ ساله است و یا هنوز ۳۰ سال نشده و اجتهادش تأیید شده و به مسائل روز جامعه احاطه دارد و در جامعه بوده است. آیا ایشان با همین سیستم موجود رشد و نمو داشته است؟ باید بگوییم احتمالا برنامه‌های جنبی برای خودش داشته است.

تا اینجا اشکالی بر عهده‌ی سیستم نیست. به نکته‌ی اولم برگردم؛ طراحی سیستم‌های آموزشی بر پایه‌ی افراد متوسط است؛ لذا حتما شما این مسئله را دیده‌اید که فرزندتان به مدرسه می‌رود و می‌آید و می‌گوید: حوصله‌ی من سر می‌رود و معلم خیلی توضیح می‌دهد.

یا دیگری در همان کلاس نزد پدرش می‌رود و اعتراض می‌کند و می‌گوید که معلم ما خیلی آهسته درس می‌دهد.

این تفاوت‌ها را ببینید و حال این‌که ۵ نفر ناراضی در این طرف و ۲ نفر ناراضی در آن طرف هستند و ۱۰-۱۲ نفر راضی هستند و می‌گویند که استاد استاندارد درس می‌دهد، چون آن افراد متوسط به لحاظ جمعیتی، جمعیت کثیری هستند و به همین دلیل سیستم برای آن‌ها طراحی می‌شود.

پس من متوجه می‌شوم که باید نیاز خودم را به نحو دیگری تأمین کنم.

من به پنج مؤلفه نیاز دارم و با توجه به این نیازها، خودم برای خودم پاسخ‌هایی پیدا می‌کنم.

در طول تاریخ این‌طور بوده که مثلا فلسفه موافقین و مخالفینی داشته است؛ بعد سیستم وقت حوزه یا باید هوای موافقین را می‌داشت و در متن حوزه، فلسفه می‌گذاشته یا نباید می‌گذاشته است.

حال آن‌که طلبه‌ها با توجه به نیاز خودشان استادی را به صورت شخصی می‌گرفتند. نزد استاد می‌رفتند و می‌گفتند: آقای استاد فلانی! می‌شود وقت بگذارید و به من فلسفه درس بدهید؟ بعد استاد بازخورد می‌داد که نه، برای شما فلسفه مناسب نیست؛ یا بله، برای شما وقت می‌گذاریم و برای شما و ۵ شاگرد دیگر فلسفه می‌گوییم.

یعنی مسائل پیرامونی و اتفاقاتی که سیستم برای آن‌ها پاسخ ندارد و طبیعی است که سیستم پاسخ نداشته باشد و فقط حوزه به این نحو نیست و تقریبا تمام نظام‌های آموزشی مثل دانشگاه و آموزش و پرورش هم این‌طوری هستند و شاید خوب هم هست که این‌قدر جامع نگاه نمی‌کنند و نیاز است که من کمی نظام آموزشی و پرورشی را برای خودم و با توجه به نیازهای خودم، شخصی کنم.

ببینید وقتی از هدف صحبت می‌کنیم به معنای مقصد است، وقتی از مقصد صحبت می‌کنیم تا زمانی که مقصد ما مشخص نباشد نیازهایش درنمی‌آید.

من یک مثال برای شما بزنم؛ به شما می‌گویند: می خواهیم به سفر برویم، چه چیزی برداریم؟

شما می‌گویید: کجا می‌خواهید بروید؟ اگر می‌خواهی به کوه بروی به تو بگویم که چه چیزی برداری، اگر می‌خواهی به بیابان و کویر بروی، بگویم که چه چیزی برداری؛ پس اگر این هدف نباشد نمی‌دانیم چه چیزی نیاز داریم. باید هدف مشخص باشد.

حالا هدف‌ها هم سلسله‌مراتبی هستند، یعنی از لایه‌ای‌ترین و سطحی‌ترین و سهل الوصول‌ترین زمانی اهداف که به آن هدف کوتاه‌مدت می‌گویند در نظر بگیرید تا اهداف متعدد میانی.

یعنی ما ممکن است یک یا دو هدف کوتاه‌مدت داشته باشیم؛ ولی اهداف میان‌مدت بسیار داریم؛ چون بازه‌ی میان‌مدت بازه‌ی طولانی است. هدف بلندمدت هم هست. یک هدف هم اضافه کنیم که این هدف، هدف ایدئولوژیک ماست که هدف غایی است؛ یعنی ما هر کاری از اهداف کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدتمان انجام می‌دهیم، این‌ها ذیل یک هدف غایی می‌گنجند که علما به ما گوشزد کرده‌اند و خیلی هدف والایی است، خیلی مترقی است، خیلی با خلقتی که خدا داشته، سازگار است و در آیه‌ی قرآن هم داریم که؛ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»[۱]. یعنی حرکت ما عبادت است. مسیر علم‌آموزی ما عبادت است. لذا می‌فرمودند: وقتی طالب علم از منزل خارج می‌شود، قدمش را بر بال ملائکه می‌گذارد. آیا بر بال ملائکه می‌گذارد؟ نه، روی زمین است. این ارج و قربی است که طالب علم با این نیت دارد که درس می‌خواند چون در مسیر بندگی است. لذا کأنه که پا بر بال ملائک می‌گذارد. این طالب علم این‌قدر گرامی و حائز اهمیت است.

پس هدف باید مشخص باشد. هدف که مشخص شد، با توجه به مقصد، مسیر تعیین می‌کنم؛ با توجه به مقصد، نیازها و لوازم را کشف می‌کنم؛ با توجه به مقصد، شرایط را بررسی می‌کنم و به شرایط می‌پردازم و متوجه آسیب‌ها و چالش‌های مسیر می‌شوم.

یک نکته‌ای که به نظرم باید در هدف به آن توجه داشت بحث انگیزه است.

می‌گفت: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها». یعنی من هدف را انتخاب می‌کنم، منتها این تازه ابتدای مسیر است.

مقصد را که مشخص می‌کنید سوار بر ماشین می‌شوید و می‌گویید: برو. ماشین که همین‌طوری نمی‌رود. ماشین سوخت می‌خواهد.

انگیزه موتور محرک است. انگیزه بناست به رفتاری که می‌خواهیم داشته باشیم، نیرو و جهت بدهد. یعنی تا زمانی که یک انگیزه‌ی سرشار نداشته باشیم، نمی‌دانیم که به کجا - که آن هدف است - و با چه سرعت و با چه قدرتی برویم؛ لذا انگیزه‌های سرشار، کارهای سخت را در کمترین زمان ممکن انجام می‌دهند.

می‌گویید: نه؟ به سراغ زمان‌هایی بروید که انگیزه‌ها به حد اعلای خودش رسیده است، مثلا زمان جنگ را در نظر بگیرید، ببینید چه اتفاقاتی در زمان جنگ می‌افتد. یک پل معلق فوق‌العاده‌ای که در دنیا نظیر ندارد در کمترین زمان ممکن زده می‌شود. چرا؟ چون انگیزه‌ها سرشار است.

چرا یک روزهایی انگیزه‌ها سرشار می‌شد و الان برای طلبه‌ها ممکن است این انگیزه سرشار نباشد؟ فقط هم غُر نزنیم.

آن چیزی که انگیزه را سرشار می‌کند، عینی شدن اتفاقات است.

باید اتفاق ملموس شود. در زمان جنگ، من عزیزترین دوستم که دیروز نزد من بود، امروز نداشتم و شهید شده بود.

یا متوجه ناله‌های زن‌ها و کودکان در شهرم و کشورم می‌شدم که این دشمن به منِ مرد این‌طور رحم نمی‌کند و اگر به شهرم برود می‌خواهد چه کند؟ انگیزه‌ها عینی و ملموس بود.

لازم است که اتفاقات کمی برای طلاب ملموس شود. بعضی می گویند اجتهاد قرار است در کجای جامعه به دردم بخورد؟ بعد در طول تاریخ ببینیم هر جایی که اتفاق افتاده، رهبری یک عالم شیعی بوده که آن اتفاق را به کانال درست خودش هدایت کرده است. تاریخ را ببینیم. سپس من قدر خودم را می‌دانم، قدر طلبگی‌ام را می‌دانم، قدر مسیری که در آن هستم را می‌دانم، قدر زمان‌هایی که دارم در این مسیر خرج می‌کنم را می‌دانم. سپس انگیزه دارم و از لحظه به لحظه‌ی آن استفاده می‌کنم. اینطور است که اگر یک استادی به من گفت چرا وقت می‌گذارید و دو ساعت پای فوتبال می‌نشینید؟ می‌گوییم: دو ساعت است، چیزی نیست. سپس می‌فهمیم که درست می‌گوید؛ با این دو ساعت می‌توان کارهای بزرگی کرد.

به شهید بابایی گفتند: آقا! تو که موهایت خوب است، ریش‌هایت خوب است؛ چرا همیشه موهایت را با شماره‌ی ۴ و ۶ می‌زنی؟ این خیلی عبرت است. من گاهی اوقات به طلبه‌ها می‌گویم و واقعا ما از این سیره‌ی شهدا و علما متنبه می‌شویم.

شهید بابایی گفت: من اگر موهایم را با شماره‌ی ۴ و ۶ نزنم، بلند می‌شود و وقتی موهایم بلند شود، دستور اسلام رسیدگی به مو است و این خودش از من وقت می‌گیرد و حال این‌که من زمان ندارم که این‌قدر به خودم رسیدگی کنم.

چرا شهید بابایی اینطور می گوید؟؛ چون هدف ملموس است و انگیزه، سرشار است. من تمام اتفاقات زندگی‌ام را در خدمت این هدف دارم می‌بینم و خانواده‌ام را با خودم همراه می‌کنم.

علما را ببینید در شرایطی که نور و برق نیست، باز با این چراغ‌هایی که با چربی می‌سوخت و نور و روشنایی می‌آورد، شب‌ها درس می‌خواندند و حال این‌که ممکن است اگر الان برق منزل ما برود، بگوییم برق رفت و حالا امشب را بخوابیم و فردا دوباره مطالعه می‌کنیم.

چه چیزی باعث می‌شود که آن عالم در آن شرایط و با آن ظرفیت و با آن امکانات کم مطالعه را رها نکند؟ انگیزه‌ی سرشار و اینکه پیش خود می گوید امام زمانم (عج) به من احتیاج دارد.

* حاج‌آقای حسینی! می‌خواهم یک پله به عقب بروم. در اینکه داشتن هدف بسیار خوب است، همه اتفاق نظر دارند؛ اما نکته اینجاست که فلان طلبه هنوز به این مرحله نرسیده که باید برای خود هدف داشته باشد و هنوز آن انگیزه و آمادگی ذهنی برای او پدید نیامده که به دنبال هدف برود.

چطور باید برای این آقای طلبه یا آقای دانشجو جا انداخت که شما حتما نیازمند به هدف هستی تا بتوانی به موفقیت دست پیدا کنی؟

- حجت الاسلام حسینی اصل

بنده نکته ام را دو بخش می‌کنم.

یکی این‌که یک شاهد مثال می‌آورم در مورد این‌که افرادی که هدف داشتند چه تفاوتی با دیگران داشتند؟ چون گاهی تجربه بهترین شاهد می‌تواند باشد و لازم نیست همه چیز نص داشته باشد که اگر نص نبود بگوییم پس ما برائت جاری می‌کنیم.

یک پژوهش طولانی در یک جایی از دنیا انجام شد و بیش از ۲۰ سال، تعدادی آدم را زیر نظر می‌گیرند. سؤالشان و متغیرهایی که می‌خواستند مورد پژوهش قرار دهند چه بود؟

از این‌ها پرسیدند و یا بررسی کردند که آیا این آدم‌ها هدف دارند؟ اهدافشان کلی، جزئی و مشخص است؟ همچنین آیا برای این اهداف برنامه‌ریزی کرده‌اند؟ پله پله چیده است، خب من فرضا می‌خواهم فقیه شوم، فیلسوف شوم، دکتر و یا مهندس شوم، یک چیزی می‌خواهم بشوم و یا ذیل آن هدف غایی که آن‌ها طبیعتا به هدف غایی این‌طوری مثل ما نگاه نمی‌کردند. پس این هدف داشتن و برنامه‌ریزی داشتن، عنوان این پژوهش شده است.

بیش از ۲۰ سال این آدم‌ها را بررسی می‌کنند. در ابتدای مسیر متوجه می‌شوند که ۳ درصد از این افراد، هم اهداف مشخص داشتند، هم برای آن برنامه ریخته بودند.

۱۳ درصد آدم‌ها اهداف کلی داشتند، اما این‌که جزئی کنند و برنامه میان‌مدت و کوتاه‌مدت و با برنامه‌ریزی باشد، نبودند. این‌ها ۱۶ درصد می‌شوند.

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

۸۴ درصد بقیه چطور؟ بهر تماشای جهان آمده بودند. یعنی اصلا التفاتی به هدف نداشتند. می‌گفتند هدف چیست، برویم و ببینیم که بالأخره چه اتفاقی می‌افتد.

این‌ها در این پژوهش بیش از ۲۰ ساله، در انتها متوجه می‌شوند که اتفاقا آن ۳ درصد به نقاط خوبی از اهدافی که داشتند، رسیدند و یا به تعبیری به موفقیت‌هایی رسیده بودند.

البته تعریف موفقیت در هر فرهنگ و نگاهی می‌تواند متفاوت باشد. در یک فرهنگی موفقیت فقط در مادیت، پول و درآمد است؛ در یک فرهنگ دیگر، موفقیت در اثرگذاری اجتماعی، خدمت به ایتام آل محمد(ص) و حل مسئله از انقلاب و نظام و حوزه است.

پس فارغ از این‌که تعریف موفقیت چیست، رسیدن به آن هدفی که گذاشتیم را شاید بتوانیم جامع بین همه‌ی نگاه‌ها بدانیم.

من یک هدفی گذاشته‌ام، هدف‌های ما متفاوت است، ولی اگر به آن هدف رسیدم یعنی موفق شدم و هدف حداقل در نگاه خودم علی المبنا درست بوده باشد. آن ۳ درصد به نقاط خوبی از موفقیت و اهداف خودشان رسیده بودند. آن ۱۳ درصد موفقیت‌های نسبی داشتند و آن ۸۴ درصد همچنان بهر تماشای جهان آمده بودند.

متولی بخشی از نکات خوبی که جناب آقای شورورزی گفتند، شاید بزرگترها باشند، اما به این هم دقت کنیم که بزرگترها، اولیاء، معلمین، مشاورین و مدرسین، صرفا زمینه‌ساز هستند.

ما باید یک فضایی را ایجاد کنیم که افراد، چه طلبه‌ها و چه حتی غیرطلبه‌ها... . یعنی حتی گاهی که منِ طلبه به تبلیغ در مدارس، بین دانش‌آموزان و دانشجویان می‌روم، آنجا هم این چالش‌ها را می‌بینیم. لذا آنجا هم باید اشارت و دلالت دهیم که این هدف‌گزینی مهم است که حالا اهداف و شیوه‌ها و طریق‌هایی دارد که من الان نمی‌خواهم خیلی وارد آن شوم و خیلی بحث طولانی می‌شود.

اما نکته‌ی دیگری که در این هدف‌گزینی می‌تواند مؤثر باشد ارزش‌های آدم‌هاست.

همان‌طور که عرض کردم، یعنی فرض کنید برای یک طلبه اثرگذاری اجتماعی خیلی مهم و جذاب و ارزشمند است. برای یک طلبه‌ی مقدمات‌خوان و یا سطح‌خوان دیگر فرضا یک خدمتی به قوم و قبیله‌ی خودش مهم است، یعنی مثلا فرض کنید برای او مهم است که یک مسئله‌ای را از استان خودش حل کند. این‌ها در هدف‌گذاری‌ها اثر می‌گذارد.

اگر بخواهیم از فضای حوزه هم بیرون بیاییم، بدون تعارف قصه‌ی مادیات برای بعضی‌ها ارزشمند است، نه به معنای مادیت ریخت‌وپاش.

می‌گوید من یک ثُبات مالی داشته باشم، فارغ از این‌که این چقدر درست یا غلط است و یا چقدر می‌تواند متأثر از نظام تربیتی افراد باشد، ما می‌خواهیم فارغ از درست یا غلط بودن به صورت واقعی به قضیه نگاه کنیم. پس این هم می‌تواند مؤثر باشد.

پس یک طلبه‌ای که برای او قصه‌ی ثُبات کاری و مالی مهم است، با طلبه‌ای که می‌گوید من دوست دارم زمینه‌ی خلاقیت و ایده‌پردازی برای من فراهم باشد، زمینه‌ی این‌که من بتوانم بدوم و یک کارهای جدیدتری بکنم، نوع هدف‌گزینی این‌ها متفاوت است.

یک آدمی که خیلی ساختارگراست و خیلی به ثبات توجه می‌کند، نباید به او گفته شود که حالا ۱۰ سال درس بخوان و معلوم نیست که چه شود؛ این مسئله انرژی و توان او را کم می‌کند.

پس ما یا باید اهداف کوتاه‌مدت و میان‌مدت مشخص‌تری برای او معین کنیم و یا روی قسمت انگیزشی او به طور خاص کار کنیم؛ بر خلاف فرد کناری او که شاید نیازی نداشته باشد.

منِ مربی، منِ مدیر مدرسه و منِ استاد باید حتما به این تفاوت‌ها التفات داشته باشم. چرا؟ چون « فَاِذَا اسْتَوَوا هَلَکوا / و هرگاه یکسان گردند، هلاک می شوند».

اگر بخواهم مساوی به همه نگاه کنم چالش ایجاد می‌شود.

یک نکته‌ی دیگر هم عرض کنم که بحث شرایط آدم‌هاست. گاهی اوقات هوش‌، شخصیت و علایق افراد متناسب با هدفی است؛ ولی شرایط آن را ندارند و یا شرایط عارضی برای آن‌ها حاصل می‌شود.

یکی از دوستان و عزیزان همکار که واقعا در خدمت به طلاب و اقشار مختلف جامعه پرتوفیق هستند، یک موردی را بیان می کردند و می‌گفتند: یک طلبه‌ای آمده بود که واقعا بااستعداد بود و تشخیص و همه‌ی این شرایط مهیا بود که می‌گفت: من به این تشخیص رسیده‌ام که هم خودم می‌توانم و توان و شخصیت و چیزهای مختلف را دارم و هم نیاز جامعه این است که؛ من امام جمعه شوم. الان به این نتیجه رسیده‌ام. دو سال هم زحمت کشیده بود و فن خطابه و فیش‌برداری و کارهای حدیثی و این‌ها را هم انجام داده بود و خیلی منظم کار کرده بود. اما یک چالش خانوادگی داشت (که من نمی‌خواهم وارد شوم) و او از قم نمی‌توانست خارج شود.

در این صورت یا باید امام جمعه‌ی پروازی می‌شد که این اصلا مطلوب نیست. امام جمعه باید در بطن شهر باشد. امام جمعه امام همه‌ی هفته است و پدر یک شهر است. قم و تهران و این مراکز هم که شأن خودش را دارد و ائمه‌ی جمعه‌ای دارد.

پس این آقا در هدف‌گزینی خیلی دقت کرده است ولی از یک نکته‌ای به نام «شرایط» غفلت کرده بود.

یا یک مدل دیگری بود که یک طلبه‌ی بسیار خوش‌استعداد و خوش‌فهمی بود و به این نتیجه رسیده بود که ترکیب این استعداد و شخصیت و ویژگی‌های درونی من با نیاز دنیا و جهان این است که من در عرصه‌ی بین‌الملل وارد شوم.

این شخص در مدرسه‌ای که حضور داشت، زبان هم کار کرده بود و فکر می‌کنم ۲ زبان هم کار کرده بود و چند بار هم تردد به خارج ازکشور داشت و کار تبلیغ بین‌الملل انجام داده بود.

این‌که شرایط را می‌گویم، گاهی دلیل حاکم و وارد بر آن شخصیت و استعداد ماست.

خدای متعال به مشیت خودش این‌طور اقتضاء کرده و یک فرزند معلولی برای این طلبه قسمت شده بود که البته واقعا امتحان خیلی سختی است که «البلاء للولاء». از این کودکانی بود که باید زیر دستگاه باشند و مدام نیاز به رسیدگی داشت.

طبیعتا یک فشار خاصی به همسر ایشان و خود ایشان وارد می‌شد و اساسا آن قصه‌ی تردد که من می‌خواهم به قبایل آفریقا بروم و با این‌ها ۶ ماه بمانم، اساسا سالبه به انتفاء موضوع شد.

حالا ایشان یا باید تغییر جهت دهد، کمااین‌که یک کار را هم کرد و یک مقدار وارد فضای فیسبوک و فضای مجازی و تبلیغ مجازی شد که البته آنجا مثل کار حضوری توفیق نداشت. یعنی ویژگی‌های شخصیتی او برای کار میدانی تناسب بیشتری داشت؛ یا این‌که باید اساسا به سراغ اولویت دوم برود.

پس گاهی شرایط و عناوین ثانوی باعث می‌شود که ما تغییر جهت دهیم که یا از ابتدا این شرایط هست و تخصصا هدف ما را تغییر می‌دهد و یا در ادامه به وجود می آید.

* حاج‌آقای شورورزی! در صحبت قبلی‌، بحث انگیزه را بیان کردید؛ می‌خواهم نکاتی را در مورد تقویت انگیزه برای ما بفرمایید.

- حجت الاسلام شورورزی

ما تاکنون با این ادبیات پیش آمدیم و گفتیم هدف یک نکته‌ی بسیار مهم است، یعنی تقریبا بدون هدف، رسیدن به یک منزل معنا ندارد؛ چون منزلی نیست؛ هدف همان منزل است.

با شناخت هدف، به این سوال میرسیم که برای رسیدن به هدف، از چه راهی باید رفته و در این مسیر، چه نیازهایی دارم.

یکی از نیازهای ما در رسیدن به هدف، داشتن انگیزه ست.

حالا انگیزه چطور به دست می‌آید؟ مثلا من به داروخانه بروم و بگویم: لطفا انگیزه‌ی ۲۵۰ سی‌سی به من بده که من می‌خواهم بروم و فلان جا برسم؛ نه، انگیزه با علاقه به دست می‌آید. یعنی فرد باید به چیزی علاقه‌مند باشد.

حالا کمی در مورد این صحبت کنیم که علاقه چیست؟

علاقه را این‌طور تعریف می‌کنند که متشکل از دو بخش شناخت و آگاهی و احساس نیاز است.

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

یک دقت لطیفی در اینجا هست که ما احساس نیاز که می‌گوییم، همان احساس نیاز است نه خود نیاز؛ یعنی گاهی اوقات احساس نیاز با نیاز متفاوت است.

حاج آقای حسینی اصل! جنابعالی اشاره‌ای به علاقه‌ی کاذب داشتید.

علاقه‌ی کاذب یا به خاطر غیرنیازی است که نیاز احساس می‌شود و یا به خاطر آن رکن اول است که شناخت، شناخت اصیل و واقعی نیست.

پس علاقه‌ها به این صورت با آگاهی و شناخت و احساس نیاز به وجود می‌آیند.

یک مثال می‌زنم که واضح‌تر شود. مثلا من مدتی با آقا سید صحبت می‌کردم و می‌گفتم: آقا سید! اگر شما از فلان وسیله استفاده کنید خیلی خوب است.

آقا سید می‌گوید: خیلی به آن علاقه‌ای ندارم. می‌گویم: حالا شما بگیر و استفاده کن، خیلی خوب است. می‌گوید: آخر علاقه‌ای ندارم.

من آن را می‌گیرم و به آقا سید هدیه می‌دهم. بعد از دو ماه ایشان را می‌بینم و می‌گویم: چطور بود؟ می‌گوید: خیلی وسیله‌ی خوبی است، خیلی به آن علاقه‌مند شدم.

چه اتفاقی در شما افتاد؟ یا قبل از آن علاقه نداشتید چون نمی‌دانستید که چه وسیله‌ای است و چه کارآیی دارد و شناخت شما تغییر کرد و لذا به آن علاقه‌مند شدید و یا الان احساس می‌کنید که خیلی به این وسیله نیاز دارید که این احساس شما یا صادق و یا کاذب است. یعنی خیلی اوقات به آن عادت کرده‌اید.

پس من برای این‌که در یک مسیر انگیزه‌ی کافی پیدا کنم باید علاقه‌ام را تقویت کنم.

علاقه‌ها اصیل و غیراصیل دارند. یعنی گاهی اوقات انگیزه‌ی من یک انگیزه‌ی قوی غیرواقعی است. چرا؟ چون به یک مطلب ناصحیح و نادرست علاقه‌مند شدم و لذا انگیزه دارم که هر طور شده به آن برسم. در مسائل عبادی این‌طور است.

در تمام مسائل این‌طور است. در تحصیل همین‌طور است، در کار همین‌طور است، انگیزه‌ها متفاوت می‌شود. غرض من در کاسبی آسیب زدن به مغازه‌ی کناری می‌شود. چرا؟ چون آگاهی من این است که اگر من مشتری او را بردارم، رزق من بیشتر می‌شود. حال این‌که این‌طور نیست و تو برای خودت رزقی دارد و او هم برای خودش رزقی دارد.

متوجه هستید؟ پس علاقه‌ها این‌طور تعدیل می‌شود.

حالا کمی جزئی‌تر، ملموس‌تر و کارآمدتر صحبت کنیم.

علاقه دارای دو بخش آگاهی و احساس نیاز است.

در بخش آگاهی چند طرف داریم. یعنی وقتی می‌خواهم به چیزی علاقه‌مند شوم، (دقت کنید که ضمیر متکلم وحده دارد: علاقه مند بشوم) پس خود من یکی از ارکان این شناخت هستم، یعنی ابتدا باید خودم را خوب شناخته و حتی شناخت دقیقی از خودم پیدا کنم.

اگر شناختم نسبت به خودم دقیق شد، انگیزه‌ی صحیحی در مسیر پیدا کرده و درست حرکت می کنم.

بخش دوم، بخش احساس نیازهاست و باید توجه داشته باشیم که نیازها را اصیل ببینیم.

گاهی اوقات یک غیرنیاز برای ما نیاز جلوه می‌کند و یا تبلیغات رسانه‌ای شدیدی می‌شود برای این‌که ما نسبت به یک اتفاق احساس نیاز کنیم.

مثلا من احساس کنم که حتما اگر این موبایل را نداشته باشم، آسیب می‌بینم و الان باید این موبایل را داشته باشم.

اگر این موبایل را نداشته باشم در جامعه‌ی علمی به من می‌گویند: تو چه استادی هستی که هنوز با یک گوشی نوکیا سر کلاس می‌آیی. علم پیشرفت کرده و تو هم به‌روز شو. از این حرف‌های این‌چنینی می‌گویند؛ پس این احساس نیاز مهم است.

در واقع چه چیزی درست است؟ این‌که ما به آگاهی و نیاز برسیم، ولی الان علاقه‌ها متشکل از آگاهی و احساس نیاز است. پس نسبت به این هم متنبه و ‌آگاه باشیم.

آنچه که الان ما در باب علاقه احتیاج داریم، شناخت و آگاهی و نیازهای اصیل است، یعنی در دام احساس نیازها نیافتیم. چه راهی وجود دارد که در دام نیافتیم. هر چیزی که به آن نیاز به پیدا کردیم یک بار برای خودمان ارزیابی کنیم. آیا این اتفاق واقعا نیاز است؟ واقعا ضرورت است؟ یا این کاری که دارم می‌کنم یک کاری است که در جامعه از من استفاده خواهد شد؟ یا علاقه‌ام علاقه‌ی واهی است.

سپس می‌بینیم با این تحلیلی که الان خواهیم داشت ناخودآگاه علاقه‌هایمان سوار بر نیازهایی می‌شود که الان در جامعه صندلی‌های خالی آن دارد حس می‌شود.

* متشکرم. حاج‌آقای حسینی! در موضوع راه‌های رسیدن به هدف، مسئله علاقه مطرح شد؛ جنابعالی کمی درباره این موضوع برای ما بفرمایید.

- حجت الاسلام حسینی اصل

ببینید علاقه یکی از مؤلفه‌های مهم است.

در کنار علاقه، شخصیت مهم است؛ هوش‌ها مهم هستند؛ شرایط، ارزش‌ها و علاقه مهم هستند.

شاید اگر بخواهیم یک عنوان جامعی به همه‌ی این‌ها بدهیم، نامش استعداد شود، یعنی زمانی که همه‌ی این‌ها در من همسو شوند یعنی در یک کاری استعداد دارم.

استعداد دارم یعنی چه؟ یعنی با صرف زمان مساوی، خروجی بهتری می‌دهم؛ حل مسئله‌ی بهتری دارم؛ از ایتام آل محمد(ص) و انجام واجبات کفایی که بر همه واجب است، آن واجب عینی تعینی نفسی بر من می‌شود. این استعداد می‌شود.

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

حالا در این میان، علاقه به چند دلیل جایگاه ویژه‌ای دارد:

۱. اول از همه حس می‌کنیم یا به تعبیر درست جناب آقای شورورزی، چون احساس نیاز هست، ما زودتر آن را لمس می‌کنیم.

۲. نکته‌ی دوم این است که علاقه، سوخت خوبی برای حرکت است، چون انگیزه می‌دهد؛ منتها در اینجا یک خطری وجود دارد که ما علاقه را به همان تعبیری که فرمودند اشتباه تشخیص دهیم. چرا؟ چون احساس نیاز ممکن است کاذب باشد، شناخت کاذب باشد.

ما در اینجا با مفهومی با عنوان علاقه‌های صادق و علاقه‌های کاذب مواجه می شویم؛ چون من فکر می‌کنم که الان جامعه به این نیاز بیشتری دارد، تصور می‌کنم یکی از ارزش‌های من این است که حضرت زهرا(س) و امام زمان(عج) از من راضی باشد.

تصور می‌کنم که رضایت امام زمان(عج) در گزینه‌ی الف بیشتر از ب است. در صورتی که به دلیل این‌که من در آنجا بدتر عمل می‌کنم، اتفاقا خرابکاری می‌کنم.

مگر ما افرادی را نداشتیم که در همین حوزه بودند و خوش‌فکر و فقیه و بزرگ بودند و بزرگترشان به آن‌ها گفته است شما وارد فلان مسئله نشوید؟.

به آنها گفته شده بود: شما برای حوزه خوب هستید ولی وارد سیاست نشوید، احساس تکلیف اشتباه نکن.

من فکر می‌کنم که تکلیف دارم و باید مثلا در امور سیاسی دخالت کنم. امام نامه می‌نویسد: شما برای حوزه مفید هستید و ورود نکنید. ورود کردید خراب‌تر شد.

یعنی اگر من در اینجا به این دقت می‌کردم که من در اینجا توانمندی‌های این بخش را ندارم و یا نقاط ضعفی دارم. حالا در اندازه‌ی یک طلبه به قضیه نگاه کنیم؛ من فکر می‌کنم که این مناسب من است و اینجا رضایت امام زمان(عج) است و یا به هر دلیلی علاقه‌مند می‌شوم، در صورتی که واقعا مناسب نبود.

یک مثال بزنم؛ ماه رمضان گذشته ما برنامه‌ی تلویزیونی محفل را داشتیم که خیلی هم برنامه‌ی جذابی بود. بعد از این برنامه و حتی در حین این برنامه مجریان آن مثل استاد شاکرنژاد و دیگران اعلام کردند: آمار ثبت‌نام و گرایش به کلاس‌های قرآن بیشتر شده است.

این ابراز علاقه ها خیلی جذاب، خوب و مبارک است؛ اما یک مسئله وجود دارد؛ آیا تمام کسانی که آمده‌اند تا آخر می‌مانند؟ یعنی واقعا استعداد قرائت و عبدالباسط و شاکرنژاد شدن دارند؟ یا صرفا به خاطر جوّی که در جامعه بود آمدند؟

همین جوّ هم مبارک است و نمی‌گویم که مناسب نیست؛ اما این‌که من تمام زمانم را بگذارم و در نهایت چیزی نشده و سرخورده شوم خوب است؟ یا این‌که بعد از یک تجربه‌ی کوتاه‌مدت واقعا به این شناخت برسم که اینجا جای من نیست. همین مقدار کفایت می‌کرد و ما اگر انس با قرآن داشته باشیم کافی است و من دیگر نمی‌خواهم قاری حرفه‌ای شوم.

من از همین کلیدواژه‌ی تجربه می‌خواهم وام بگیرم.

تجربه یکی از راه‌های خوب تمییز بین علاقه‌های صادق و کاذب است. خصوصا در سنین مقدماتی یا بعدتر، تجربه‌های استاندارد و کم‌خطر که آسیب‌زا هم نباشند.

مثلا یک کار خوبی که در بعضی از مدارس دیده‌ام برای برخی از طلاب و یا برای همه انجام می‌دهند این است که زمینه‌ی تدریس‌ها در قالب استادیاری یا کمک‌مربی را فراهم می‌کنند.

من می‌روم و می‌بینم که من اصلا با تدریس ارتباط نمی‌گیرم و اگر به کتابخانه بروم و پژوهش کنم بهتر است.

بنده موردی داشتم که طلبه‌ی مقدمات در پایه‌ی ۲ و ۳ چند مقاله کار کرده بود ولی مثلا دچار اضطراب اجتماعی بود و در تدریس اذیت می‌شد.

حالا ما اصرار کنیم که تو هم باید مدرس شوی و هم محقق شوی؟ یا بگوییم که تو محقق باش و اگر زمینه‌ای ایجاد شد تدریس کن.

یادم نمی‌رود، زمانی که ما در مدرسه بودیم، از پایه‌ی ۱ در تابستان که به اردو می‌رفتیم، زمینه‌ی کار تبلیغ دانش‌آموزی را برای ما فراهم می‌کرد و این تجربه‌های کم‌خطر و بی‌خطر که استاندارد است و معونه‌ای ندارد و می‌خواهیم به بچه‌های مردم تجوید یاد دهیم. همان‌جا یک عده‌ای که فکر می‌کردند در تبلیغ استعداد و علاقه دارند، می‌آمدند و می‌دیدند که نه، برای آنها جذاب نبود.

پس تجربه کردن خیلی برای کشف علایق مهم است.

من از خودم مثال می‌زنم؛ وقتی وارد فضای مشاوره شدم، بحث تحصیلاتش بود و به کارگاه‌های مختلف رفتم.

یکی از علاقه‌مندی‌های من، ورود در مسئله‌ی خانمان‌سوز طلاق بود.

هم یک تکلیفی است که واقعا روی زمین مانده است و خطرناک است و آسیب‌های زیادی ایجاد می‌کند؛ یعنی هم نیاز جامعه بود و هم من در خودم توانمندی آن را حس می‌کردم و علاقه داشتم.

در یک برهه‌ای که احساس می‌کردم توانمندی علمی و دانشی این موضوع را کسب کرده و کارورزی آن را گذارنده ام، به مشاوره‌ی طلاق در یکی از شهرها و استان‌ها ورود پیدا کردم.

دادگاه خانواده ارجاع می‌داد و شاید مثلا ۳۰-۴۰ مورد برای بحث طلاق آمدند.

این تجربه که برای من حاصل شد، به این شناخت رسیدم که حسینی به درد مشاوره‌ی طلاق نمی‌خورد. خیلی اذیت می‌شدم و برای خودم آسیب‌زننده بود.

پس تا قبل از آن احساس نیاز داشتم، علاقه داشتم، جامعه هم که نیاز داشت، همه‌ی شرایط هست، ولی تجربه به من نشان داد که تو در زمینه‌ی دیگری ورود کن و مناسب برای این کار نیستی.

پس تجربه یکی از تمییز دهنده‌هاست؛ البته گاهی چه در کشور و چه در حوزه‌، زمینه‌ی تجربه خیلی فراهم نیست. می‌بینید که طلبه‌ای سال دوم خارج است ولی اصلا نه تجربه‌ی خاص تبلیغی و نه پژوهشی دارد و این آسیب است.

لذا اگر بخواهم یک نکته بگویم، چه در لایه‌ی مدیران حوزه و چه در لایه‌ی مدیران مدارس، زمینه‌ی یک‌سری تجربه‌ها را حتما باید فراهم کنند.

* خیلی متشکرم. حاج‌آقای شورورزی! نکات خیلی خوبی درباره‌ی بحث هدف مطرح شد و از زوایای گوناگون به آن نگاه شد. سؤال بنده این است که امروز در حوزه چه وضعیتی درباره‌ی هدف‌گذاری و هدف‌گزینی داریم و شما چه پیشنهادی هم برای طلاب و هم برای مسئولین حوزه دارید؟

- حجت الاسلام شورورزی

با توجه به صحبت‌هایی که تا کنون با هم داشتیم، من روی صحبتم را دو مخاطب می‌دانم. ابتدا با طلاب صحبت می‌کنم.

در ابتدا یک جمع‌بندی انجام دهم.

ما عرض کردیم که بنا نیست سیستم، پاسخگوی تمام نیازهای شما باشد و لذا حتما خودتان باید به رشد و حرکت بیافتید و از نیازها در کف میدان از جامعه اطلاع پیدا کنید.

گاهی اوقات یک حرکت بسیار کوچک پیش پا افتاده‌ای که به خاطر پیش پا افتاده بودن، به آن توجهی ندارید یک تأثیر بزرگی در جامعه‌ای می‌گذارد که بعدها آیندگان استفاده خواهند کرد.

مثلا حاج‌آقای قرائتی یک مهندس دین است و تقریبا این‌طور می‌توان از ایشان تعبیر کرد. فردی که شاید در زمان خودش با ادبیات متداول حوزه، احتمالا طلبه‌ی محبوبی نبود ولی الان متوجه می‌شویم که کارآیی فوق‌العاده‌ای در جامعه دارد و ایشان نیازهای بسیاری را از مردم مرتفع می‌کند.

خب آقای قرائتی یا هر عالم موفق دیگر و یا هر فرد موفق دیگری چه ویژگی داشتند؟ به نظرم ارتباط بدنه‌ی طلاب و ارتباط هر طلبه با جامعه باید حفظ شود.

مثلا در نماز جماعت‌ها، در مسائلی که اتفاقات روزمره است، در خرید کردن‌ها تو با همان هویت طلبگی خودت باید در جامعه حاضر شوی، بشنوی و صحبت کنی. در این صورت نیازها از کف میدان به تو منتقل خواهد شد.

نکته‌ی دومی که می‌خواستم جمع‌بندی کنم در طولانی‌مدت است. یعنی شما ناظر به آینده برای خودتان هدف انتخاب کنید نه ناظر به الان.

پس یک روی صحبت بنده با طلبه‌هاست که منتظر نباشید تصمیمی برای شما گرفته شود؛ شما خودتان باید انتخاب‌های صحیحی داشته باشید.

در آخر هم «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی‏»[۲]، یعنی در آخر آن چیزی که برای شما خواهد ماند سعی و تلاشی است که خودتان داشتید.

شما باید خودتان تلاش کنید، گاهی اوقات ممکن است سیستم مثل سیستم زمان پهلوی، حتی سیستم طاغوت باشد ولی کسی مثل امام خمینی (ره) برای اصلاح جامعه تلاش می‌کند و آن تلاش شخصی خودش است که یک اتفاق مثبت و حسَن و ممدوح را بنیان‌گذاری می‌کند. اینجا روی صحبت من با طلاب بود.

اما یک تقاضا هم از مسئولین حوزه داشته باشیم با این ادبیات که یک انعطافی باید در سیستم وجود داشته باشد که الان هم هست، مثل برنامه‌ی ارتقائی یا تبصره‌هایی که وجود دارد و استعدادهای برتری که در حوزه می‌توانند از سیستم متداول چه به لحاظ تحصیل و چه به لحاظ‌های دیگر، کمی پیشی بگیرند؛ ولی در بخش اهداف، یک مقدار احساس می‌شود که سیاست‌گذاری‌های کلان باید بیشتر با جامعه باشند و بیشتر نیازها را بسنجند و برای نیازها از ابتدا برنامه ریخت.

آقا سید یک نکته‌ای در کلامشان داشتند؛ تجربه‌هایی که ریسک پایینی دارند. شاید امروز وقت انجام این کارهاست.

به عنوان مثال چطور در حوزه‌ی سنتی و در حوزه‌ی قدیم به طلبه‌ای که از مقدمات عبور می‌کرد، یعنی پایه‌ی ۴ و ۵ می‌شد، ۲-۳ طلبه‌ای که پایه ۱ بودند را برای حل تمرین ادبیات عرب به عنوان شاگرد در اختیار ایشان قرار می‌دادند تا ایشان مزمزه کند که آیا توانایی تدریس در خودش می‌بیند یا نمی‌بیند؟

اگر توانایی تدریس دارد آیا در ادبیات استاد موفقی خواهد بود یا نخواهد بود؟

ببینید این یک نمونه‌ی کوچک است. حالا از این الگوی کوچک موفق درس بگیریم و به نمونه‌های بزرگتر بیاییم و فرصت‌های تجربه را در سیستم برای طلاب مهیا کنیم با اتفاقاتی که می‌توانیم داشته باشیم که آقای طلبه! تو می‌توانی در فلان موقعیت یک تجربه‌ی موفق کارورزی داشته باشی؛ ما این تعامل را با فلان نهاد و یا فلان جامعه و یا فلان مخاطب هدف فراهم کردیم و این آن چیزی است که دست سیاستمداران حوزه را می‌بوسد؛ دست آقایانی که الان برای حوزه دارند زحمت می‌کشند و ما از آن‌ها تشکر داریم.

* حاج‌آقای حسینی! یکی از نکاتی که شاید برای منِ طلبه وجود داشته باشد، این است که بنده به سمت علاقه‌ی خودم بروم؟ یا به سمت تکلیفی که بر زمین مانده؟

شاید یک طلبه امروز بر سر دو راهی قرار بگیرد که به یک مسئله‌ای علاقه دارد و دوست دارد که به آن سمت ورود پیدا کند و گاهی هم می‌بیند که فلان موضوع، تکلیفی است که امروز یک طلبه باید ورود کند. اینجا شاید برای او یک تعارضی به وجود آید. برای حل این تعارض چه باید کند و یا شما پیشنهاد می‌دهید که باید به کدام سمت برود؟ به طور کلی، کدام مهم‌تر است؟

- حجت الاسلام حسینی اصل

ببینید در یک نگاهی، تعارض بدوی و غیرمستقر است. چرا؟ چون ما در ابتدای بحث گفتیم که ما باید مأموریت‌محور باشیم.

برای شناخت مأموریتمان دو رکن داریم:

شناخت خودم که من چه استعدادها، قابلیت‌ها، علاقه، شخصیت و موانع درونی، شرایط و ارزش‌هایی دارم.

دوم این‌که نیاز جامعه کجاست.

ترکیب این‌ها و آنجایی که این‌ها نقطه‌ی تلاقی دارند - این واژه‌ی نقطه‌ی تلاقی کلیدی است - نقطه‌ی تلاقی آن‌ها مأموریت می‌شود؛ لذا باید به این توجه کنیم که اولا در جایی که استعداد ما کمتر است، مثلا دو تا گزینه هست و من احساس می‌کنم که استعداد خیلی کمتری دارم و اینجا استعداد برتر را دارم؛ اما تشخیص من این است که اینجا تکلیف است.

استعداد یعنی چه؟ تعریفش چه بود؟ جایی که ما با صرف زمان مساوی، خروجی بهتری داریم.

یعنی چه؟ من آنجا از ایتام آل محمد(ص) مسئله‌ی بهتری حل می‌کنم، خدمت بیشتری می‌کنم، بهتر عمل می‌کنم. یا در مقابل اگر استعداد من نباشد بد عمل می‌کنم.

من مثال زدم که فقیه مبرّز چون استعداد تشخیص مسائل سیاسی و اجتماعی ندارد، ورود کرده و خراب می‌کند.

او احساس تکلیف کرد ولی آسیب زد و خراب کرد. من احساس وظیفه می‌کنم که برای مثال در فلسفه ورود کنم، در صورتی که استعداد فقه در من برتر و أهم است.

اجازه دهید یک خاطره‌ای تعریف کنم؛ تقریبا مدتی قبل،حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی در گعده‌ی علمی که در دفتر دارند، خاطره‌ای از مرحوم امام نقل کردند که خیلی جالب بود.

مرحوم امام با والد ایشان، مرحوم آقا سید احمد آقا زنجانی یک رفاقت عمیق و وثیقی داشتند و ایشان می‌فرمودند: لطف ایشان به من هم محرز بود.

من خدمت ایشان رفتم و گفتم می‌خواهم نزد شما فلسفه بخوانم.

امام نکته‌ای را بیان کرده و گفتند: یکی از اشکالات افرادی که استعدادهای مختلف دارند این است که پراکنده کار می‌کنند. (حالا من نقل به مضمون عرض می‌کنم) حتی امام شاهد مثال آوردند: مرحوم شیخ بهایی که ذی فنون بودند اگر یک جا متمرکز می‌شدند بهتر عمل می‌کردند. این تعبیر امام به نقل از حضرت آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی بود.

امام با این‌که درس فلسفه داشتند و به استاد فلسفه معروف بودند استنکاف کردند و گفتند: به تو درس نمی‌دهم، برای شما فقه و اصول اهم است. خیلی تعبیر عجیبی است.

پس نقطه‌ی تلاقی استعداد من با نیازهای جامعه، مأموریت ما می‌شود. لذا من تعبیر به تعارض غیرمستقر می‌کنم. اگر من احساس کنم که مجموع استعداد من یک چیز است و نیاز جامعه چیز دیگری است، در اینجا یا اشکال در شناخت دارم، یعنی من خودم را اشتباه شناختم، خودشناسی من ضعیف است و فکر می‌کنم که باید یک مبلغ شوم ولی من کمتر به درد تبلیغ می‌خورم، اما اگر در پژوهش و نظریه‌پردازی در فقه و معارف وارد شوم، یک تاریخ را عوض می‌کنم. چرا زمانم را برای کار معمولی صرف کنم؟

آقای قرائتی - خدا حفظشان کند - گاهی با افتخار می‌گفتند: من خیلی درس خارج شرکت نکردم. خب ایشان کار میدانی کردند. آن درس‌هایی از قرآن که نشر معارف و تبلیغ برای عموم مردم بود. اگر به ایشان اصرار می‌کردیم که شما باید حتما استاد کفایه در حوزه شوید، آیا می‌توانستند این‌قدر خدمت کنند؟ پس اگر به «خلقکم الله اطوارا» دقت کنیم و شناخت‌ها درست حاصل شود، اتفاقا هیچ‌گاه تعارضی وجود ندارد. چون نقطه‌ی تلاقی نیاز جامعه با استعداد ما، مأموریت ماست و این خیلی مسئله‌ی مهمی است که باید به آن توجه کنیم.

* خیلی متشکرم. از هر دو عزیز، هم از حاج‌آقای حسینی عزیز و هم از حاج‌آقای شورورزی عزیز تشکر می‌کنم. رسانه‌ی حوزه، مکانی است که در کنار انعکاس اخبار، نظرات و موضع گیری های بزرگان حوزه، فضلای جوان هم می‌توانند در اینجا حضور پیدا کرده و نکاتشان را بیان کنند و این جلسات هم در همین راستاست که بتوانیم از فضلای جوان حوزه که انصافا زحمات زیادی کشیده‌اند استفاده کنیم و ان‌شاءالله که این جلسات هم برای طلاب و هم برای مسئولین حوزه مثمر ثمر باشد و بتوانند با نظرات و فکرهای جدیدی که عزیزان ارائه می‌دهند، بیشتر آشنا باشند و در رشد و تقویت حوزه ان‌شاءالله کمک کنند. از هر دو عزیز ممنونیم.

گفت و گو از: محمد رسول صفری عربی

فیلم کامل نشست

پی نوشت ها:

[۱]. ذاریات، ۵۶.

[۲]. نجم، ۳۹.

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

چگونه برای خود هدف مشخص کنم؟ / عواقب نداشتن هدف

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • محمد IR ۲۲:۱۰ - ۱۴۰۲/۰۸/۱۴
    1 0
    تو رو خدا داستان استعداد سنجی طلبه ها رو جدی بگیرید