یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۹ شوال ۱۴۴۵ | Apr 28, 2024
کد خبر: 1125021
۲۳ آذر ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۸
گزارشی از رنج یک بانوی ناشنوا در بمباران غزه

حوزه/ نشنیدن صدای بمباران در غزه، رنج مضاعفی برای ناشنوایان می‌باشد. آنها باید با استفاده از نشانه‌های دیگر یا با کمک دیگران از بمباران مطلع شده و از مکان آن دور شوند.

به گزارش گروه ترجمه خبرگزاری «حوزه»، از آغاز جنگ غزه تا کنون که بیش از دو ماه می‌گذرد زوایای مختلف آن به تصویر کشیده شده است.

شبکه‌های خبری غربی چون بی بی سی گر چه تمایل چندانی به پوشش آن ندارند ولی گستره جنایات اسرائیل و وسعت رنج مردم غزه آنها را نیز واداشته است که به برخی از زوایای آن بپردازند.

در گزارش زیر خبرنگار بی بی سی عربی به سراغ یک بانوی ناشنوا در غزه می‌رود تا مشکلات او را از زبان خودش به تصویر بکشد.

خواهر این بانوی ناشنوا به خبرنگار در ترجمه زبانِ اشاره کمک می‌کند.

همانگونه که در این فیلم کوتاه دیده می‌شود، بانوی ناشنوایی که مشکلات خود را بیان می‌کند هبه ابو جزر نام دارد. او یک فلسطینی ساکن شهر رفح در نوار غزه است.

در جنگ کنونی غزه، هبه و خانواده‌اش برای چند روز خانه خود را ترک کرده و به دنبال مکانی امن می‌گردند، اما در مدارس مجاور به خاطر پر بودن آنها از آوارگان، جایی پیدا نکرده‌ و به خانه خود بر می‌گردند.

هبه می‌گوید وقتی زمان بمباران نزدیک می‌شده بسته به حرکت زمین، از خواب بیدار می‌شده و هر گاه زمین، تکان می‌خورده از جای خود بلند می‌شده است.

نشانه دیگری که او از آن استفاده می‌کرده است تکان خوردن ورقه‌های حلبی بوده است که در هنگام بمباران به سمت بالا و پایین حرکت می‌کرده‌اند.

وی ادامه می‌دهد: زندگی در جنگ، سخت است و من به خاطر ناشنوایی نمی‌توانم چیزی بشنوم. وقتی خوابم نمی‌دانم اطرافم چه می‌گذرد. خانواده‌ام مرا از خواب بیدار می‌کنند و در مورد بمباران و پهپادهای شناسایی پر سر و صدا به من می‌گویند.

اینها را اسراء خواهر هبه برای خبرنگار ترجمه می‌کند.

در ادامه این فیلم، اسراء می‌گوید: هبه اینجا خوابیده بود، خاک و شن از سقف خانه شروع به ریختن روی او کرد و وقتی دید که گرد و خاک روی صورتش می‌ریزد شروع به دویدن کرد. ترکشی نیز روی بسترش افتاده و تمام صنایع دستی‌اش نیز شکست .

خواهر هبه در ادامه می‌گوید: از این راهرو می‌رفتیم که تمام سقف بر سر ما ریخت. چند سنگ نیز روی مادرم افتاد. ما نمی‌توانستیم همدیگر را ببینیم چرا که غبار به رنگ سیاه در آمده بود. پدر و مادرم فکر می‌کردند که ما شهید شده‌ایم. ما به جستجو و صدا زدن یکدیگر پرداختیم. پدر و مادرم دم در بودند و در مورد هبه سؤال می‌کردند. آنها فکر می‌کردند که او شهید شده است در حالی که او فقط صدا را نمی‌شنیده است. ما در حال جیغ زدن بودیم که پدرم ما را دید و از سلامتی ما بحمدالله خاطر جمع شد.

اسراء ادامه می‌دهد: جنگ‌های قبلی مثل این جنگ نبود. این جنگ، خیلی سخت‌تر است. ما در این جنگ می‌ترسیدیم و به دلیل قطع اینترنت نمی‌دانستیم بمباران در کجا اتفاق افتاده است و چون مدرسه هم پر بود نمی‌توانستیم به آنجا پناه ببریم پس به خانه خود برگشته و همین جا ماندیم.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha