روایت
-
داستان کرونا و طلبههای جهادی قم(۲۳):
روایت بیست و سوم؛ روضه شام
حوزه/ رسیدگی به بیمارها تمام وقتم را پر کرده بود، اما آن شب دلم پیش فاطمه بود که تازه یاد گرفته بود بگوید «بابا».
-
داستان کرونا و جهادیها(۲۲)
روایت بیست و دوم؛ هفت صبح فردا
حوزه/ یک ساعت بعد کسی در دایرکت پیام میدهد. یک اسم و شماره تلفن. زنگ میزنم. مردی که آنطرف خط است میگوید: «سلام حاجی. فردا هفت صبح نمازخونه بیمارستان فرقانی میبینمت».
-
داستان کرونا و جهادیها(۲۱)
روایت بیست و یکم؛ لحظهای که ترسیدم
حوزه/ تابهحال از نزدیک میت ندیده بودم. توی تمام 27 سالِ عمرم، مثل همهٔ آدمها فکر میکردم از آدمِ مرده باید ترسید؛ اما آن لحظه که اولین میت با کاور بیمارستان آمد توی غسالخانه نترسیدم.
-
داستان کرونا و جهادیها(۲۰)
روایت بیستم؛ اتاق انتظار
حوزه/ پرستار توی تاریکروشنای اتاق، سرم مریضها را چک کرد و آمد سروقت من. سرش را نزدیک آورد و گفت «وضعیت اینجا خوبه. به اتاقهای دیگه هم سر بزنید».
-
روایت هجدهم؛ قبولی سفر
حوزه/ شیفتم تمام شده. زیر سایهٔ درختی روبهروی در بیمارستان ایستادهام. اسنپ این روزها سخت گیر میآید. سر توی گوشی، منتظرم رانندهای پیدا شود و سفرم را قبول کند. کمی آنطرفتر صدای زنی را میشنوم.
-
داستان کرونا و جهادیها(۱۷)
روایت هفدهم؛ رضایت رضا
حوزه/ گوشی را دادم دستش گفتم: «ببین چقدر ثواب میکنن؟» تمام حرفم را از همین یک جمله خواند. نگاهش را از روی عکس برداشت و گفت: «تو به اندازه کافی ثواب جمع کردی، به شیش دنگ بهشتم قانع نیستی؟»
-
داستان کرونا و جهادیها(۱۶)
روایت شانزدهم؛ لایو
حوزه/ باران میآمد. نشسته بودم روی یکی از نیمکتهای توی حیاط بیمارستان. به آسمان نگاه کردم. ماه زیر دست و پای ابرها، مثل مهتابی خراب اتاق صد و هفده روشن و خاموش میشد
-
داستان کرونا و جهادیها(۱۴)
روایت چهاردهم؛ گرای قبله
حوزه/ قبله در بخش ما میشود سمت پنجره. از بیشتر اتاقها، نمازخانه راحت پیداست. آنطرف حیاط، مثل مردی که دلش گرفته، پشت درختها کز کرده. انگار رفته آنجا خلوت کند.
-
داستان کرونا و جهادیها(۱۳)
روایت سیزدهم؛ قناری
حوزه/ غروب که برگشتم خانه، معصومه نشسته بود زیر میز ناهارخوری و گریه میکرد. عادتش بود. از وقتی شیرین مرده بود، وقتی از چیزی ناراحت میشد، میرفت زیر میز گریه میکرد.
-
امامجمعه بجنورد پاسخ می دهد:
مگر روایت نداریم خداوند بلا را از قم دور میکند، پس چرا کرونا از قم شروع شد؟!
حوزه/ در این ایام کرونایی برخی این شبهه را مطرح میکنند که مگر در روایت نیامده هر وقت بلایی به قم وارد شود ،خدا آن را دور میکند، پس چرا این ویروس کرونا از قم شروع شد؟!
-
داستان کرونا و جهادیها(۱۲)
روایت دوازدهم؛ پای درس استاد
حوزه/ کاور سیاه جنازه، اولین صحنهای است که با ورود به بخش، میبینم. یکی از نیروهای خدمات سر تخت را میچرخاند طرف آسانسور، سلام میکند و با اشاره به جنازه میگوید: «حاجآقا شرمنده، ضدعفونی کردن اتاق 22 دست شما رو میبوسه!»
-
داستان کرونا و جهادیها(۱۱)
روایت یازدهم؛ لباسِ آخر
حوزه/ یکنفره از پسِ کارهایش برنمیآمدیم. آن هم ما. چند دختر استخوانی که سنگینترین چیزی که تا آن روز دست گرفته بودیم، یا کتاب هدایه و مبادی بود یا کتری آبجوش و قابلمهٔ غذای توی آشپزخانه.
-
داستان کرونا و جهادیها(۱۰)
روایت دهم؛ اگر کسی نیامد
حوزه/ پرستار گوشی تلفن ایستگاه سرپرستاری را سراند طرفم. روی کاغذ، اسم و فامیل مریض تخت شماره هشت و شماره موبایل را نوشت و گفت «مرخصه. با خانوادش تماس بگیرید فردا بیان دنبالش.»
-
داستان کرونا و جهادیها(۹)
روایت نهم،قِلق پیرمرد
حوزه/ مثل کسی که غلتک اشتباهی از رویش رد شده، داشتم میرفتم سمت رختکن تا لباس عوض کنم و برگردم خوابگاه. یکی از خدماتیها تا من را دید صدایم زد و گفت: «برادر میشه یه مقدار سوپ به تخت 6 بدی؟»
-
داستان کرونا و جهادیها(۸)
روایت هشتم؛ آبیِ آبی
حوزه/ دو سه قدم فاصله گرفت و راه افتاد طرف در. این پا و آن پا کرد. برگشت طرف ما. منمنی کرد و گفت: «جسارت نباشه، عمامهتون رو بردارید مطمئنتره!»
-
داستان کرونا و جهادیها(۷)
روایت هفتم؛ منطقه قرمز
حوزه/ یکچشمش به سیتیاسکن زنش بود که دکتر توی نور بالای سرش گرفته بود و یکچشمش هم به ما پنج شش تا طلبهای که کنار اتاق معاینه، ردیف نشسته بودیم.
-
فضیلت احیای نیمه شعبان
حوزه/ در روایاتی که از طریق شیعه و اهل سنّت نقل شده فضیلتهای بسیاری برای عبادت و راز نیاز در شب و روز خجسته نیمه شعبان بر شمرده شده است و این خود تمثیل زیبایی است از این موضوع که برای رسیدن به صبح وصال موعود باید شب وصل با خدا را پشت سرگذاشت، و تا زمانی که منتظر، عمر خویش را در طریق کسب صلاح طی نکند نم یتواند شاهد ظهور مصلح موعود باشد.
-
داستان کرونا و جهادیها(۶)
روایت ششم؛ موجِ روی دیوارها
حوزه/ تازه فهمیدم چرا شیفت شب را برای پرستارها سه شیفت حساب میکنند. شبهای بیمارستان رازآلود و سنگین است و ثانیههایش کش میآید انگار.
-
«سربلند»؛ روایت زندگی شهید محسن حججی به چاپ هجدهم رسید
حوزه/ روایت زندگی شهید مدافع حرم، محسن حججی در کتاب «سربلند» به قلم محمدعلی جعفری به چاپ هجدهم رسید.
-
داستان کرونا و طلبههای جهادی قم(۵):
روایت پنجم؛تهماندههای سوپ مقدس
حوزه/ جانباز ۶۰ درصد بود. از جاماندههای شیمیایی کربلای 5. چشم راستش را والفجر ۱۰ داده بود و والفجر 8 ترکشی آمده بود و درست نشسته بود وسط ریهاش.
-
داستان کرونا و طلبههای جهادی قم(۴):
روایت چهارم؛ چاق و لاغر
حوزه/ ویلچر را بهسختی میچرخانم سمت تخت. چرخ راستش کمباد است، به سید نصیر نگاه میکنم. لاغرتر از روز اول شده، اما هنوز هم بهراحتی وزنش سه برابر من است.
-
داستان کرونا و طلبههای جهادی قم(۳):
روایت سوم؛ جواب آماده
حوزه/ مرگ و زندگیِ کروناییها هم مثل مرگ و زندگی بقیه دست خداست و نمیشود حکم قطعی داد؛ ولی بعد از مدتی که بینشان رفتوآمد کنی، با نگاه به حالشان میفهمی کدامشان احتمالاً مرخص میشوند، کدامشان میروند زیر دستگاه تنفس و کدامشان عمرشان به دنیا نیست.
-
داستان کرونا و طلبههای جهادی قم(۲):
روایت دوم؛ کاش زنده بمانم
حوزه/ میزش را دستمال میکشم. تا میخواهم بروم سراغ تخت بعدی با تردید میپرسد: «شیخی؟» من هم با سر جواب میدهم که «آره»