دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۲۰ شوال ۱۴۴۵ | Apr 29, 2024
کد خبر: 968684
۲۶ تیر ۱۴۰۰ - ۱۳:۵۵
تصاویر/ مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین اقبالیان

حوزه/ همان دقایق اول از هوش رفته بودم و چیزی به خاطر نداشتم، نزدیک مرقد امام خمینی(ره) ناگهان حس کردم روبروی گنبد حرم سیدالشهدا(ع) هستم و دستی از دل حرم به سمتم دراز شد. آن دست چیزی مثل خاک را در کف دستم گذاشت و صدایی آمد: «این هم دوسومش!» ناگهان، از پشت سر آمبولانس ...

به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت الاسلام والمسلمین ابوالقاسم اقبالیان، از مجاهدین انقلابی، روز گذشته دار فانی را وداع گفت که به این مناسبت، به انتشار خاطره ای از آن مرحوم خواهیم پرداخت:

      

در یکی از روزهای گرم تیرماه سال ۱۳۹۶ در خانه نشسته بودم. ناگهان حس کردم دارم از زمین جدا می‏شوم. مرگ را نزدیک‏تر از همیشه روبروی خودم می‏دیدم. هر لحظه منتظر بودم تا از قید زمین خاکی رها شوم. پسرم نیز آن روز مهمان ما بود. وقتی دید حالم دارد خراب می‏شود، از گوشی موبایلم شمارۀ محمدکاظم پورامینی و رضا پاینده، از رفقای دوران جنگ را پیدا کرد و با آن‏ها تماس گرفت تا زود خودشان را برسانند.

حالم آرام ‏آرام داشت خراب‏تر می‏شد. محمدکاظم فوراً آمبولانسی خبر کرده بود تا مرا به تهران ببرند. من که از همان دقایق اول از هوش رفته بودم و چیزی به خاطر نداشتم، نزدیک مرقد امام خمینی(ره) ناگهان حس کردم روبروی گنبد حرم سیدالشهدا(ع) هستم و دستی از دل حرم به سمتم دراز شد. آن دست چیزی مثل خاک را در کف دستم گذاشت و صدایی آمد: «این هم دوسومش!»

ناگهان، از پشت سر آمبولانس صداهایی به گوشم ‏می‏رسید. در همان حالت بی‏هوشی بلند شدم تا ببینم صدای کیست؛ همه آن‏هایی که در سال‏های زندگی خدمتی به آن‏ها کرده بودم پشت سر ماشین می‏دویدند. آن دختر معلول ذهنی که هر کاری از دستم برمی‏آمد برایش انجام می‏دادم گریه می‏کرد و می‏گفت: «بابای من رو کجا می‏برید؟»

آن جانبازی که چندین سال پیش سیلی محکمی به گوشم زده بود، آن پیرزنی که گه‏گاه برایش پول و غذا می‏بردم، دخترهایی که برایشان از این و آن پول جهیزیه فراهم کرده بودم، همه و همه دنبال آمبولانس می‏دویدند و مرا صدا می‏زدند. بعد از چند لحظه دوباره از هوش رفتم و دیگر چیزی در خاطرم نماند.

تا اینکه پس از یک هفته که پزشکان گفته بودند به احتمال ۹۹درصد از اتاق عمل زنده بیرون نمی‏ آیم، به هوش آمدم.

    

خاطره ای از مرحوم حجت الاسلام اقبالیان

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha