خبرگزاری حوزه | دوستی میگفت و چه خوب میگفت که ما ایرانیها (به تعبیر منحصربفرد طنازانهاش) دائمالنوستالژی هستیم و نوعی اعتیاد به غم گذشته داریم.
این مسئله نه تنها برای ما ایرانیها معانی متنوعی پیدا میکند و حسهای مختلفی را در ما برمیانگیزاند، که در میان مردم بسیاری از نقاط جهان نیز معنایی مشابه دارد. در واقع این «اعتیاد به غم گذشته» درد مشترک همه مردم جهان است و ما در میان آنها تافته جدا بافته نیستیم. بهترین نمودش را شاید بشود در فیلم درخشان کارگردان طناز تاریخ سینما، وودی آلن، یعنی «نیمه شب در پاریس» دید. جایی که شوق نویسندهای جوان به نوشتن رمان تازهاش، او را به پاریس میکشاند و او به قدری در خیالات خود، نویسندگان بزرگ دوران شکوه پاریس زیبا را میبیند که شبی کاملاً تصادفی با کالسکهای به آن دوران سفر میکند و با ارنست همینگوی و اسکات فیتزجرالد در کافهای بر سر یک میز مینشیند!
یکی از نکاتی که همیشه همراه افرادِ شیفتهی نوستالژی است، ستایش گذشته شکوهمند و در نتیجهی آن عدم بررسی واقعبینانهی برهه زمانی دلخواهشان است. در تصورات بسیاری از افرادی که شیفته لباسها، خانهها، معماریها و زبان محاوره دوره قاجار (بخوانید: قجری!) هستند، هیچ اثری از قحطی و دزدی و راهزنی نیست. در تصاویر این عاشقانِ همهچیزِ قجری (!)، برای مثال شما نمیتوانید گروهی موسوم به «نایبیان کاشان» به سرکردگی «نایب حسین کاشی» را ببینید که از راهزنان اواخر دوره قاجار بودند و از زبان یکی از اعضای خودِ این گروه روایت شده که شبی وارد منزلی شدند و به زن خانه مقابل شوهرش به نوبت تجاوز کردند و هنگام اجرای این کار وقتی دیدند بچه کوچک او بسیار گریه میکرد، آب جوشی که در خانه مشغول جوشیدن بود را در حلق کودک ریختند!
در این زمینه مثالهای دیگر فراوان است که از بازگوی آنها درمیگذریم تا بر سر کار خود بیاییم. یکی از مهمترین و رایجترین موارد دریغگویی ما مردمان شیفته نوستالژی، علاقهمان به پاتوقها و گعدههایی است که زمانی در همین تهران وجود داشته است.
به تازگی گفتوگویی منتشر شده از لیلی گلستان، مترجم و گالریدار شهیر ایرانی، که در آن، پیرامون جمعههایی که در خانه پدریاش جلساتی با حضور هنرمندان و اشخاص سرشناس برگزار میشد، سخن به میان آورده است. اینجا نیز اگر نیک بنگریم، اعتیاد به نوستالژی کار خود را کرده و باز هم قوم ایرانی چیزی در گذشته یافته که به آن دریغ بخورد. اما حقاً که بعضی از جمعها دریغ خوردن هم دارد.
گفتهاند که «شرف المکان بالمکین». جمعههای پر قیل و قال خانه ابراهیم گلستان، اهمیتی نمیداشت اگر پاتوق افراد باسواد، هنرمند، صاحبنفوذ و اندیشهورز معاصر نبود. افرادی که در آن دیدارهای صبح جمعه حضور داشتند، از خانه یک نویسنده و مترجم، کانونی فرهنگی ساختند که شاید ریشه بسیاری از آثار مشترک و انفرادی هنرمندان آن نسل از آن خانه بود. دریغ خوردن بر گذشتهای اینگونه که چنین است و چنان، امروز برای ما راهی نخواهد گشود بلکه در بررسی تاریخچه چنین پاتوقها و گعدههایی، این سوال بزرگ به ذهن میرسد که امروز جای چنین جمعهایی کجاست؟ آیا اصلاً هنوز جمعهی پر قیل و قالی در خانه گلستان و گلستانها دایر است و اگر نیست چرا؟
جمهوری اسلامی در هر زمینهای در حوزه فرهنگ و هنر در این چند دهه موفق بوده باشد، بدون شک در ایجاد پاتوق، گعده و جلسه هماندیشی برای هنرمندان و ادبا ناموفق عمل کرده است. هرچند که بسیاری از مدیران فرهنگی با روی کار آمدن در یک منصب دولتی به این مسئله اهتمام جدی داشته و برای آن هزینهها کردهاند، اما متأسفانه آن جمعها و گعدههای پولی، آنی که باید نشد. البته یادمان نرود که به مرور زمان، در این زمانهی انفصال و گسستگی، همان گعدهها و جمعههای قدیمی نظیر جمعههای خانه گلستان نیز پابرجا نماندند و از هم پاشیدند. انگار خاصیت زمانه این است که به مرور یاران همدل را از هم جدا میکند.
ثبت تاریخ و تاریخچه فرهنگ و هنر بسیار ارزشمند و مهم است؛ اما نباید فراموش کرد در تاریخ عبرتهایی نهفته است برای کسانی که اهل پندگرفتن باشند. تحسینهای اغراقآمیز یا آه و حسرت سوزناک از دل کشیدن نسبت به گعدههای سالها قبلِ هنرمندان، راهی را بر ما نخواهد گشود. مهمترین فایدهی توجه به نوستالژی، یاری گرفتن از آن برای ساختن آینده است. به جای دریغ یا ستایش جمعههای خانه گلستان، جمعههای تازهای بسازیم!
توکل مهدویان