این روزها و شبها سالنهای نمایش فیلمها در جشنواره سی و دوم فیلم فجر، نماد و نمودی از تمام غبارهایی است که دل و دیده مخاطبان را به سختی میآزارد. چه از آن جهت که بر پرده سینما نقش و نگاری دیگر و نمایههایی از دنیایی بیگانه به تصویر درمیآید و چه از آن سو که سالنهای انتظار و سکوهای نمایش، مملو از پردههایی است که پردهدری را تمرین میکنند و واژههای بیاعتنایی به آسمان را هجّی میکنند.
شاید خبرهایش به گوش شما هم رسیده باشد در فیلمها یا سیاهنمایی روسپید میشود، یا تصویر مقدسترین مقدسات مردم به سخره گرفته؛ وقتی تابناکترین و آسمانیترین انسانهای روی زمین و کسانی همچون حضرت ابوالفضائل عباس(ع) به بدترین و زنندهترین شکل ممکن چهرهپردازی میشوند.
وقتی دل دردمند متعهدین و متدینین از این همه انحراف، غمین و غصهدار میگردد، ناگهان به یاد میآوریم که وقتی 32 سال پیش بنای این جشنواره گذاشته شد قرار بود، نشانی از فجر انقلاب داشته باشد و علامتی از شور ایمان.
امروز اما باید کورسوی نشانههای از یاد رفته را در آرزوها و تخیلاتمان جستجو کنیم، اینجا هرچه هست نه نشان از جشن که سوگواره و نه نماد از فجر که تارنمایی از بیگانگی و از خود رمیدگیست. به سوی کجا؟ معلوم نیست شاید آنور آبها شاید و شاید ...!
این روزها فرقی نمیکند، خبرنگار حوزه باشی یا عضو انجمن منتقدان سینما، نویسنده مجله فیلم باشی یا گزارشگر رادیو، هنرمند متعهد انقلابی باشی یا روشنفکر سکولار؛ همه وقتی زیر این سقف جمع میشوند مثل هم میشوند، بی دغدغه و آرمان، زلزده به تصویری که روی پرده افتاده یا خمار خلصهای که در بخار نسکافه متجلی است؟
سکوت میکنی و میگذری و چشم سر و دل را بر همه فجایعی که میبینی، میبندی آرام و خون سرد از کنار اینهمه نگاه و گناه میگذری و دل به سینمایی میبندی که برایت «ردکارپت» پهن کرده و تو را به سوی «پنج ستاره» هدایت میکند.
فرقی نمیکند، حتی «معراجیها» نیز روی همین سن، سوت و کف میخورد و تو را آوردهاند بدانی اینجا «همه چیز برای فروش است». چه «فردا» چه «امروز»، «میهمان داریم» میهمانهایی که در «پنجاه قدم آخر» این روزهای جشنواره تبدیل به «اشباح» شدهاند و گیج و گنگ مسخ سینمایند، احتمالا یادشان نمیآید که فریضهای همچون امر به معروف و نهی از منکر از اعظم فرایض و اهم احکام اسلام است.
باری این است حال و احوال ما در این روزها، حال و احوالی که به همت مدیران و فیلمسازان و دستاندرکاران سینمای ایران و البته با حضور پررنگ لعبتهای عشوهگر، برای همهشان کارت اهالی رسانه و منتقدین صادر شده، است، به راستی چه میشود گفت، وقتی همه طیفهای متضاد و متناقض، اینجا زیر این چتر، مثل هم میشوند و دیگر فرقی نمیکند از کجا آمده باشند، روشنفکر باشند یا مذهبی و ... اینجا همه مثل هماند و با همه تفاوتهایشان در یک نکته و نقطه به اشتراک رسیدهاند ... خونسردی و بیاعتنایی نسبت به همان آرمانهایی که فجرآفرینان آفریدهاند، کیست که نداند یا بداند که این چقدر حزنانگیز و دردآور است! نیست؟!
قدم میزنم، با پایی شکسته و قلمی که دیگر یادش نیست از کجا آمده و به کجا میرود، آخر اینجا همه چیز بیش از حد عادیست، عادیتر از طبیعت این برفها که سفید است و سبزی این درختان که سبزاند. به چه کسی میشود گفت؛ از چه کسی میشود خواست، کجا میشود فریاد زد، چگونه میشود اعتراف کرد، یقه چه کسی را میشود گرفت، کجا میتوان به محکمه رفت؟! ... راستی! دلایل محکمهپسندمان چیست؟ فریضه یا عریضه؟ فریضهای که خدا گفته یا عریضهای که اهالی ...
«همین است که هست! این فیلمها این جشنواره این منتقدین ... و این مردم! شما بروید خودتان را اصلاح کنید چرا به طبیعت و واقعیت جامعه گردن نمینهید، چرا نمیخواهید باور کنید که ...»
صدای ما را از برج میلاد میشنوید، در سی و دومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم «فجر» جشنوارهای که بنا بود یادآور فجر انقلاب باشد، اما تنها چیزی که در آن نماد و نمودی بارز و جدی دارد، عشوه و کرشمه است، سالن مد، «ردکارپت» نسکافه، سیگار خونسردی و بیخیالی و ...، میروم بیرون و توی برفها، تک و تنها قدم میزنم و یادم میآید از کجا آمدهام و اینجا کجاست.
محمدرضا محقق خبرنگار خبرگزاری حوزه مستقر در برج میلاد