حجت الاسلام والمسلمین محمد مطهری فرزند استاد شهید مطهری با ارسال مقاله ای به مرکز خبر حوزه تحت عنوان «از ایران اسلامی تا اسلام ایرانی» به نقد ترویج مکتب ایرانی پرداخت.
در طول سی و دو سالی که از به خون غلتیدن شهید مطهری گذشته است در هیچ مقطعی مانند سال 89 خلأ ایشان به عنوان یک رهبر فکری احساس نشد. کسی گمان نمی کرد که بتوان با خاطری آرام بر صندلیهایی که بر استخوانهای صدها هزار شهید قرار گرفته، تکیه زد – شهیدانی که برای اسلامی شدن ایران و اسلامی ماندن ایران جان دادند - و در عین حال چنین بی پروا آرمان انقلاب را یکسره معکوس کرد: ایرانی کردن اسلام به جای اسلامی کردن ایران.
با قصد گویندگان کاری نیست و تا زمانی که یقین به خلاف حاصل نشده باید گفت مروجان مکتب ایرانی از روی حسن نیت سخن می گویند، اما متأسفانه بر سخنی اصرار دارند که بی تردید مصداق این جمله شهید مطهری است که «گاهی یک تک مصراع خطرش براي یک ملت صدها بار از وبا و طاعون بیشتر است» مخصوصا آنجا که در قالبی فریبنده عرضه شود (مجموعه آثار، ج 16، ص 38).
در نقد «مکتب ایرانی» سخن زیاد گفته شده است ولی دغدغۀ این نوشتار امر دیگری است که بدان کمتر پرداخته شده و آن این است که چه عواملی باعث شده که سخنی چنین بنیان شکن در این سطح در کشور ما مطرح شود و بی توجه به همه هشدارها پیش بتازد. برای رعایت حال خوانندگان، این نوشته در دو بخش عرضه می شود: در این بخش به پاره ای نکات مقدماتی و ضروری در باب مکتب ایرانی می پردازم و در بخش دوم - که انشاءالله به زودی منتشر می شود - برخی عوامل و زمینه هایی که عرصه را براي جولان مکتب ایرانی فراهم ساخته به اختصار بيان خواهم کرد.
باید کاملا هشیار بود که بر خلاف آنچه برخی رندانه و احیانا مزوارنه القا می کنند، مخالفت با مکتب ایرانی به هیچ روی به معنای مخالفت با ایران و سنت های معقول ایرانی نیست. ایران کشور ماست و محبوب هر ایرانی، اما «ایران دوستی» غیر از «ایران زدگی» است. حساسیت هایی که برخی عالمان بزرگوار و دلسوز نسبت به این مسأله از خود نشان داده اند ناشي از تعصب ضد ایرانی و يا يک نوع حساسيت به نام ايران نیست، بلکه مخالفت با علم کردن ایران به عنوان یک «مکتب» آنهم در عصر دین خاتم است. در اين ايام که مقارن با سالگرد شهادت شهيد مطهري است مناسب است براي روشن شدن موضوع از سيره علمي و عملي ايشان در تبيين بحث کمک بيشتري گرفته شود.
شاید بسیاری از نسل امروز ندانند که مجاهدین خلق (منافقین) از پیش از انقلاب اطلاعیه های خود را با «به نام خدا» آغاز نمی کردند، بلکه از عبارت عوام فریب «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» بهره می جستند. گر چه در آن ايام بازار تهمت و دروغ و غيبت به اسفباری امروز نبود اما شهید مطهری علیرغم اینکه می دانست هر نوع مخالفت با مجاهدین خلق در آن زمان تهمت همکاری با رژیم شاه حتي از سوي بسياري از دانشجويان مسلمان را به دنبال دارد قاطعانه با آن مبارزه کرد و تأکید کرد که کار تنها باید به نام خدا آغاز شود و «آغاز كردن كار به نام خدا و خلق، شرك و بت پرستی است» (همان، ج2، ص 136). روشن است که مشکل مطهری با «قهرمان بودن مردم ایران» نبود، آنچه او را بی تاب می کرد قرار دادن «مردم ایران» در عرض خداوند بود. مشکل امروز مراجع عظام و دیگر بزرگان با مکتب ایرانی، ذکر ایران و ایرانی یا هویت ایرانی نیست بلکه قرار دادن ایران به عنوان یک مکتب در عرض مکتب اسلام است.
نمونۀ دیگر، برخورد شهید مطهری با تعبیر جوان پسند «اسلام انقلابی» بود. مطهری هم انقلابی بود و هم عاشق انقلاب، ولی تعبیر «اسلام انقلابی» را به حق یک اصطلاح انحرافی می دانست زيرا «با اينکه در اسلام عنصر مبارزه هست اما اين بدان معني نيست که اسلام فقط براي مبارزه آمده است. در اسلام دستورات بي شماري وجود دارد که يکي از آنها مبارزه است» (همان، ج24، ص 172). درست همان طور که عده ای مخالفت با «مکتب ایرانی» را حمل بر دشمنی با ایران و هر چه ریشه ایرانی دارد می کنند، مخالفت مطهری با به کارگیری وصف «انقلابی» برای اسلام در آن زمان مستمسکی به دست مخالفانش داده بود که او را «غیر انقلابی» معرفی کنند، در حالی که او خود یک انقلابی بود، چندین بار به زندان شاه افتاد، از سوی ساواک تحت نظر بود، ممنوع المنبر شد و از سوی امام مأمور تشکیل شورای انقلاب گردید.
اين را هم بايد در حاشيه يادآور شد که استفاده غلط از واژه های جذاب در زمان ما مصادیق متعدد دارد. ترویج «اسلام دین صلح است» از سوی برخی اصلاح طلبان، عبارت گیرا و در عین حال نادرست دیگری است که سالها پیش مرحوم علامه طباطبایی در المیزان بطلان آن را آشکار کرده است. اسلام نه دین صلح است و نه دین جنگ، اسلام دین منطق است، صلح در جای صلح و جنگ در جای جنگ . به تعبير شهيد مطهري «دين البته بايد طرفدار صلح باشد و قرآن هم مي گويد صلح بهتر است اما بايد طرفدار جنگ هم باشد، آنجا که اگر تسليم شويم ذلت را متحمل شده ايم». همان، ج 20، ص 223).
نه تنها کلمه ایران بلکه مقدس ترين کلمات مانند خدا و اسلام و قرآن هم اگر در جای خود به کار نرود مشکل آفرین و ناراحت کننده است. به تعبیر دیگر نه تنها «ایران زدگی» بلکه «قرآن زدگی» هم نادرست است. یک استاد متدین دانشگاه اگر ببیند در مقابل همه سوالات برگه امتحان ریاضی، آیات قرآن نوشته شده، بر آشفته می شود. آیا هیچ انسان عاقل و غيرمغرضي این برآشفتگی را به مخالفت آن استاد با «قرآن» تعبیر می کند؟ بدیهی است که این برآشفتگی نه به خاطر مخالفت با قرآن که به دليل به کارگیری آن در غیرموضعی است که باید به کار گرفته شود. همچنانکه علاقه به نوروز و تفکر در آن بسیار خوب است اما درست کردن «مکتب نوروز» و بادکردن آن به طوری که بخواهیم ارزشهای الهي و انساني را به زور از دل آن بیرون بکشیم از مصاديق به کارگیری امری در غیر جای خود است. شنونده حیران می ماند که اگر نوروز این مقدار پیام و محتوا براي بشر دارد دیگر چه نیازی به بعثت انبیاء بود؟
اين توجیه که مقصود از مکتب ایراني همان اسلام یا مکتب اهل بیت است، در خوش بینانه ترین حالت، نشان دهنده بی توجهی به بار کلمات است. یکی از وجوه بارز اسلام مخالفت با قوم گرایی و نژاد گرایی است و به تعبیر شهید مطهری اسلام ارزش نژاد و قومیت را به حد صفر رساند. چگونه می توان در توصیف مکتب مورد نظر اسلام از عنوانی استفاده کرد که رنگ قومیت به آن می دهد «در حالي که اسلام همواره مي کوشيده است ريشه تفاخرات قومي را از بيخ و بن برکند» (همان، ج 14، ص 68). نه مسائل حساس دینی و اعتقادی جای بازی کردن با کلمات است و نه اعتقادات بنیادین دینی میدان جولان تراوشات ذهنی. نمی توان گفت «خدای ایرانی» و خدای اسلام را قصد کرد.
طرفه آنکه کسانی مروج مکتبی قومی شده اند که خود را زمینه ساز ظهور شخصيتي می دانند که برای یک رسالت جهانی و غیر قومی به پا خواهد خاست و حکومت واحد جهانی تشکیل خواهد داد. شاید همان طور که می توان شعار برپایی عدالت نه فقط در ایران بلکه در جهان داد ولی در بیخ گوش خود به متهم معروف کهریزک با پست و مقام پاداش داد می توان زمینه ساز حکومت جهانی مهدوي بود و در عین حال قومیت را که اسلام با آن به مبارزه برخاسته ترویج کرد.
جالبتر آنکه کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» شهید مطهری را شاهدی بر حرف خود می گیرند. خدمات شگرف ایرانیان به اسلام و نیز نقش اسلام در بالندگی فرهنگ ایرانیان کجا و جعل مکتبی به نام «مکتب ایرانی» کجا؟! استاد در همان کتاب مي نويسد: «ما به حکم اينکه پيرو يک مسلک و يک ايدئولوژي به نام اسلام هستيم که در آن عنصر قوميت وجود ندارد نمي توانيم نسبت به جريانهايي که ضد اين ايدئولوژي تحت نام و عنوان مليت و قوميت صورت مي گيرد بي تفاوت بمانيم». (همان، ج14، ص 56).
متاسفانه حوادث تلخ سال 88 که به فتنه ای بزرگ منجر شد، ما را چنان به خود مشغول ساخت که عده ای فرصت یافتند با استفاده از امکانات نظام اسلامی و ثروت هنگفت ملی و با کمترین معلومات دینی، نه تنها برای میزان دخالت دین در امور اجتماع فرمولسازی کرده و حد و مرز تعیین کنند بلکه بی پروا از همگان و با سماجت به جاي مکتب اسلام از مکتب ایرانی سخن بگویند و همزمان از عارفان حقيقي نيز پيشي گرفته و از ظهور بسیار نزدیک هم خبر دهند.
چنانکه گفته شد برای پرهیز از اطالۀ کلام پاسخ این پرسش را که چرا مکتب ایرانی زمینۀ بروز پیدا کرده است در بخش بعد تشریح خواهم کرد. همچنين روشن خواهد شد که چرا علیرغم برخي سخنان ناصواب و غربگرايانه برخی سران اصلاح طلب در سالهايی که در مسند قدرت بودند خطر آن اظهار نظرها به جدیت خطر ترویج مکتب ایرانی نبود.
این نوشته را با توصیه ای به برخی «مخالفان» مکتب ایرانی به پایان می برم. در میان کسانی که با حسن نیت طرفدار مکتب ایرانی شده اند افرادی با گرایش های گوناگون می توان یافت. از جمله کسانی که طرفدار نظام اسلامی هستند و همچنین کسانی که با نظام بی مسأله نیستند. بزرگترین خدمت به ترویج «مکتب ایرانی» ـ چه مروجان آن اغراض سیاسی داشته باشند و چه نداشته باشند ـ این است که مخالفت با آن رنگ سیاسی به خود بگیرد. بنابراین سیاسی کاران از هر جناح و نیز افراطیونی که متأسفانه بسیار بد از نظام دفاع می کنند و در مواجهه با مخالفان و حتي منتقدان نظام، اخلاق و جوانمردی و آبرو نمی شناسند و تمسخر و تحریف و تهمت، ابزار کارشان شده است توجه داشته باشند که با موضعگیری در مقابل «مکتب ایرانی» تنها به جایگیر شدن آن در بسیاری از اذهان کمک می کنند. بزرگترين خدمتي که اين افراد مي توانند در جهت نفي مکتب ايراني انجام دهند سکوت است.