آنچه پیش روست، گفتوگوی خواندنی خبرنگار مرکز خبر حوزه با حجت الاسلام والمسلمین محمد هادی مفتح، از اساتید سطوح عالی حوزه، استادیار دانشکده الهیات دانشگاه قم و مدیر گروه علوم قرآن و حدیث این دانشگاه درباره خاطراتی از رابطه پدر بزرگوارش با شهید مطهری است که تقدیم خوانندگان محترم میگردد.
* نحوه ارتباط شهید مطهری با شهید مفتح
ارتباط مرحوم پدرم با استاد مطهری به دوران تحصیل در حوزه علمیه قم باز میگردد البته مرحوم پدرم و شهید بهشتی و بزرگانی همچون امام موسی صدر و حضرات آیات شبیری زنجانی و مکارم شیرازی، با این که هم دوره نبودند با یکدیگر ارتباط داشتند و در درس خصوصی مرحوم علامه طباطبایی با هم شرکت میکردند و ارتباطاتی صمیمی بین آنها وجود داشت و رفت و آمد های خانوادگی داشتند، ارتباط پدرم با استاد مطهری و طیف انقلابیون آن زمان نسبت به سایرین بیشتر بود.
* حق اقامت بیش از دو روز در قم را نداشت
بعد از اینکه استاد مطهری به تهران رفتند و نهضت امام خمینی(ره) هم شروع شد، در خلال نهضت، مرحوم شهید مفتح از ارکان نهضت در قم بشمار میرفتند و پیگیر مبارزات بودند، تا جایی که چندین بار توسط ساواک دستگیر و به کرمان و دیگر شهرها تبعید شدند و این سختگیریها ادامه داشت تا اینکه در سال 48 به طور کامل ممنوع الاقامه در قم شده و مجبور شدند در تهران اقامت کنند و به یاد دارم تا پایان دوره پهلوی ایشان حق اقامت بیش از دو روز را در قم نداشتند.
مرحوم پدرم مجبور شد، قم را رها کند و به دعوت مرحوم مطهری در تهران ساکن و در دانشکده الهیات مشغول به تدریس شدند؛ البته ایشان مدرک دکتری الهیات را در اواخر دهه 30 کسب کرده و از سال 49 تدریس را به عنوان استاد و هیئت علمی دانشگاه الهیات تهران آغاز کردند.
حضور این دو استاد بزرگ حوزه در یک دانشگاه، منشا برکات بسیاری شد؛ این ارتباط سبب نزدیکی بیشتر این دو بزرگوار گردید و با تشدید مبارزات علیه رژیم پهلوی وسیق تر و عمیقتر میشد، با اینکه در آن دوران بیش تر از 12 سال نداشتم، ولی شاهد ارتباطات گسترده پدرم با شهید مطهری بودم و این ارتباط به اندازه ای صمیمی و عمیق بود که رفت و آمد های خانوادگی وجود داشت.
به یاد دارم در سال 56 پدرم تعریف می کرد: « در طبقه دوم دانشکده الهیات بودم که سر وصدای استاد مطهری را شنیدم، نگاه کردم دیدم این استاد شهید در محوطه دانشگاه در حال اعتراض به یکی از اساتید است، این استاد از اساتید مارکسیست دانشگاه تهران بود و به تبلیغات مارکسیستی در کلاس ها می پرداخت و دانشجویان انقلابی برای بحث با او خدمت استاد مطهری می آمدند و سئوالات خود را می پرسیدند و مستندات عقلی و نقلی آموزه های اسلامی را فرا گرفته و نظرات استاد خود را نقد می کردند، در یکی از این روزها، استاد با یکی از دانشجویان انقلابی درگیر می شود و به او چاقو می زند».
آنقدر پدرم به همراه استاد مطهری پای این قصه ایستادگی می کنند که در آخر مسئولین دانشگاه تهران مجبور به اخراج استاد چاقو کش می شوند؛ این جریان نشان دهنده ارتباط عمیق این دو استاد شهید است.
* چگونگی شکل گیری جامعه روحانیت مبارز تهران
همچنین به یاد دارم بعد از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، جلسه ای با حضور بزرگان در خانه ما برگزار شد و در همین جا جامعه روحانیت مبارز تهران تشکیل شد و برای مجلس ختم فرزند امام تصمیم گیری شد.
* استشمام بوی عطر استاد مطهری
خاطرم هست، استاد مطهری همواره عطر خاصی می زدند و به دلیل کثرت همنشینی ایشان با پدرم و حضورشان در منزل ما، دیگر بوی عطر ایشان را می شناختم و وقتی از مدرسه برمی گشتم از بوی خوش می فهمیدم ایشان در منزل ما هستند.
روز دوشنبه ای بود که ظهر از مدرسه برگشتم و دوباره بوی عطر استاد مطهری را در حیات منزل استشمام کردم، از مادرم پرسیدم استاد مطهری اینجا هستند، گفت: برای ناهار به همراه آقای رفسنجانی با پدرت جلسه داشتند و الان رفتند، این جریان دقیقاً روز قبل از شهادت استاد مطهری رخ داد که همواره در یادم می ماند و فردا صبح خبر شهادت ایشان را شنیدم و به پدرم گفتم.
*شبها تلفن را قطع میکردیم!
در آن زمان ارتباطات مانند امروز نبود و موبایل و تجهیزات امروزی وجود نداشت، از سوی دیگر شب ها برخلاف میل پدرم و بدون اطلاع ایشان تلفن را قطع می کردیم تا ایشان بتوانند استراحت کنند، چون زمانی که پدرم در منزل بود، مدام با ایشان تماس می گرفتند و مراجعات به ایشان بسیار زیاد بود و برای اینکه این مراجعات آخر شب ها کمتر شود برادر و خواهر بزرگترم تلفن را قطع می کردند؛ البته چندین بار مورد عتاب پدر قرار گرفته بودند، ولی باز این کار را می کردند.
*چشمان گریان و چهره شکسته!
شب شهادت استاد مطهری نیز آنها تلفن را قطع کرده بودند و هیچ وسیله ای برای ارتباط با پدرم وجود نداشت، ایشان آن شب از این جریان بی اطلاع بودند تا اینکه خبر شهادت استاد مطهری را صبح روز شهادت از رادیو شنیدم، فکر میکردم پدرم منزل نیست، دوان دوان به آشپزخانه رفتم و به خواهرم گفتم، استاد مطهری را کشتند، در این حین پدرم سریع خودش را به من رساند و پرسید چه شده و من هم آنچه در رادیو شنیده بودم برای ایشان نقل کردم و گفتم، استاد شبانه از جلسه هیئت دولت که در منزل آقای سحابی بوده برمی گشتند که توسط گروهک فرقان ترور شده و به شهادت رسیدند، انصافاً در همان لحظه شکست عظیمی را در چهره پدرم مشاهده کردم.
ایشان برای 45 دقیقه به کتابخانه خود رفتند و از آنجا تماس هایی گرفتند و با برخی افراد صحبت هایی کردند، وقتی بیرون آمدند چشمانشان از فرط گریه قرمز شده و چهره شان بسیار شکسته شده بود.