معنای سلف
در فقه اسلامى “بيع سَلَف” و يا “سَلَم” نوعى پيشفروشى است به اين معنا كه فروشنده، متعهد مىشود كه كالاى مورد معامله را در موعد معين تحويل دهد، ولى بهاء را قبلاً دريافت مىنمايد، درست مقابل نسيه كه دريافت كالا قبلاً صورت مىپذيرد و بهاى آن بعداً پرداخت مىشود.
ولى در فرهنگ امروز زبان عرب، “سَلَف” به معناى پيشينيان از صحابه و تابعان است و “سلفىگرى” به معنى پيروى از انديشه و راه روشن آنها است.
از آغاز قرن چهاردهم “مكتب سلفيّه” بر سر زبانها افتاد، برخى از نويسندگان مصرى بيشترين تبليغ را درباره آن انجام دادند، و چنين تصور كردند كه عقبماندگى مسلمانان به خاطر تخلف از روش پيشينيان است و بايد به آن روش باز گردند.
دولت وهّابى كه در سال 1320ه ق در نجد تشكيل يافت، بر توسعه اين انديشه)سلفىگرى(، زياد دامن زد و با خريد نويسندگان غير متعهد، به اشاعه آن پرداخت. امروز رفتار يك جوان سُنّى نجدى اين است كه خود را سلفى بخواند و در ترويج آن بكوشد، تو گوئى همه سلفيان، صالح و درستكار بودند كه بايد اسوه و الگو تلقى شوند.
براى روشن شدن حقيقت اين مسلك، لازم است با تاريخ پيدايش آن آشنا شويم، آنگاه به توضيح ويژگىهاى عقايد و افكار آنان بپردازيم. هرچند مطالب مقاله در مذاق “سلفيان” تلخ خواهد بود ولى افراد واقعگرا پيروى از حق و حقيقت را به هيچ قيمتى از دست نمىدهند.
* تاريخچه “سلفيّه”
سلفىها خود را پيرو مكتب “اهل حديث” مىدانند كه در عصر عباسيان و پس از اختلاف با معتزله و اهل كلام و شيعيان، پديد آمد. پس از درگذشت احمد بن حنبل در سال 241ه،ق -كه بنيانگذار مذهب اهل حديث است-، اين شيوه در ميان حنبلىها ادامه داشت و حنبلىها در اصول و فروع و عقيده و احكام، خود را پيرو اهل حديث دانستند. خلفاى عباسى از دوران “متوكّل” تا زمان “مقتدر”، به ترويج اين مكتب پرداختند. در سال 305ه،ق، ابوالحسن اشعرى)م324ه،ق( تحت عنوان “احياگرى مكتب اهل حديث”)و بهطور اخصّ مكتب احمد بن حنبل(، مكتبى را پىريزى كرد و خواست اصلاحاتى در عقيده اهل حديث ايجاد كند، زيرا عقيده آنان با خرافات زيادى آميخته شده بود و پيوسته مىگفتند: “قرآن، قديم است” و بشر در زندگى خود فاقد “اختيار” است و خدا دست و پا و چشم و ديگر اعضا را دارد. او براى اصلاح اين مكتب، بهپا خاست و توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصّبين اهل حديث او را از خود طرد كردند.
ابوعبدالله حمرانى گفته است:
اشعرى وارد بغداد شد و نزد رئيس مذهب “اهل حديث” به نام بربهارى رفت و گفت: من با سران اعتزال مانند جُبّايى و ابوهاشم مناظره كردهام و منطق يهود و نصارا را شكستهام.
* رئيس مذهب اهل حديث گفت:
“من از سخنان تو چيزى نمىفهمم و فقط به آنچه احمد بن حنبل گفته است، ايمان دارم”. سپس اشعرى براى جلب نظر اهل حديث، كتاب “الابانة” را نوشت كه تا حدى بيانكننده عقيده اهل حديث است.
با پيدايش مكتب اشعرى، شكاف عظيمى بين اهل حديث و آنها پديد آمد و پيوسته در جنگ و جدال بودند و گاهى اختلافاتشان به خونريزى مىانجاميد و علتش اين بود كه اشعرى اصلاحاتى در عقيده اهل حديث انجام داد و براى خود در مسائل عقيدتى مقامى قائل شد.
در تمام اين دوران كه اهل حديث در يك طرف و اشاعره در طرف ديگر بودند، هرگز “سلف” و “سلفيه” به عنوان مذهب مطرح نبود تا اينكه ابن تيميّه)م728ه،ق( دعوت به شيوه “سلف” را شعار مكتب خود ساخت، ولى از كلمه “سلفيه” بهره نمىگرفت و مىگفت ما تابع “اهل سنت و جماعت” هستيم كه در سه قرن نخست مىزيستهاند. يعنى از سال يازده تا سيصد هجرت.
سلفىها خود را پيرو مكتب “اهل حديث” مىدانند كه در عصر عباسيان و پس از اختلاف با معتزله و اهل كلام و شيعيان، پديد آمد. پس از درگذشت احمد بن حنبل در سال 241ه،ق -كه بنيانگذار مذهب اهل حديث است-، اين شيوه در ميان حنبلىها ادامه داشت و حنبلىها در اصول و فروع و عقيده و احكام، خود را پيرو اهل حديث دانستند. خلفاى عباسى از دوران “متوكّل” تا زمان “مقتدر”، به ترويج اين مكتب پرداختند
پس از درگذشت ابن تيميه و هجوم فقيهان بزرگ همه مذاهب بر ضد او، دعوت به پيروى از اهل حديث، )آنهم به شيوه اين گروه محدود(، چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند ذهبى)م 748ه،ق( و ابن قَيِّم)م 751ه،ق( و ابن كثير)م 774ه،ق( نتوانستند شيوه او را ترويج و گسترش دهند و پيروانى فراهم آورند، زيرا او اين فكر را در شام و مصر مطرح كرد كه مركز علم و دانش و قله فقاهت بود.
اين شوه در سالهاى بعد، به وسيله محمد بن عبدالوهاب)م 1206ه،ق( در سرزمين نجد كه فاقد فرهنگ اسلامى علماى برجسته بود، احيا گشت و گسترش يافت. و بر اثر حمايت آل سعود در آنجا، به صورت مذهب رسمى در آمد و با تسخير حرمين شريفين در پرتو حمايت استعمار انگليس، بر اين مناطق تحميل گشت و تمام مراكز علمى و دانشگاهى و مساجد و منابر وعظ و خطابه رسمى در اختيار آنان قرار گرفت و گروههاى ديگر، از اين مراكز بىبهره شدند.
از نظر محققان، شعار “سلفيه”، نخست در مطبوعات مصر مطرح شد، يعنى آنگاه كه مصر به اشغال انگلستان درآمد و گروهى از مصلحان مانند سيد جمالالدين اسدآبادى)م 1316ه،ق( و شيخ محمد عبده)م1323ه،ق( در مقابل هجوم فرهنگ و تمدن غرب، تصور كردند كه راه رهايى از چنگ اشغالگران اين است كه در مقابل گروهى كه فريب فرهنگ غربى را خورده و بيشتر در آنها هضم شده بودند، مردم را به همان اسلام پيشينيان دعوت كنند. اين گروه براى اينكه حركت خود را با شعارى زيبا، همراه كنند، شعار “سلفيه” را انتخاب كردند تا بگويند ما پيرو اسلام راستين قرون نخستين هستيم(1). ولى آنان از احياى اين مكتب، هرگز قصد تكفير ديگران يا ايجاد شكاف در ميان مسلمانان را نداشتند، بلكه از روى خوشبينى به صحابه و تابعان، اين مسلك را ترويج كردند.
سلفىگرى در نجد كه خود را وارث محمد بن عبدالوهاب مىدانست، موجى از تندروى و سختگيرى به راه انداخت و كمكم به تكفير همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساكت كردن مخالفان، شيعه را تكفير كرد، اشاعره و صوفيه و مذاهب ديگر را اهل بدعت خواند و مدعى شد كه اسلام خالص در اختيار سلف بوده و فهم آنان از كتاب و سنت، براى همگان حجت است و هركس از اين راه، عدول نمايد، بدعتگذار يا خارج از اسلام است.
در سال 1929ميلادى كه جمعيت “اخوانالمسلمين” در مصر تشكيل شد، آنها نيز به اين مسلك رغبت نشان دادند و خيال كردند، پيروى از گروههاى نخستين اسلامى)صحابه و تابعين( نجاتبخش امت اسلامى است. ولى در عينحال به همه فرقهها، روى خوش نشان داده و غالباً به مسايل سياسى و در رأس آنها، تأسيس حكومت پرداختند. اما سلفىگرى در نجد كه خود را وارث محمد بن عبدالوهاب مىدانست، موجى از تندروى و سختگيرى به راه انداخت و كمكم به تكفير همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساكت كردن مخالفان، شيعه را تكفير كرد، اشاعره و صوفيه و مذاهب ديگر را اهل بدعت خواند و مدعى شد كه اسلام خالص در اختيار سلف بوده و فهم آنان از كتاب و سنت، براى همگان حجت است و هركس از اين راه، عدول نمايد، بدعتگذار يا خارج از اسلام است.
بايد توجه داشت اكنون سلفىهاى نجدى، يك گروه نيستند، بلكه گروهى، “سلفى تبليغى”اند ولى گروهى ديگر گام فراتر نهاده و “سلفى جهادى” مىباشند و مىگويند با تشكيل جنبشهاى مسلحانه زيرزمينى، بايد دولتها را سرنگون كرد و قدرت را به دست گرفت و اسلام اصيل را پياده كرد.
* روش فكرى سلفيه
مسأله مهم، آگاهى از روش فكرى سلفيه است، آنها دو روش دارند كه به هم نزديك است:
گروهى فقط كتاب و سنت را حجت دانسته و از داورىهاى عقل كمك نمىگيرند. گروه ديگر مىگويند قرآن و سنت وقتى براى ما حجت است كه با فهم “سلف” همراه باشد، زيرا ما آيين خود را از آنها گرفتهايم.
آنان در تعبّد به نص “كتاب و سنت” بين خبر واحد و خبر متواتر فرق نمىگذارند و خبر واحد را در تبيين عقايد و معارف، حجت مىدانند و چند وقت پيش در همايشى درباره “حجّيت خبر واحد در عقايد” كه در عربستان سعودى برگزار شد، همگان تصريح كردند كه قول ثقه در عقايد نيز براى ما حجت است.
بر همين اساس خدا را با صفات بشرى توصيف مىكنند و براى او خنده و گريه و آمدن و رفتن و نشستن و پا نهادن در جهنم معتقد هستند و مىگويند:
صداى تختى كه روى آن مىنشيند، مانند صداى كجاوه است!!”.
1) السلفية مرحلة زمينة مباركة لا مذهب اسلامى، محمد سعيد رمضان البواطى، ص 233 - 232.
2) مکتب اسلام
3) درس هایی از مکتب اسلام