به گزارش سرویس استانهای مرکز خبر حوزه، مشروح بیانات معظم له بدین قرار است؛
رواياتي که از امام حسين«سلاماللهعليه» به ما رسيده است، با وجود تعداد کمي که دارد، از لطافت و دقّت خاصّي برخوردارند. يکي از اين روايات ارزشمند، مربوط به زماني است که آن حضرت در راه رفتن به کوفه، از شهادت حضرت مسلم و نقض پيمان کوفيان و متفرّق شدن مردم کوفه آگاه شدند و کوفيان را براي جنگ در مقابل خويش، مهيّا و آماده ديدند. در آن هنگام رو به اصحاب کرده و فرمودند:
«إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»[1]
مردم بندۀ دنيا هستند و دين جز بر زبانشان نيست و فقط در زبانشان ميگردد و دين را تا آنجا پاس ميدارند که معايش ايشان از قِبَل آن ميرسد، اگر نه، چون به بلا امتحان شوند، چه کم هستند دين داران؟!
* دین؛ لقلقه زبان مردم
مراد از کلمۀ «ناس» در اين روايت، غالب مردم هستند؛ مردمي که همّ و غمّشان دنياست و دين لقلقۀ زبانشان است، در گفتار ديندارند ولي در عمل، طبق دستورات دين عمل نميکنند و ايمانشان تقليدي است. يعني تا وقتي مشکل، مصيبت، بلا و استثنايي پيش نيايد، متديّناند، نماز ميخوانند، حج ميروند، عزاداري ميکنند، امّا چنانچه امتحان و آزموني بر سر راه آنها قرار گيرد، نشان ميدهند که ديندار واقعي نيستند و در امتحانات الهي مردود ميشوند. حتّي کساني که بتوانند در آزمونهاي الهي حدّاقل نمرۀ قبولي را بگيرند، بسيار کم هستند.
طبق فرمايش امام حسين«سلاماللهعليه» که فرمودند: «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»، دين اکثر مردم تقليدي است. زيرا بيشتر افراد در حالت عادي دين دارند و در تقيّد به شرع مقدّس، پيرو جوّ حاکم و عمومي اجتماع هستند و همانطور که جامعه عمل ميکند، آنها هم عمل ميکنند يا همانگونه که آباء و اجدادشان شيعه بودهاند، اينها نيز شيعهاند، امّا اگر به امتحاني مبتلا شوند، مردود خواهند شد. به عبارت روشنتر، ايمان چنين افرادي در دل آنان رسوخ نکرده است و به همين جهت به آساني بيايمان ميشوند.
اين روايت را از دو جهت ميتوان بررسي کرد: اوّل: از نظر اسلام و بنابر تصريح قرآن کريم، دين تقليدي و ظاهري غلط است و به شدّت مذمّت شده است: «بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُون، وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»[2]
* راهکارهای رسوخ ایمان در دل آدمی
دوّم: دين و ايمان آدمي بايد در عمق جان او رسوخ کرده باشد و رسوخ ايمان در دل، خود دو مرحله دارد:
مرحلۀ اوّل که مورد تأکيد مکرّر تعاليم ديني واقع شده است، رسوخ عقلي ايمان، از طريق «استدلال» است که در اصطلاح آن را «علم اليقين» مينامند. کسي که علم اليقين دارد، اصول و فروع دين را با مطالعه و تحقيق ميداند و چنانچه دربارۀ دين، سؤالي از او بپرسند، ميتواند با اقامۀ برهان و ارائۀ استدلال قوي، پاسخ دهد. اگر کسي چنين تسلّطي بر اصول و فروع دين نداشته باشد، دين او تقليدي و لقلقۀ زبان بوده و مصداق کلام امام حسين«سلاماللهعليه» ميشود.
«لعق» در زبان عربي، به عمل چشيدن غذا اطلاق ميشود.[3] وقتي فردي غذا را بر سر زبان ميگذارد، يا مزّۀ آن را ميچشد تا طعم خوب يا بد آن را بفهمد، به آن چيزي که در آن هنگام بر سر زبان ميآيد، «لعق» گفته ميشود.[4] ديني که با يک شبهه از بين برود، دين تقليدي و همان لقلقۀ زباني است.
* وجود 140 اصل عقلی در مکتب شیعه
اسلام از نظر عقلي، بيش از صد اصل دارد و مذهب شيعه علاوه بر آن، چهل اصل ديگر نيز دارد. اصولي که در دين اسلام هست، فقط به پنج اصل توحيد، نبوّت، معاد، امامت و عدل که در شيعه و سه اصل آن در ميان اهل سنّت معروف است، منحصر نمي شود. اصولي مانند شفاعت، رجعت، توسّل، نيابت و نظاير آن که در تشيّع وجود دارد و يک شيعه بايد بتواند با دليل، اين اصول را اثبات کند. مخصوصاً در زمان حاضر که زمان شبهات رنگارنگ است، شيعيان بايد دست کم از چهل مسألۀ[5] اعتقادي تشيّع، به صورت علم اليقين آگاهي داشته باشند.
* گلایه از اهمال مردم در تقویت اعتقادات
بسياري از مردم به تلويزيون و برنامههاي آن اهميّت خاصّي ميدهند و از وقت و توان و فکر خود براي آن مايه ميگذارند و ساعتها وقت خود را براي تماشاي فيلمهايي که بعضاً مضر و حرام هستند، صرف ميکنند. امّا اگر به همان اندازه، براي يادگيري اصول دين و مذهب وقت بگذارند و به آن اهميّت دهند، خودشان عالم دين ميشوند.
* بخشهاي سهگانۀ دين
همگان بايد بدانند که تحصيل علم دربارۀ اصول و فروع دين و اخلاق، از اوجب واجبات است. در حقيقت اگر از کسي بپرسند: دين يعني چه؟ بايد بگويد: دين يعني اعتقاد به اصول و عمل به احکامي که در رسالۀ مرجع تقليد آمده و رعايت اخلاق، چه در زندگي فردي و چه در روابط اجتماعي و ارتباط با خداوند متعال. به عبارت ديگر عِلم دين عبارت است از: اعتقادات، احکام و اخلاق و از اين رو لازم است که هر کسي، در شبانه روز حدّاقل به اندازۀ يک ساعت از وقت خود را صرف يادگيري علوم ديني کند و به علم اليقين يا همان علم استدلالي دست يابد؛ زيرا اين مرحله از آگاهي، قسمتي از گسترۀ يقين ميباشد.
* ايمان قلبي؛ تجلی عین الیقین
مرحلۀ دوّم رسوخ دين که با اهميّتتر از مرحلۀ اوّل است و باعث ميشود دين لقلقۀ زبان نباشد، رسوخ دين درقلب و دل انسان است. يعني انسان به آن اصولي که به آنها علم پيدا کرده است، باور قلبي داشته باشد که در اصطلاح به آن «عين اليقين» ميگويند.
گاهي انسان «علم اليقين» دارد، يعني اصول را ميداند و گاهي در مقام «عيناليقين» است، يعني از عمق جان به آن اصول باور دارد. گاهي نيز آن علوم را بهطور شهودي دريافت ميکند که به آن مقام، «حقّ اليقين» گفته ميشود. در سورۀ مبارکۀ تکاثر، به صورت مختصر از اين سه مقام و سه مرتبه ياد شده است:
«كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ، ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ»[6]
حق اليقين نيز مانند عين اليقين مربوط به دل است و استدلالي نيست:
استدلال تا زماني که به يقين قلبي تبديل نشود، کاربرد و اثر لازم را ندارد. يقين قلبي همان مرحلۀ عين اليقين و حق اليقين است که در زندگي انسان بسيار پرکاربرد و با اهميّت ميباشد. اثر اين مرحله از يقين به اندازهاي است که اگر انسان به کسي که به مقام حقّاليقين و يا حتي عيناليقين رسيده است، دنيا را بدهد تا يک گناه انجام دهد، او گناه نميکند. کسي که به اين مقامات دست يافته باشد، بر نفس خود و شيطان مسلّط است و آنها را کنترل ميکند.
البته بايد توجّه داشت که دين هم بايد در عقل رسوخ داشته باشد و با استدلال همراه گردد و هم در قلب و دل رسوخ کند و به انسان يقين دهد. و هر دو مکمّل يکديگر هستند.
* عبادت، رمز تحصيل يقين
سؤالي که معمولاً مطرح ميشود، اين است که: چگونه ميتوان يقين را به دست آورد؟ قرآن در عبارت کوتاهي به اين سؤال پاسخ ميدهد و عبادت را مايۀ تحصيل يقين برشمرده و ميفرمايد: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ»[7]
عمل به واجبات، اهميّت به مستحبّات تا جايي که امکان دارد، اجتناب جدّي از گناهان و پرهيز از مکروهات، و اگر گناهي جلو آمد، فوراً توبۀ واقعي و خالصانه، به مرور موجب باروري و تحصيل يقين در وجود انسان ميشود. کسي که ميخواهد به مقام يقين دست يابد، بايد جدّاً از محرّمات الهي اجتناب ورزد و همانطور که بيان شد، اگر خداي نکرده يکباره گناهي از او سر زد، پشيمان شود، دل شکسته و متلاطم گردد و در پي جبران آن برآيد و در درگاه الهي، براي بخشش آن، تضرّع و زاري و التماس کند. وقتي چنين حالتي براي انسان ملکه شود و به مرور يقين در دل او جاي گيرد، مسلّم است که مشمول «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» نخواهد شد و دين او تقليدي و زباني نيست.
* چرایی مردود شدن انسان در آزمون دین داری
کسب يقين امري لازم و ضروري است که متأسّفانه در جامعۀ ما بسيار کم است و اين کمبود و نقصان، خسارات فراواني به همراه دارد، از جمله اينکه باعث مردود شدن انسان در امتحان دينداري ميگردد. شکست در آزمايش و امتحان الهي، چه اين امتحان، گناه باشد، مثل چشم چراني، غيبت و ... و چه اين امتحان، امتحان بزرگتري مانند ماندن در دين يا خارج شدن از آن باشد، مايۀ سرافکندگي و شرمساري انسان خواهد بود.
گاهي انسان از کسي غيبت ميکند، در وقت غيبت کردن که به تعبير قرآن کريم، مساوي است با خوردن گوشت مرده،[8] اگر غيبت کننده دين استدلالي داشته باشد، عقلش به او نهيب ميزند و به وي هشدار ميدهد که کار او همچون خوردن گوشت مردار است و او را از غيبت نهي ميکند. امّا اگر دين او در دلش رسوخ کرده باشد، نه تنها زشتي و بدي کار خود را ميداند، بلکه بوي نامطلوب آن را استشمام ميکند و آتش آن را به عيان ميبيند.
گاهي نيز که امتحانات الهي بسيار بزرگ و خطرناک است و انسان در مرز ماندن در دين يا خارج شدن از آن و کفر قرار ميگيرد، اگر نتوانسته باشد يقين را در وجود خود نهادينه کند، ناگهان براي دستيابي به رياست گذرا يا ثروت ناپايدار دنيوي، بيدين ميشود و بر روي همۀ عقايد خود پاي ميگذارد.
* تعبیری تکان دهنده از عالم مشهدی
از قول يکي از علماي بزرگ مشهد که از مقام علمي و معنوي والايي برخوردار بوده است، نقل ميکنند که خطاب به شاگردان خود ميگفت: «من در برابر هزارتومان (شايد در زمان ما معادل صد ميليون تومان باشد) ميتوانم مقاومت کنم و يقين دارم عادلم و دين خود را نميفروشم، اما اگر دو هزار تومان به من بدهند و بگويند دينت را بده، نميدانم که دينم را ميدهم يا بر آن پايبندم!». آن عالم وارسته، قصد تعريف از خود و نشان دادن ميزان اخلاص خود را نداشته، بلکه ميخواسته همگان را بيدار کند تا مبادا براي به دست آوردن رياست، ثروت و ساير تمايلات دنيوي به دين خود ضربه نزنند.
* دنیا گرایی؛ دلیل رویگردانی کوفیان از سیدالشهدا(ع)
معمولاً انسانها در ابتلائات و امتحانات سخت، به دينداري يا بيديني شناخته ميشوند. در آزمايشات الهي معلوم ميشود که دين لقلقۀ زبان است و بسياري از آدميان مشمول کلام نوراني امام حسين«سلاماللهعليه» هستند که فرمودند:«فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون».
در داستان دعوت از امام حسين«سلاماللهعليه» توسّط کوفيان، اين قضيه بسيار جدّي است و نميتوان به سادگي از کنار آن گذشت که دوازده هزار نامۀ دعوت براي امام«سلاماللهعليه» فرستاده شد[9] و سپس به خاطر دنيا خواهي و دنياگرايي از آن امام بزرگوار رويگردان شدند!
تعداد نامههايي که براي دعوت به امام حسين«سلاماللهعليه» رسيد، کم نبود و اين حجم نامه، با امکانات سخت و کم آن زمان، بسيار قابل توجّه است. بسياري از افرادي که به امام حسين«سلاماللهعليه» نامه نوشتند و از ايشان دعوت کردند که به کوفه بيايند، از افراد شهير مانند سليمان بن صرد خزاعي و رؤساي قبايل بودند که در ميان مردم به دين داري شناخته ميشدند. برخي از نامهها نيز به صورت طوماري بود که تمام افراد يک قبيله زير آن را امضا کرده بودند و از آن حضرت دعوت کرده بودند که به کوفه بيايند و مکرّراً در نامههاي خود اعلام کرده بودند که ما آماده و مهيّا هستيم.
به همين دليل حضرت اباعبد الله الحسين«سلاماللهعليه» مسلم بن عقيل را به کوفه فرستادند تا از اوضاع واقعي کوفه باخبر شود و به ايشان اطّلاع دهد که نامهها واقعيّت دارد يا خير و از ايشان بيعت بگيرد.
حضرت مسلم(ع) وقتي به کوفه رسيد، با يک سپاه هجده هزار نفره روبرو شد که با او بيعت کردند و اعلام آمادگي نمودند. آن لشکر همگي اطراف دارالعماره را گرفتند که اگر هريک از آنان يک خشت از دارالعماره را برده بودند، قضيه همانجا ختم ميشد، امّا ناگهان رذايلي مثل ترس، رياستطلبي و دنياخواهي بر آنان غلبه کرد و تا شب همۀ آنان پراکنده شدند، تا آنجا که مسلم در کوفه تنها شد. حتّي وقتي حضرت مسلم نماز عشاي خود را در مسجد خواند و بيرون آمد، ملاحظه کرد کسي که خود را مريد خاص او ميدانست و هميشه دنبال ايشان بود و لجام اسب را ميگرفت، اسب را به حلقۀ در مسجد بسته و رفته است! وقوع اين قضيه، از نتايج رسوخ نکردن دين در قلبهاست. همانکه امام حسين«سلاماللهعليه» به زيبايي توصيف کردند و فرمودند: «النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ ...». در ماجراي حضرت مسلم، حتّي «قَلَّ الدَّيَّانُون» نيز نبودند؛ يعني حتّي تعداد کمي هم در کنار حضرت مسلم نماندند و همگي رفتند. فقط پيرزني مسلم را در خانهاش راه داد که او نيز نتوانست کاري از پيش ببرد و حضرت مسلم به شهادت رسيد.
* جاذبه حسینی از هر کهربایی بیشتر است
در روز عاشورا نيز امام حسين«سلاماللهعليه» خودشان با لباس بزم (نه لباس جنگ)، با عمّامه و شتر، به سمت کوفيان حرکت کردند، زيرا قصد جنگ نداشتند. جاذبۀ امام حسين«سلاماللهعليه» از هر آهنربا و کهربايي بيشتر است. ايشان ابتدا ميخواستند خود را معرّفي کنند، تا نسب خود را به آنان يادآوري نمايند و چون لشکريان با هياهو و سر و صدا قصد داشتند مانع شنيده شدن سخنان امام شوند، حضرت با تصرّف ولايي سپاهيان را ساکت کردند و حتّي زنگها و طبلها نيز از کار افتاد و همه سخنان امام را شنيدند. وقتي حضرت تصرّف ولايي را برداشتند، ديدند آنها همانهايي هستند که بودند و سخنان امام در آنان اثر نکرده و بيفايده بوده است. لشکريان خصوصاً افرادي مانند شمر«لعنتاللهعليه» شروع به جسارت به حضرت کردند.
* روضه حسینی در هیاهوی العطش کودکان
امام حسين«سلاماللهعليه» بار ديگر براي توجّه دادن و به خودآوردن سپاهيان، قرآن را روي سر گذاشتند و با تصرّف ولايي به روشنگري پرداختند، ولي اثري نداشت و آنها تغييري نکردند. بار سوّم حضرت براي آنان روضه خواندند و فرمودند: مردم اگر من ـ به زعم شما ـ مقصرم، زن و بچّهام که تقصيري ندارند، چرا به آنها آب نميدهيد؟!
ناگهان صداي العطش العطش از خيمهها بلند شد. و امام تنها و بي کس در ميان ميدان جنگ بودند. شخصي جلو آمد و به حضرت جسارت کرد و ديگري سنگي به طرف امام پرتاب کرد که به پيشاني حضرت اصابت نمود. پيشاني مبارک ايشان شکست و خون جاري شد. گويي غمهاي عالم به دل امام حسين«سلاماللهعليه» نشست؛ زيرا او امام بود و از گمراهي آدميان نگران و غمگين ميشد. سپس آن حضرت نزد حضرت زينب«سلاماللهعليها» رفتند و از ايشان خواستد که پيشاني ايشان را با دستمالي ببندند. حضرت زينب از امام حسين«سلاماللهعليه» پرسيدند: چه شد؟ چرا آنان اين کار را کردند و به اينجا رسيدهاند؟! حضرت فرمودند: زيرا شکمهايشان از حرام پر شده است! همانگونه که به خود لشکريان نيز فرمودند: «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَام وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُم»[10]
* مال حرام مانع از هر جاذبه ای میشود
مال حرام جلوي هر نوع جاذبهاي ـ حتّي جذبۀ امام ـ را ميگيرد و بر قلبها مهر ميزند:«اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[11]. معناي «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» اين است که امام حسين«سلاماللهعليه» را ميشناسند، از مقام و شخصيّت ايشان آگاهند، امّا چون باور قلبي ندارند و دين در دل آنان رسوخ نکرده است، با حضرت چنين برخوردي دارند! اگر دين واقعاً در دل انسان رسوخ کرده باشد، يک رياست مختصر هرگز نميتواند با انسان اين کار را بکند و او را به جايي بکشاند که با امام خود چنين رفتاري را انجام دهد. اگر دين رسوخي باشد، يک نيروي کنترل کنندۀ قوي درون انسان ايجاد ميکند که او را تا مرز عصمت پيش ميبرد.
* عصمت، مرتبۀ عالي تقوا
استاد بزرگوار ما حضرت امام خميني«قدّسسرّهالشّريف» مدّعي بودند که مرتبۀ عالي تقوا «عصمت» است. مرحوم شيخ انصاري هم در آثار خود اين نکته را متذکّر شدهاند. به عبارت ديگر، مرتبۀ والاي باور قلبي «عصمت» است. حضرت امام ميگفتند: اگر به اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» دنيا را بدهند و به او بگويند: يک گناه بکن، اين کار را انجام نميدهد! چرا؟ چون باور قلبي دارد و دريافتهاست که همه جا محضر خداست و بايد ادب حضور را مراعات کند، چنانکه آن حضرت ميفرمودند:
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»[12]
به خدا قسم، جهان هستي را به من بدهند و بگويند به يک مورچه ظلم کن و پوست جويي را از دهان او بگير، اين کار را نميکنم! به اين ميگويند مرتبۀ بالاي ايمان رسوخي. مرتبۀ عاليۀ ايمان رسوخي، يعني آخرين مرتبۀ تقوا، همان عصمت است که ائمّۀ طاهرين«سلاماللهعليهم» در بالاترين نقطۀ آن ايستادهاند.
* اینک ماییم و عبرت از تاريخ...!
عدم توجّه به باور قلبي و ايمان رسوخي و خسارات ناشي از آن، هميشۀ تاريخ بوده و تکرار شده است. فقط مربوط به قضيۀ کربلا و امام حسين«سلاماللهعليه» نيست. در تاريخ ميخوانيم حضرت موسي«عليهالسّلام» براي انذار و نجات قوم خود تلاشهاي فراواني کرد و ايشان را از شر دشمنان نجات داد، و با ارئۀ معجزات فراوان موجب ايمان آوردن آنها شد. امّا وقتي براي آوردن تورات به کوه طور رفت و بازگشت، ديد آنها گوساله پرست شدهاند؟! علّت واقعه را در عدم رسوخ دين در دلهاي بنياسرائيل بايد جستجو کرد، زيرا دين فقط بر سر زبان آنان بود نه در عمق وجودشان: «الدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ». قرآن شريف مکرّراً ما را به خواندن و مطالعۀ تاريخ امر کرده و فرموده است: «فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ ...»[13] بنابر اين، تاريخ را بايد به قصد پندگرفتن و عبرتآموزي مطالعه کرد.
اين حديث امام حسين«سلاماللهعليه» که شايد يک درد دل از جانب حضرت نيز باشد، بايد براي ما، مايۀ عبرت قرار گيرد و بدانيم چنانچه ايمان رسوخي پيدا کرديم، رستگار ميشويم و الاّ ما نيز با يک امتحان و يا آزمايش، درجا ميزنيم و رد ميشويم؛ همانگونه که در تاريخ بسيار و به صورت مکرّر رخ داده و اتّفاق افتاده است. البته امتحان هرکسي به شکلي خواهد بود، ولي آنچه مسلّم است اينکه همۀ انسانها در خصوص دينداري امتحان خواهند شد: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»[14]. بنابر اين لازم است همگي ايمانمان را از سر زبان به عقلمان ببريم و در اثر توجّه و مراقبه، آن را از عقل به قلب خود برسانيم. اگر انسان بتواند به چنين مرحلهاي برسد، هيچ چيزي نميتواند او را از دين خارج کند و در برابر طوفانها و آزمايشات الهي، از کوه استوارتر خواهد شد؛ در نتيجه، چنين شخصي از آزمونها سر بلند بيرون ميآيد و در مسير تکامل گام برميدارد.
پينوشتها:
1. تحف العقول، ص 245
2. الزخرف: 23-22؛ همچنين ن.ک: البقرة: 170؛ المائدة: 104؛ الأعراف: 28؛ يونس: 78؛ الأنبياء: 53؛ الشعراء: 74 و...
3. ن.ک: لسان العرب، ج 10، ص 330
4. النهاية، ج 4، ص 254
5. در بخش اعتقادات رسالة توضيح المسائل معظّم له، به صورت مختصر و با استدلالهاي کوتاه قرآني، به تبيين اين اصول پرداخته شده است. ن.ک: رسالة توضيح المسائل، ص 575-459
6. التکاثر : 8-5
7. الحجر : 99
8. الحجرات : 12
9. اللهوف، ص 35؛ مثير الأحزان، ص 26
10. بحارالانوار، ج 45، ص 8
11. المجادله: 19
12. نهج البلاغه، خطبه 224
13. آلعمران : 137؛ همچنين ن.ک: النحل : 36؛ الأنعام : 11؛ النمل : 69؛ العنكبوت : 20؛ الروم : 42 و ...
14. العنکبوت : 3-2