مشروح بخش دوم و پایانی مقاله این مرجع تقلید که در اختیار مرکز خبر حوزه قرار گرفته به شرح ذیل است.
در قسمت نخست این نوشتار با مفهوم سلف و سلفىگرى آشنا شديم و سير تاريخى اين مكتب را مرور كرديم و روشن ساختيم كه امروز، وهابيان، خود را سلفى معرفى و به آن افتخار مىكنند. اينك در اين بخش به نقد اين مكتب مىپردازيم.
شيوه سلفيّه در استنباط عقايد
سلفيه مىگويند: “بايد از صحابه و تابعان پيروى كرد، زيرا فهم آنان، مقياس حق و باطل است” و در اين مورد، به حديث نقل شده از رسول خدا استدلال مىكنند كه فرمود: “خيرُ القرونِ قَرنى، ثمّ الذين يَلُونَهم ثمّ الذين يَلوُنهم...”(1)؛ “بهترينِ مردم، مردم زمان من هستند. سپس مردمى كه پس از آنان مىآيند سپس مردمى كه بعد از آن گروه مىآيند”.
آنگاه دوران هر كدام از سه گروه ياد شده را صد سال تخمين مىزنند كه مجموعاً سيصد سال مىشود.
ابن تيميه، و پيروان مكتب او، با اين حديث، سه قرن نخست اسلامى را )كه هر قرنى از نظر آنان صد سال است(، ملاك حق و باطل شمرده و آنچه را كه در اين زمان انجام گرفته و يا بهطور عملى آن را تأييد كردهاند به صورت كامل مىپذيرند، چون به باور آنان، پيامبر در اين حديث، اين سه قرن را قرون ممتاز شمرده است. طبق اين ادعا، امتياز اين قرنها به خاطر كسانى است كه در آن سيصد سال زندگى مىكردند و خير بودن آنان، موجب اين است كه گفتار و سكوت آنان را حجت بدانيم.
واژه “قرون” در قرآن مجيد هفت بار به كار رفته و هرگز از آن، “قرن” اصطلاحى يعنى صد سال اراده نشده است، بلكه به معناى “مردم يك زمان” به كار رفته است
اشكالات اين ديدگاه
اين نظريه، با سؤالات و ابهامات زيادى همراه است.
سؤال اول
“قرن” در لغت عرب، برخلاف اصطلاح معاصر، به معنى صد سال نيست، بلكه به معنى جمعيتى است كه در يك زمان با هم زندگى مىكنند و سپس جمعيت ديگر جاى آنان را مىگيرند و قرآن مجيد هم كلمه “قرن” را در همين معنا به كار برده است. واژه “قرون” در قرآن مجيد هفت بار به كار رفته و هرگز از آن، “قرن” اصطلاحى يعنى صد سال اراده نشده است، بلكه به معناى “مردم يك زمان” به كار رفته است(2). نمونهاى از اين كاربرد، اين آيه شريفه است:
“ألَمْ يَرَوْا كَمْ أهْلَكْنا مِن قَبْلِهِم من قرنٍ مَّكَّنّاهم فِى الأرضِ ما لَمْ نُمَكِّن لَكُم و أرسَلْنَا السَّماءَ عليهم مِدراراً و جَعَلْنَا الأنهارَ تَجرى مِن تَحْتِهِم فَأهْلَكْناهم بِذُنوبِهِم و أنْشَأنا مِن بَعْدِهِم قَرناً آخَرينَ(3)”.
آيا نديدهاند كه چه اندازه پيش از ايشان جمعيتهايى را نابود كرديم كه در زمين آنان را توانمند ساخته بوديم؛ بهگونهاى كه به شما آن توان را ندادهايم و از آسمان به فراوانى، براى آنها باران فرستاديم و جوىها را زير )پاى( آنان روان ساختيم؛ ولى سرانجام به خاطر گناهانشان آنان را نابود كرديم و جمعيتى ديگر پديد آورديم.
بنابراين تفسير حديث “خير القرون” به سيصد سال، هيچ پايه و اساسى ندارد و اصطلاح امروز نمىتواند قرينه بر تفسير حديث باشد.
ابن منظور در لسان العرب پيرامون توضيح “قرن” نوشته است: قرن؛ نسلى را مىگويند كه پس از نسل ديگر مىآيد و در مقدار فاصله زمانى اين دو فصل، نظرهاى متفاوتى هست؛ مانند: ده سال، بيست سال، سى سال، شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال.
در “نهايه” ابن اثير آمده است: “قرن” به معناى مردم يك زمان بوده و از ماده “اقتران” گرفته شده است(4). گواه بر اين كه قرن به معنى مردم يك زمان است، شعر شاعرى است كه چنين سروده است:
إذا ذهب القرنُ الذى أنت فيهم
و خُلِّفْتَ فى قرنٍ فأنت غريبٌ
يعنى: هرگاه مردمى كه تو در ميان آنها هستى بروند و تو در ميان ديگر مردمى بمانى، در اين هنگام غريب هستى(5).
ابن حجر عسقلانى نيز در تفسير حديث “خير القرون...”، قرن را به معناى مردم يك زمان تفسير كرده است: “القرن: اهل زمانٍ واحدٍ متقارب اشتركوا فى امرٍ منالامور و يقال: إنّ ذلك مخصوص بما اذا اجتمعوا فى زمانِ نبىٍ أو رئيسٍ يجمعهم على ملّةٍ أو مذهبٍ أو عملٍ و يُطلَقُ القرنُ على مدةٍ من الزمان(6)”: قرن، مردم يك زمان را مىگويند كه در كارى از كارها با هم شريك باشند و گاهى به مردمى مىگويند كه در زمان يك پيامبر يا رئيس باشند كه آنها را بر يك روش يا مذهب يا كارى متحد سازد و قرن -گذشته از مردم- بر مقدارى از زمان نيز گفته مىشود.
ابن حجر سپس با يك محاسبه بىپايه كوشش نموده مدت قرن را صد سال معرفى كند تا سيصد سال اول تاريخ اسلامى را شامل شود(7). او گفته است: چون يك نفر از صحابه به نام ابوالطفيل پس از صد سال از هجرت درگذشته است، پس عصر صحابه را بايد صد سال دانست. اما بايد توجه داشت كه ملاك، عمر بيشتر صحابه است كه در هفتاد سالگى درگذشتهاند نه يكى از آنان. خود او هم معتقد است كه متوسط سن افراد همان هفتاد سال است.
ابن منظور در لسان العرب پيرامون توضيح “قرن” نوشته است: قرن؛ نسلى را مىگويند كه پس از نسل ديگر مىآيد و در مقدار فاصله زمانى اين دو فصل، نظرهاى متفاوتى هست؛ مانند: ده سال، بيست سال، سى سال، شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال.
يادآور مىشويم با اختلاف زيادى كه در مدت “قرن” وجود دارد، نمىتوان آن را به صد سال تفسير كرد. از اين گذشته، قرآن بهترين مدرك است كه هرگز قرن را به معنى صد سال ندانسته، بلكه آن را به معناى مردم يك زمان دانسته است و حداكثر مدت عمر مردم يك زمان را هفتاد سال حساب مىكنند، نه بيشتر.
فرض كنيم مقصود همان سيصد سال اول است؛ اكنون مىپرسيم چگونه مىتوان آن سه قرن را، شريفترين قرنها خواند در حالى كه آنچه كه اهل حديث بدعت مىخوانند، همگى در همان صد سال نخست يا كمى بيش از آن بوده است؟.
ظهور “خوارج” در سال سى و نه هجرى آغاز شد و بعداً هم ادامه يافت و بعد به فرقههاى گوناگون تقسيم شدند.
پايهگذار فرقه باطل “مرجئه” حسن بن محمد حنفيه است كه در اواخر قرن نخست درگذشت )هرچند “ارجاء” در طول زمان معانى مختلفى به خود گرفته است(.
“تفكر قدرى” از معبد بن عبداللّه جُهَنى بصرى، متوفاى 80 ه.ق آغاز شد، پس از او پرچم “قدريه” را غيلان بن مسلم دمشقى به دست گرفت و در سال 105 در دمشق به دار آويخته شد.
“تفكر معتزلى” در سال 105ه.ق پىريزى شد؛ آنگاه كه واصل به عطا از مكتب استادش، حسن بصرى جدا شد و اعتزال را پىريزى كرد.
حال كه اكثر مذاهب و فرقههايى كه از نظر “سلفيه” باطل هستند در آخر قرن او ل، و اوايل قرن دوم پديد آمدهاند. چگونه مىتوان آن سه قرن را، “خير القرون” خواند؟.
بهطور خلاصه بايد گفت: حديث “خير القرون” از دو نظر مخدوش است:
1. از نظر تفسير كلمه “قرن” به صد سال و كليه كسانى كه در اين سه قرن مىزيستهاند.
2. از نظر واقعيت و تحقق خارجى، زيرا مذاهب انحرافى در همان دو قرن نخست رشد كرد و گسترش يافت و گروه بندىها در آن زمان پديد آمد.
سؤال دوم
اين يك واقعيت تاريخى است كه اصحاب پيامبر و تابعان، حتى در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله )چه رسد به زمان پس از درگذشت آن حضرت( در موارد متعددى، اختلاف نظرها و برداشتهاى مختلفى داشتند كه اينك به نمونههايى اشاره مىكنيم:
الف - اختلاف در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله:
1. اختلاف در غنيمتهاى جنگى بدر
ياران پيامبرصلى الله عليه وآله )پس از پيروى در جنگ بدر( درباره اسيران جنگى و غنيمتها به دو گروه تقسيم شدند؛ گروهى بر كشتن آنان اصرار داشتند و گروهى پيشنهاد مىكردند از آنها فديه بگيريد و آنان را آزاد كنيد(8). اين اختلاف بهقدرى شديد بود كه قرآن به نكوهش آنان پرداخت:
“لَّوْ لا كِتابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيِمٌ”.
“اگر نوشته ثابتى از جانب خدا از پيش نبود، در اين كارى كه در پيش گرفتهايد، كيفر بزرگى به شما مىرسيد”(9).
يادآور مىشويم با اختلاف زيادى كه در مدت “قرن” وجود دارد، نمىتوان آن را به صد سال تفسير كرد. از اين گذشته، قرآن بهترين مدرك است كه هرگز قرن را به معنى صد سال ندانسته، بلكه آن را به معناى مردم يك زمان دانسته است و حداكثر مدت عمر مردم يك زمان را هفتاد سال حساب مىكنند، نه بيشتر.
2. صلح حُديبيه
در صلح حديبيه هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله با قريش صلح كرد و حتى حاضر شد در عهدنامه لقب رسول اللهصلى الله عليه وآله را از كنار نام خود بردارد، موجى از اختلاف پديد آمد؛ گروهى صلحنامه را مايه ذلّت مىخواندند و به يكديگر مىگفتند: “فعلام نُعطى الدنيةَ فى ديننا؟”، ولى گروه ديگر تسليم رسول خداصلى الله عليه وآله بودند(10).
3. روزه گرفتن در سفر
رسول گرامىصلى الله عليه وآله در سال هشتم هجرى، در روز دهم ماه رمضان، از مدينه خارج شد و هنگامى كه به نقطهاى به نام “كراع الغميم” رسيد، كاسه آبى خواست و آن را بلند كرد بهطورى كه همه مردم ديدند. آنگاه حضرت از آن نوشيد، به رسول خداصلى الله عليه وآله گفتند كه برخى به حال روزه باقى ماندهاند، فرمود: “اولئك العصاة، اولئك العصاة”؛”آنها گنهكارند، آنها گنهكارند”(11).
4. جلوگيرى از نگارش نامهاى براى امت
رسول گرامىصلى الله عليه وآله در بستر بيمارى بود و گروهى از ياران، گرد او را گرفته بودند. فرمود: قلم و كاغذى بياوريد تا چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. گروهى با آوردن قلم و كاغذ موافقت كرده و گروهى، سرسختانه با آن مخالفت كردند.
هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله اختلاف آنان را ديد، فرمود: “برخيزيد! شايسته نيست نزد من با يكديگر كشمكش كنيد”(12).
حال با وجود اختلاف در ميان صحابه، تكليف چيست؟ آيا مجاز هستيم به هركدام عمل كنيم يا راهى براى ترجيح وجود دارد؟.
ب - اختلاف پس از درگذشت رسول خداصلى الله عليه وآله:
موارد اختلاف صحابه و تابعين در مسايل عقيدتى و شرعى بيش از آن است كه در اينجا ذكر شود. هنوز آب غسل پيامبر خشك نشده بود كه در انتخاب “خليفه”، اختلاف نظر شديدى در ميان صحابه بروز كرد. و كار به جاهاى باريك كشيد و اگر كسى وقايع سقيفه را در تاريخ طبرى و ديگر كتابهاى تاريخى بخواند، عمق اختلاف را درك مىكند.
پس از استحكام پايههاى خلافت، اختلاف در فكر و انديشه، در ميان ياران رسول خداصلى الله عليه وآله، گسترش يافت و چنانكه اندكى پيش اشاره شد، ريشه فرقههاى اسلامى همچون قدريه، مرجئه، معتزله، مجسمه، همه و همه در قرن اول اسلامى پديد آمدند و در دوران تابعين و تابعينِ تابعين رو به فزونى نهادند.
اكنون اين سؤال مطرح مىشود: اگر بايد فهم و برداشت “سلف” را ملاك فهم قرآن و سنت بگيريم، مقصود، كدام فهم و كدام برداشت است؟.
اين “هفتاد و سه فرقه” در همان اعصار نخست پديد آمدند و جمعيتهايى را به خود وابسته كردند. پس چرا همه آنها را )جز يكى( در آتش مىدانيد و سرزنش مىكنيد؛ در حالى كه آنها هم از “سلف” بودهاند؟.
اگر بناست به فهم و درك سلف صالح در سه قرن اول مراجعه كنيم، چرا فهم اهل بيت و سخنان آنان ميزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترين آنها و در فهم مسائل دينى بىنيازترين امت اسلامى بودند و پيامبر گرامى آنان را همتا و همسنگ قرآن قرار داد و فرمود: “انّى تاركٌ فيكم الثّقلين، كتابَ اللّهِ و عترتى، ما إن تَمسّكتُم بهما لَن تَضِلّوا أبداً”
شديدترين جنگ و نزاعها، در سه قرن نخست اسلام؛ در حكومت امويان و عباسيان رخ داد و هركدام از اين فرقهها، براى خود مكتب و منطقى داشتند. چگونه مىتوان همه اين اختلافها را ناديده گرفت و يك “سلف صالح” منسجم و دور از اختلاف تصور كرد كه در همه مسائل، ملاك سنجش حق و باطل باشد؟.
سؤال سوم
اگر بناست به فهم و درك سلف صالح در سه قرن اول مراجعه كنيم، چرا فهم اهل بيت و سخنان آنان ميزان حق و باطل نباشد؟ آنان خود از سلف صالح و برترين آنها و در فهم مسائل دينى بىنيازترين امت اسلامى بودند و پيامبر گرامى آنان را همتا و همسنگ قرآن قرار داد و فرمود: “انّى تاركٌ فيكم الثّقلين، كتابَ اللّهِ و عترتى، ما إن تَمسّكتُم بهما لَن تَضِلّوا أبداً”(13).
“من در ميان شما دو چيز گرانبها يعنى قرآن و اهلبيت خودم را برجا مىگذارم كه اگر از آنها پيروى كنيد، هرگز گمراه نمىشويد”.
چرا اين همه روايات از پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله درباره دختر گرامىاش كه او را “سيدة نساء العالمين” و فرزندانش را مانند “سفينه نوح”(14) معرفى كرد، مورد توجه قرار نگيرد و به آنها مراجعه نشود در حالى كه آنان گل سرسبد سلف صالح بودند؟.
سؤال چهارم
مسلمانان به شهادت قرآن، رسالت پيامبرانصلى الله عليه وآله را خاتم رسالتها و نبوت او را پايانبخش نبوتها مىدانند و آنچه مربوط به دين و شريعت است، بايد از خود رسول خداصلى الله عليه وآله به مردم برسد.
با توجه به اين اصل، چگونه مىتوان “فهم صحابى” را براى ديگران حجت دانست، در حالىكه معناى آن اين است كه هنوز باب نبوت و گزارش از عالم معنا بسته نشده است و يكى از حجتهاى خدا، فهم و اجتهاد صحابه است؟.
شوكانى، از طرفداران مسلك وهابى، به اين حقيقت اعتراف كرده و گفته است: حق اين است كه قول صحابى حجت نيست. چرا كه خداى بزرگ براى اين امت، جز يك پيامبر و رسولصلى الله عليه وآله نفرستاده است.
صحابه و كسانى كه پس از آنان مىآيند، همگان مكلفند از كتاب و سنت پيروى كنند، آن كس كه بگويد جز كتاب و سنت حجت ديگرى هست، در دين خدا چيزى را گفته است كه خدا به آن، امر نكرده است(15).
سؤال پنجم
سلفىها مىگويند ما سيره “سلف صالح” را مبناى عمل خود قرار دادهايم. اگر قيد “صالح” احترازى است و پيشينيان را به دو گروه صالح و غير صالح تقسيم مىكند، اشكال اين است كه راه تشخيص صالح از غير صالح چيست؟ آيا حكام اموى كه خون اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله و هزاران بىگناه را ريختند، از سلف صالح هستند؟ آيا خلفاى بنىعباس كه نخستين خليفه آنان مشهور به “سفاح” )خونريز( است، از “سلف صالح” هستند؟ محدثان و فقيهانى كه با اين نظامها، همسو و توجيهگر كارهاى آنان بودند، از كدام دستهاند؛ صالحند يا غير صالح؟.
با منطق “سلفيه”، چگونه مىتوان قتل خليفه سوم را توجيه كرد؟ مقتول از “صحابه” و قاتلان نيز از “صحابه” و “تابعان” بودند؟ چگونه مىتوان جنگهاى سه گانه “جمل” و “صفين” و “نهروان” را توجيه كرد؟ آيا كسانى كه بر ضد خليفه منتخب قيام كردند، همگان سلف صالح بودند؟.
بهطور مسلم اين گروه، قيد “صالح” را قيد توضيحى مىدانند و همه “سلف” را صالح مىشمارند، ولى تاريخ به شدت اين پندار را رد مىكند.
سلفىها مىگويند: ما نبايد درباره آنان سخن بگوييم. خدا شمشيرهاى ما را از خون آنها پاك دانسته است. پس زبان خود را نيز آلوده نكنيم.
اكنون بايد پرسيد: آيا اين منطق، سخن وحى است يا سخن بشر خطاكار؟ چگونه مىتوانيم درباره تابعان سخن بگوييم اما درباره صحابه حق سخن گفتن نداريم؟ قرآن درباره خطوط قرمز، بسيار سخن گفته ولى صحابه را خط قرمز ندانسته است.
از اين گذشته، آنان واسطههاى رساندن دين به ما هستند و با سكوت درباره آنان، مشكلات ما حل نمىشود.
سؤال ششم
اگر ملاك، فهم و درك “سلف” است نتيجه اين مىشود كه عقل و شعور خود را تعطيل كرده و فقط به سخنان سلف گوش دهيم. بنابراين، مسايلى كه “سلف” درباره آنها چيزى نگفتهاند، نبايد بيان شود. به همين علت يكى از انتقادها درباره نظريه احمد بن حنبل )كه قرآن را قديم معرفى مىكرد(، اين است كه قرآن و سنت درباره قديم يا حادث بودن قرآن سخنى نگفتهاند، پس چگونه او در اين باره اظهار نظر مىكند؟!.
چگونه مىتوان به نظريه سلف اكتفا كرد، در حالى كه هزاران مسئله در زمينه عقايد و احكام پاسخ مىطلبند؟ چگونه مىشود از اين مسائل بگذريم و پاسخ دين خاتم به آنها را، بيان نكنيم؟.
سؤال هفتم
روش “سلف” اين بود كه گوينده شهادتين را، مسلمان تلقى مىكردند و هرگز قلبهاى مردم را نمىشكافتند تا از عقيده آنها تفتيش كنند. از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: “من نيامدهام تا قلوب مردم را بشكافم و از دورن آنها مطلع شوم”. رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله اين حديث را در زمانى بيان فرمودند كه خالد بن وليد به ايشان گفت: “بسيارى از نمازگزاران، به زبان چيزى را مىگويند كه در دل قبول ندارند”. پيامبرصلى الله عليه وآله در پاسخ فرمود: “انّى لم اُومَر أن أنقبَ عن قلوب الناس و لا اشقَّ بطونَهم”؛ “من هرگز مأمور به تفتيش قلوب مردم و شكافتن درون آنها نشدهام”(16).
“سلف صالح” به اين روش عمل مىكردند و جز گروهى اندك به نام “خوارج”، كسى اهل “تكفير” نبود. به خود حق مىدادند ديگران را نقد كنند، اما به خاطر اختلاف فكرى، عقيدتى و عملى، يكديگر را “تكفير” نمىكردند.
اكنون گروهى كه ادعاى پيروى از اين “سلف صالح” را دارند، تنها با سلاحى تكفير و تفجير (انفجار و عمليات انتحارى) با مسلمانان روبهرو مىشوند و موج تكفيرى كه از سوى جريان سلفى به راه افتاده است، آبروى اسلام را در جهان به خطر انداخته و احياگر انديشه باطل كشيشان شده است كه مىگفتند: “اسلام، در پرتو شمشير پيشرفت كرده است”.
سؤال هشتم
كتاب و سنت كه سلفىها آنها را منبع فكرى خود مىدانند، نسبت به عقل؛ بسيار تأكيد مىكنند. واژه “عقل” در قرآن چهل و نه بار آمده است و واژههاى “نُهى” و “لُبّ”، در موارد زيادى به كار رفته است.
ما خدا و رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله را با عقل شناختهايم. چگونه اين خلف صالح!! به “سلف صالح” نسبت مىدهد كه بهرهگيرى از عقل، كار “عقلگرايان” است و “عقل گرايان” جايگاهى در ميان مسلمانان ندارند؟
آنان توجه ندارند كه كنارنهادن خرد و بىاعتنايى به آن، سبب مىشود كه اصل دين متزلزل شود. اساس دين كه همان شناخت خدا و شناخت انبياء و آخرين پيامبرصلى الله عليه وآله است، تنها با كتاب و سنت انجام نمىشود. حتى قرآن مجيد، “توحيد در خالقيت و ربوبيت” را با حكم خرد ثابت مىكند و مىفرمايد: )لَوْ كانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا(17) “اگر در آسمان و زمين، خدايانى جز اللّه وجود داشتند، آن دو تباه و نابود مىشدند”.
در پايان يادآور مىشويم: روش “سلف صالح” در تمام برخوردهاى نظامى، نرمش و مدارا و سازش با رسوم و آداب مردم بود و رمز موفقيت و گسترش سريع اسلام، در گرو همين عدم مداخله در آداب و فرهنگها به شمار مىرفت و پس از توحيد و اعتقاد به سراى ديگر و نبوت پيامبر اسلام و بهپاداشتن نماز و پرداختن زكات، در بقيه مسائل، كوچكترين دخالتى نمىكردند. در حقيقت، هدف اين بود كه انسانها از بندگى غير خدا به بندگى خدا درآيند و هرگاه به اينها اعتراف مىكردند، بقيه مسايل به خود آنها واگذار مىشد، مگر آنكه مسائلى مانند شراب و قمار بود كه فقط حد شرعى اجرا مىشد؛ آن هم با رعايت همه شرايط كه در موارد اندكى تحقق مىيافت. آيا روش “سلفىها” هم همين است؟!! آيا افراد، در انجام وظايف دينى خود در حرمين شريفين آزادند؟ مسئله “زيارت قبور” و “توسل به ارواح مقدسه” يكى از مسائل فرعى است كه هرگز سلف صالح آنها را مطرح نمىكردند، ولى الآن در رأس تمام مسائل قرار گرفته است. جلوگيرى از گسترش قمار، شراب، روابط نامشروع دختر و پسر و تأسيس بانكهاى ربوى از يك طرف و بىتوجهى به زمينهسازى براى تربيت نسل نو و رساندن پيام اسلام به ناآگاهان و نشان دادن رأفت اسلامى از طرف ديگر به هيچ وجه براى آنها مطرح نيست.
اشغال سرزمينهاى اسلامى، سيطره كفار بر مسلمانان و به خاك و خون كشيده شدن انسانهاى بىگناه و غصب اراضى و خانههاى آنان، اصلاً مورد توجه سلفىها نيست. خود را به غفلت زدهاند و همه اين امور را ناديده مىگيرند و احساس وظيفه نمىكنند. فقط به تعدادى مسأله فرعى و جزئى پرداختهاند.
به همين دليل، در طول فعاليت اين گروهها، اسلام و مسلمانان، نهتنها به عزت و كرامت دست نيافتند، بلكه روزبهروز در دام كفار گرفتارتر و دچار آسيب و شكست شدهاند.
ما از عالمان واقعى اسلام )در هر مكان و منطقهاى كه زندگى مىكنند(، خواهان تشكيل همايشى بىطرف درباره دعوت به وحدت و تقريب و اصلاح روشهاى فكرى و اعتقادى هستيم تا اين امت عزت و كرامتى كه مورد نظر خدا و رسول است، دست يابند.
ششصد و نهمین شماره مکتب اسلام با مطالب متنوعی جون”استخوانی در گلوی خلفا”، پیشگامان از مهاجر و انصار، بازگشت به قرآن، اصطلاحات استبدادی در بحرین و ... منتشر شده است علاقهمندان با تلفن 7742384-0251 تماس بگیرند.
مکتب اسلام به صاحبامتیازی موسسه امام صادق (ع) و مدیرمسئولی فرجالله فرجاللهی منتشر میشود.
(1 صحيح بخارى، حديث شماره 6429 3651 2652.
2) لسان العرب، ج13، ص313، ماده “قرن”.
3) انعام:6.
4) النهاية فى غريب الحديث و الأثر، ج4، ص51، ماده “قرن”.
5) القاموس المحيط، ماده “قرن”..
6) فتحالبارى، ج7، ص 4، باب فضائل اصحاب النبىصلى الله عليه وآله.
7) همان.
8) نووى، شرح صحيح مسلم، ج7، ص32.
9) انفال، 68.
10) صحيح بخارى، ح114.
11) صحيح مسلم، ج7، ص123 - 122 - سنن ترمذى، شماره 874 - كنز العمال، ج1، ص44 - المستدرك على الصحيحين، ج3، ص148.
12) صحيح بخارى، ج1، باب كتابت علم.
13) بحوث مع اهل السنة و السلفية، ص235.
14) صحيح مسلم، باب زكاة، ح2341.
15) ارشاد العقول، ص 214.
16) مسند احمد، ج3، ص4 - بيهقى، السنن الكبرى، ج8، ص 196.
17) انبياء، 22.