چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۲۲ شوال ۱۴۴۵ | May 1, 2024

علامه سید سامی البدری، از محققین و پژوهشگران برجسته جهان اسلام با تبیین زمینه ها، اهداف و نتایج صلح امام حسن مجتبی(ع)، با نگرشی جدید به شبهات وهابیت پیرامون صلح حضرت پاسخ داد.

به گزارش خبرگزاری حوزه، آنچه در پی می‌آید، مباحث مطرح شده دو نشستی است که در مرکز پژوهشی الابحاث العقائدیه قم، به زبان عربی برگزار و به فارسی ترجمه شده که تقدیم ارادتمندان کریم اهل بیت(ع) می شود.

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین محمد و آله الطیبین الطاهرین

عنوان بحث:

"صلح امام حسن (ع) در مقابله با شکاف اموی و شکستن حلقه رسانه ای کاذب درباره پروژه امیرالمؤمنین(ع) در احیای سنت نبوی" و همچنین " نگرشی جدید به زمینه ها، اهداف و نتایج صلح امام مجتبی(ع)"

امامتی که ما شیعیان اهل بیت به آن معتقدیم از سنخ امامت ابراهیمی است که در قرآن کریم به آن اشاره شده: « وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ »[1]. این امامت، امامت دینی است که دارای بازتاب های سیاسی هم هست. این امامت در اصل، راهنمایی به سوی خدای متعال و رضوان الهی و بهشت است. طبعا هر کسی که از این امامت پیروی کند، زندگی او در این دنیا توأم با خوشبختی و آبادانی و سازندگی خواهد بود. امام حسن علیه السلام یکی از کسانی است که از این ویژگی برخوردار هستند. او یک امام الهی هدایتگر است.

عقیده ما این است که خداوند متعال دوازده امام را از اهل بیت پیامبر(ص) برگزیده که اولین آنان علی و آخرین آنها مهدی سلام الله علیه است و امام حسن(ع) امام دوم می­باشد. وظیفه اصلی آنها هدایت است به آنچه که محمد(ص) آورده به گونه ای که می­توان گفت اگر ائمه اهل بیت(ع) پس از پیامبر نبودند امت هم دین محمد(ص) را نمی­شناختند.

وظیفه بحث علمی این است که این حقیقت را به عنوان یکی از مدخل های اثبات امامت اهل بیت(ع) روشن سازد و به اثبات امامت آنها از ناحیه تاریخی بپردازد. سنت نبوی در معرض یک تحریف قرار گرفت و امامت بود که در برابر تحریف ایستاد و پرده از آن برداشت و در واقع سنت نبوی صحیح نزد اهل بیت(ع) است و امام حسن علیه السلام با صلح خود این هدف را محقق ساخت، همان طور که امیرالمؤمنین علیه السلام نیز با نهضت خود این هدف را محقق ساخت و امام حسین علیه السلام و سایر ائمه نیز همین گونه. پس لازم است که تاریخ و سیره ائمه(ع) در جامعه از این زاویه مورد پژوهش و تحقیق قرار گیرد که آنها ائمه هدایتگر به سوی خدا و شاهدان بر مردم بوده اند و پیامبر(ص) نیز شاهد بر آنها بوده و آنها بر همان امری از مردم شاهد بوده اند که پیامبر(ص) نیز بر آنها شاهد بوده. ما باید تاریخ آنها را از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم و در این صورت است که به این ویژگی آنها به عنوان ائمه هدایتگر پی می­بریم.

انشاء الله در این بحث تلاش می­کنیم نقش امام حسن علیه السلام را در صلح ایشان مورد بررسی قرار دهیم. صلحی که مستشرقان آن را سقوطی آشکار در شخصیت امام می­دانند و بخشی از محققان اهل سنت امروز هم صلح امام را نشان دهنده الغای نقش امامت مورد اعتقاد شیعه می­دانند، با این تحلیل که اگر امام حسن(ع) طبق اعتقاد شیعه واقعا امام بود، خلافت را به معاویه تحویل نمی­داد، لذا این صلح را یک فروپاشی آشکار در شخصیت امام و موجب بطلان امامتی می­دانند که شیعه برای اهل بیت(ع) ادعا می­کند؛ در حالی که اگر صلح را در کلمات امام حسن علیه السلام مورد بررسی قرار دهیم متوجه می­شویم که امام حسن علیه السلام روش بررسی و تحقیق صلح خود را به ما نشان داده است. متوجه می­شویم که صلح امام حسن علیه السلام برهان و دلیل امامت الهی ایشان می­باشد و ایشان توانسته با این صلح، امری را محقق سازد که جز پیامبران نتوانسته اند آن را انجام دهند، یعنی باز کردن راه هدایت در حالی که موانع مختلف آن را احاطه کرده.

*دیدگاه‌های مختلف درباره صلح امام حسن مجتبی(ع)

در این میان یک دیدگاه مشهور درباره علت صلح امام وجود دارد که چرا امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد آن هم با روشی که خود امام حسن علیه السلام انتخاب کرد. زیرا معاویه به امام پیشنهاد داد که شام از آن معاویه و عراق از آن امام باشد و هر کس بر کشور خودش حکمرانی کند و معاویه هم این تقسیم را قبول داشت و بیش از شام نمی­خواست اما امام حسن علیه السلام به معاویه پیشنهاد داد که تمام حکومت را بردار به شرایطی که من معیّن می­کنم.

اینکه چرا امام حسن(ع) این روش را پیشنهاد داد، در این زمینه تحلیل مشهوری در کتب علمای ما وجود دارد که عبارت است از عدم شایستگی ارتش کوفه در آن زمان برای محافظت از جان امام حسن علیه السلام و  خاندان صالح امیرالمؤمنین (ع). این نظر مشهور محققان در سطوح مختلف است. پیش از آن هم مستشرقان تحلیلی را ارائه داده اند مبنی بر اینکه که امام حسن علیه السلام دارای شخصیتی ضعیف بوده و در حد فرزندی علی علیه السلام نبوده و مردی بوده که خلافت را در مقابل چند درهم از دست داده، در مقابل حقوقی که کفاف نیازهای همسران فراوان وی باشد. طبعا سند مستشرقان هم روایات موجود در کتب اسلامی و تاریخ اسلام است مانند طبری و ابن اثیر و بلاذری و ابن سعد و کتب دیگری که روایاتی درباره شخصیت امام حسن علیه السلام نقل کرده اند. اما دیدگاهی که علت صلح را عدم شایستگی ارتش کوفه در محافظت جان امام می­دانست، تمام کتب تاریخی آن را ذکر می­کنند.

طبعا ما شیعیان از آنجاییکه قائل به عصمت امام هستیم روایات و اقوالی را که موجب طعن و خدشه در شخصیت ایشان است نمی­پذیریم و این اجماع علمای ما در این رابطه است. روایاتی هم هست که می­گوید اهل کوفه معصوم نیستند و از اینجا دیدگاه مشهور نشأت گرفته مبنی براینکه کوفه با اینکه با امام(ع) بیعت کرد، اما توانایی قیام به همراه امام و رویارویی با نیروی معاویه و نیرنگ او  را نداشت و در نتیجه امام حکومت را تسلیم کرد و روایات و اقوال در این زمینه بسیار زیاد است. این دیدگاه مشهور است.

اما جایگاه بحث ما درباره این موضوع، آیا بحث ما مطلب و نظر جدیدی در این رابطه دارد؟

این بحثی که خدمت برادران عرضه می­کنم بیست و سه سال عمر دارد. بیست و سه سال است که نتایج آن را مطرح کرده و به عنوان یک محقق، پرونده آن را باز کرده ام و هنوز هم بسته نشده، زیرا این مساله همان طور که علامه محقق شیخ راضی آل یاسین رحمة الله علیه گفته از پیچیده ترین مسایل است و اطلاعات و روایات کمی درباره آن وجود دارد، چون اکثر منابع و اصولی که اصحاب ائمه(ع) درباره امام حسن(ع) نوشته اند از بین رفته است. این بحث دو نتیجه در بر دارد که از بیست و سه سال پیش این دو نتیجه وجود دارند اما شواهد پیرامون آنها در تعمیق و توضیح آنها در حال تغییر و نوسان است.

نتیجه اول عبارت است از تاکید بر دیدگاه شیعه در سیره امام حسن علیه السلام به عنوان امام معصوم و نپذیرفتن روایاتی که حضرت را مورد طعن قرار می­دهند که این روایات توسط سیستم تبلیغاتی عباسی وضع شده نه توسط سیستم تبلیغاتی اموی. سبب وضع این روایات نیز غلبه یا مهار انقلابیون حسنی بوده که نیرومندترین دشمن عباسیان به شمار می­رفته اند؛ لذا سیستم تبلیغاتی عباسی پس از محمد بن عبدالله بن الحسن المثنی و برادرش ابراهیم بن عبدالله بن الحسن المثنی رو به تخریب حسنی ها آورد و این کار را با تخریب شخصیت امام حسن علیه السلام آغاز کرد و این معروف است.

*دیدگاه جدید

اما نتیجه دوم که جدید و مختص این بحث است دیدگاه جدیدی درباره صلح امام حسن علیه السلام می­باشد و بر دو اصل استوار است:

اصل اول: اکتشاف یک واقعیت تاریخی مهم که از نظر طرفداران تحلیل مشهور مخفی مانده و با وجود شواهد فراوان و سروکار داشتن همه ما با این شواهد باز هم از چشم ما مخفی مانده اند. این حقیقت این است که ده سال اول پس از صلح، سال های برقراری امنیت و آزادی کامل و جنبش و فعالیت چشمگیر یاران امیرالمؤمنین(ع) در نشر احادیث پیامبر(ص) و سیره ایشان برای مسلمانان بوده است. این یک اکتشاف تاریخی است و نظر من نیست. این اکتشاف ما را بر آن می­دارد که از دیدگاه اول عدول کنیم، زیرا قوام آن بر این است که معاویه در روز های اول ورود به کوفه اعلام کرد که شروط را زیر پا گذاشته و گفته که من برای روزه و نماز و زکات با شما نجنگیدم بلکه برای رسیدن به حکومت با شما جنگیدم و سپس در زمان حیات امام حسن(ع) به امیرالمؤمنین(ع) دشنام داد و امام حسن(ع) نیز پاسخ او را داد. ما نمی­گوییم معاویه شروط صلح را نقض نکرد و نگفت که هر شرطی که با حسن داشتم زیر پای خود می­گذارم، سخن ما در زمان نقض است، در اینکه معاویه چه زمانی این سخن را گفت؟ آیا در هفته اول ورود به کوفه بوده؟ آیا این سخن در ده سال اول صلح و در زمان حیات امام حسن(ع) بوده یا این سخنان را پس از وفات امام حسن(ع) و کشته شدن حجر بن عدی  بیان کرده؟ پس سخن ما قرار گرفتن این مطلب در جایگاه واقعی تاریخی خود است که یک اکتشاف جدید است.

ما در برابر تاریخی هستیم که امام حسن(ع) آن را ساخت و از زیباترین دوره های تاریخی امت اسلام به شمار می­رود یعنی سالهای 41 تا 51 هجری. امت اسلام پس از عصر پیامبر و امیرالمؤمنین در عصر امام حسن علیه السلام در امنیت کامل بودند و راوی روایات علی(ع) و سیره او محترم شمرده می­شد مردم گرد او جمع می­شدند تا درباره علی(ع) بشنوند. این یک حقیقت جدید است که از خداوند متعال می­خواهم بتوانم شواهد آن را به شما و شنوندگان منتقل کنم.

اصل دوم: بررسی روش دیگر و سبب دیگر برای صلح است، پس از آنکه دیدگاه اول از نظر ما ناتمام بود، زیرا ما پذیرفتیم که ده سال اول پس از صلح سال های امنیت کامل بوده و طبق این پیش فرض دیدگاه اول باطل می­شود و باید به دنبال سبب دیگری بگردیم. تحلیل جدید تحلیلی است که اساس علمی آن توسط خود امام حسن(ع) بیان شده و یک جمله بیش نیست: علت صلح من با معاویه علت صلح رسول خدا(ص) با قریش است. این جمله راه را برای یک حرکت فکری جدید و دیدگاهی جدید و بی نظیر درباره حرکت امام حسن(ع) باز می­کند. و سبحان الله طبق تجربه بنده در تحقیقاتم درباره اهل بیت(ع) همیشه سخنان آنها مشکل گشا است و مسایل پیچیده و غامض را روشن و باز می­کند همان طور که در زیارت جامعه به این امر اشاره شده که کلامکم نور. و اینجا پی می­بریم که چگونه کلام امام حسن(ع) در این مساله پیچیده تابه امروز، نورانی و روشنایی بخش می­باشد.

*مباحث دوگانه

پس ما دو بحث داریم، اول: اکتشافی تاریخی و جدید درباره ده سال اول پس از صلح که سالهای برقراری امنیت بوده. دوم: شیوه جدید بررسی صلح طبق حدیث امام حسن(ع) و تشخیص علت صلح.

رکن دیدگاه اول که امروز مشهور است یک نقل (نه واقعیت) تاریخی است که از ابی اسحاق سبیعی نقل شده که معاویه هنگام ورود به کوفه گفت: ای اهل عراق به خدا سوگند من برای اینکه نماز بخوانید و روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بروید با شما نجنگیدم من فقط برای حکمرانی بر شما با شما جنگیدم و خدا هم بر خلاف میل شما این را به من عطا کرد. در این لحظه تمام تعهدات خود به حسن بن علی را زیر دوپای خود می­نهم و در این هنگام بود که بیعت را برهم زد به علی و حسن علیهماالسلام دشنام داد. طبق این دیدگاه و قائلین به آن، سپس سیاست معاویه به هر امرمخالف کتاب و سنت و تمام منکرات روی آورد و اموری همچون کشتن نیکان و هتک حرمت و غارت اموال و زندانی ساختن آزادگان و آواره کردن مصلحان را مرتکب شد. این دیدگاه سپس از عبدالله بن هاشم و صعصعة بن صوحان و حجر و اصحاب دیگر حضرت علی(ع) به عنوان اولین شیعیان تهدید شده یاد می­کند. بعد هم لعن امیرالمؤمنین(ع) و ..

اما همان طور که گفتم تمام این کارها را معاویه پس از وفات امام حسن(ع) انجام داده و حتی یکی از این کارها را در ده سال اول پس از صلح انجام نداده است. این یک ادعای بزرگ است. اما شواهد زیادی دارد و فقط یک نظر خام نیست، بلکه کشف یک مساله مهم در تاریخ است. ما می­گوییم کسانی که از شیعه کشته شدند مانند حجر و اصحابش و تهدید شدگان شیعه مانند عبدالله و عمرو بن حمق خزاعی و همسرش و تبعید شدگان همچون صعصعه، همه اینها پس از وفات امام حسن(ع) و وفات مغیرة ابی شعبه بوده که معاویه کوفه را در سال 51 هجری به زیاد واگذار کرد و این اعمال را پس از آن انجام داد که پنجاه هزار نفر با خانواده های خود از کوفه و بصره به خراسان رفتند و نظام اسباع در این شهرها به نظام ارباع تغییر یافت و در راس هر ربع، یک عشیره یا شیخ عشیره که هم پیمان حکومت باشد قرار گرفت تا معاویه بتواند از این طریق امور را در اختیار بگیرد و پس از این بود که این کارها را انجام داد. شواهد در این زمینه بسیار زیاد است.

*جعل روایات از سوی معاویه

اما مساله لعن علی(ع) که اولین امر است، معاویه درایام صفین علی(ع) را لعن کرد، چهار سال پنج سال علی را لعن کرد و روایاتی را جعل کرد تا بتواند جنگ خود با علی(ع) را برای مردم شام توجیه کند تا مردم از او برائت بجویند و ریختن خون او را حلال بدانند و بعد از آن هم یکی از بندهای صلح ترک دشنام و لعن علی و به جای آن ذکر نیک علی بود و شاهد این مطلب یک شاهد تاریخی مهم است که ابن عبدربه نقل کرده که هنگامی که حسن(ع) از دنیا رفت، معاویه در سال 51 هجری به حج رفت و در مدینه خواست علی(ع) را بر منبر رسول خدا (ص) لعن کند. عده ای به او گفتند سعد بن ابی وقاص اینجا حضور دارد و از این کار تو راضی نیست پس کسی را نزد وی بفرست و نظرش را جویا شو. معاویه کسی را نزد سعد فرستاد و نظر او را جویا شد و سعد گفت اگر چنین کاری انجام دهی از مسجد خارج می­شوم و دیگر به آن باز نمی­گردم و معاویه از لعن علی(ع)  خودداری کرد تا اینکه سعد از دنیا رفت و در همان سال هم از دنیا رفت. ابن عبدربه می­گوید هنگامی که سعد از دنیا رفت معاویه علی(ع) را بر منبر لعن کرد و به کارگزاران خود نیز نوشت که او را بر منبر ها لعن کنند و آنها هم این کار را انجام دادند. این یک شاهد روشن است. و در روایت مسعودی آمده که زیاد مردم کوفه را مقابل کاخ خود جمع کرد (زیاد در سال 51 به کوفه رفته) و آنها را به لعن علی(ع) تشویق کرد و گفت: هر کس از این کار سر باز بزند گردنش را خواهد زد. یک نقل هم از مغیرة بن شعبه وجود دارد که هنگامی که معاویه او را در سال 41 والی کوفه ساخت به او گفت تو را به چند امر توصیه می­کنم که در هر حال آنها را فراموش مکن. مهم ترین آنها این است که علی بن ابی طالب را لعن کنی که این مساله و نقل با یک واقعیت تاریخی بزرگ در تضاد است که البته در نهایت حل می­شود.

در آخرین ماه ولایت مغیره بر کوفه که معاویه می­خواست در سال 51 او را به خاطر پیری برکنار کند، مغیره ابتکاری به خرج داد و به معاویه گفت فرزندش یزید را ولیعهد خود سازد و معاویه هم به او گفت برگرد و شروع کرد به لعن علی(ع)  اما برخورد تندی با کسانی که لعن نمی­کردند نداشت و هنگامی که حجر به او گفت تو و همراهانت به مذمت سزاوارترید، مغیره به او گفت پس از من کسی می آید که از من سخت گیر تر است و روزگار من دیگر تمام شده و پس از او زیاد بر سر کار آمد.

*اما شواهد امنیت این سال ها:

شاهد اول چیزی است که در تاریخ به شَعرة معاویه (موی معاویه) معروف است. معاویه می­گفت تا شلاقم به کار می­آید از شمشیرم استفاده نمی­کنم و تا زبانم به کار می آید از شلاق استفاده نمی­کنم و اگر میان من و مردم فقط یک مو باشد نمی­گذارم قطع شود (این حرف معاویه در همین ده سال مورد نظر بوده). به او گفتند چگونه؟ گفت اگر آنها آن را بکِشند من رهایش می­کنم و اگر رهایش کنند آن را می­کِشم. زیرا معاویه زیرک بود و نیاز داشت ابتدا پایه های قدرت خود را محکم و استوار سازد و سپس از دشمنش انتقام بگیرد. معاویه انسانی عادی نبوده بلکه دارای شیطنت و زیرکی بود همان طور که امیرالمؤمنین(ع) درباره او گفته.

روزی مردی با معاویه تندی کرد و معاویه بردباری به خرج داد و از او گذشت. به او گفتند از چنین مردی می­گذری؟ گفت: ما میان مردم و زبانشان قرار نمی­گیریم تا زمانی که آنها هم میان ما و سلطنت قرار نگیرند. و در نقلی دیگر آمده تا زمانی که میان ما و مُلک ما قرار نگیرند.

پیامبران به سوی خدا دعوت می­کردند و ائمه هم به سوی خدا دعوت می­کرند و بیش از این نیاز نداشتند فقط نیاز به آزادی برای عرضه افکار خود داشتند و هم اکنون نیز تفکرات آنها زنده و موفق است و مردم را به سوی خود جذب می­کند، زیرا دعوت آنها روشن و با حجت های محکم و استوار همراه است ولی دشمنان در ترویج افکار خود از قدرت و زور استفاده می­کنند. استراتژی معاویه در این سال ها که امام حسن(ع) زنده بود بردباری و صبر بود. صبری که مجبور به آن بود، زیرا هنوز در جامعه قدرتی موجود بود که اگر معاویه در زمان حیات رهبر آن قدرت به آن خیانت می­کرد، علیه او قیام می­کردند. معاویه به صعصعة بن صوحان و همراهانش در یک گفتگو که بین آنها صورت گرفت گفت: اگر من به گفته ابی طالب که گفته:

          قابلت جهلهم حلما و مغفرة                 و العفو عن قدرة ضربٍ من الکرم[2]

تمسک نمی­کردم، همه شما را می­کشتم. که البته نمی­توانست آنها را بکشد، زیرا در این صورت در برابر قدرت دیگری قرار می­گرفت که در کمین او بود.

از نشانه های دیگر "شعرة معاویه" این است که ابوالفرج ذکر می­کند هنگامی که صلح میان حسن(ع)  و معاویه تمام شد به دنبال قیس بن سعد فرستاد و از او خواست بیعت کند. قیس که مرد بلند قدی بود سوار بر اسب در حالی که پاهایش بر زمین کشیده می­شد نزد معاویه آمد. قیس گفت من سوگند خورده ام که با معاویه دیدار نکنم مگر با نیزه و شمشیر. معاویه گفت برایش نیزه و شمشیر بیاورید و جلوی او بگذارید تا به سوگندش عمل کرده باشد و معاویه بر تخت نشسته بود. معاویه به قیس گفت بیعت می­کنی؟ قیس گفت بله. اما قیس چکار کرد؟ نشست و دست روی ران خود گذاشت و به معاویه گفت بیا دست روی دست من بگذار. معاویه از روی تخت بلند شد و دست خود روی دست قیس گذاشت. این "شعرة معاویه" است، زیرا در این مرحله می­خواهد پایه های حکومت خود را محکم کند.

شاهد دوم، سخن معاویه با عایشه دختر عثمان و همسر مروان در سال 44 هجری است یعنی سه یا چهار سال پس از صلح. وارد مدینه شد، وارد خانه عثمان شد هنگامی که به در خانه نزدیک شد عایشه فریاد زد واعثمانا و به معاویه گفت تو در جنگ با علی شعار می­دادی که می­خواهی قاتلان عثمان را بکشی در حالیکه آنها نزد علی بودند و اکنون تو رهبر مسلمانان و خلیفه آنها هستی و قدرت داری و آنها در حکومت تو در حال فعالیت هستند. ببینید پاسخ معاویه چیست؟ معاویه گفت دختر برادر! مردم به ما حکومت دادند و ما هم به آنها بردباری نشان دادیم که زیر آن غضب است (یعنی این بردباری همیشگی نیست و زیر آن غضب مخفی شده) و آنها به ما اطاعتی نشان دادند که زیر آن کینه مخفی است، زیرا ما خون پدران و براردانشان را ریخته ایم و آنها به ما راضی نیستند بلکه میان ما و آنها پیمانی برقرار است. پس ما اینگونه با آنها معامله کرده ایم واگر چیزی غیر از آنچه خریده اند به آنها می­دادیم  حق ما را به ما نمی­دادند و ما هم از حق آنها چشم پوشی می­کردیم. از طرفی هرکس از آنها هم پیروانی دارد که جایگاه آنها را می­داند. پس اگر پیمان می­شکستیم، آنها هم می­شکستند و دیگر معلوم نبود که چه کسی برنده می­شود و تو هم اگردختر عموی امیرالمؤمنین باشی بهتر از این است که یک زن معمولی باشی پس به همین که هستی قانع باش.

شاهد سوم که شاید آن هم در همین سال بوده باشد این است که معاویه پس از سه روز که امام حسن(ع)  به دیدن او آمده بود منتظر آمدن مجدد ایشان بود که حضرت به دیدار او نیامد. معاویه نزد عبدالله بن زبیر رفت و گلایه کرد که حسن سه روز است که به دیدن من نیامده. عبدالله بن زبیر گفت به خدا سوگند اگر حسن بخواهد تو را با صد شمشیر[3] بزند انجام می­دهد، اهل عراق به حسن از مادر شتر به بچه اش مهربانتر و نیکوکارترند یعنی اهل عراق پشتیبان و مدافع امام حسن هستند. شاهد این سخن عبدالله بن زبیر سخن امام حسن(ع)  است هنگامی که از کوفه خارج شد و به دیر هند در نجف رسید(هنگامی که به نجف می­رسی کوفه را مقابل خود می­بینی زیرا نجف مرتفع است و کوفه پست. اگر بالاترین نقطه قبه مسلم را به سمت نجف امتداد دهیم به موازات عتبه امیرالمؤمنین علیه السلام می­رسد یعنی تقریبا چهل متر اختلاف ارتفاع دارند) حضرت در آنجا فرمود:

                 وما عن قلی فارقت دار معاشر       هم المانعون حوزتی و ذماری[4][5]

این سخن شاهد حقیقتی است که ابن زبیر نقل کرده.

شاهد چهارم: مجموعه قصه ها و روایات در مورد گروه های عراقی است که به شام می­آمدند و محور گفتگوهای آنها و محور سخنان آنها با معاویه، سیره علی بن ابی طالب(ع) بوده. داستان ها و روایات مختلفی هست که محور سخنان آنها و دیدار آنها با معاویه، در مورد علی بن ابی طالب بوده، معاویه هم که دنبال اشخاص ناشناس نمی­فرستاده بلکه به دنبال اشخاص سرشناسی بوده که مثلا در صفین نقش برجسته داشته اند و لذا در این دیدار ها جایگاه مردان و زنان حاضر را در صفین یادآور می­شد و با آنها گفتگو می­کرد. این گفتگوها همه درباره امیرالمؤمنین(ع) و سیره و خصوصیات ایشان بوده. همه شما با توصیف امیرالمؤمنین توسط ضرار آشنا هستید. معاویه به او می­گفت علی را برای من توصیف کن، ضرار هم شخصی بود که بسیار خوب توصیف می­کرد و در این امرتخصص داشت و منتظر چنین فرصتی بود که بلاغت خود را در خدمت امیرالمؤمنین(ع) به کار بگیرد. چه شد؟ چنان توصیفی کرد که گویی پرنده بر سر آنها نشسته و سکوت مجلس را فراگرفت و اشک تمساح از گونه معاویه سرازیر شد. این نمونه ها بسیار زیاد است و این مجالس با تنوع و کثرت منابع آن، (چون کتب زیادی در این زمینه نوشته شده، عباس بن بکّار ضبّی کتابی دارد به نام "الوافدات علی معاوية" و کتابی دیگر به نام "الوافدین علی معاوية" و گزیده هایی از این دیدار ها را ذکر کرده است) با این نظریه سازگار نیست که معاویه در این سالها شروط خود را زیر پا گذاشته و امیرالمؤمنین(ع) را لعن کرده و شیعیان را تهدید کرده است؛ چراکه این ممکن نیست، بلکه این دیدار ها با این نظریه سازگار است که این سالها (ده سال پس از صلح) سالهای برقراری امنیت کامل بوده.

عکرشه بنت العطش بر معاویه وارد شد و معاویه با او سخنی گفت و سپس به عکرشه گفت چه چیزی تو را بر آن داشت که اینگونه با من دشمنی می­کنی؟ عکرشه گفت: خداوند در قرآن می­فرماید: «لاتسألوا عن أشياء إن تبد لکم تسؤکم»[6]. معاویه گفت راست گفتی، حاجتت را بخواه، عکرشه هم حاجات زیاد خود را ذکر کرد از جمله شکایتی که از والی منطقه خود داشت که این والی صدقات را در محله ای که عکرشه در آن زندگی می­کند تقسیم نمی­کند. معاویه گفت: یا سبحان الله، خداوند حقی را بر ما قرار نداده که آن حق موجب ضرر دیگران باشد و اگر خداوند جل ثناؤه می­دانست که در این حقی که برای ما قرار داده ضرری برای دیگران هست آن را برای ما قرار نمی­داد در حالیکه او به غیب آگاه است. هیهات ای اهل عراق که علی بن ابی طالب شما را فقیه بار آورده و طاقت بی عدالتی ندارید. البته فقط یک قضیه نیست، قضایای زیادی در این باب وجود دارد سپس دستور داد صدقات را به عکرشه برگردانند و با انصاف با او رفتار کنند و از او به خوبی پذیرایی کرد و او را با احترام به خانواده اش بازگرداند.

حدیث دارمیه حجونیه هم یک حدیث مفصل است که در پایان معاویه به او گفت: آیا علی را دیده بودی؟ گفت: بله پوست پا و دستان او خشن بود و اعتنایی به حکومت نداشت و نعمت های دنیا او را مشغول نساخته بود. معاویه گفت: کلام او را هم شنیده بودی؟ گفت: بله، دلها را صفا می­داد همچنان که روغن زیتون تشت را از آلودگی جلا می­دهد. معاویه گفت: راست می­گویی. همان طور که می­بینید محور گفتگوی آنها امیرالمؤمنین(ع) بوده. سپس از حاجات آن زن پرسید و آنها را به او بخشید. سپس به او گفت: آیا اکنون که حاجاتت را برآورده ساخته ام جایگاهی همانند علی بن ابی طالب نزد تو دارم؟ زن گفت: یا سبحان الله پایین تر از او هستی ولی نه کم. یعنی او را مسخره کرد و اینجا بود که معاویه این شعر را گفت:

إذا لم أجُد بالحلم منی علیکم             فمن ذاالذی بعدی یؤمَّل للحلم

خذیها هنیئا واذکری فعل ماجد          حباک علی حین العداوة بالسلم[7]

سپس به آن زن گفت به خدا سوگند اگر علی به جای من بود به تو چیزی نمی­داد. زن گفت نه به خدا سوگند معلوم است که حتی یک ذره از اموال مسلمانان به من نمی­داد. سپس معاویه دستور داد حاجات او را بدهند و او را با احترام به منزلش بازگرداند[8].

سخن در این باب فراوان است و من به این مقدار اکتفا می­کنم. عدی بن حاتم و احنف و ابن عباس و.. هم قضایایی از این دست دارند.

 معنای این قضایا چیست؟ اینها مجموعه ای از شواهد است.

شاهد چهارم پرونده اش بزرگ و گسترده است و اگر ما بخواهیم و لااقل اگر بخواهیم این مساله را همانند یک بحث اصولی در روایات فقهی متعارض مورد بررسی قرار دهیم، می­گوییم اینها دو مجموعه متعارض هستند و باید به دنبال مرجح بین آنها باشیم و مرجح هم موجود است و مرجح این است که اسانید تمام روایات مبنای قول مشهور مخدوش است و این روایات مبنای قول ما اسناد آنها اینگونه نیست، روایات شاهد ما درکنار هم یک جریان و حقیقت تاریخی را تشکیل می­دهند و بحث خدشه در سند درباره آنها مطرح نیست، زیرا از منابع مختلف برگرفته شده اند. پس این اخبار و شواهد، محقق را دعوت می­کند که آنها را بپذیرد و سپس به دنبال روش دیگر و توجیه دیگری برای توجیه شیوه تسلیم امر به معاویه توسط امام حسن(ع) باشد، زیرا معاویه به امام حسن(ع) گفت تو بر عراق حکمرانی کن و من بر شام ولی امام حسن(ع) فرمود نه، تمام حکومت از آن تو باشد به شروطی که من مشخص می­کنم.

این مقدار از بحث تا اینجا کافی است و فردا شب درباره شیوه امام حسن(ع) در صلح و توجیه شیوه صلح ایشان بحث می­کنیم و می­گوییم که این شیوه همان طور که گفتم یک شیوه منحصر به فرد است یعنی هنگامی که میان صلح حدیبیه و زمینه ها و نتایج آن و صلح امام حسن(ع) و زمینه ها و نتایج آن مقایسه کنیم متعجب می­شویم. سلام الله علیک یا ابا محمد و بسیار جای تاسف دارد که این حقیقت تا به امروز از دیده ها پنهان مانده و تمام پژوهش های ما درباره امام حسن(ع) به این حقیقت دست نیافته. البته این روایات را ذکر کرده اند اما به شیوه و شگرد آن پی نبرده اند و این طبیعت تلاش های بشری است زیرا علما معصوم نیستند و برای همین است که می­بینید علم فقه و اصول رشد یافته اند زیرا تلاش های فقهی واصولی گذشته زمینه می­شود برای تلاش های فقهی و اصولی جدید و به این ترتیب فقه واصول رشد می­کند و حقیقت بیشتر آشکار می­شود. و الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی أشرف الأنبياء و المرسلین محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 



[1] بقره/124

[2] با بردباری و گذشت با جهل آنها برخورد کردم     که گذشت درهنگام توانایی نشانه بزرگی است

[3] منظور شمشیرهای صد عشیره و طایفه است

[4] انساب الاشراف/ج3/ص150

[5] من از روی بغض و کینه نیست که کوی دوستان را ترک می­کنم             آنها خود از خانه و کاشانه من دفاع می­کنند

[6]. مائده، 101.

[7]. اگر من با شما بردباری نکنم پس از من دیگر از چه کسی می­توان انتظار بردباری داشت

اینها را بگیر و رفتار انسان بزرگواری را به یاد داشته باش که در حال دشمنی با صلح و دوستی به تو هدیه داد

 

[8]. جارالله زمخشری، ربیع الابرار و نصوص الاخیار، مؤسسه اعلمی، بیروت، 1412ق، ج3، ص152ـ153.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha