به گزارش خبرگزاری حوزه، متن سوال و پاسخ مستدل این مرجع تقلید به شرح ذیل است:
*سوال
چگونه مى گوييد: اى امام عزيز! فرزند ما را شفا بده! در حالى كه شافى خداست و اين نوعى شرك است؟
همانگونه که بیان شده است، ملاك توحيد و شرك در دست ما نيست كه كارى را عين توحيد و كار ديگر را شرك قلمداد كنيم، بلكه براى خود، معيار و ميزانى دارد كه بايد كارها با آن معيار سنجيده شود، که با دو مثال این معیار روشن میشود.
در قرآن مجيد، تدبير جهان آفرينش، از جمله شفاى بيماران، را به خود خدا نسبت داده و منحصر به او شمرده است، و در سوره هاى مختلف مى فرمايد:
( يدبّر الأمر )( [1]); «اوست كه جهان را اداره مى كند».
ولى در حالى كه تدبير را منحصراً از آن خود مى داند، در سوره النازعات مى فرمايد: ( فالمدبّرات أمراً ) ( [2]) ، مسلماً در قرآن تناقض نيست. خود قرآن مى فرمايد:( قل لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً ) ( [3]) ولى تفسير هر دو آيه اين است: تدبير مستقل و غير وابسته به جايى، از آن خداست. اما به حكم اين كه اين جهان، جهانِ اسباب و مسبّبات است، يك رشته مدبرهايى هستند كه به اذن خداوند در تدبير جهان و ارسال ارزاق به بشر مؤثرند و فرشتگانى براى اين كار، گمارده شده اند. مدبّر بودن اينها، منافاتى با انحصار تدبير به خدا ندارد، زيرا اينها جنود الهى و كارگزاران عالم آفرينش به اذن خدا هستند.
مثال ديگر
همگان معتقديم كه شافى خداست و ابراهيم خليل در اين مورد چنين مى گويد:( وإذا مرضت فهو يشفين ) ( [4]) ولى در عين حال، خدا مى فرمايد: ما در عسل شفا قرار داديم، تو گويى اين معجون شفابخش است. و مى فرمايد: ( فيه شفاء للناس ) ( [5]) و حضرت مسيح، تصريح مى كند كه من بيماران را بهبود مى بخشم و شفا مى دهم، اما به اذن خدا، چنان كه مى فرمايد: ( وأُبرئ الأكمه والأبرص وأُحيى الموتى بإذن الله ) ( [6]) بنابراين منطق قرآن اين است كه شفا، و حتى زنده كردن مردگان، به صورت استقلالى و بدون استمداد از كسى، ويژه خداست ولى شفا، و حيات بخشى به اذن الهى و امر او و به عنوان اين كه كارگزار عالم آفرينش است، به وسيله اولياى خدا انجام مى گيرد، با توجه به اين آيات، روشن مى شود كه درخواست شفا به نحوى كه حضرت مسيح يادآور آن است، نه تنها شرك نيست، بلكه عين توحيد است و با آيات قرآن، كمال انطباق را دارد.
[1] . يونس، 3و 31; رعد، 2; سجده 5. .
[2] . نازعات/ 5.
[3] . نساء/ 82.
[4] . شعراء/ 80.
[5] . نحل/ 69.
[6] . آل عمران/ 49.