به گزارش خبرگزاری حوزه از اصفهان،حضرت آیت الله مظاهری در ادامه دروس اخلاقی با موضوع موانع سقوط انسان، از تفکّر و تعقّل به عنوان يکي از موانع سقوط انسان یاد کرده و اظهارداشتند: عقل به عنوان يک پيامبر دروني، خوبيها را درک ميکند و ميداند که مثلاً خدمت به خلق خدا خوب است و ميفهمد که ظلم، حتّي در حدّ ظلم به يک مورچه، بد است.
ایشان، رذائل اخلاق را عامل سقوط انسان عنوان کرده و افزودند: شایعهپراکنیها، تهمتها، دروغها و غيبتها، همگي حرام و ناپسند است و عامل آنها نيز زشتي اين امور را درک ميکند، امّا با توجيه، مرتکب آن رفتار زشت ميشود. اين نوع گناهان از حسادت و تکبر و منیت و خودخواهی سرچشمه میگیرد.
متن کامل سخنان این مرجع تقلید در ادامه تقدیم خوانند گان محترم می گردد.
تأثير تعقّل در پذيرش عبادات
در جلسۀ قبل بيان شد که بر اساس روايات، ثواب یک ساعت تفکّر، از یک سال عبادت بیشتر است:«تَفَكُّرُ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ»[1]
بر اين اساس، عبادت کسی که متفکّر باشد و دربارۀ عبادت خود تأمّل و انديشه کند نيز با عبادت فردي که بدون تعقّل و تفهّم، به انجام عبادت بپردازد، يکسان نيست. کسي که به اصل عبادت توجّه دارد، مثلاً نماز خود را با تفکّر و توجه کامل ميخواند، ميتواند حضور قلب داشته باشد. بنابراين گاهي انسان نماز ميخواند و نماز او صحيح است، امّا چون توجّه ندارد، نماز او مقبول نيست. به همين دليل در روايات آمده است که گاهي نصف نماز انسان قبول ميشود و گاهي يک سوّم و گاهي فقط يک جزء آن.[2] ميزان در قبولي اعمال، به خصوص نماز، توجّه و حضور قلبي است که بايد در عبادات باشد؛ لذا اگر کسی نماز بخواند و حضور قلب نداشته باشد، گرچه نمازش صحیح است و قضا ندارد، ولي خداوند متعال این نماز را قبول نمیکند. اگر کسي طالب عبادت و نماز مقبول است، بايد در حين انجام آن، حضور قلب داشته باشد . اين توجّه و حضور قلب، از تفکّر ناشي ميشود.
تعقّل، ميزان ثواب عبادات
نزد امام صادق«سلاماللهعليه» از عبادت و دين و فضل فردي صحبت کردند. حضرت فرمودند: عقل او چگونه است؟ راوي گفت نميدانم. حضرت فرمودند: ثواب و پاداش خداوند به اندازۀ عقول و فهم عبادتکننده است. سپس فرمودند: مردى از بنى اسرائيل در جزيرهاى سر سبز و خرّم با درختانى فراوان و آبى زلال، خدا را عبادت ميكرد. فرشتهاى از خداوند پرسيد: خدايا! ثواب اين بنده را به من نشان بده. خداوند هم، ثواب کمي را نشان داد. فرشتۀ الهي متعجّب شد. خداوند به او فرمود چند روزي همراه عابد باش. مَلَک با چهرۀ انسانى نزد عابد آمد. آن مرد به او گفت: تو كيستى؟ فرشته گفت: من عابدي هستم که براي عبادت نزد تو آمدهام تا با تو، خدا را پرستش كنم. او يك روز را همراه عابد بود. صبح روز بعد، فرشته به او گفت: جاى سر سبزى دارى كه جز براى عبادت، شايسته نيست. مرد عابد به او گفت: اين مكان يك نقص دارد. فرشته گفت: چه نقصى؟ عابد گفت: اگر خداى ما الاغي داشت، در اوقات بيکاري او را در اين مكان مىچرانديم تا اين گياهان ضايع نشود! فرشته به او گفت: ولى خدا كه الاغ ندارد. عابد گفت: اگر داشت اين گياهان بيجهت از بين نميرفت! خداوند به فرشته وحى كرد كه ثواب او را به قدر عقل و خردش دادهام.[3]
مذمّت تقليد بيجا
از نظر اسلام عزيز، تقليد و پيروي کورکورانه غلط و اقتباس به معناي انتخاب روش صحيح با تکيه بر تعقّل و تفکر صحيح است. تقلید از نظر اسلام، تنها در جايي که چارهاي جز آن نباشد، صحیح است؛ مانند بیمار که باید به پزشک مراجعه کند و براي بهبود، بدون چون و چرا به دستور پزشک حاذق عمل نماید. دربارۀ احکام شرعي فرعي نیز همينگونه است؛ افراد بايد رسالۀ مجتهد جامع الشّرايط را مطالعه کنند و به دستورات آن عمل نمايند، زيرا همه نميتوانند خود مجتهد شوند و آنکه مجتهد نيست، چارهاي جز تقليد ندارد.
عقلانیّت، ارزشمندترین ثروت دنیا
خواجه عبدالله انصاری جمله شیرینی دارد که میگوید: «پروردگارا هرکه را عقل دادی، چه ندادی و هرکه را عقل ندادی، چه دادی؟»
اگر همه ثروت و دارایی دنیا متعلق به کسی باشد، ولي او احمق و غافل باشد، نمیتواند از این دنیا استفاده کند و همین دنیا او را بدبخت میکند و به جهنّم ميفرستد. امّا اگر تعقّل داشته باشد و چیزی نداشته باشد، آن تفکّر و تدبّر، او را رستگار میکند. بنابراين انساني که صاحب فکر و انديشه نيست، ولو امکانات دنيا را نيز در اختيار داشته باشد، از آن بيبهره است؛ امّا در پرتو عقل، با سادهترين امکانات، کارهای عجیبی انجام ميشود و عاقل میتواند زمین و زمان را به هم بدوزد.
داستان استدلال عقلي هشام بن حکم
بر اساس روایتی که در کتاب شريف کافی نقل شده است، جمعى از اصحاب امام صادق«سلاماللهعليه» در محضر ايشان بودند. حضرت به هشام بن حکم که هنوز جوان نورسي بود رو کردند و از او خواستند تا ماجراي خود با عمرو بن عبيد را بيان کند. هشام ابتدا در حضور امام ششم شرم از گفتن داشت و سپس با دستور مجدّد ایشان گفت: به مسجد بصره در مجلس درس عمرو بن عبيد وارد شدم. مجلس پرجمعيّتي بود و مردم يکي يکي از وي سؤال ميپرسيدند. من نيز به جمعيّت پيوستم و خود را به عمرو رساندم. مانند ساير مردم در برابر او دو زانو نشستم و سپس گفتم: اى مرد دانشمند، من مرد غريبم، اجازه مىفرمایيد از شما پرسشى كنم؟ گفت بگو. گفتم آيا شما چشم داريد؟ او خنديد و حاضران نيز مسخره کردند. امّا من گفتم: سوالهاي من همينگونه است. او نيز گفت: گرچه سؤالهاي تو احمقانه است، امّا پاسخ ميدهم. سپس دربارۀ وجود هريک از اعضاي بدن او و کارکرد آن، از وي سؤال کردم. گفتم: آيا بينى هم دارى؟ گفت: آرى؛ با آن بو استشمام مىكنم. گفتم: شما دهان دارى؟ گفت: آرى؛ مزهها را با آن مىچشم. گفتم: شما گوش داريد؟ گفت: آرى؛ صداها را با آن مىشنوم. گفتم: شما قلب هم داريد؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه مىكنيد؟ گفت: هر آنچه با اين اعضاء و حواسم بدان وارد مىشود، تشخیص مىدهم. گفتم: مگر اعضا و حواس شما، شما را از قلب بىنياز نمىكنند؟ گفت: نه. گفتم: چطور بىنياز نمىكنند با اينكه همه درست و بىعيبند؟ پاسخ داد: پسر جان، وقتى اين اعضاء در چيزى كه ميبويند يا ميبينند يا ميچشند يا ميشنوند، ترديد كنند، در تشخيص آن به قلب مراجعه ميكنند تا يقين پابرجا شود و شك از بين برود. هشام گفت: به او گفتم: پس همانا خدا قلب را براى رفع شك و ترديد حواس بر جا داشته؟ گفت: آرى. گفتم: چگونه خداوند تبارك و تعالى حواس تو را بىامام رها نكرده و براى آنها امامى گماشته كه ادراك او را تصحيح كند و دربارۀ شك، يقين به دست آورد و همه اين خلق را در شك و سرگردانى و اختلاف بگذارد و امامى براى آنها معين نكند تا آنها را از شك و حيرت برگرداند؟ در اينجا بود که عمرو ساکت شد و پاسخى نداد. سپس به من رو كرد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ سپس مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و از جاى خود كنار رفت و چيزى نگفت تا من برخاستم.
در اين هنگام امام صادق«سلاماللهعليه» لبخندى زدند و فرمودند: اى هشام، چه کسي اين مطلب را به تو آموخت؟ گفتم: اينها مطالبى بود كه از شما ياد گرفتم و تنظيم كردم. حضرت فرمودند: به خدا اين حقيقتى است كه در صحف ابراهيم و موسى نوشته است.[4]
در واقع، هشام بن حکم با یک استدلال ساده و با به کارگیری عادی عقل، به عمرو بن عبيد فهمانید که چگونه ممکن است خداوند متعال بعد از پیامبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم»، امّت اسلامی را بدون تعیین حاکم و بدون سرپرست رها کند و آنها را به حال خود واگذارد، در حالی که برای اعضای بدن انسان، حاکم قرار داده و هدایت و سرپرستی آنها را به او واگذار کرده است؟
مرتبه اوّل عقلانیّت
استدلال هشام بن حکم نیاز به عقل علما و دانشمدان و فلاسفه نداشت؛ بلکه همه افراد عادی میتوانند با تفکّر و با به کارگیری عقل خود، به چنین نتایج مفیدی دست یابند و دیگران را نیز بیدار سازند. همۀ انسانها، حتی افرادی که تحصیلات کافی ندارند، معمولاً از این میزان عقل برخوردارند و با استفاده از عقل و خرد خود و با فکر میتوانند نظیر هشام در جامعه و در بین افراد متدیّن بدرخشند.
هشام بن حکم جملات سادهای بیان کرد، امّا چون آن جملات و استدلال او برخاسته از عقل بود، پایۀ تشیّع شد و بافتههای سقیفۀ بنی ساعده را در هم کوبيد. حرکت او به قدری ارزش و تأثیر داشت که امام صادق«سلاماللهعليه» به وجد آمدند و به او آفرین گفتند و از وی خواستند با نقل قضیّه، باعث نشاط وسرور ایشان و شیعیان حاضر در آن جلسه شود.
نقش مؤثر عقلانيّت در تهذيب نفس
انسان ميتواند در سايۀ به کارگيري عقل، متّقي و مهذّب شود. همۀ انسانهاي معمولي، در درون خود هم صفات حسنه و هم صفات رذیله دارند؛ بيش از چهل حسنه و فضيلت، نظير خيرخواهي، ديگرخواخي، ترحّم، عفّت، تواضع، سخاوت و شجاعت و نيز بيش از چهل رذيلت مانند حسادت، تکبّر، خودخواهي، بخل، دنياگرايي و رياست طلبي، وجود انسانها را فراگرفته است. امّا همه، حتي افرادي که سطح سواد و معلومات آنها بسيار پايين است، با اندکي فکر و با استفاده از عقل عمومي که دارند، به خوبي درک ميکنند که رذائل و صفات زشت، ناپسند و فضائل و صفات حسنه، پسنديده است. با عقل عوامانه درک میشود که حسد بد و ترحّم خوب است. عقل درک ميکند که تواضع صفت نيکويي است و تکبّر، زشت و ناپسند است. عقل درک ميکند که طالب دنياي فاني بودن، انسان را به سقوط ميکشاند و خداگرايي و ياد معاد، او رستگار ميکند.
عقل به عنوان يک پيامبر دروني، خوبيها را درک ميکند و ميداند که مثلاً خدمت به خلق خدا خوب است و ميفهمد که ظلم، حتّي در حدّ ظلم به يک مورچه، بد است. وقتی کسي مورچه را میکشد يا آن را اذیت میکند، با عقلش درک میکند که کار زشتی انجام داده است. حتّي کودکان نيز اين زشتي را درک ميکنند. مثلاً وقتي خانۀ مورچهاي را خراب ميکنند، توجّه ميکنند که کارشان زشت است. بسياري گرچه درک ميکنند کاري که انجام ميدهند ناپسند است، امّا آن را مرتکب ميشوند. درک این مطالب، چیزهایی نیست که عقل فلسفی یا عقل فقهی بخواهد، پروردگار عالم این عقل را در عمق جان ما آورده است و به طور فطری به ما گفته است که حرف این عقل را بشنويد:
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[5]
اينکه انسان حقيقت را درک ميکند و ميداند عقلي دارد که باید از آن متابعت کند، فطری است.
اخلاق از عقلانيّت سرچشمه ميگيرد
آنچه بايد به آن توجه شود اين است که اخلاق، به معناي خودسازي و تهذيب نفس، عقلي است و انسان بر اساس ادراک عقل خود ميتواند به زشتي زذائل و زيبايي فضائل اخلاقي پي ببرد. به بيان ديگر، اخلاق و گرايش به مباحث اخلاقي، از عقلانيّت سرچشمه ميگيرد و سفارش مکرّر و مؤکّد شارع مقدّس، ارشاد به اين امور عقلي است. قرآن کريم در شورۀ شمس يازده مرتبه قسم خورده است و سپس ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها، وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[6]
رستگاری فقط و فقط از آن کسی است که مهذّب باشد و درخت رذالت را از دل برکند و درخت فضیلت را بهجای آن بکارد و بارور کند تا هم خود و هم ديگران، از میوۀ آن استفاده کنند. شقی و بدبخت در دنیا و آخرت کسی است که صفات رذیله بر دل او حکمفرما باشند و اين رذائل، او را به انحراف و سقوط بکشانند، تا آنجا که به خاطر دنياطلبي، امام خود را بکشد و به جنگ با خدا برخيزد.
يازده قسم در سورۀ شمس و چندين تأکيد ديگر در کنار آن، منحصر بفرد است و اهميّت فراوان اخلاق، خودسازي و تهذيب نفس را نشان ميدهد. ولي با اين همه تأکيد، بحث اخلاق، تعبّدي نیست، بلکه ارشاد است؛ یعنی عقل ما را بیدار میکند و عقل، خوبيها و بديها را از هم تشخيص ميدهد. در واقع، شارع مقدّس با تأکيد، مطلبي عقلاني را بيان ميکند تا انسان هوشيار شود و به ادراکات عقلي خود توجّه کند.
عدم توجه به اخلاق و کوتاهي در تهذيب نفس و خودسازي نيز از جهل انسان سرچشمه مي گيرد. استاد بزرگوار ما حضرت امام خميني«قدّسسرّه» در شرح چهل حديث با اشارۀ لطيفي به اين موضوع، ميفرمايند: «هان اى عزيز، تو اگر با اخبار و احاديث سر و كارى دارى، به كتب شريفه اخبار، خصوصاً كتاب شريف كافى، مراجعه كن ... و اگر خود را از استفاده مستغنى مىدانى، يا اتّصاف به اخلاق كريمه و احتراز از سيّئات اخلاقيّه را لازم نمىدانى، جهل خود را كه امّ الامراض است معالجه كن.»[7]
رذائل اخلاقي، عامل سقوط انسان
براي رستگاري، بايد رذائل و صفات ناپسند، ريشه کن يا دست کم سرکوب شوند. گرچه اين امر بسيار مشکل است و سالها رنج و زحمت را ميطلبد، امّا در عين حال بسيار لازم است. اگر کسي واقعاً با عقل خود، کار نکند و نتواند بديهايي را که درون خويش حس ميکند، از بين ببرد، دنيا و آخرت خود را نابود کرده است. خدا نکند کسی حسود باشد، شبانه روز رنج میکشد تا حسادت خود را ارضا کند. شخص حسود حاضر است حتّي طرف مقابل را بکشد. مثلاً به زیبایی دیگری نگاه میکند و رنج میکشد یا به پول يا موقعيّت يا محبوبيّت دیگری نگاه میکند و رنج میکشد. بسياري از غيبتها و تهمتها نيز از همينجا ناشي ميشود؛ گرچه آن را به نام مثلاً غيبت سياسي توجيه کند، امّا از منیّت و حسادت سرچشمه میگیرد.
شایعهپراکنیها، تهمتها، دروغها و غيبتها، همگي حرام و ناپسند است و عامل آنها نيز زشتي اين امور را درک ميکند، امّا با توجيه، مرتکب آن رفتار زشت ميشود. اين نوع گناهان از حسادت و تکبر و منیت و خودخواهی سرچشمه میگیرد.
خطرات ناشي از گناه و توجيه گناه
بارها و بارها به جوانها سفارش کردهام و اکنون نيز سفارش ميکنم که آقا و خانم! گناه نکن، گناه زندگی را تباه میکند. گناه دنیا و آخرت انسان را به باد میدهد، اما اگر حرف مرا نمیشنوی و گناه میکنی، اقلاً مواظب باش که در سرازیری گناه واقع نشوی و به گناه عادت نکنی. خیلی بد است که انسان عادت داشته باشد دروغ بگوید. بعضیها عادت دارند که دروغ بگویند. لذا انسان گناهکار مثل ماشینی که در سرازیری ترمزش ببُرد، به سمت پائین میرود و هم خودش و ساير سرنشينان خود را نابود میکند. و باز سفارش ميکنم که اگر گناه میکنید و اگر در سرازیری گناه هستید و به آن عادت کردهايد، مواظب باشيد که گناه را توجیه نکنید. اين مرتبه خیلی خطر دارد و منجر به کفر میشود.
جرج جرداق مسيحي در کتاب «الامام علي صوت العدالة الانسانيّه» جملۀ زيبايي ميگويد. ميگويد: انسان گاهی میرسد به آنجا که ولی خدا را در خانۀ خدا قربة الیالله میکُشد!
ابن ملجم امیرالمؤمنین«سلاماللهعليه» را میشناخت و میدانست که ولی خداست، اما خدا نکند انسان لجباز باشد، منیّت، تکبر یا یکی ديگر از صفات رذیله، باعث ميشود که انسان دست به کارهاي خطرناکي بزند و موجبات نابودي خود و ديگران را فراهم کند. حاکميّت صفات رذيله بر انسان، باعث ميشود که قربة الی الله غیبت کند! قربة الی الله تهمت بزند! قربة الی الله به ديگري توهين کند؛ درحالی که توهین به مؤمن، جنگ با خداست: «مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَة»[8]
خداوند متعال ميفرمايد: اگر کسی به مسلماني توهین کند، مانند آن است که با من بجنگد؛ امّا گاهی فردي به گناه عادت کرده و در سرازیری گناه واقع شده است. زن به شوهر و شوهر به همسر خود توهين ميکند و زخم زبان ميزند و ادعای تشيّع نیز دارد!
هشدار پيامبران دروني نسبت به زشتي و نيکي اعمال
سه پیامبر در درون ماست: «فطرت» و «وجدان اخلاقی» و «عقل». این سه پیامبر دروني، از نعمتهای بزرگ خداست. این سه پیغمبر، به ما میگویند که صفات رذیله نداشته باشيد؛ گناه نکنيد. مخالفت با امر پروردگار متعال، يسيار ناپسند است؛ شيطان دشمن آشکار انسان است و بايد از او متابعت نکنيد و خلاصه مواظب رفتارهاي خود باشيد. در مقابل هم امر ميکنند که به هر اندازه میتوانيد، به خلق خدا خدمت کنید. در حدّ توان، به ديگران احترام بگذاريد، در جامعه، متّحد و يکسو باشيد؛ با مردم بدخلقي نکنيد. ظلم بد است و مواظب باشيد ظلم نکنيد. در ظلم، گاهی انساني مال مردم را میبرد و گاهی بدتر از مال مردم، عِرض و آبروی مردم را میبرد. پيامبران دروني میگویند هر نوع ظلم بد است و بايد از آن حذر شود.
تشويق و تنبيه پيامبران دروني
پيامبران دروني، در برابر انجام نيکيها، انسان را تشويق کرده و در برابر انجام بديها، آدمي را توبيخ ميکنند و از آن برحذر ميدارند. هنگام تصميم بر انجام کار زشت، وجدان اخلاقي مرتب تذکّر ميدهد و انذار ميکند. اگر کسي نداي درون را نشنيده بگيرد و مرتکب کارهاي ناپسند شود، آنگاه ملامت وجدان اخلاقي آغاز ميشود. قرآن کريم براي اين پيامبر دروني که آن را نفس لوّامه مينامد، اهميّت فراواني قائل است و به آن قسم ميخورد: «لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»[9]
پیامبران درون، پس از انجام عمل زشت، مرتّب انسان را سرزنش میکنند؛ البته خدا نکند کسي پيامبران درونياش را کشته باشد. بعضی اوقات، انسان در اثر تکرار گناه، پيامبران دروني خود را ميکشد و ديگر نميتواند نداي توبيخي از درون خود دريافت کند.
1]. تفسير العياشي، ج 2، ص 208.
[2]. بحار الأنوار، ج 81، ص 260.
[3]. الکافي، ج 1، ص 12.
[4]. الکافي، ج 1، ص 169.
[5]. الروم، 30.
[6]. الشمس، 9 و 10.
[7]. شرح چهل حديث، ص 512
[8]. الکافي، ج 2، ص 352.
[9]. القيامة، 1 و 2