خبرگزاری حوزه/ نامش عمران بن عبدالمطلب مشهور به ابوطالب رئیس قبیله بنیهاشم و پدر مولا امیر المومنین علی(ع) بود.
مردی در جامة حمایت دین و هیئت سپر رسول(ص)
این پیر دیر توحید و یکتاپرستی که با عبدالله پدر پیامبر اسلام، از یک مادر بودند، بعد از فوت عبدالمطلب، سرپرستی پیامبر اسلام را عهده دار شد.
ابوطالب چهار فرزند داشت به نامهای طالب، جعفر، عقیل و علی(ع).
ابوطالب پناه و سپر بلای پیامبر(ص)
شاید مهم ترین و حساس ترین برهه زندگی ابوطالب همان اقدامی بود که در نقش پناهگاه پیامبر اکرم، حاضر نشد ایشان را در برابر وعده و وعیدها و تهدیدها و ارعابهای کفار قریش به آنها واگذارد و نیز این اقدام تاریخی که در هنگام روزگار سخت و سهمگین محاصره اقتصادی مسلمانان او بود که افراد طایفه بنی المطّلب و بنی هاشم را به شعب ابی طالب رهسپار نمود.
اسلام آوردنی هم در بیان و هم در عمل
گرچه برخی از روایات تاریخی اهل سنت به دنبال طرح و جااندازی این نکته ناصواب است که ابوطالب با آنهمه مجاهدت و یاوری و دلدادگی به حضرت پیامبر اسلام(ص) هرگز ایمان نیاورد، اما شیعیان با اتقان و استدلال و مستند به روایات تاریخی معتبر و نیز برخی منابع اهل سنت بر ایمان و اسلام وی متفق بوده و معتقدند که ابوطالب مسلمانی حقیقی بود.
در میان شیعیان، حدیثهای متنوع و دلیل متعددی وجود دارد که ابوطالب مسلمانی بزرگوار و یکتاپرستی مومن بود.
نظیر حدیثی از امام محمد باقر(ع) که فرمود:
«اگر ایمان ابوطالب را در یک پله ترازو و ایمان این مردم را در پله دیگر میگذاشتند، به درستی ایمانش میچربید.» سپس گفت: «آیا نمیدانستید که علی(ع) در زندگانیاش میفرمود که ازسوی عبدالله و پدرش ابوطالب به حج روند سپس در وصیتش به حج از سوی ایشان سفارش کرد؟»
باری؛ پدر ابوطالب، عبدالمطلب و مادرش فاطمه دختر عمرو بود. فاطمه، مادر عبدالله، پدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و زبیر بن عبدالمطلب هم بود.
مردی که در جامعه سروری می کرد
حضرت ابوطالب دارای مناصب مهم اجتماعی و فرهنگی همچون رفادت و سقایت به معنای مهمانداری و آبرسانی حاجیان بود که در حقیقت آن را از پدرش میراث برده بود.
عبدالمطلب، وصیت کرده بود تا سرپرستی حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم بعد از رحلت او بر عهده ابوطالب باشد و پس از فوت عبدالمطلب، حضرت محمد در هشت سالگی به خانه ابوطالب رهسپار شد.
سفری که بارقه بشارت به پیامبری محمد(ص) را برافروخت
یکی از ماندگارترین و جالب ترین وقایع تاریخی زندگانی پیامبر اسلام که در دوره سرپرستی حضرت ابوطالب رخ داد و نقطه عطفی در تاریخ زندگی ایشان شد این بود که در آن روزگار که ابوطالب همچون بیشتر رؤسای قریش به تجارت می پرداخت، در یکی از سفرها به شام، حضرت محمد را با خود همراه نمود و در همین سفر بود که راهبی نصرانی به نام بحیراء به ظهور پیامبر بشارت داد و ذکر این نکته، همچون ستاره ای درخشنده در آسمان حیات معنوی پیامبر اکرم(ص) شب افروز زندگانی ایشان و حضرت ابوطالب شد.
مردی بزرگ و سرشار از خصال نیکو
تاریخ گواهی می دهد که ابوطالب مردی سخاوتمند، با درایت و بانفوذ، صاحب رأی و اندیشه و عدالت مدار بود که در میان قبایل عرب مکه مقبولیت بسیار داشت و به عنوان قاضی و داور در حل و فصل مسایل مهم مورد توجه و تعظیم بزرگان جامعه آن روز عرب بود.
ولی با طبع بلند و حلم و صبر بسیار، سخنور و شاعر و دارای ذوقی سلیم و طبعی روان که اشعارش در مجموعهای با عنوان «دیوان ابوطالب» گردآمده است. از مشهورترین قصاید او «قصیده لامیه» است.
از دیگر مواقف تاریخی و خطیر و اثرگذار زندگی ابوطالب باید به این نکته اشاره کرد که محمد صلی الله علیه و آله و سلم به توصیه ایشان با حضرت خدیجه علیهاالسلام ازدواج کرده که بانویی بود متمکن و دارای ثروت و آبروی والا، در دوران سختی و قحطی، به جهت کم کردن بار سختی های عموی خویش، یکی از پسرانش، علی علیه السلام، را به خانه خود دعوت نمود و او را در دامان خویش تربیت نمود.
حضرت ابوطالب که در دوران حیاتش فداکاری ها و از خودگذشتگی های بسیاری در دین مبین اسلام و در دفاع از رسول خدا از خود نشان داد سرانجام با ایمانی مستحکم و اعتقادی پرمایه با قلبی سرشار از معرفت و دلی پر از معنویت در سن هشتاد و شش – یا نود-سالگی به دیدار حق شتافت و راهی ملکوت اعلی شد.
حکایت قصیده لامیه؛ سندی بر عظمت روح و ایمان ابوطالب
حکایت قصیده لامیه ابوطالب که نزدیک به ۱۰۰ بیت ا ست و در حمایت از پیامبر اسلام سروده شده است یکی از جلوه های پرفروغ ابوطالب است.
و البته به عنوان نمونه ای از دلالیل ایمان ابوطالب به دین مبین اسلام و پیامبری حضرت محمد(ص) به شمار می رود.
قصیده ای که به اعتقاد برجستگان و خبرگان ادب و بلاغت و سخن شناسان عرب، مقامی برجسته و منزلتی اعلی در بلاغت و فصاحت داراست:
لیعلم خیار الناس ان محمداً نبی کموسی والمسیح بن مریم
اتانا بهدی مثل ما اتیابه فکل بامر الله یهدی و یعصم
اشخاص شریف و فهمیده بدانند که، محمد بسان موسی و مسیح پیامبر است. همان نور آسمانی را که آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد. و تمام پیامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمائی و از گناه باز میدارند.
تمنیتم ان تقتلوه و انما امانیکم هذی کاحلام نائم
نبی اتاء الوحی من عند ربه و من قال لا یقرع بهاسن نادم
سران قریش! تصور کردهاید که میتوانید بر او دست بیابید در صورتی که آرزوئی را که در سر میپرورانید؛ که کمتر از خوابهای آشفته نیست! او پیامبر است، وحی از ناحیه خدا بر او نازل میگردد و کسیکه بگوید؛ نه، انگشت پشیمانی بدندان خواهد گرفت.
والله لن یصلوا الیک بجمعهم حتی اوسد فی التراب دفینا
فاصدع بامرک ما علیک غضاضة وابشر بذاک و قرمنک عیونا
و دعوتنی و علمک انک ناصحی ولقد دعوت و کنت ثم امینا
و لقد علمت ان دین محمد ص من خیر ادیان البریة دینا
ای برادر زادهام، هرگز قریش تو دست نخواهند یافت و تا آن روزی که لحد را بستر کنم، و در میان خاک بخوابم؛ دست از یاری تو بر نخواهم داشت به آنچه مأموری آشکار کن، از هیچ چیز مترس، و بشارت ده، و چشمانی را روشن ساز، مرا به آئین خود خواندی و میدانم تو پند ده من هستی، و در دعوت خود امین و درستکاری، حقا که کیش «محمد» از بهترین آئینها است.
او تومنوا بکتاب منزل عجب علی نبی کموسی او کذی النون
یا اینکه ایمان به قرآن سرا پا عجب و شگفتی بیاورید که بر پیامبری مانند موسی و یونس نازل گردیدهاست.
رحلت ابوطالب و داغ مظلومیت و بی پناهی پیامبر(ص)
هنگامى كه جنازه ابوطالب را مىبردند تا در حجون دفن كنند( حجون دامنه كوهى درمكه است و به قبرستان «جنة المعالا» معروف مىباشد. امروز اين نقطه دركنار خيابان و پلى است كه به نام ابوطالب معروف است. خديجه و عبدمناف جد دوم ابوطالب و قاسم اولين پسر پيغمبر كه در كودكى وفات يافت همگى در آنجا آرميدهاند.) پيغمبر با پاى برهنه در حالى كه به سختى مىگريست دنبال جنازه او راه مىرفت و مىگفت: چه عموى خوبى براى من بودى، بعد از تو كجا بروم؟!
در این موقعیت بود که قريش بيش از پيش به آزار حضرت پرداختند، تا جائى كه مردى از سفيهان قريش با پيغمبر درگير شد و خاك به سر حضرت پاشيد. وقتى پيغمبر با آن وضع وارد خانهاش شد، يكى از دخترانش (فاطمه زهرا(س)) برخاست و در حالى كه خاك از سر و لباس پدر فرو مىريخت مىگريست، و پيغمبر به دخترش مىگفت: دختركم! گريه مكن كه خدا پشتيبان پدر توست، و مىفرمود،: قريش نتوانستند مرتكب كارى شوند كه مرا بيازارد تا اينكه ابوطالب وفات يافت.
تاریخ دان برجسته يعقوبى مىگوید: ابوطالب سه روز بعد از خديجه وفات يافت، و در آن هنگام هشتاد و شش سال داشت، و گفتهاند كه نود ساله بود. چون به پيغمبر خبر دادند كه ابوطالب وفات يافته است، سخت دلتنگ شد و به شدت منقلب گرديد.
سپس برخاست و به خانه ابوطالب آمد و چهار بار دست به سمت راست پيشانى و سه بار به سمت چپ پيشانى او كشيد، آن گاه گفت: اى عمو! خردسالى را پرورش دادى، و يتيمى را پرستارى نمودى، و چون او (منظور خود پيغمبر است) بزرگ شد، ياريش كردى. خدا از جانب من به تو پاداش دهد. سپس به دنبال جنازهاش به راه افتاد، در حالى كه مىگفت: پيوند خويش را به خوبى رعايت نمودى و پاداش نيكى گرفتى.
و فرمود: «در اين روزها براى اين امت دو مصيبت رخ داد كه نمىدانم براى كدام يك بيشتر منقلب هستم» منظور حضرت، مصيبت وفات خديجه و ابوطالب بود.
سر دلبران در حدیث دیگران
ابن ابى الحديد در بيان اوصاف حضرت على (عليه السلام) مىنويسد:
«نمىدانم درباره مردى كه پدرش ابوطالب، بزرگ سرزمين مكه و حومه آن و سرور قريش و رئيس شهربود چه بگويم؟ ولى قريش او را بزرگ خود مىدانستند و به وى «شيخ» مىگفتند.
در روايت «عفيف كندى» است كه گفت: در آغاز نزول وحى بر پيغمبر، روزى ديدم آن حضرت نماز مىگزارد و پسربچهاى (على عليه السلام) و زنى هم به وى اقتدا كردهاند.
عفيف گفت: ازعباس عموى پيغمبر پرسيدم اينها كيستند؟ عباس گفت: اين برادرزاده من است و مدعى است كه پيغمبر و فرستاده خدا مىباشد، ولى جز اين پسر بچه كه او نيز برادرزاده من است كسى از وى پيروى نمىكند. اين زن هم (خديجه) همسر او است.
عفيف پرسيد: شما چه عقيده داريد: عباس گفت: ما صبر مىكنيم ببينيم «شيخ» يعنى ابوطالب چه مىكند!
در ادامه ابن ابى الحديد مىنویسد: ابوطالب بود كه در ايام خردسالى پيغمبر كفالت و سرپرستى آن حضرت را به عهده گرفت و پس از آن كه پيغمبر از جانب خداوند مبعوث گرديد به دفاع و حمايت از وى برخاست و شر مشركين را از او دور ساخت، و در اين راه دچار ناراحتى عظيم و مصيبتى كمرشكن گرديد، ولى با اين وصف او در يارى و پيشرفت دين اسلام استقامت ورزيد.
روايتشده است كه چون ابوطالب وفات يافت، به پيغمبر وحى شد «از مكه خارج شو كه ياورت از دنيا رفت»! اين مرد پدر على (عليه السلام) است.»
ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه»اش می گوید:
اگر ابوطالب و فرزند او (على) نبودند، قامت دين اسلام استوار نمىگشت. او خود در مكه به پيغمبر پناه داد و از وى حمايت نمود، و فرزندش (على) در مدينه به دفاع از پيغمبر خود را به كام مرگ فرو برد.
خدایش در بهشت برین خویش جایش دهاد و درود و رحمت بر روح پرفتوحش فرستاد!
*پی نوشتها:
*پایگاه اطلاع رسانی دانشنامه بزرگ اسلامی
*اعیان الشیعه ج 8 ص 114، الکنی و الالقاب ج1 ص108، مستدرک سفینه البحار ج 6 ص542
*سيره ابن هشام جلد 2 ص 282
*شرح نهج البلاغه - جلد 14 ص 84
(و لو لا ابوطالب و ابنه لما مثل الدين شخصا و قاما فذال بمكة آوى و حاما و هذا به يثرب جس الحماما)