جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۶ شوال ۱۴۴۵ | Apr 26, 2024
سید محمد تقی بحرانی

سید محمد تقی بحرانی در سال ۱۳۴۹ هجری شمسی در بوشهر به دنیا آمد.دوران ابتدایی را در مدرسه امام جعفرصادق(ع) و دوره راهنمایی را در مدرسه۲۲بهمن بوشهر گذراند. در دوران انقلاب ۸ ساله بود ولی علی رغم سن کم، همراه با برادر در راهپیمایی و اعتراضاتی که علیه رژیم ستم شاهی پهلوی برپا می شد شرکت می کرد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» از بوشهر، علما و روحانیون همواره در طول تاریخ کشور نقش مؤثری در مبارزه و دفاع از وطن و استعمارستیزی داشته‌اند و سبب شدند تا دست بیگانگان از این کشور کوتاه شود؛ در این راستا خبرگزاری حوزه قصد دارد با توجه به فرا رسیدن هفته دفاع مقدس به معرفی شهدای روحانی استان بوشهر بپردازد؛ ‌کسانی که از جان خود گذشتند و خون خود را در راه آبیاری درخت تنومند انقلاب اسلامی دادند و نگذاشتند بیگانه ای وجبی از خاک مقدس ایران اسلامی را اشغال کند.

مختصری از زندگینامه شهید سید محمد تقی بحرانی

سید محمد تقی بحرانی در سال 1349 هجری شمسی در بوشهر به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه امام جعفرصادق(ع) و دوره راهنمایی را در مدرسه22بهمن بوشهر گذراند. در دوران انقلاب 8 ساله بود ولی علی رغم سن کم، همراه با برادر در راهپیمایی و اعتراضاتی که علیه رژیم ستم شاهی پهلوی برپا می شد شرکت می کرد.

او نسبت به نماز علاقه عجیبی داشت و به پدر و مادرش می گفت که برای نماز صبح از خواب بیدارش کنند و مادر با ذکر صلوات و دست کشیدن به روی صورتش او را از خواب بیدار می کرد. محمدتقی وقتی بیدار می شد به مادرش می گفت چرا روی صورتم دست می کشی، چون با این نوازش من را شرمنده می کنی و مسئولیت من نسبت به شما خیلی سنگین تر می شود.

رفتار و کردار او زبانزد خاص و عام بود، به طوری که بین همه محبوبیت خاصی داشت. رفتارش حساب شده و منظم بود و همه اعضا خانواده از او درس می گرفتند. گرچه سن و سال کمی داشت، ولی دارای روحی بزرگ و چهره ای جذاب بود، تا آنجا که هیچکس کوچکترین حرفی که موجب رنجش او شود را نمی زد.

از خصوصیات بارز اخلاقی وی می توان به حسن خلق و رفتار خوب و پسندیده اش اشاره کرد. ساده زندگی می کرد، بیشتر از لباس پدر و برادرش استفاده می کرد و از لباس نو کمتر استفاده می کرد، چون اعتقادش این بود که تمیز و مرتب بودن انسان که به لباس نو نیست.

بسیار بردبار، صبور، و در همه حال در کارهایش دارای نظم و برنامه بود و نسبت به مسائل اخلاقی حساس بود.

اولین اعزام به جبهه

هر بار که اخبار و اطلاعاتی از جبهه ها می رسید، یا خبر شهادت عزیزی در شهر می پیچید، او احساس شرمندگی می کرد که چرا در شهر مانده و به کمک هم رزمان خود نمی رود. درسن 13 سالگی همراه با برادرش به بسیج رفت که به جبهه اعزام شود ولی به دلیل سن کمش به او اجازه اعزام ندادند و لذا با چهره ای آشفته و گریان به منزل رفت و پس از اصرار به پدر و مادر و دستکاری در شناسنامه خود، مجددا به بسیج رفت و موفق شد برای اعزام به جبهه ثبت نام کند. فردای آن روز با دیگر همرزمانش عازم جبهه های غرب کشور شدند.

استعداد خدادادی

سید محمدتقی قبل از شهادت در مدرسه علمیه مشغول به تحصیل بود، وقتی می خواست به جبهه برود، مسئولین مدرسه و دوستانش به او می گفتند از درس عقب می مانی، اما وی در پاسخ می گفت پس از برگشتن از جبهه از طریق نوار کاست و به کمک دیگر طلبه ها عقب ماندگی را جبران می کنم و همین طور هم می شد و ایشان باتوجه به استعداد خدادادی که داشت، معمولا از این طریق درس های عقب مانده را خوب یاد می گرفت و خود را به دیگران می رساند.

آرزو دارم من به جای تو شهید شوم

در یک روز بارانی به اتفاق ایشان داشتیم از منزل خارج می شدیم تا به جبهه برویم. او در حالی که بادگیری در دست داشت، روی سر من گذاشت و گفت می خواهم شما خیس نشوید. همین طور که می رفتیم، به من اظهار داشت که تنها آرزویم از خدا این است که اگر در عملیات شرکت کردیم، شما شهید نشوید چون متاهل و دارای فرزند هستید و به جای شما من شهید شوم. در آن لحظه سخنان او چنان من را ناراحت کرد که او را در آغوش گرفتم و بوسیدم و گفتم که ان شاءالله همه رزمندگان با پیروزی و سرافرازی به شهرستان برمی گردند و هرکس هم قابل باشد، به این فیض نائل خواهد آمد.

دومین اعزام و شهادت

سید محمد تقی در مدرسه علمیه امام صادق(ع) اصفهان نام نویسی کرده بود و مدتی مشغول کسب علوم دینی بود اما چون قلبش برای حضور در میدان های جنگ می تپید، لذا برای دومین بار در سال 1365 همراه با کاروان سپاه محمد(ص) به همراه جمعی از برادران هم محلی و خویشان خود به جبهه اعزام شد و در گردان تازه تاسیس "کمیل" به عنوان نیروی کمک آر.پی.جی زن می جنگید.

به نقل از یکی از همرزمان شهید، در شب قبل از عملیات چهره اش حالتی خاص داشت، صورت همه هم رزمان خود را می بوسید و آن ها را معطر می کرد و با حنا دست آن ها را رنگین می کرد و مسرور و خوشحال بود که هنگام وصال به معبود فرا رسیده است.

سرانجام در تاریخ 4/10/65 در عملیات کربلای4 قایق حامل او و تعدادی از همرزمانش، در حالی که به سوی اهداف از پیش تعیین شده در حرکت بود، مورد اصابت خمپاره دشمن قرار گرفته و همگی به شهادت رسیدند.

خبر شهادت او و همرزمانش را به خانواده ها اطلاع دادند ولی پیکر مطهر او پیدا نشد و به عنوان شهید جاویدالاثر مراسم یادبودی برای ایشان برگزار شد. پس از مدتی شواهدی مبنی بر زنده بودن سید محمد تقی به دست آمد. می گفتند او زنده است و اسیر شده است. به همین دلیل خانواده اش به مدت ده سال چشم به راه او بودند تا این که خبر تشییع پیکر پاکش را در تهران، همراه با صدها شهید دیگر در سالروز شهادت امیرالمومنین(ع) به اطلاع خانواده اش رساندند.

پیکر شهید همراه با 30 شهید گلگون کفن دیگر در تاریخ 13 بهمن 1375 وارد استان شد و در تاریخ 16 بهمن 75 در میان شور و فغان دوستان و آشنایانش تشییع و در بهشت صادق به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش پررهرو باد.

شهید از زبان مادرش

فرزندم سیدمحمدتقی تازه از جبهه برگشته و برای تحصیل دروس حوزوی به اصفهان رفته بود. اما طولی نکشید که از اصفهان برگشت تا با کاروان محمدرسول الله به جبهه اعزام شود. ولی کتاب ها و لباس هایش را نیاورده بود. روز حرکت کاروان، به همراه برادرش سیدابراهیم ساعت 2 بعدازظهر آماده شدند. عزیزانم را از زیر قرآن رد کردم. سید محمدتقی به من نگاه کرد و گفت مادر می دانم که برای من سختی زیادی کشیده ای؛ من می روم و در آن دنیا تو را شفاعت می کنم. گفتم این طور نگو، مادر به قربانت شود، ان شاالله با پیروزی بر می گردی. از این حرف ها نزن که من ناراحت می شوم. ۱۰ روز از رفتنشان گذشت و سیدابراهیم آمد. به او گفتم برادرت کجاست؟ گفت او در منطقه ماند و من آمده ام که سری بزنم و زود برگردم. کتاب هایی را که سیدمحمدتقی در جبهه می خواند با خودش آورده بود. روزها می گذشت و من بسیار نگران بودم، چون از فرزندم خبری نداشتم.

قبل از شروع عملیات "کربلای چهار" خواب دیدم که بانویی بلند قد با چهره ای نورانی بالای سرم آمد و مرا صدا زد و گفت سید تقی شهید شده است. گفتم این را نگو، من تازه برایش خرما فرستاده ام. آن بانو مجددا گفت من می گویم که سید تقی به شهادت رسیده است. بیدار شدم و دوباره خوابیدم. همان بانو به خوابم آمد و گفت می دانی سید تقی به شهادت رسیده است؟ دیگر از ناراحتی زیاد به خواب نرفتم، صبح موضوع خواب را با پدر سیدمحمدتقی در میان گذاشتم. او نیز گفت من هم دیشب خواب دیدم در خانه دارد می سوزد. دیگر مطمئن شدیم برای پسرمان اتفاقی افتاده است.

اسارت و شهادت

یک روز از طرف سپاه فیلمی را آوردند که مربوط به اسیران ایرانی بود. بین آن ها دیدم که سیدمحمدتقی نیز جزء اسرا بود. یکی از همسایگان نیز اسم فرزندم را با مشخصات از رادیو بغداد شنیده بود. به همین دلیل مطمئن شدیم عراقی ها پس از اسیر شدن سیدمحمدتقی او را به شهادت رسانده بودند.

روایت پدر شهید

از دوران طفولیت تا بدو شهادتش دنیایی از خاطره برایم گذاشت. در زمان آغازجنگ که در فعالیت های بسیج نگهبانی می داد، وقتی پس از نگهبانی به خانه می آمد برای شام تکه نانی برمی داشت و می خورد. هرچه مادرش می گفت غذا بخور، الحمدلله نعمت که فراوان است، می گفت همین بس است.

در کودکی خواهرش فقط دو صفحه از قرآن کریم را به او یاد داد و شهید چون از استعداد بالایی برخوردار بود، با همین آموزش کم توانست تا آخر قرآن را بدون اینکه به او آموزش دهند به راحتی بخواند.

در حوزه علمیه اصفهان هم که مشغول تحصیل علوم دینی بود، آن جا هم دوستانش می گفتند هرچه استادان آموزش می دادند، سیدمحمدتقی بلد بود و می گفت من تمام این درس ها را می دانم و این ها همه نشان از استعداد فوق العاده شهید داشت.

هرچه درباره سیدمحمدتقی بگویم کم گفته ام، حرف من حرف فایز است که:

اگر سرتاسر دنیا قلم بود                  مرکب، آب دریای یمن بود

اگر برگ درختان بود کاغذ                  برای فایز بیچاره، کم بود

بخش هایی از وصیت نامه شهید

این جانب سیدمحمدتقی بحرانی فرزند سیدهادی متولد 1349 دارای شماره شناسنامه 29844، با ایمان به خدای واحد رهسپار جهاد می شوم، و چون با یاد خدا حرکت می کنم، با هر سختی و مشکلی خواهم ساخت. من که نوجوانی 13 ساله هستم، می دانم که آمریکا و اسرائیل چه بلاهایی بر سر ملت مظلوم لبنان آوردند. من می دانم که این صدام جنایتکار، به دستور چه کسی به خاک میهن اسلامی ما تجاوز کرد. و من هم برای ریشه کن نمودن تمام این ظلم ها پا به صحنه ی نبرد حق علیه باطل گذاردم. من می روم و با رفتنم درس استقامت و ایستادگی را به ملت عزیز می دهم. من مانند شمعی که نور کمی دارد، می سوزم و با سوختن خود منطقه ای را روشن می نمایم تا دیگران در اثر این روشنایی کم، آگاهی به دست آورند و آنان نیز خود را برای سوختن و روشنایی دادن آماده سازند. همان طور که شهید رجایی به این نکته اشاره کرد که ما باید خودمان را برای فدا شدن در راه جامعه آماده کنیم.

برادر عزیزم، این شمایید که باید سلاح از دست افتاده من را برگیرید و پیام خون شهیدان را به گوش جهانیان برسانید.

خواهران عزیزم، شما هم می توانید با حفظ حجابتان از خون شهیدان پاسداری نمایید.

پیامی هم برای ملت مسلمان و شهید پرور دارم که پشت امام را خالی نکنید. و در آخر دعای همیشگی: خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. به امید پیروزی حق بر باطل.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha