سرویس علمی- فرهنگی مرکز خبر حوزه، پیشینه ظهور و سقوط بنیامیه را در گفت وگو با حجتالاسلاموالمسلمین مهدی پیشوایی از مورخان معاصر و استاد حوزه و دانشگاه به بحث نشسته است.
* سابقه بنیامیه قبل از ظهور اسلام
بنیامیه یکی از تیرههای قبیله بزرگ و قدرتمند قریش در مکه بود که همه آنها از عرب عدنانی بودند. عدنان نیز از نسل حضرت اسماعیل بود. قریش دارای 25 تیره بود[1] که هرکدام، قبیلهای حساب میشدند[2] که تیرههای یاد شده در زیر ازجمله آنها بودند:
بنی مخزوم(قبیله ولید ابن مغیره و ابوجهل)، بنیزهره(قبیله آمنه مادر حضرت محمد(ص)، سعد ابن ابی وقاص و عبدالرحمن ابن عوف)، بنیامیه(قبیله عثمان ابن عفان و ابو سفیان)، بنیسهم(قبیله عمرو ابن عاص)، بنیاسد(قبیله حضرت خدیجه همسر پیامبر و زبیر ابن عوام)، بنیهاشم(قبیله حضرت محمد، حضرت علی و عباس ابن عبدالمطلب)، بنیتمیم(قبیله ابوبکر و طلحه)، بنیعدی(قبیله عمر ابن خطاب)
نسب قبیله بنیامیه و بنیهاشم در عبد مناف به هم میرسید، به این صورت:
ـــــــ عبد شمس ــــــ امیه ــــــ حرب ـــــــ ابوسفیان(ضحر)
عبد مناف:
ـــــــ هاشم ــــــــــ عبد المطلب
ــــــــ ابوطالب (پدر علی(ع))
عبد المطلب:
ــــــــ عبد الله(پدر حضرت محمد(ص))
سخنی از امیرالمومنین(ع) نقل شده که طی آن تفاوت سه تیره بنیمخزوم، بنیامیه و بنیهاشم را بیان فرموده است. طبق این نقل، از امام درباره قریش پرسیدند، حضرت فرمود: خاندان "مخزوم" گل قریش اند، گفتگو با مردانشان و ازدواج با زنانشان دوست داشتنی است. خاندان "عبدالشمس" دور اندیش تر و نسبت به مال و فرزندان، حمایت کننده تر اند. ولی ما نسبت به دارایی مان بخشنده تر، در هنگامه مرگ، از جان گذشته تریم. آنان از نظر تعداد بیشتر، اما مکار تر و زشت کردار تر اند، ولی ما فصیح تر و خیر خواه تر و خوشرو تریم.[5]
* ریشه تاریخی ظهور بنیامیه در صحنه سیاسی در عرصه خلفاء
ریشه تاریخی ظهور این خاندان در صحنه سیاسی، بویژه تصاحب سمتهای کلیدی، به نیمه دوم خلافت عمر ابن الخطاب برمیگرددکه برای نخستین بار، معاویه را به حکمرانی دمشق منصوب کرد. توضیح اینکه بنیامیه تا فتح مکه سردمدار دشمنی با اسلام بودند و در فتح مکه، به ظاهر اسلام آوردند، اما هیچ امیدی به کسب مقامات در عصر اسلام نداشتند تا آنکه خلیفه دوم عمر ابن الخطاب "یزید ابن ابیسفیان" را به حکمرانی دمشق منصوب کرد و او(یزید) در سال هفدهم هجرت در اثر طاعون از دنیا رفت.[6] عمر برادر معاویه را بجای او منصوب کرد[7] و خبر درگذشت یزید را به ابو سفیان اطلاع داد. ابو سفیان گفت: "حق خویشاوندی را اداد کردی".[8] بدین ترتیب او حکمرانی دمشق و اردن را عهده دار گردید. و تا هنگام مرگ عمر(حدود 5 سال) در این سمت باقی بود. او که همچون پدرش در فتح مکه به ظاهر مسلمان شده بود، در پی حکومت و ریاست بود و تصاحب چنین منصبی برای او بسیار مغتنم بود. روزی که عمر حکمرانی شام را به او واگذار کرد، او نزد مادرش هند رفت. هند به او گفت: این مرد(عمر) تو را شغلی داده است، بکوش تا چنان کنی که او میخواهد، نه آن کنی که خود میخواهی. چون پدرش ابوسفیان را از ماموریت خود آگاه ساخت، او نیز گفت: مهاجران پیش از ما مسلمان شدند و ما پس از ایشان به این دین آمدیم، آنان حالا مزد خود را میگریند، آنان رئیسند و ما پیرو. به تو شغل مهمی داده اند، بنگر که برخلاف میل آنان رفتار نکنی، چه تو نمیدانی پایان این کار چه خواهد شد؟[9] این گفتگو نشان میدهد که پدر و مادر چگونه مسلمانی را به وسیله برخورداری از دنیا و رسیدن به حکومت و ریاست میدانستند و با دو بیان، هردو یک موضوع را توصیه کردند!
معاویه در شام قصر مجلل و زندگی اشرافی و حاجب و دربان برای خود فراهم ساخت و روش شاهان و سلاطین را پیش گرفت و در زندگی شخصی، از امپراطور روم تقلید کرد. یک سال عمر به شام سفر کرد، "عبدالرحمن ابن عوف" در این سفر همراه عمر بود و هردو سوار بر خر میرفتند. معاویه با کبکبه و جلال به استقبال وی رفت ولی او را نشناخت! از مقابل او گذشت. چون به وی گفتند: "این خر سوار خلیفه بود" بازگشت و پیاده شد. عمر توجهی به او نکرد و معاویه همچنان کنار او پیاده به راه افتاد... سرآنجام عبدالرحمن گفت: "معاویه را خسته کردی". دراین هنگام عمر رو به او کرد و گفت:
معاویه؛ باخدم وحشم راه میروی؟! شنیدم مردم بر سر سرای تو معطل میایستند تا به آنها رخصت ورود بدهی؟
معاویه پاسخ داد: آری امیر المومنین چنین است.
عمر پرسید: برای چه؟
معاویه گفت: ما در سرزمینی هستیم که جاسوسهای دشمن از هر سو مراقب ما هستند، باید چنان رفتار کنیم که از ما بترسند. اگر تو میخواهی این روش را ترک میکنم.
- اگر راست میگویی خردمندانه پاسخی است و اگر دروغ میگویی خردمندانه فریبی است، تو را نه به آن امر میکنم و نه از آن نهی![10]
این سخن از خلیفهای همچون عمر پذیرفته نبود. عمری که به سختگیری در مورد حکمرانان و فرمانداران معروف بود، چگونه با این توجیه ناروا ازاین موضوع گذشت؟ او وقتی شنید که "عمروعاص" حکمران مصر، مال فراوانی اندوخته است نامه توبیخ آمیزی به وی نوشت و ماموری را روانه مصر کرد و نیمی از دارایی او را ضبط کرد.[11] همچنین وقتی شنید که "عیاض ابن غنم" حکمران "حمص" لباس گرانبها میپوشد و زنگی اشرافی دارد، او را احضار کرد و یک عصا و یک جامه شبانی به وی داد و رمه گوسفندی را نشان وی داد و گفت: "برو اینها را بچران، ولی خوب بچران!"[12] آیا انحراف معاویه کمتر از عیاض ابن غنم بود که عمر آن را نادیده گرفت؟!
در هر حال معاویه تا قتل عمر همچنان در این سمت باقی بود و موقعیت خود را استحکام بخشید و شالوده حکومت آینده خودش را در شام ریخت.
در هیچ کشوری، فتح خارجی به دستور استاندار یک استان، و بدون اجازه رئیس کشور صورت نمیگیرد، اما در هر حال اسناد دیگری حاکی از نفوذ بیش از حد معاویه و آگاهی عمر از این موضوع(و نیز چشمپوشی و موافقت عملی وی با آن) میباشد که به برخی از آنها اشاره میشود:
خلیفه دوم در روزهای آخر عمر خود که اعضای شورای شش نفری(علی(ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن وقاص و عبدالرحمن بن عوف) را احضار کرد و ترتیب انتخاب خلیفه بعدی از میان این گروه را به آنها توصیه کرد، هشدار داد که: پس از من با هم اختلاف و کینهورزی نکنید وگرنه معاویه حکومت را از چنگ شما بیرون میآورد!
عمر در همان جلسه ضمن برشمردن ویژگیهای هر یک از اعضای شورا، خطاب به عثمان گفت: گویا میبینم که قریش تو را به حکومت برگزیدهاند و تو بنیامیه و بنیابیمحیط را بر مردم مسلط کردهای و بیتالمال را در انحصار آنها قرار دادهای و گروههای خشمگینی از عرب بر ضد تو شوریدهاند و تو را در خانهات کشتهاند. به خدا سوگند اگر قریش چنان کنند، تو نیز چنان خواهی کرد و اگر چنان حادثهایی اتفاق افتاد سخن مرا به یادآور، زیرا که همانگونه گفتم خواهد شد! [13]
اینک باید پرسید چه کسی به معاویه آنقدر میدان داده بود که به پایهای از قدرت برسد که بتواند اعضای شورای انتخابی عمر را کنار بزند و حکومت بر کشورهای اسلامی را به زور قبضه کند؛ کسی جز خود عمر؟!
از طرف دیگر اخطار عمر به عثمان، نشان میدهد که بنیامیه چقدر برای قبضه کردن قدرت دندان تیز کرده بودند؟ و عمر میدانست که به محض انتخاب عثمان به خلافت، آنان با استفاده از وجود وی، تمام امور را قبضه خواهند کرد. در این صورت چرا عمر با آگاهی از این موضوع، عثمان را در شورای شش نفری عضویت داد؟ و خدا درباره آن داوری خواهد کرد.
معاویه بعدها در زمان خلافت عثمان(که خواهیم گفت در پست خود ابقا شد)، در برابر اعتراض مخالفان حکومت عثمان و ستمگریهای خود وی، روی موضوع اعتماد عمر به خود تکیه میکرد و میگفت: "اگر من صلاحیت نداشتم، عمر این مقام را به من واگذار نمیکرد."[14] معلوم میشود که معاویه در توصیه پدر و مادرش در جلب رضایت عمر خوب عمل کرده بوده است!
* خلافت عثمان و قبضه حکومت توسط امویان
با روی کار آمدن عثمان که از طریق شورای شش نفری به خلافت رسید، درهای امید به روی بنیامیه باز شد و فهمیدند که فرصت طلایی برای رسیدن به آرزوهای دیرینه فرا رسیده است. روز انتخاب عثمان به خلافت، بنیامیه در خانه او اجتماع کردند و در را بستند، ابوسفیان خطاب به حاضران گفت: "غیراز شما کسی اینجا هست؟"(آن روز ابو سفیان نابینا بوده است) گفتند: نه؛ گفت: "اکنون که قدرت و حکومت دست شما افتاده است، آن را همچون گویی به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنیامیه بیرون نرود. سوگند یاد میکنم به آنچه به آن عقیده دارم که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنمی و نه قیامتی!"[15]
نیز همین ابو سفیان در دوران حکومت عثمان روزی از"احد" عبور میکرد، با لگد به قبر "حمزه ابن ابی طالب" زد و گفت: "چیزی که دیروز برسر آن با شمشیر با شما میجنگیدیم، امروز بدست کودکان ما افتاده است و با آن بازی میکنند!"[16]
با آغاز خلافت عثمان، مسلمانان خیلی زود به واقعیت تلخ پی بردند که مقدراتشان بدست بنیامیه افتاده است. چون از همان آغاز کار روشن بود که عثمان یک شکل ظاهری بیش نیست و در واقع امویان هستند که حکومت خواهند کرد. سیر حوادث نیز این موضوع را تایید کرد. زیرا عثمان حکومت و استانداری استانهای مهم کشور اسلامی یعنی مصر، شام، کوفه و بصره را به نزدیکان خود از بنیامیه واگذار کرد. این چند منطقه از لحاظ نظامی، اقتصادی و اجتماعی دارای موقعیت مهمی بودند. زیرا هم مرکز تجارت و زراعت بودند و اموال و خوار و بار آنها به نقاط دیگر حمل میشد و هم مرکز تجمع سپاهیان اسلام بودند که از نقاط مختلف کشور اسلامی در آنجا گرد میآمدند. علاوه براین مرکز عملیات و فتوحات اسلامی بودند که هنوز در اوج پیشرفت بود. بقیه شهرها در درجه دوم اهمیت قرار داشتند و چندان قابل توجه و عنایت نبودند. از میان این حکمرانان هم قدرت معاویه از همه بیشتر شد. زیرا عثمان نه تنها اورا در حکمرانی "دمشق" و "اردن" ابقا کرد. بلکه "حمص" و "فلسطین" و "قنسرین" نیز به آنها ضمیمه ساخت[17] و به این ترتیب موجبات تسلط و نفوذ معاویه را تا آخرین حد ممکن فراهم ساخت. عثمان، "عبدالله ابن عامر بن کریز"(پسر دایی خود) را به حکمرانی "بصره" و "عبدالله بن سعد بن ابی سرح"(برادر رضاعی خود) را به حکمرانی مصر منصوب کرد.[18] و "ولید بن عقبه ابن ابی محیط"(برادر مادری خود) را والی کوفه قرار داد ولی پس از داستان معروف شرابخواری و لاابالیگری وی ثابت شد، زیر فشار افکار عمومی اورا برکنار کرد و بجای او "سعدابن عاص"(یکی از بزرگان بنیامیه و پسر عاص ابن وائل که در جنگ بدر کشته شد) را منصوب کرد. و تا هنگام کشته شدن او سعید ابن عاص در این سمت باقی بود.[19] نمایندگان عثمان با استبداد و خودکامگی با مردم رفتار میکردند و بیتالمال را به یغما میبردند.
امیرالمومنان(ع) ازاین یورش بنیامیه برای تصاحب قدرت اینچنین یاد میکنند:
* "... تا آنکه سومی به قدرت رسید. او(همچون شتری پرخور) با شکم برآمده، هنری جز چریدن و سرگین انداختن نداشت! خویشان او نیز با او همدست شدند و همچون شتران گرسنهای که علف بهاری را با آزمندی و اشتهای زیاد ببلعند، اموال خدا را بلعیدند! اما سرآنجام رشتههایش(برای استحکام قدرت) پنبه شد و کردار ناشایستهاش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکم بارگی و ثروت اندوزی نابودش ساخت." [20]
معاویه در تمام مدت دوازده سال حکومت عثمان همچنان حاکم دمشق و اردن و حمص و فلسطین و قنسرین بود و در این مدت چنان پایههای قدرت خویش را استوار ساخت که در اواخر عمر عثمان، در واقع مرکز حکومت؛ دمشق بود، نه مدینه!
* معاویه و قتل عثمان
خلافکاریها و روش ضد اسلامی عثمان و در رأس آنها سپردن حکومت بدست امویان و غارت بیتالمال توسط آنان و بی توجهی او به تذکرها و انتقادهای حق جویان و اصلاح طلبان و تبعید و شکنجه آنان، خشم مردم مسلمان را برانگیخت و سرآنجام با یک شورش عمومی، مدتی خانه عثمان را محاصره کردند و سپس اورا کشتند. قتل عثمان سکوی پرشی بود برای معاویه جهت دستیابی به آرزوهای دیرینه اش. زیرا بیشترین سود را از این حادثه و آشفتگیهای پس از آن را معاویه برد. او با قدرت و امکاناتی که در دست داشت، میتوانست با سهولت با اعزام یک نیروی نظامی، محاصره خانه عثمان را درهم بشکند و حفاظت از او را به عهده بگیرد. اما او نه تنها اقدام جدی در این باره نکرد، بلکه شواهدی در دست است که به آشفتگی اوضاع دامن میزد تا از آب گل آلود ماهی بگیرد؛ او به صورت نمایشی در پاسخ استمداد عثمان در مدت محاصره خانه وی وقتی به "ذی خشب"[21] رسیدند، در آنجا توقف کرده، منتظر دستور ثانوی او باشند. آنان در "ذی خشب" آنقدر در انتظار دستور ثانوی ماندند تا عثمان کشته شد، آنگاه آنان را به شام فرا خواند![22]
"یعقوبی" مینویسد: خود او با یک لشکر دوازده هزار نفری تا مرز شام حرکت کرد و سربازان را در آنجا متوقف ساخته، نزد عثمان رفت. گفت: "آمده ام تا از نظرت آگاه شوم و بعد برگردم و کمک بیاورم"، عثمان گفت: "نه بخدا سوگند میخواهی من کشته شوم، آنگاه خونخواهی مرا دستاویز قرار دهی! زود برگرد و مردم را بیاور".
معاویه بازگشت و به مدینه برنگشت تا آنکه عثمان کشته شد.[23]
پس از قتل عثمان بلافاصله پیراهن خونین او توسط "ام حبیبه"، خواهر معاویه به شام فرستاده شد.[24] معاویه دستور داد آنرا بالای مسجد جامع دمشق قرار داده برای عثمان عزاداری کنند و خود را "ولی دّم" او معرفی کرد.[25] درحالیکه عثمان پسران و دختران متعددی داشت که "اولیای دم" بودند.
پس از قتل عثمان که مردم عموما با علی(ع) بیعت کردند، معاویه زیر بار حکومت قانونی علی(ع) نرفت و او را به قتل عثمان متهم کرد. و جنگ جمل و صفین و نهروان پیش آمد و جبهه علی(ع) تضعیف شد، درحالیکه معاویه همچنان در قدرت باقی بود. تلاش امیرالموعمنان(ع) برای برکناری معاویه همچنان ادامه داشت تا این که امام(ع) به شهادت رسید. پس از صلح تحمیلی امام حسن(ع) با معاویه او این بار بعنوان خلیفه بر اریکه قدرت تکیه زد و مدت بیست سال(40-60ه) حکومت کرد و در اواخر عمرش پسرش یزید را به ولیعهدی منصوب کرد، و بدین ترتیب، خلافت را موروثی کرد و سلسله خلفای بنیامیه را بنیان نهاد(که تاسال 1325ه ادامه یافت.)
* بنیامیه در کلام نبیمکرم اسلام و خاندان رسالت؟
با توجه به ماهیت دین ستیزانه بنیامیه و سابقه دشمنیها و کارشکنیهای آنان در برابر دعوت پیامبر(ص) و نیز نفاق خطرناک آنان بعداز فتح مکه این خطر هرگز از نظر پیامبر اکرم(ص)، امیر مومنان(ع)، و امام حسن(ع) پنهان نبود و آنان در هر مناسبتی در زمان حیات خود، در مورد خطر حاکمیت امویان در شوون جامعه اسلامی در آینده، به مسلمانان هشدار میدادند و آنان را از تن دادن به چنین حکومتی برحذر میداشتند. اما با وجود این اعلام خطرها و هشدارها مسلمانان چنین خطری را نادیده گرفته، یا چندان جدی تلقی نمی کردند. از این رو سران منافق حزب ضد اسلامی اموی در زمان سه خلیفه اول، حرکت خزندهای را برای نفوذ در دستگاه رهبری اسلامی آغاز کردند. و چنانکه گذشت در نیمه دوم حکومت عمر ابن الخطاب که به فرمان وی، پای یزید، پسر ابوسفیان بعنوان حکمران دمشق، به شام باز شد[26] و پس از مرگ او برادرش معاویه بجای او منصوب گشت،[27] جان تازهای گرفتند؛ چنانکه همه آشنایان با تاریخ آن دوره میدانند در زمان خلافت دوازده ساله عثمان ابن عفان(از تیره بنیامیه) با فراهم شدن اوضاع و شرایط برای مقاصد آنان، توانستند همه مناصب مهم دولتی را قبضه کنند.[28] این جریانها بصورت زنجیره ای، منتهی به قدرت یافتن معاویة ابن ابیسفیان در شام شد و بدنبال آن، پیشگوییهای آن بزرگواران درباره مصائب ناشی از تسلط این گروه بر مسلمانان تحقق یافت.
این هشدارها و اعلام خطرهای پیشوایان اسلام، با تعابیر مختلف و متعدد، در روایات و گزارشهای تاریخی، منعکس شده که در اینجا، به نقل مهم ترین آنان میپردازیم.
* پیشگویی پیامبر(ص)
در مآخذ تاریخی و حدیثی کهن و نیز در تفاسیر شیعه و اهل سنت، اخبار متعدد و فراوانی با این مضمون وجود دارد که پیامبراکرم(ص) در خواب دید بنیامیه از منبرش بالا میروند. طبق برخی روایات آنان را به شکل میمونهایی دید و این خواب را به زمامداری بنیامیه بر جامعه اسلامی، و انحراف مسلمانان از مسیر اسلام حقیقی و ناب محمدی در آینده نزدیک، تفسیر کرد و به مردم از وقوع چنین پیشامد و بلایی هشدار داد. نمونهای از این روایات را در اینجا میآوریم. امام صادق(ع) میفرمایند: رسول خدا(ص) در خواب، بنیامیه را دید که بعد از رحلتش، از منبرش بالا میروند و مردم را(از راه راست) گمراه کرده، به عقب میبرند. چون صبح شد در حالی که حضرت اندوهگین و ناراحت بود، جبرئیل نازل شد و گفت: ای رسول خدا چه شده که تو را ناراحت و غمگین میبینم؟ حضرت فرمود: دیشب(در خواب) دیدم که بنیامیه بعد از من، از منبرم بالا میرفتند و مردم را گمراه کرده و به عقب میبردند...[29]
همچنین مفسران و اندیشمندان شیعه[30] و سنی[31] در تفسیر آیاتی همچون « وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَانًا كَبِيرًا»[32] و «إنا انزلناه فی لیلة القدر»،[33] اخبار متعددی را نقل کرده اند که پیامبر-2- در خواب میمونهایی را دید که از منبرش بالا میرفتند، و بعد از بیداری، از حاکمیت خاندان ابو سفیان در آینده اظهار ناراحتی و نگرانی میکردند.
ابو سعید خدری میگوید: رسول خدا(ص) درباره سرنوشت خاندان خویش(در زمان حاکمیت بنیامیه) فرمود: " بزودی بعداز من امتم، خاندانم را گرفتار کشته شدن و آوارگی خواهند کرد. بی تردید دشمن ترین و کینه توز ترین قوم ما نسبت به ما، بنیامیه، بنیمغیره و بنیمخزوم هستند".[34]
* پیشگوییهای امیرالمومنین(ع)
امیرمومنان علی(ع) که عملا شاهد قدرت یافتن بنیامیه بود، در خطبهها و سخنان بسیاری، مسلمانان را از پیامدها و آثار شوم تسلط بنیامیه بر جامعه اسلامی آگاه کرده، آنان را به مبارزه و مقابله با سیطره حاکمان اموی فرا میخواند. در اینجا نمونههایی از مهم ترین هشدارها و اعلام خطرهای امام را میآوریم.
الف) خبر از فتنه و بلای بنیامیه در آینده
آگه باشید! به نظر من ترسناک ترین فتنههایی که بر شما وارد میشود، فتنه بنیامیه است که فتنهای است کور و ظلمانی. سیطره اش همه جا را فرا میگیرد و بلای آن دامن گیر افراد صاحب بصیرت میشود؛ اما کسانی که فاقد بصیرت بوده، کور کورانه زندگی میکنند، از آن در امان خواهند ماند. به خدا سوگند بعد از من خواهید دید که بنیامیه برای شما زمامداران بدی خواهند بود؛ همان شتر سرکشی که با دهان گاز گرفته، دست بر زمین میکوبد و با لگد زدن مانع از دوشیدن شیرش میشود. آنان همچنان بر شما حکومت میکنند تا کسی از شما را باقی نگذارند؛ جز آن کسی که برای آنان سودمند باشد یا _(حداقل) ضرری به آنها نرساند. فتنه و بلای آنان همچنان دامن گیر شما خواهد بود تا جایی که انتقام گیری یکی از شما، از آنان، همچون انتقام گیری برده از ارباب یا انتقام گیری انسان از همراهش خواهد بود(که به آسانی مقدور نیست). فتنه آنها همانند فتنههای زشت و ترسناک جاهلیت بر شما وارد میشود؛ به گونهای که نه نور هدایتگری در آن به چشم میخورد و نه نشانه و علامت نجاتی.[35]
ب) پیشگویی درباره ستمگریهای بنیامیه
به خدا سوگند آنها(بر حکومت) همچنان باقی میمانند تا جایی که هیچ حرامی را باقی نمی گذارند، مگر آنکه آن را حلال میشمارند و هیچ عهد و پیمانی را باقی نمی گذارند، مگر آنکه آن را نقض میکنند و هیچ خانه و خیمهای را باقی نمی گذارند، مگر آنکه ظلمشان درآنجا راه یابد و فساد و بدی سیاستشان مردم را از خانههای خویش فراری میدهد(خانهها ویران و بی صاحب میشود)، تا آنکه(در حکومتشان) دو گروه بگریند: گروهی برای دین خود، که آن را از دست داده اند) و گروهی برای دنیای خود(که به آن نرسیده اند)، و یاری یکی از شما به آنان، همانند کمک برده به اربابش خواهد بود که از(ترس)، در حضور او طاعت، و در غیاب او بدگویی میکند.(در این حکومت) هرکس به خدا امیدوارتر باشد، بیش از همه در رنج خواهد بود. پس اگر خداوند به شما سلامت و عافیت بخشید، پذیرا باشید و اگر به بلا و گرفتاری مبتلا شدید، شکیبا باشید که فرجام کار با پرهیزکاران است.[36]
ج) وضعیت اسلام و مسلمانان در عصر حاکمیت بنیامیه
پس از تسلط فرزندان بنیامیه، هیچ خانه و خیمهای باقی نمی ماند، جز آنکه ستمگران(بنیامیه)، اندوه و غم را به آنجا بکشانند و کینه توزی را در آن داخل کنند. پس در آن روز برای آنها نه عذر آوری در آسمان باقی خواهد ماند و نه یاوری در زمین. آری شما، نا اهلان را به حاکمیت برگزیده، زمامداری را در غیر محل آن قرار دادید.[37]
پیشوای اول شیعیان در نامهای که به اهل مصر نوشت، نگرانی خویش را از حاکمیت بنیامیه(و بنیمُعَیط) چنین اعلام فرمود:
لکن از این اندوهناکم که امر این امت(حکومت) را بی خردان و تبهکاران، قبضه کنند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند و بندگان اورا به بردگی کشند. با نیکوکاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند؛ زیرا(آنها همان کسانی هستند که) برخی از آنان شراب نوشیده اند و حد بر آنها جاری شده؛ و بعضی دیگر اسلام را نپذیرفتند تا اینکه هدیههایی(از جانب اسلام و مسلمانان) به آنها عطا شد.[38]
حضرت در سخنی با امام حسین(ع) اوضاع مسلمانان، بویژه شیعیان را در روزگار حکومت معاویه چنین ترسیم میفرماید:
... چگونه خواهی بود وقتی بنیامیه این امر(حکومت) را بدست بگیرند؟ در حالی که حاکم آن، فردی گلو گشاده و فراخ روده خواهد بود که بسیار میخورد، ولی سیر نمی شود؛ میمیرد درحالیکه نه در آسمان یاری کنندهایی خواهد داشت و نه در زمین عذر آوری؛ بر غرب و شرق استیلا خواهد یافت، بندگان مطیع او میشوند و پادشاهی او طول میکشد، از سنتهای اهل بدعت و گمراه پیروی میکند و حق و سنت رسول خدا(ص) را نابود میکند؛ بیتالمال را بین دوستان و کارگزارانش تقسیم میکند، کسی را که شایسته تر به آن است، محروم میکند. در حکومت وی، مومن خوار، و فاسق حمایت و تقویت میشود.
مال را بین یارانش دست به دست میگرداند و بندگان خدا را به بردگی میگیرد. حق در حکومت وی، کهنه شده، باطل ظاهر میگردد(و غلبه میکند) و صالحان لعن میشوند، و هرکسی را که بر سر حق با او مخالفت و دشمنی کند، میکشد و به هرکس که بخاطر باطل، اورا دوست داشته باشد، پاداش میدهد. [39]
* پیشگوییهای امام حسن(ع)
1. معاویه پس از انعقاد پیمان صلح با امام حسن(ع) از امام خواست که برای مردم سخنرانی کند. امام ابتدا نپذیرفت؛ اما چون با اصرار معاویه روبهرو شد، ضمن ایراد سخنانی درباره پیامدهای حاکمیت بنیامیه فرمود: به خدا سوگند تا زمانی که سران و رهبران امت محمد بنیامیه باشند؛ این امت روی رفاه و آسایش را نخواهد دید. خداوند به سبب فرمانبرداریتان از افراد سرکش و گرایشتان به شیطانهایتان, فتنهای را بر شما فرستاده که از آن رهایی نمییابید تا نابود شوید. [40]
2. زمانی که امام حسن(ع) از خیانت کوفیان، و پیوستن آنان به سپاه معاویه آگاه شد، کوفیان را مجددا برای نبرد با معاویه، به اردوگاه نُخَیْله[41] فراخواند. در مدت ده روز فراخوانی، وقتی حضرت دید که تنها چهار هزار نفر در نُخَیله گردهم آمدهاند، به کوفه بازگشت و در خطبهای عتابآمیز خطاب به آنان فرمود:
وای بر شما! به خدا سوگند معاویه به هیچیک از وعدههایی که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من دست به دست او داده، با او آشتی کنم، مرا رها نمیکند تا(در ارشاد و هدایت جامعه) تابع دین جدم باشم. من میتوانم به تنهایی عبادت پروردگار را به جا بیاورم؛ اما به خدا قسم اگر امر حکومت را به معاویه واگذارم، هرگز در حکومت بنیامیه شادمانی به خود نخواهید دید و آنها شما را به عذابها و گرفتاریها، دچار خواهند کرد. گویا به چشم خود میبینم که(فردا) فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنان ایستاده، درخواست آب و غذایی را خواهند کرد که خداوند(از بیتالمال) برایشان قرار داده است؛ ولی به آنان، آب و غذا نمیدهند. اگر من یارانی داشتم، حکومت را به معاویه واگذار نمیکردم؛ چراکه خلافت بر بنیامیه حرام است....[42]
هشدارهای امام حسین(ع)
سخنان پیامبر گرامی و امیرمومنان(ع) و امام حسن(ع) و پیشگوییهای آن بزرگواران درباره فتنههای بنیامیه در کتاب «مقتل جامع سیدالشهداء علیهالسلام» تالیف گروهی از تاریخپژوهان، زیر نظر این جانب(در فصل خاصی، از 323-335) به تفصیل آمده است و در این جا به خلاصه آن اکتفا شد اما در عصر امامت امام حسین(ع) این پیشگوییها تحقق عینی یافت و امام در صحنه جامعه عملاً با آن روبرو شد و چنان که در کتابهای مربوط به قیام آن حضرت آمده آن بزرگوار بارها فتنههای آنها را نکوهش میکرد و فریاد اعتراض او بلند میشد، به عنوان نمونه امام(ع) در مسیر مکه به کوفه، در منزل«بیضه» خطبهای ایراد کرد و بدعتها و انحرافهای بنیامیه را علت قیام خود معرفی کرد و فرمود: أیُّهَا الناسُ! انَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ [و اله] وَسَلَّمَ قَالَ: مَن رَای سُلْطاناً جائراً مُسْتَحِلاَّ لِحَرامِ الله، ناکِثاً لِعَهْدِاللهِ، مخالفاً لِسُنَّةِ رسول اللهِ، یعْمَلُ فی عبادِاللهِ بالإثْمِ وَ العُدْوانِ، فَلَمْ یُغَیرْ بِفِعْلٍ و لا قولٍ، کان حَقّاً عَلَی اللهِ أنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ ألاَ و إنَّ هَولاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعهَ الشَّیطَانِ، و تَرَکُوا طَاَعَةَ الرَّحْمَنِ، وَأظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَ عَطَّلوُا الْحُدُودَ، و اسْتَأثَرُوا بِالْفِيءِ، وَ أحَلُّوا حَرَامَ اللهِ، وَ حَرَّمُوا حَلاَلَ اللهِ، وُ أنَا أحقّ مَن غَیَّرَ...
«ای مردم! پیامبر(ص) فرمود: هر مسلمانی با سلطان ستمگری مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده و پیمان الهی را در هم میشکند و با سنت[و قانون] پیامبر(ص) به مخالفت برخاسته و در میان بندگان خدا، راه گناه و دشمنی را در پیش میگیرد، ولی او در مقابل چنین حکمی، با عمل و یا با گفتار، اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که این فرد(ساکت) را به جایگاه همان طغیانگر، [در آتش جهنم] داخل کند. [ای مردم] آگاه باشید! آگاه باشید! اینان(بنیاُمَیَّه) پیروی از شیطان را بر خود لازم و اطاعت خدا را ترک نمودهاند، فساد را علنی و حدود الهی را تعطیل نموده، فیء[بخشی از بیتالمال] را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردهاند و من برای تغییر این وضعیت شایستهترم....[43]
* فتنههای بنیامیه
بنیامیه فتنههای بزرگی پدید آوردند، اما شاید بزرگترین آنها فتنهایی است که امام صادق(ع) از آن یاد کرده است. امام فرمود: « إِنَّ بَنِی أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوهُ »[44] بنیامیه تعلیم ایمان را آزاد گذاشتند امام اجازه ندادند مردم شرک را بشناسند، تا اگر مردم را به شرک واداشتند آن را نشناسند.
در این حدیث، مقصود از شرک، شرک عملی است که نوعی از شرک میباشد و اطاعت از طاغوت نوعی شرک عملی است و خداوند از مراجعه به طاغوت نهی کرده است در حالی که خلفای آلوده و ستمگر بنیامیه که طاغوتهای زمان بودند، خود را خلیفه اسلامی و واجبالاتباع معرفی میکردند و مردم را گمراه میکردند و با جلب اطاعت مردم؛ هر خلافی را که میخواستند انجام میدادند بدون این که از مواخذه و انتقاد نگران باشند.
بدین گونه تمامی پیشگوییهای پیامبر(ص) و علی(ع) و امام حسن(ع) در مورد فتنه بنیامینه عینیت یافت.
* آثار منفی حکومت بنیامیه در سطح جامعه مسلمین
مجموع آثار منفی حکومت سلسله بنیامیه را میتوان در چند بند خلاصه کرد:
1- نظام حکومت اسلامی از زمان معاویه به بعد، به حکومت استبدادی موروثی فردی مبدل گشت.
2- مساوات که یکی از ارکان مهم نظام اسلامی بود، از میان رفت. در حالی که قرآن و سنت- پیامبر امتیازها را ملغی کرده ملاک برتری را نزد خدا پرهیزگاری میدانست، امویان نژاد عرب را نژاد والاتر شمردند و گفتند: چون پیغمبر اسلام از عرب برخاسته است پس عرب بر دیگر مردمام برتری دارد و از جمله عرب، قریش برتر از دیگران است.
3- درآمد دولت که میبایست به مصرف کارهای عمومی برسد نیز غنیمتهای جنگی و فیئی که از مجاهدان بود، خاص حکومت شد و آنان این مالها را صرف تجمل و خوشگذرانی خود کردند.
4- دستگیری، زندانی کردن، شکنجه، کشتار، و گاه قتلعام متداول شد.
5- رسم دوره خلفای راشدین این بود که اگر میخواستند درباره موضوعی حکمی بدهند نخست به قرآن و سنت پیغمبر رجوع میکردند و اگر چنان حکمی را نمییافتند از یاران پیغمبر، مهاجران و انصار میپرسیدند که آیا در این باره حدیثی از پیغمبر شنیدهاید، یا نه؟ اگر پس از همه این جستجوها سندی نمییافتند، آنان که در فقاهت بصیرتی داشتند، با اجتهاد خود حکم را تعیین میکردند، به شرط آنکه آن حکم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت کلی نداشته باشد اما در عصر امویان خلفا هیچ مانعی نمیدیدند که حکمی صادر کنند و آن حکم خلاف قرآن و گفته پیامبر باشد، چنانکه معاویه بر خلاف گفته صریح پیغمبر عمل کرد و زیاد را از راه نامشروع متولد شده بود فرزند ابوسفیان و برادر خود خواند.
6- چنان که میدانیم، فقه اسلام برای مجازات متخلفان احکامی دارد که به نام حدود و دیات معروف است. مجرم باید بر طبق این احکام کیفر ببیند. اما در دوره امویان کیفر و مجازات هیچ گونه مطابقتی با جرم نداشت. مجازات مقصر بسته به نظر حاکم بود. گاه مجرم را میبخشیدند و گاه بی گناهی را میکشتند و گاه برای محکوم مجازاتی بیش از جرمش تعیین میکردند.
7- با آن که فقهای بزرگی در حوزه اسلامی تربیت شدند، غالبا کسی به گفته آنان توجهی نمی کرد و اگر فقیهی حکمی شرعی میداد که به زیان حاکمی بود، از تعرض مصون نمی ماند. بدین جهت امر به معروف و نهی از منکر که دو فرع مهم اسلامی است تعطیل گردید و کسی جرأت نمی کرد خلیفه و یا عمال او را از زشتکاری منع کند.
8- حریم حرمت شعائر اسلامی درهم شکست و بدان چه در دیده مسلمانان مقدس مینمود اهانت روا میداشتند. چنان که خانه کعبه و مسجد الحرام را ویران کردند و به تربت پیغمبر و منبر و مسجد او توهین نمودند و مردم مدینه را سه روز قتل عام نمودند.
9- برای نخستین بار در تاریخ اسلام، فرزندان پیغمبر را کشتند و زنان و دختران خاندان او را به اسیری گرفتند و در شهرها گرداندند.
10- مدیحه سرایی که از شعارهای دوره جاهلی بود و در عصر پیغمبر مذموم شناخته شد، دوباره متداول گردید و شاعران عصر اموی چندان که توانستند خلیفه و یا حاکمی را به چیزی که در او نبود ستودند و از آن چه در آنان بود زدودند.
11- دستهای عالم دنیا طلب و دین فروش بر سر کار آمدند که برای خشنودی حاکمان، خشم خدا را بر خود خریدند. اینان به میل خویش، ظاهر آیههای قرآن و حدیث پیغمبر را تأویل کردند و بر کردار و گفتار حاکمان صحه گذاشتند.
12- گرایش به تجمل در زندگی، خوراک، لباس، ساختمان، اثاث البیت، روز به روز بیشتر شد و کاخهای مجلل در مقر حکومت و حتی در شکارگاهها ساخته شد.
13- میگساری، زن بارگی، و خریداری کنیزکان آواز خوان متداول گشت تا آن جا که گفتار روزانه بعضی خلیفههای اموی در باره زن و خوراک و شراب بود. [45]
14- تحقیر موالی و تبعیض در مورد آنان: حکومت بنیامیه یک حکومت نژادی محض بود و سیاست آنها مبتنی بر سیادت عرب و تحقیر و کوچکشماری ملل مغلوب بود بخصوص ایرانیان، طبق این سیاست، عرب را در تمام شئون بر عجم ترجیح میدادند نظام حکومت اشرافی بنیامیه موالی(ایرانیان) را مانند بندگان زر خرید، از تمام حقوق و شئون اجتماعی محروم میداشت. و اصولاً تحقیر و استخفاف، با نام موالی همیشه همراه بود. موالی از هر کار و شغل آبرومندی محروم بودند، حق نداشتند سلاح بسازند و بر اسب سوار شوند، دختری حتی از بیابان نشینان بینام و نشان عرب را به همسری بگیرند، و اگر احیاناً چنین کاری مخفیانه آنجام میگرفت طلاق و جدایی را بر آن زن و تازیانه و زندان را بر مرد تحمیل میکردند.
حکومت و قضاوت و امامت نیز همه جا مخصوص عرب بود و هیچ مولایی و غیر عربی به این گونه مناصب و مقامات نمیرسید اصولاً عرب اموی را اعتقاد بر این بود که برای آقایی و فرمانروایی آفریده شده است و کار و زحمت مخصوص موالی و ذمیها است این گونه برخورد نسبت به موالی یکی از بزرگترین علل سقوط آنان به دست ایرانیان به شمار میرود.
* شاخصههای اسلام اموی
بزرگترین شاخص اسلام اموی این بود که «اسلام بدلی» و «اسلام مثله شده» بود آن چه در زمان حکومت آنان به صورت رسمی به عنوان اسلام یاد میشد جز یک سلسله ظواهر بیمحتوا نبود، آن هم به صورت ابزاری در جهت کسب مشروعیت در افکار عمومی بود آنان به تعبیر امیرمومنان(ع) اسلام را از محتوا تهی کرده بودند، آن حضرت درباره وضع اسلام در روزگار بنیامیه چنین خبر داده بود:
ای مردم! بزودی بر شما زمانی فرا میرسد که اسلام در آن وارونه و(از محتوا خالی) میشود، همانند ظرف واژگون شدهای که از محتویاتش تهی میشود[46] ظلم و ستم آنان به خاندان پیامبر و کشتار و اسیری آنان بر کسی پوشیده نیست و همین کافی است که نشان دهد اسلام آنان، اسلام حقیقی نبود.
اگر برخی از خلفای اموی تظاهر به پایبندی به ظواهر اسلام میکردند، اولاً تنها محدود به برخی از فروع و موارد کم اهمیت بود، ثانیاً عمومیت نداشت زیرا برخی از آنها هیچ ابائی از اظهار دشمنی با اساس اسلام نداشتند و برخی دیگر منکرات بزرگ مرتکب میشدند و به اسلام و قرآن، دهنکجی میکردند چنان که معاویه از این که روزی پنج بار اذان گفته میشود و نام حضرت محمد(ص) به عنوان پیامبر، در بالای ماذنهها برده میشود، ناراحت بود و میگفت: تا این صداها را خاموش نکنم آب گوارا از گلویم پایین نمیرود.[47]
پسرش یزید نیز عقیدهای به اسلام نداشت و منکر وحی و نبوت بود و صراحتاً میگفت:
لَعِبَتهاشم بالمُلك فلا خبرُ جاءَ وَلا وَحي نزل[48]
او اعتقاد به معاد و بهشت و جهنم را به سخره میگرفت و طی اشعاری میگفت: نغمههای ساز و آواز، مرا از شنیدن اذان و ندای الله اکبر باز میدارد!(حال و حوصله شنیدن اذان را ندارم!) و من حوران بهشتی را که(نسیه است) با شراب کهنه ته خم شراب که نقد است عوض نمیکنم!(نقد مال و نسیه مال کسانی که به قیامت عقیده دارند!)
معشر الندمان قوموا واسمعوا صوت الاغانی
واشربوا کاس مدام واترکو ذکر المعانی
شغتنی نغمة العیدان عن صوت الاذان
و تعوَّضت عن الحور خموداً فی الدنان[49]
یزید بن عبدالملک، یکی دیگر از خلفای اموی(از شاخه مروانی)، عمرش به عشقبازی با کنیزان آوازخوان گذشت او کنیزی به نام «سلامة القس» را به سی هزار دینار خرید و تمام وجودش را نثار او کرد پس از آن اطرافیان، با لطایف الحیل، سلامة را از او جدا کردند، این بار شیفته و شیدای بیقرار کنیزی آواز خوان به نام «حبابه» شد به طوری که وقتی او آوازی میخواند، خلیفه از فرط شادی از خود بیخود میشد و میخواست پرواز کند! وقتی که حبابه مرد، نگذاشت جنازه او را دفن کنند زیرا نمیتوانست از او جدا شود! تا آن که جنازه متعفن شده و ناگزیر او را به خاک سپردند، ما چند روز بعد خلیفه از غصه دق کرد! و جان ناقابل به عزرائیل سپرد![50]
نمونه دیگر از این سلسله خلفا، ولیدبن یزید بن عبدالملک بود که در هوسرانی و بیپروایی و هرزگی از پدر سبقت گرفته بود او شیفته شراب و لهو و طرب و گوش سپردن ساز و آواز بود او نخستین کسی بود که آوازهخوانان را از مناطق مختلف در دربار آورد و علناً به شرابخواری و بزم و عیش و نوش پرداخت و این آلودگی او به جامعه نیز سرایت کرد خواص و عوام را فرا گرفت![51]
او آن قدر شرابخوار شده بود که دستور داده بود برکهای را پر از شراب کنند، وقتی که طرب بر او غلبه میکرد، خود را بر آن برکه میافکند و آن قدر میخورد که کاهش محتوای برکه محسوس میشد![52]
او نه تنها هرزگی و آلودگی را به اوج رسانده بود، بلکه با اسلام و قرآن دشمنی داشت به طوری که روزی آیه وَاسْتَفْتَحُواْ وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ ﴿۱۵﴾مِّن وَرَآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِن مَّاء صَدِيدٍ ﴿۱۶﴾ سوره ابراهیم را خواند و از مضومن آن ناراحت شد و قرآن را خواست و آن را نشانه قرار داد و به آن تیراندازی کرد و پاره پاره کرد! و این شعر را خواند:
أتوعد کل جبار عنید فها انا ذاک جبار عنید
اذا ما جئت ربک یوم حشر فقل یا رب خرقنی الولید[53]
رسواییها و هرزگیها و کفریات او به قدری زیاد و شنیع بود که قلم از ذکر همه آنها شرم دارد.[54]
البته در میان آنان ولید بن عبدالملک و عمربن عبدالعزیز، از جهاتی مستثنی بودند.
* روش بنیامیه در حکومتداری
روش آنان در حکومت داری، روش سلطنتی استبدادی و موروثی بود، درباره آنان کانون فساد و ابتذال بود، و به جای دانشمندان و خردمندان مرکز تجمع آوازهخوانان و غزلسرایان و بزم آفرینان بود حکومت آنان حکومت دانشپرور و فرهنگ دوست نبود آنان هیچ حقی و حقوقی برای مردم قائل نبودند اگر از مردم برای هر خلیفه جدید، در آغاز کار، بیعت میگرفتند، امری ظاهری و نمایشی بود زیرا هر خلیفه قبلاً به عنوان ولیعهد منصوب میشد و رای مردم تاثیری نداشت و فایده بیعت نمایشی مردم برای آنان این بود که بتوانند هرگونه قیام و اعتراض مردم را به بهانه این که نقض بیعت کردهاند، سرکوب کنند!
نقل کردهاند که روزی شخصی به عبدالملک بن مروان(پنجمین خلیفه اموی) گفت: آیا در امانم که با تو مناظرهای بکنم؟ گفت: بلی، آن شخص گفت: این خلافت که آن را در دست گرفتهای، آیا از طریق نصب از جانب خدا یا پیامبر به تو رسیده است؟
گفت: نه
پرسید: آیا امت اسلامی اجماعی کرده و به خلافت تو رضایت دادهاند؟
گفت: نه
پرسید: آیا بیعتی به گردن آنها داشتی و به بیعت خود وفادار شده ترا به خلافت قبول کرده اند؟
گفت: نه
پرسید: آیا اهل شورا تو را انتخاب کردند؟
گفت: نه
آن مرد پرسید: آیا غیر از این است که با قدرت و زور بر آنان مسلط شدی و اموالشان را در اختیار گرفتی و آنان را محروم گذاشتی؟
گفت: بلی
آن مرد پرسید: پس به چه مجوزی خود را امیرالمومنین نامیدهای در حالی که چنین سمتی از طرف خدا و پیامبر و مسلمانان به تو واگذار نشده است؟
عبدالملک گفت: از کشور من برو بیرون و گرنه ترا میکشم
آن مرد گفت: این پاسخ افراد عادل و منصف نیست
و آنگاه از کاخ عبدالملک بیرون رفت.[55]
* دوران اوج و دوران حضیض حکومت اموی
بنیانگذار حکومت اموی؛ معاویة بن ابی سفیان بود که پس از صلح با امام حسن(ع) با اقتدار(توام با استبداد) بر کل کشور اسلامی حکومت میکرد پس از مرگ پسرش یزید تا آغاز حکومت عبدالملک بن مروان خلافتشان دچار ضعف و تشتت شد اما با روی کار آمدن عبدالملک بن مروان، به ویژه پس از شکست و کشته شدن عبدالله بن زبیر و تسلط عبدالملک بر کل کشور اسلامی حکومت این سلسله مجدداً قدرت یافت. در مجموع میتوان گفت دوران اوج اقتدار و شوکت حکومت اموی در دوره حکومت معاویةبن ابی سفیان، عبدالملک بن مروان و هشام بن عبدالملک بود که هرکدام مدت بیست سال حکومت کردند. میگویند: در میان سلسه بنی امیه این سه تن بسیار سیاستمدار و مدبر بودند، و بعدها منصور دوانیقی(خلیفه دوم عباسی) در امور سیاسی، از هشام بن عبدالملک تقلید میکرد.[56]
او میگفت: «عبدالملک» شخصی جبار بود که پروا نداشت که دست به چه کاری میزند، سلیمان بن عبدالملک تمام همش شکمش و شهوتش بود، عمربن عبدالعزیز تک چشمی بود در میان نابینایان ! اما مرد لایق آنان هشام بود»[57]
* نحوه سقوط حکومت اموی
عوامل و موجباتی دست به دست هم داده به عمر این حکومت فاسد خاتمه داد. بسیاری از این عوامل عوامل، داخلی بودند یعنی محصول عملکرد آنها بود و خودشان آنها را فراهم ساختند این دسته عوامل بسیار عبرتآموز است، اما عامل خارجی قیام عباسیان بود. از جمله عوامل داخلی، چنان که اشاره شد ضعف و بیلیاقتی خلفای اموی بود اما آثار منفی حکومت آنها نیز که قبلاً بازگو شده عامل بسیار موثری در ضعف و انحطاط آنان بود زیرا موجبات نفرت و انزجار مردم را فراهم ساخت و آن مقدار پایگاه کاذب و متزلزل مردمی هم که داشتند از دست دادند و انقلابهایی شکل گرفت.
* دودستگی در میان امویان
یکی دیگر از عوامل ضعف حکومت مروانیان در سالهای اخیر، اختلاف شدید بین یمانیان(قحطانیان) و مضریان(عدنانیان) بود دشمنی و رقابت میان این دو قبیله در تاریخ عرب سابقه طولانی داشت.
پیامبر اسلام(ص) کوشیده بود که اینان را زیرپرچم اسلام متحد سازد و دستهبندیهای قبیلگی که میراث دوره جاهلیت بود را از بین ببرد، ولی رسوبات این تفکر هنوز در بسیاری از افراد قبائل عرب باقی بود چنانکه دیدیم در دوره حکومت امویان این دشمنی و رقابت پس از مرگ یزید بن معاویه آشکار گردید و اقوام مادری یزید که از قحطانیان بودند از حکومت مروان بن حکم پشتیبانی کردند در حالی که عدنانیان به رهبری ضحاک بن قیس از حکومت عبدالله بن زبیر که از عدنانیان بود پشتیبانی کردند این پدیده از دوران حکومت سلیمان بن عبدالملک(96 ه) شدت یافت و چون هر نژاد در سراسر عراق و شام و ایران پراکنده بودند، پیوسته درگیری در میان آنان پدید میآمد. گاهی خلیفهای روی کار میآمد و از عدنانیان پشتیبانی میکرد و در نتیجه، قحطانیان خوار میگشتند و گاه بر عکس آن اتفاق میافتاد.
خلیفههایی که در سی سال آخر حکومت امویان روی کار آمدند، نه مانند عبدالملک بن مروان درایتی داشتند که بتوانند نیروی این دو تیره را در حال تعادل و در جهت پشتیبانی خود نگاه دارند و نه آن کفایت را که بتوانند آنان را سرجای خود بنشانند و نه آن تقوی و درستکاری را که همچون عمر بن عبدالعزیز در دیده مردم حرمتی داشته باشند.[58]
سلیمان بن عبد الملک با آن که خود را از تیره قیسی(مضری) بود، از یمانیها حمایت میکرد و بسیاری از رجال قیسی را سرکوب کرد و این دو تیره را به جان هم انداخت.[59]
در دوره خلافت یزید بن عبد الملک نیز دشمنی این دو تیره به شدت جریان داشت، یزید هوا خواه قیسیها(عدنانیان) بود و با دختری از بستگان حجاج بن یوسف که از قیسیها بود ازدواج کرده بود، از این رو از یزید بن مهلب که یمنی بود و با حجاج دشمنی داشت، متنفر بود. هنگامی که یزید بن مهلب از طرف عمر بن عبد العزیز به حکمرانی عراق منصوب شد، با خاندان حجاج بد رفتاری کرد، و وقتی که یزید بن عبدالملک به خلافت رسید، یزید بن مهلب وحشت کرد و بر ضد او شورید، خلیفه سپاهی به جنگ او فرستاد که به شکست و کشته شدن پسر مهلب انجامید.(سال 120)[60]
این ماجرا یک بار دیگر در زمان حکومت ولید بن یزید که از جانب مادر به عدنانیان میپیوست تکرار گردید، او خالد بن عبد الله قسری را که یمانی بود و مدتی حکمران عراق بود، متهم کرد که از بیت المال عراق سوء استفاده کرده است و باید آن را بپردازد و به این اتهام دستور بازداشت و شکنجه او را صادر کرد، ولی چون خالد مقاومت کرد، ولید به یوسف بن عمر ثقفی(عدنانی) که آن روز حاکم عراق بود، دستور داد که وی را به عراق ببرد و تمام دارایی وی را بگیرد، یوسف او را به کوفه برد و با شکنجه کشت، یمانیان شام از این موضوع آگاه شدند نیرویی فراهم کرده به سمت دمشق حرکت کردند. ولید، مضریها را به دفع حمله آنان گماشت و در جنگی که میان آنها رخ داد، مضریها مغلوب شدند، یمانیها وارد دمشق شدند و محمد بن خالد را که ولید بازداشت کرده بود، آزاد کردند، سپس یزید بن ولید پسر عموی ولید را به جای او منصوب کردند و ولید را به خواری کشتند.[61]
اعترافهای بازماندگان امویان
شواهدی از اعترافاتهای تلخ بعضی از بازماندگان امویان پس از سقوط حکومتشان در دست است که تحلیلهای ما را درباره علل انحطاط و سقوطشان به خوبی تایید میکند و دو نمونه تاریخی در این زمینه شاهد گویایی است.
1- پس از سقوط دولت اموی و به قدرت رسیدن بنیعباس از یکی از بزرگان بنی امیه از سبب زوال ملک و حکومتشان سئوال کردند، او گفت: ما به لذایذ و خوشگذرانیها پرداختیم و از رسیدگی به امور مردم و انجام وظایف حکومت کوتاهی کردیم، به مردم ظلم کردیم و آنان از عدل و انصاف نامید شدند و آرزو کردند از دست ما راحت شوند به خراجپردازان جفا کردیم، آنان از ماجدا شدند و خراج نپرداختند در نتیجه زمینها و املاک ما از بین رفت و خزانه ما تهی شد به وزرای خود اطمینان کردیم، آنان خواستهها و منافعاشان را بر منافع ما مقدم داشتند و امور مملکتی را خودسرانه اداره کردند و گزارشهای آنها را از ما پوشیده داشتند پرداخت مقرری و حقوق نظامیان را به تاخیر انداختیم، لذا آنان از اطاعت ما سرپیچی کردند، دشمنان ما آنان را به خود جذب کردند و به کمک آنها به جنگ ما آمدند، لذا وقتی که دشمنان به جنگ ما آمدند به علت فقدان سرباز و سپاه از رویارویی آنان ناتوان شدیم. بیخبری ما از اوضاع کشور از مهمترین اسباب زوال حکومت ما بود.[62]
2- پس از روی کار آمدن ابوجعفر منصور دوانیقی(دومین خلیفه عباسی) روزی عبدالله بن مروان(پسر آخرین خلیفه اموی) را از زندان احضار کرد و به وی گفت: شنیدهام وقتی که از این کشور فرار کردی و به حبشه پناه بردی، گفتوگوئی بین تو پادشاه حبشه رخ داده، قضیه را برای ما تعریف کن. او گفت: بلی وارد کشور حبشه شدم و سه روز در آنجا اقامت کردم، وپادشاه که از ورود من مطلع شده بود، به دیدن من آمد و با آنکه زیرانداز قیمتی برای او آماده کرده بودم،روی زمین نشست، به او گفتم:چرا روی زیرانداز ما ننشستی؟ گفت: برای اینکه من پادشاهم، و هر پادشاه باید به پاس مرتبه بلندی که خدا به او عطا کرده، تواضع کند.
پس از من پرسید: چرا شما بنی امیه شراب میخورید در حالیکه در کتاب آسمانی شما حرام اعلام شده است؟ گفتم: بردگان و اطرافیان ما گوش به حرف ما نکردند و این باعث شرابخواری شد!
- پس چرا کشت و زرع مردم را زیر سم اسبهایتان لگدمال میکردید در حالیکه در کتاب آسمانی شما فساد حرام اعلام شده است؟
- این کار را بردگان و اطرافیان ما میکردند!
- پس چرا لباسهای دیبا و حریر میپوشیدید و از زیور طلا استفاده میکردید درحالیکه این کار در کتاب آسمانی و دین شما حرام است؟
- حکومت ما به خطر افتاد و ما قومی عجم را به کمک خواستیم، آنان دین مارا پذیرفتند، اما برخلاف میل ما لباس حریر و دیبا پوشیدند.
عبدالله اضافه کرد: در اینهنگام پادشاه سر به پایین افکند، گاهی دستش را تکان میداد و گاهي انگشت به زمین میکشید و میگفت: بردگان ما! و اطرافیان ما!، و عجمهایی که دین مارا پذیرفتند! سپس پادشاه سر بلند کرد و گفت: نه، اینگونه نیست که گفتی، بلکه شما گروهی هستید که محرمات خدا را حلال شمردید و مرتکب محرمات شدید و به مردم تحت حکومت خود ظلم کردید، لذا خداوند متعال عزت شما را از بین برد و به علت گناهانتان لباس ذلت بر شما پوشاند و هنوز عقوبت خداوند درمورد شما به پایان نرسیده است، و من میترسم عذاب الهی بر شما نازل شود و چون در کشور ما هستید، من نیز گرفتار عذاب شوم! به حق مهمان سه روزه است، لوازم سفر را فراهم کن و از کشور من بیرون برو!
عبدالله به منصور گفت: این بود گفتگوی من با پادشاه حبشه، و بدنبال آن من از آن کشور خارج شدم.[63]
* فرجام نظامی
در هرحال ضعف سلسله بنی امیه پس از مرگ هشامابنعبدالملک در سال 125هـ آغاز شد و مبارزات سیاسی علویان و عباسیان با آنان شدت یافت تا آنکه از سال 129 هـ، انقلاب عباسیان وارد فاز نظامی شد و حکومت اموی در سراشیبی سقوط قرار گرفت و سرانجام در سال 132 هـ، با شکست سپاه مروانابنمحمد(مروان حمار) آخرین خلیفه اموی، در کنار نهر زاب(درموصل) عراق در برابر سپاه خراسان به فرماندهی ابومسلم، طومار ننگین آن درهم پیچیده شد.
با تشکر
پایان
[1] - مسعودی مروج المذهب ج2 ص 269.
[2] - گروهها و قبائل عرب، برحسب بزرگی و کوچکی و انشعاب آنها به شاخههای داخلی و فرعی به ترتیب: شعب، قبیله، عماره، بطن، فخذ، و فصیله نامیده میشود، مثلا گفته میشود: خزیمه، شعب، کنانه، قبیله، قریش، عماره، قصی، بطن، فخذ و فصیله نامیده میشوند، مثلا گفته میشود: خزیمه، شعب، کنانه، قبیله، قریش، عماره، قصی، بطن،هاشم، فخذ و عباس، فصیله محسوب میشوند(ابن عبدربه، العقد الفرید، ج3، ص330). ما در اینجا صرفا برای سهولت امرتعبیر قبیله استفاده کردیم.
[3] - در تفسیر آیه «وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ»(الزخرف(43: 31)) نوشته اند: مقصود از مرد بزرگ در مکه، ولید ابن مغیره، رئیس تیره بنیمخزوم و مقصود از مرد بزرگ در طائف، عروه بن مسعود ثقفی، پولدار مشهور طائف بود(مجمع البیان، ج9، ص46) در شان نزول آیه نوشته اند: ولید روزی گفت: چطور قرآن بر محمد نازل میشود نه بر من؟! درحالیکه من بزرگ و سرور قریشم!(ابن هشام، السیره النبویه، ج1 ص387) در تفسیر آیه «وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ».
[4] - شاهد این امر اینست که پس از رحلت رسول خدا(ص) که ابوبکر از طریق سقیفه به خلافت رسید، ابو سفیان در مدینه نبود. او پس از بازگشت به مدینه که از قضیه با خبر شد گفت: خلافت را به خاندان پستی از قریش سپردید!(ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص45).
[5] -(... فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ وَ النِّكَاحَ فِى نِسَائِهِمْ وَ أَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِى أَيْدِينَا وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ(نهجالبلاغه، حکمت120).
[6] - محمد ابن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص2-1(حوادث سال 17 هـ)
[7] - همان، ص2
[8] - همان، ج5، ص 69
[9] - العقدالفرید، ج4، ص365
[10] - همان
[11] - ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص175.
[12] - همان، ص178.
[13] - همان،(ص) 186-187.
[14] - همان، ج2، ص133.
[15] - همان، ج9، ص53(شرح خطبه 139)
[16] - محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج10، ص80.
[17] - طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص69.
[18] - همان، ص148.
[19] - همان
[20] - نهجالبلاغه، خطبه 3(شقیقه)
[21] - ذی خشب یک شب مسافت تا مدینه داشت(معجم البلدان، ج2، ص372).
[22] - ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج16، ص154.
[23] - تاریخ یعقوبی، ج2، ص165.
[24] - بلا ذری، انساب الاشراف، ج5، ص 87
[25] - ابن ابی الحدید، همان، ج3، ص93
[26] - طبری، تاریخ الامم والملوک، تحقیق محمد ابو فضل ابراهیم، ج4 ص67، ذیل حوادث سال 17 قمری.
[27] - همان، ص62، 241، 289
[28] - همان ص421، نهجالبلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه3، ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، ج1 ص50.
[29] - «... عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ رَأَي رَسُولُ اللَّهِ(ص) فِي مَنَامِهِ بَنِي أُمَيَّةَ يَصْعَدُونَ عَلَي مِنْبَرِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ يُضِلُّونَ النَّاسَ عَنِ الصِّرَاطِ الْقَهْقَرَي فَأَصْبَحَ کَئِيباً حَزِيناً قَالَ فَهَبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ(ع) فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِي أَرَاکَ کَئِيباً حَزِيناً قَالَ يَا جَبْرَئِيلُ إِنِّي رَأَيْتُ بَنِي أُمَيَّةَ فِي لَيْلَتِي هَذِهِ يَصْعَدُونَ مِنْبَرِي مِنْ بَعْدِي وَ يُضِلُّونَ النَّاسَ عَنِ الصِّرَاطِ الْقَهْقَرَي...»(کلینی، الفروع من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، ج4، ص159، محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج28، ص77) مشابه این روایت را زراره از امام باقر یا صادق-ع- نقل کرده است.
[30] - شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قیصر حبیب العاملی، ج6، ص 494، طبرسی، مجمع البیان، تحقیق لجنة من العلماء والمحققین الاخصایین، ج6، ص266، العروسی الحویزی، تفسیر نور الثقلین، تحقیق سیدهاشم رسولی محلاتی، ج3 ص 180-181، و ج5، ص622-623؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج13، ص148-149 و ج20، ص 334.
[31] - ر. ک: طبری جامع البیان، تخریج صدقی جمیل العطار، ج15، ص 141، و ج30، ص 330؛ سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص191، و ج6، ص371، و نیز به نقل از تفاسیر اهل سنت سید مرتضی حسینی فیروز آبادی، فضائل الخمسه من الصحاح السته، تحقیق مجمع العالمی لاهل البیت، ج3، ص298-301
[32] - اسرا، آیه 60) و ما آن رویایی را که به تو نشان دادیم، تنها برای آزمایش مردم بود؛ همچنین شجره ملعونه(درخت نفرین شده) را که در قرآن ذکر کردیم».
[33] - قدر(97)، 1.
[34] -... قال ابو سعید خدری، قال رسول اللّه(صلى الله علیه وسلم): إنّ أهل بیتی سیلقون من بعدی من أمّتی قتلاً وتشریداً وإنّ أشد قومنا لنا بغضاً بنو أمیّة وبنو المغیرة وبنو مخزوم(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر، عطا، ج4، ص534، ح8500، صالحی الشامی، سبل الهدی والرشاد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، ج10، ص152)
[35] - «... أَلَا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لَا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لَا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ وَ لَا يَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْكُمْ حَتَّى لَا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلَّا كَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لَا عَلَمٌ يُرَى نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لَا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ وَ لَا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْفَ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلَا يُعْطُونِيهِ»(نهجالبلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه93، ابراهیم ثقفی کوفی اصفهانی، الغارات، تحقیق سید عبدالزهرا حسینی، ص7-8، محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج33، ص367 و ج41، ص349).
[36] - «و اللَّهِ لَا يَزَالُونَ حَتَّى لَا يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوهُ وَ حَتَّى لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ إِلَّا دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ(وَ نَزَلَ بِهِ عَيْثُهُمْ) وَ نَبَا بِهِ سُوءُ رَعْيِهِمْ وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ وَ حَتَّى تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ(مِنْ أَحَدِهِمْ) كَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَيِّدِهِ إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ وَ إِذَا غَابَ اغْتَابَهُ وَ حَتَّى يَكُونَ أَعْظَمُكُمْ فِيهَا عَنَاءً أَحْسَنَكُمْ بِاللَّهِ ظَنّاً فَإِنْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَأَقْبِلُوا وَ إِنِ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا فَإِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ »(نهجالبلاغه، خطبه97).
[37] -(«...منها فَعِنْدَ ذَلِكَ لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ إِلَّا وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةً وَ أَوْلَجُوا فِيهِ نَقِمَةً فَيَوْمَئِذٍ لَا يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّمَاءِ عَاذِرٌ وَ لَا فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ وَ...»(همان، خطبه158).
[38] -(«...وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ اَلصَّالِحِينَ حَرْباً وَ اَلْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ اَلَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ اَلْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي اَلْإِسْلاَمِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلرَّضَائِخُ...»(همان، نامه 62، محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج33، ص597، نزدیک به این تعابیر: همان ص572-573؛ ابراهیم ثقفی کوفی اصفهانی، الغارات، تحقیق سید عبدالزهرا حسینی، ص210) ابن ابی الحدید میگوید: "مراد از کسی که شراب نوشید و حد بر او جاری شد، ولید ابن عقبة ابن ابی معیط و مفصود از کسانی که با دریافت بخششها اسلام را پذیرفتند، ابو سفیان و دو پسرش معاویه و یزید است"(ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج17، ص226-227).
[39] -(«...لِي ذَاتَ يَوْمٍ وَقَدْ رَآنِي فَرِحاً يَا حَسَنُ أَ تَفْرَحُ كَيْفَ بِكَ إِذَا رَأَيْتَ أَبَاكَ قَتِيلًا؟ كَيْفَ بِكَ إِذَا وَلِيَ هَذَا الْأَمْرَ بَنُو أُمَيَّةَ وَأَمِيرُهَا الرَّحْبُ الْبُلْعُومِ الْوَاسِعُ الْأَعْفَاجِ يَأْكُلُ وَلَا يَشْبَعُ- يَمُوتُ وَلَيْسَ لَهُ فِي السَّمَاءِ نَاصِرٌ وَلَا فِي الْأَرْضِ عَاذِرٌ ثُمَّ يَسْتَوْلِي عَلَى غَرْبِهَا وَشَرْقِهَا يَدِينُ لَهُ الْعِبَادُ وَيَطُولُ مُلْكُهُ يَسْتَنُّ بِسُنَنِ أَهْلِ الْبِدَعِ وَالضَّلَالِ وَيُمِيتُ الْحَقَّ وَسُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقْسِمُ الْمَالَ فِي أَهْلِ وَلَايَتِهِ وَيَمْنَعُهُ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهِ وَيَذِلُّ فِي مُلْكِهِ الْمُؤْمِنُ وَيَقْوَى فِي سُلْطَانِهِ الْفَاسِقُ وَيَجْعَلُ الْمَالَ بَيْنَ أَنْصَارِهِ دُوَلًا وَيَتَّخِذُ عِبَادَ اللَّهِ خَوَلًا يَدْرُسُ فِي سُلْطَانِهِ الْحَقُّ وَيَظْهَرُ الْبَاطِلُ وَيَقْتُلُ مَنْ نَاوَاهُ عَلَى الْحَقِّ وَيَدِينُ مَنْ وَالاهُ عَلَى الْبَاطِلِ...»(شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، تحقیق سیدهاشم رسولی، ترجمه احمد جنتی، ج4، ص532-533، سید حسن القبانچی، مسند الامام علی، تحقیق طاهر الاسلامی، ج8، ص413،). قریببه این عبارات را امام حسن از قول پدرش نقل کرده است(سید بن طاوس، الملاحم والفتن، ص99).
[40] - و ایم الله لا ترى أمة محمد خفضا ما کانت سادتهم و قادتهم فی بنی أمیة و لقد وجه الله إلیکم فتنة لن تصدروا عنها حتى تهلکوا لطاعتکم طواغیتکم و انضوائکم إلى شیاطینکم( ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج16، ص28).
[41] - اردوگاهی در بیرون کوفه که رزمندگان در آنجا گرد میآمدند و سپس به سوی میدان جنگ حرکت میکردند.
[42] - ویلکم، والله ان معاویة لا یفی لاحد منکم بما ضمنه فی قتلی، و انی اظن ان وضعت یدی فی یده فاسلمه لم یترکنی ادین بدین جدی، و انی اقدر ان اعبدالله عزوجل وحدی، و ایم الله لئن سلمت الامر لمعاویة لا ترون فرحا ابدا مع بنیامیة و لیسومونکم سوء العذاب، و لکن کانی انظر الی ابنائکم واقفین علی ابواب ابنائهم یستسقونهم و یطعمونهم بما جعل الله لهم فلا یسقون و لا یطعمون،، و لو وجدت اعوانا ما سلمت له الامر، لان الخلافة محرمة علی بنیامیة...(سید عبدالله شبر، جلاءالعیون، تحقیق سید علی شبر، ج 1، ص 345 – 346) شیخ صدوق و مجلسی نیز این روایت را به اختصار آوردهاند(شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، باب 160، ص 259؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 33)
[43] - طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 403.
[44] - اصول کافی، ج2، ص415.
[45] - دکتر سید جعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان ص204.
[46] - «أَیُّهَا النَّاسُ، سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ زَمَانٌ یُکْفَأُ فِیهِ الإِسْلاَمُ، کَمَا یُکْفَأُ الإِنَاءُ بِمَا فِیهِ...»(نهجالبلاغه، خطبه 103)
[47] - علی بن الحسین مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 454.
[48] - حاج شیخ عباس قمی، تتمة المنتهی، ص 44.
[49] - سبط بن الجوزی، تذکرة الخواص، ص 291
[50] - علی بن الحسین مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 196-198.
[51] - مسعودی، همان، ص 213.
[52] - تتمةالمنتهی، ص 90
[53] - مروج الذهب، ج 3، ص 216
[54] - برای آکاهی بیشتر، رجوع شود به:مروجالذهب، ج 3،ص 196-200، تتمةالمنتهی، ص 90-93.
[55] - مجلسی، بهارالانوار، ج 46، ص335.
[56] - مروج الذهب، ج 3، ص 211.
[57] - همان، ص 283.
[58] - دکتر سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، چاپ دهم ص 220.
[59] - دکتر عمر فروخ، تاریخ صدر اسلام و الدوله الامویه ص166.
[60] - همان، ص173.
[61] - ابوحنیفه دینوری، الاخبار الطول(ص) 349-347 - دکتر عبد الحسین زرین کوب، دو قرن سکوت ص89-88.
[62] - مروجالذهب، ج 3ص228.
[63] - همان، ص284.