هنگامی که «سید شرف الدین» به نزد عبدالعزیز رفت و یک قرآن که در جلدی پوستین قرار داده شده بود به او هدیه داد. «عبدالعزیز» هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم روی چشمان و پیشانی خود گذاشت.
علامه سید شرفالدین: گفت چگونه این جلد را میبوسی و تعظیم میکنی در حالیکه آن، چیزی جز پوست یک بز نیست!
عبدالعزیز پاسخ داد: غرض من احترام به قرآنی است که در داخل این جلد است،نه خود این جلد.
علامه سید شرفالدین گفت: احسنت! ماهم وقتی پنجره یا در اتاق پیامبر اکرم(ص) [و یا ضریح ائمه(ع)] را میبوسیم، میدانیم که آهن و چوب هیچ کاری نمیتواند بکند، بلکه غرض ما آن کسی است که ماورای این چوبها و آهن ها قرار دارد. ما میخواهیم رسول خدا(ص) را تعظیم کنیم و احترام نمائیم، همانگونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز، میخواستی قرآن را تعظیم کنی که در دل آن پوست قرار دارد.
حاضران تکبیر گفتند و او را تصدیق کردند.
آنجا بود که «عبدالعزیز» ناچار شد اجازه دهد حجاج، با آثار رسول خدا(ص) تبرک جویند، ولی حاکمی که پس از او سر کار آمد، به قانون گذشته شان بازگشت و دستور منع را صادر کرد!
مناظرات فی العقائد والاحکام ج2 ص160؛ثم اهتدیت ص68 – حکایات و مناظرات ص375