او که جانمایه های معنوی و زبان روان و ساختار بکر و اصیل، شعرش را یگانه و بی بدیل کرده است در تارک اشعار و سروده هایش نمونه ای دارد که برای همیشه تاریخ ماندنی و خواندنی است.
باری؛ همان شعر معروف به علی ای همای رحمت که داستان سرایشش هم حکایتی نغز و حیرت آوراست که بیشتر به معجزه ای می ماند.
شهریار در عرصه شعر توانست با وفاداری به سبک سنتی شعر پارسی و تنیدن روح معنویت و اسلام خواهی و خداجویی در بدنه غزل، تعدادی از ارزشمندترین و ماندگارترین آثار در زمینه شعر و ادبیات فارسی را بنا نهد.
شهریار را براستی و درستی تالی تلو حافظ و شعرش را تداعی کننده غزلیات بی نظیر خواجه شمس الدین حافظ شیرازی دانسته اند.
همو که خود می گوید: هرچه دارم، همه از دولت قرآن دارم
شهریار حتی در توفان مواج و پر افت و خیز شعر نو و آزاد هم باز به عرصه اصیل و کهن شعر فارسی ملتزم و متعهد و وفادار ماند و این جرگه را تا آخر عمر از آب حیات و عصارة وجود خویش و طبع بلند و سرشارش، آبیاری نمود.
اینک و در این روز خدا که شهریار در آن رخت از دنیای فانی بربست و به سوی دوست پرکشید بار دیگر به نوشیدن جرعه های گوارای شعر عزیز و سترگ علی ای همای رحمت می نشینیم و برای شادی روح آن شاعر بزرگ و شگرف دعا می کنیم؛
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايهي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمهي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانهي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا