در روزهای کودکی دست در دست پدر هنگام غروب راهی جایی می شدم که مدرسه فیضیه اش می خواندند.
گامهای آرام، اما آهنگین و سرشار آن روزها در کوچه پس کوچه ها و خیابانهای قم تا آستانة حرم بی بی و آنگاه ورود به حیاطی بزرگ با آدمهایی که مهیای نماز می شدند و کم کمک صفوف مرتب و بارانی نماز و نردبانهای طلایی اتصال به آسمان را می چیدند
نماز را کسی می خواند که قرنی زیسته بود و قامتی خمیده داشت، اما حتی از آن فاصله که من در صف ایستاده بودم هم بوی ناب و شمیم جانفزایش به مشام جان می رسید.
تا می آمد از سجده برخیزد و قامت بندد دقایقی شاید طول می کشید، اما در هرم این خیزش عبادی که به رستاخیزی در جان و جهان او و من می مانست، می شد وزن خدا را روی بالهای عاطفه و خرد و دل، حس کرد.
من آن سالها کودکی بودم با رویاهای آبی و بالهای سحرآمیز معصومیت که راحت و بی دغدغه پس از نماز می جستم و روبروی «آقا» روی زمین می نشستم و زل می زدم به قامت خمیده و محاسن سپید و چهره معصومانه اش که نور ناب نماز و تابش ترد طراوت از او می تراوید.
آرام و با طمأنینه ای رشک برانگیز بر می خواست و راهی می شد و من به امید دیداری دیگر در غروب فردایی که در راه است دست در دست پدر عزم خانه می کردم.
روزها و شبهای نماز جماعت ما در مدرسه فیضیه و به امامت آن بزرگ مرد خیلی زودتر از آنچه کودک ذهن من برای آینده دور و نزدیک تدارک دیده و سهمش را در کنج دلش مخفی کرده بود برای روز مبادا، تمام شد و به ناگاه در صبح بارانی یک روز پاییزی خبر آمد که مرد قدخمیده و نورانی نمازهای معطر ما در آن حیاط بزرگ به سفر بی بازگشتی رفته که تا همیشه جایش را در حیات دل ما خالی، اما سبز خواهد داشت.
چقدر دلم برای آن عالم روحانی و نمازگزار عرفانی و آن حیاط و آن دلبری نحیف و آرام و آن آسمان و پرستاره تنگ شده! چقدر دلم برای پدر تنگ شده!
چقدر دلم برای معصومیت و عطر نابی که کودکی ام بود تنگ شده!
حرفهایم، نگفته و نهفته؛ ماند برای ...شاید وقتی دیگر!
آری می خواهم از آیت الله العظمی محمدعلی اراکی فقیه، مرجع تقلید شیعه و اقامت گر نماز عارفانه سالهای دور مدرسه فیضیه بگویم.
او که در روز جمعه در 24 جمادیالثانی 1273 در شهر اراک به دنیا آمد. او که پس از مهاجرت حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی به قم، از اراک به قم رفت و تا پایان عمر در حوزه علمیه قم ماندگار شد. او که شیخ الفقهاء و المجتهدین بود.
حضرتش در تاسیس حوزه علمیه قم سهمی مهم و تعهدی خطیر داشت و پس از وفات آیت الله العظمی گلپایگانی از مهمترین مراجع تقلید شیعیان ایران و جهان گردید.
بعد از طی مقدمات و فراگیری مکتبخانه ایِ خواندن و نوشتن، در اوان نوجوانی وارد حوزه علمیه اراک شد و در درس سید جعفر شیثی حاضر شد. دروس سطح را نزد سید محمدتقی خوانساری طی نمود و هم زمان با تحصیل دوره سطح، در درس شرح منظومه محمدباقر اراکی نیز حضور یافت. وی همچنین در درس آقا نورالدین اراکی و شیخ عبدالکریم حائری یزدی حضوری جدی و موثر داشت و از شاگردان برجسته و نخبه ایشان به شمار می آمد.
کرسی درس ایشان در حوزه علیمه قم بسیار فراگیر و پرشمار بود و هم شاگردپروری و هم آثار و تألیفات ایشان سترگ و شگرف و ماندگار و چونان باقیات الصالحاتی جاودانه شد.
از جمله آثار ایشان می توان به مناسک حج توضیح المسائل رساله استفتائات کتاب النکاح و الطلاق شرح و حاشیه بر عروة الوثقی حاشیه بر درر الاصول عبدالکریم حائری تقریرات درس محمد سلطان العلماء اراکی تقریرات درس فقه سید محمدتقی خوانساری تقریرات درس فقه و اصول عبدالکریم حائری یزدی و مقدمه بر تفسیر «القرآن و العقل» سید نورالدین اراکی اشاره نمود.
مرد نمازهای رستاخیزی فیضیه و آیت ربانی حوزه های علمیه، مهیاگر لحظات غیور و لطیف و آرام شبانه و آفتاب ناب و تابناک هرم حریم روزانه، حضرت آیت الله العظمی اراکی، در سحوری 8 آذر 1373 در شهر شهیر قم جان به جان آفرین تسلیم نمود و در حرم حضرت فاطمه معصومه(س) به خاک سپرده شد.
آری؛ هنوز خوب یادم می آید آن سالها که جهان رنگ دیگری داشت و جان، تاب و توانی دیگر، نماز مغرب دلها را در فیضیة آن دوران دوست داشتنی، کسی می خواند که قرنی زیسته بود و قامتی خمیده داشت، اما حتی از آن فاصله که من در صف ایستاده بودم هم بوی ناب و شمیم تابناکش به گوش جان می رسید.
روحش شاد و یادش زنده و راهش پر رهرو و حضور ناب و ظهور تابناکش هماره و همیشگی باد!
آقا دستم را بگیر و شفاعتم کن!
محمدرضا محقق