تاریخ گواه است که عالمان برجسته و منادیان به حق پیوسته شیعی در سالهای حیات طیبه شان به چه زیبایی و عظمتی راه معرفت را پیمودند و به مدارج والای عرفان رسیدند.
آنها که از قید جان و جهان خویش رستند و بر بلندای معراج مومن در عرش برین الهی آرمیدند و جز وجه حق چیزی ندیدند و نخواستند.
مرور شخصیت و زندگی این عالمان ربانی، براستی درس آموز است و برای سالکان طریق معرفت، یادآور ظرافتهای این راه و مراقبه و توجهی است که برای رسیدن به مقصد و مقصود نهایی باید نصب العین خویش سازند.
حیات مبارک آیت الله حاج آخوند ملا عباس تربتی یکی از نمونههای سرشار و عالی مقدار این جرگه از پاکان و نیکان همروزگار ماست.
روستازادهای که هم به کشت گندم مشغول بود و هم به درس و بحث دینی میپرداخت. هم نان بقچه پیچ زیر بغل میگرفت و هم کتاب فقه و اصول.
مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتی در سال 1288 قمری مصادف با 1250 یا 1251 شمسی و در پانزده کیلومتری شرق تربت حیدریه ، ده « کاریزک ناگهانیها» متولد گردید و تا حدود چهل سالگی ساکن آن ده بود. حاج آخوند، فرزند مردی به نام «ملا حسینعلی» اهل «کاریزک » و زنی به نام «شیرین» از اهالی «قاین» بود.
آنگاه که بر سر زمین مشغول ذرع و کشت و درو باشی یا آن زمان که بر سر درس و بحث، فقه و اصول بخوانی؛ اگر برای خدا و در راه خدا باشی، مجاهدی هستی در محضرش؛ که روزی حلال و علمآوری در راه معرفت، هر دو در بیان روایات ما به جهاد فی سبیل الله تعبیر و تفسیر شده است.
*کشاورزی و تحصیل
در خاطرات این عالم ربانی میخوانیم که «پس از ازدواج و آسوده گردانیدن خیال پدر در کار زراعت، برای ادامه تحصیل، هر پنجشنبه، چند قرص نان خانگی تهیه کرده و همراه کتابهایش، بعد از خواندن نماز ظهر و عصر، پیاده به طرف خانه عالمی که متن کتابهای فقه و اصول را درنزد او میخواند به راه می افتاد .
شب جمعه و روز جمعه تا ظهر، از استاد به اندازه یک هفته از کتابهایی مانند « معالم» و « قوانین» در اصول و « شرح لمعه» و « شرایع » در فقه درس میگرفت، و ظهر جمعه پس از ادای نماز، به سوی ده باز میگشت، و از فردا ضمن اشتغال به کار زراعت، به حاضر کردن درسها می پرداخت تا پنج شنبه دیگر که دوباره به محضر استاد برسد .
و روز از پی روز و شب از پی شب، لحظه لحظه، اوج گرفتن و لمحه لمحه، دیدار یار در دیار علم و عمل.
آری؛ چنین بود فقیه روحانی و عالم ربانی حاج آخوند ملاعباس تربتی.
وقتی کسی این گونه زندگی کرده باشد و با نان دسترنج خود به دل تاریخ علم و شهود زده و از دریای فهم و خرد جرعه جرعه نوشیده و از خرمن عرفان و سلوک، خوشه چینی معرفت کرده باشد، هم حرفش نفوذ دارد و هم نگاهش شهود.
«در تمام این ایام، عبادات ، نماز شب و روزه ها همچنان جریان خودش را داشت، در کاریزک و در روستاهای دیگر نيز به کارهای دینی ، مجالس و منابر مردم رسیدگی می کرد بی آن که در برابر آنها چیزی قبول کند.
زمانی که مرحوم «حاج شیخ علی اکبر تربتی» که از شاگردهای مجتهد حوزه درس مرحوم «آخوند ملا محمد کاظم خراسانی» بود از نجف به تربت حیدریه بازگشت ، ملاعباس تربتی در درس « کفایة الاصول» ایشان حاضر می شد ، مرحوم شیخ علی اکبر پس از آنکه با احوال حاج آخوند آشنا می شود ارادت زیادی درباره او پیدا می کند و اصرار می ورزد که زندگی خود را از ده به شهر تربت منتقل کند.
اما حاج آخوند برای رعایت حال پدرش، عذر می آورد. پس از آنکه پدرش فوت میکند، مرحوم حاج شیخ علی اکبر مطلبی میگوید که درحاج آخوند خیلی مؤثر میشود :
ترویج دین بر شما واجب است و این کار در شهر بیشتر میسر است.
در این هنگام حاج آخوند تصمیم گرفت که به تربت منتقل شود...»
و اینک هجرت از روستا به شهر و از خانه به میانه جامعه. و در این مدار، محور و قطب نمای همه چیز تکلیف است و تکلیف. بی هیچ تکلف و تکفلی!
با چنین عقبه و چنان سابقه ای چه منقلب کننده، حیرت زا و درس آموز است، این که به اتفاق روزگار و از روی سرنوشت، در بزم رقص و آواز و گناه و بر فراز سکوی پرواز به سوی خالق بی نیاز، نمازت همه چیز را چون آبی زلال و صافی، بشوید و به روشنی رساند و تصویری ماندگار و عبرت آموز و منقلب کننده از رفتار و کردار عالمی ربانی و سالکی حقیقی در چنین مقام و موقفی رخ نماید:
*حکایت مرحوم آخوند و قهوهخانه
«در زمستانی در راه مشهد برفگیر شدیم و در قهوه خانه ای ماندیم. شب فرار رسیده بود که اتومبیلی از طرف مشهد رسید و چهار نفر از جوانان پولدار خوش گذران مشهد که چهار خانم با خود داشتند به سبب برف و تاریکی به همین قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب، بزم عشرتی مجانی برای مسافران به وجود آورد.
در گرماگرم این بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند با سه چهار نفر که از تربت به مشهد میرفتند، از ناچاری بارش برف و تاریکی شب، رو به همین قهوه خانه آورده بودند و از صاحب قهوه خانه اجازه میخواستند که به آنها جایی بدهد.
من با مشاهده این وضع هراسان شدم و گفتم که نکند یا از از جانب حاج آخوند نسبت به اینها تعرضی بشود یا از جانب اینها به آن مرد اهانت شود، پس آماده شدم که اگر خواستند به حاج آخوند اهانت کنند، در مقام دفاع برآیم؛ هر چه بادا باد.
اما حاج آخوند وارد قهوه خانه شد، به طوری که گویا نه کسی را میبیند و نه چیزی میشنود و به سوی آن سکو رفت و چون نماز مغرب و عشا را نخوانده بودند طرف قبله را پرسیده و به نماز ایستاد ، آن چهار نفر به وی اقتدا کردند.
من هم غنیمت دانستم، وضو گرفته و اقتدا کردم. چند نفر دیگر نیز از مسافران از بزم عشرت رو برگردانیده و به صف جماعت پیوستند. قهوه چی نیز گفت: غنیمت است یک شب اقلا نمازی پشت سر حاج آخوند بخوانیم. خلاصه وقتی که از نماز فارغ گشتیم، از جوان ها و خانمها اثری نبود. بساط خود را جمع کرده بودند و نفهمیدم در آن شب برفی به کجا رفتند.
آری؛ زیر هرم حضور ناب و تابناک عالم ربانی، هر برفی آب و هر یخی باز می شود و عالم، دروازه حضور در ساحل امن خداست و نه مایة ترس و رمیدن و کبر و غرور.
*اتصال به آسمان
«از جمله چیزهایی که ما (افراد خانواده) از او دیدیم و همچنان برای ما مبهم مانده یکی این است که... درست در روز یکشنبه هفته پیش از آن (یک هفته قبل از وفات) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره اش کشید.
ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید، چنان که از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می شد .
تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله. شما به دیدن این بنده بیمقدار آمدید.
پس از آن درست مانند این که کسانی یک یک به دیدنش می آیند بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر میکرد.
پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب(س) سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی بی من برای شما خیلی گریه کردهام.
پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: « مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت.
پس از آن روشنی که بر پیکرش میتابید از بین رفت و به حال عادی برگشت و باز رنگ چهره به همان حالت زردی بیماری عود کرد و درست در یکشنبه دیگر در همان ساعت، حالت احتضار را گذرانید و به آرامی تسلیم حق گشت...»
روز یکشنبه 24 مهرماه سال 1322 شمسی هجری مطابق با 17 شوال سال 1362 قمری هجری در بامدادان و در حالیکه کلمه طیبة لااله الاالله را بر زبان و در جان و جهان خویش، عکس رخ یار را به مشاهده نشسته بود، به دیدار حق شتافت و دار فانی را واگذاشت و عازم بهشت برین وعده داده شده خداوند گردید.
روی سنگ قبرش که در جوار بارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا(ع) به خاک سپرده شده، اینچنین حک کرده اند:
« و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید؛ و سگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود» (آیه 18 سوره کهف)
تاریخ گواه است که عالمان برجسته و منادیان به حق پیوسته شیعی در سالهای حیات طیبهشان به چه زیبایی و عظمتی راه معرفت را پیمودند و به مدارج والای عرفان رسیدند. آنها که از قید جان و جهان خویش رستند و بر بلندای معراج مومن در عرش برین الهی آرمیدند و جز وجه حق چیزی ندیدند و نخواستند.
درود و رحمت خدا بر این عالم روحانی و پیرمراد سالکان طریق عرفانی، حضرت آیت الله ملا عباس تربتی- اعلی الله مقامه الشریف.