پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ |۱۰ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 12, 2024

قرار است در این مجال و در غروب پنجشنبه و پگاه آدینه، حرف دلمان را بزنیم و از دردهایمان بگوییم؛از دردها، امیدها و شعر و شعورمان؛ از غم‌ها، و غصه‌ها و شوق و شیدائی‌مان که وقت انتظار از جنس همین چیزهایی است که گفتیم، ...

قرار است در این مجال و در غروب پنجشنبه و پگاه آدینه، حرف دلمان را بزنیم و از دردهایمان بگوییم؛از دردها، امیدها و شعر و شعورمان؛ از غم‌ها، و غصه‌ها و شوق و شیدائی‌مان که وقت انتظار از جنس همین چیزهایی است که گفتیم، وقت خوف و رجاست؛ وقت امید و یأس؛ وقت شادی و غم؛ همین وقت هایی که همه ما خوب می شناسیمش، حتی اگر نتوانیم خوب توصیفش کنیم.

خبرگزاری حوزه/ دوباره غروب پنجشنبه و طلوع جمعه، دوباره نام یار و تداعیِ وعده دیدار؛ دوباره نور؛ دوباره سرور عبور از جاده سرد شب و رسیدن به پگاه روشنان انتظار یار...

این حکایت هر هفته ماست در این روزگار...

حکایت ما و جای خالی او که در تردید و تردد این دورانِ آخرین، نه جانی برای عاشق شیدای دیدار، باقی گذارده و نه توانی برای خیل منتظران یار...

مولای بیقرار روزهای آتش و خون

مرد مردستان طه

عشق ناپیدای حضرت زهرا(س)

سرسلسلة شور و  سلالة شعور سادات آب و آفتاب

آینه دار خنکای ختم خاطره و پیوند عمیق دل‌های به ره مانده

ای باقیمانده تبار زلال مجهر و عشق و وفا

یا مهدی(عج)!

با من بگو كه آيا ، من نيز

در روزگار آمدنت هستم؟

در این وادی سرگشتگی و حیران، در این موقف تردید ظلمانی، تنها و تنها در و گوهر بیان ناب و بنان تابناک اوست که آرام دل و متانت حضورمان می گردد و نجابت ایمان و سعادت امیدمان را به ما بازمی گرداند.

حضرت مهدی(عج)، در حدیثی شریف و با بیان نغز و نشان امیدبخشی در توصیف ویژگی خود و مردمان آخرالزمان در دوران غیبت می فرمایند:

نفع بردن از من در زمان غيبتم مانند نفع بردن از خورشيد هنگام پنهان شدنش در پشت ابرهاست، همانا من ايمني بخش اهل زمين هستم، هم چنان که ستارگان، ايمني بخش اهل آسمانند.

(بحارالأنوار، ج 53، ص 181)

برکت خورشید آسمان به تمام اهل زمین می رسد هم‌چنان که بارش قطرات بی دریغ باران، همه را مستفیض می گرداند و این محبت، عطومت و مهر را نه محدوده ای هست و نه گزینشی.

باران هم به غنچه های زیبا آب حیات می رساند، هم کویر تفتیده را سیراب می گرداند، هم به دشت و دمن بار گل و دانه گندم می رویاند و هم به شوره زار و خس و خاشاک، آب زلال می برد.

خورشید هم بر همه یکسان می تابد و بی شائبه و انتخاب، مهر نورانیش را حتی از زیر ابر کبود به همه ارزانی می دارد.

اما تو میدانی که فرق است میان آن که خورشید را می شناسد و زیر تابش اشعه عالم ساز و دل سوزش، جلوه محبت خدا می شود کسی که هرگز این فرصت و این موهبت عارفانه نصیبش نمی گردد.

آری؛

کمتر از ذره نه ای پست مشو عشق بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

و ما ذره های بندگی اگر به حقیقت وجود خویش نائل آییم و قدر خویش را در این هستی بدانیم چه بسا با تپش نبض عشق در دانه وجودمان بروییم و برآییم و همچون گلهای آفتاب گردان، رو به سوی خورشید کنیم و در پیچ و تاب بالارونده مان، حسی ناب و تابناک از معاشقه ای روحانی را با حضرت آفتاب تجربه کنیم.

حتی آفتابی که از پس ابر، میهمان مهربانیش می کندمان.

غروب پنجشنبه، پگاه جمعه و آنک عصر آدینه، وقت بروز این دلتنگی، ظهور نجوای غریبانه و رجای ماست در بارگاه یار غایب از نظرمان:

درد فراق یوسف زهرا شدید شد

یعقوب روزگار دو چشمش سپید شد

امید انتظار دل ناامیدها

امید هم ز آمدنت ناامید شد

از عشق ناله خیزد و از هجر درد و غم

غم ناله میکند که فراقت مدید شد

بزم وصال می‌طلبد جان ز عاشقان

خوشبخت آن که در ره جانان شهید شد

در پیشگاه یوسف زیبای فاطمه

صدها هزار یوسف مصری عبید شد

از کثرت گناه و خطاهای بی شمار

راه وصال من به سرایت بعید شد

تا شد غلام حلقه به گوش تو "هاشمی"

دنیا و آخرت به حقیقت سعید شد

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha