هزار حرف نگفته، هزار درد نهفته، از پس خاک و خاطره، با چشمانی تر و تیره، واگویهی درد پنهان و رنج بی پایان شیعه...
خبرگزاری حوزه/ شعر و شعور ما، ادب و سخن ما از پس واقعه عاشورا جانی دیگر یافت و توانی دیگر.
همه حیثیت تاریخی ما بعد از غروب خونین عاشورا، رنگ حسین(ع) گرفت و شور نینوا.
این را میتوان از واژه واژه صحیفه های جانانه شورآفرینان عشق، در تاریخ هزار و چهاصد سالة تشیع یافت.
شاعرانی که از محتشم گرفته تا عمان سامانی، از حسین منزوی گرفته تا حمیدرضا برقعی بر این راه ریحانی و محراب نورانی صلا در داده و وفا نمودهاند، جان و جهان خویش را در عصاره وجودشان تقدیم پاکیش کرده اند.
این غزل اما یکی از آن هزاران است که می تواند مبدأ خوبی باشد برای یک سماع عاشقانه و پر خون در میدان شور و شیدایی محرم. غزلی که یکی از همنامان حسین(ع) با تار و پودی از واژه های برآمده از عصاره جانش سرود و بر این گنبد دوار به یادگار گذاشت. غزلی ناب، تابناک و آتشین از حسین منزوی یگانه غزلسرای همروزگار ما.
ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران
افشانده شرف ها به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده و آنگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
تو اختر سرخی که به انگیزه ی تکثیر
ترکید بر آیینه ی خورشید ضمیران
ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ
هرگاه که آتش زده شد بیشه ی شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند خلایق
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران
وان روز که با بیرقی از یک تن بی سر
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که ز خونت بنگارند دبیران
حدّ تو رثا نیست، عزای تو حماسه است
ای کاسته شأن تو از این معرکه گیران
***
سرشت و سرنوشت ماست حرارتی که تا ابد در قلب پر دردمان، از آلام و آمال عاشوراییمان، گداخته و تافته، جدا از تاریخ و دنیا و مافیها، رنگ عشق میگیرد و نشان مانایی و جاودانگی.
سرشت و سرنوشت ما با عشق به خون خدا، خاطر خطیر خدمت به خانه آباد دلدادگی و دلسپردگی را رقم میزند. سرشت و سرنوشت ما، از جنس عاشوراست و از تبار کربلا.
در قلبهای ما حرارتی است که هرگز خاموشی، خاکستری و سردی نمیپذیرد. حرارتی که با آتش یاد، نام، فکر و ذکر حسین (ع) بر میافروزد و شب ظلمت را به آفتاب رهایی، آزادی و امید مهمان میکند. سرشت و سرنوشت ما از تبار خون خداست و او که تنها او بهای انسانیت و انسان بود. ما یادگار برترین و والاترین نشانهی انسانیت و شرافتیم. ما از نسل عاشقانیم.
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبستهی این ایل و تبارم چه کنم
ما از فرات بریده روزهای عطش آمدهایم و رهسپار فرق شکافته تاریخیم. ما از نسل سلمان، از تبار عدالتیم. ما از شکوه شکست عاشقانه نوریم در آن ظهر غریب و در آن هرم سوزان پاکبازی و رفتن. سرشت و سرنوشت ما از جنس عاشوراست و از تبار کربلا.
هزار حرف نگفته، هزار درد نهفته، از پس خاک و خاطره، با چشمانی تر و تیره، واگویه درد پنهان و رنج بی پایان شیعه...
خورشید خونرنگی که 1400 سال پیش، برق نگاههای ایمان را از پس آسمان ابراندود غفلت و جهالت، به منصهی پیکار، جهاد، رشادت و شهادت کشاند. حدیث خون، حدیث شوق؛ حدیث سبز وسرخ باران باطراوت عشق.
هنوز هرم آهنگین صدای تو در تار و پود زمین و زمان طنینانداز است. هنوز آفتاب تبار تو از پس ابراندودی این آسمان پر غبار، هویداست. هنوز عطر یاد و نام تو در لحظه لحظه تاریخ انسانیت و خداجویی پراکنده است. هنوز مشق خط شکسته تو بر صفحه فطرت بشر، یادگار دوران جهاد و شهادت و شهامت است. هنوز نوباوگان عقل، در محضر عشق اهورایی تو، به تمرین تکاپو و جهاد مشغولند.
هنوز نام تو، بر تارک آستان شرافت و بزرگی میدرخشد. خون تو خاندان عصمت را تا جاودانه تاریخ، بیمه کرد و راه تو برای همیشه روزگاران، نشانهای شد از بهر رفتن و نماندن.
خاطر خطیر خاطرات تو، در طراوت بی مثال بهارانی که آفریدی، بوی بهشت و باران را به کوچهها و خیابانهای فکر بشر، دعوت کرد و طنین کلام تو که در افق آرمان انسانیت واژههای عشق و ایثار را برشمرد، همچنان موسیقی حیات طیبه است.
یا حسین! زیارت تو نه رثا، که حماسه و رسالت بودن است. یا اباعبدالله! ذکر تو نه ماتم، که شور و شریان خون بودن در رگ زیستن است. یا حسین! عشق تو هماره ی تاریخ است. تاریخ انسان، خدا و قیامت. قیامت، قامت توست در آن ظهر غربتزده که آفتاب شاهدی بود بر رحل اقامت جهالت بر پهنه معصوم و مظلوم کربلا، وقتی تو ماندی و یک خیمه تنهایی.
یاحسین! خون تو خطیرترین خدمت بشر، به انسانیت و آرمان است و گامهای تو نوازندهی موسیقای عبودیت در راهی که تنها تو نشانه پررنگ آن بودی. تو که خلاصهی خدا بودی در هیات انسان و تمام عشق بودی بر قامت وجود. و تو بودی که عشق را آبرو بخشیدی و هستی را مستی.
یا حسین! زیارت تو دانشگاه فهم و درایت است و نام تو خلوتگه بصیرت. یاحسین! به ما آموختی تقوای ستیز را و تو به ما یاد دادی رفتن و جاری شدن را. ای کلمهی تاریخ! ای متنِ سبز بینهایت! نام تو بلندترین اندیشهی روزگار است، گرچه در وسعت ضیق این ماجرا نمیگنجی.
زیارت عاشورا، صحیفهی مظلومیت و معصومیت شیعیان است که در آوردگاه عبودیت، اخلاص و همدلی، رنگ نور میگیرد، نور میآشامد و دوست میدارد. دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا.
اینک اما این متن مقدس، از نگاه و قلم سلالهای از تبار پاکان و نیکان، یادآور رشادت فکری و مجاهدت علمی بزرگی است که چشم ما بود. جوانمردی از جنس باران، که فرو میآید و پاک میکند و میپراکند عطر صفا و نیکی و راستی و درستی را. این زیارت خلاصهی اندیشه و عشق است. از تبار مهر و شفقت و ارادت. و دیباچهای بر آنچه وجود و زندگی و شیعیان را رنگ جاودانهی معرفت میبخشد. این زیارت، حرمی است برای خلوت و میدانی برای مصاف دل با تمام آنانکه در طول تاریخ، در برابر نور و زیبایی صف برافراشتند و کردند آنچه کردند.
چه باک اگر یزیدیان چونان کسی که در کوچهی تاریک، از هراس ظلمت سوت میکشد، خود را پیروز میدان مصاف با حق و نور بداند. چه باک اگر سرهای بریدهی یاران عشق، بر روی نی، به نشانهی مظلومیت و غربت، شهر به شهر و کوچه به کوچه، همچون نمادی از روزگار سفلهپرور بی کسی عشق، نمایان گردد. چه باک اگر تمام کفر و ظلمت در برابر تمام ایمان و عشق، بایستد؛ که فردا از آن ماست. و افق در امتداد گامهای ما خود را برای صبح ظهور میآراید.
اما شرح این اشتیاق و قصهی این درد و نجوای این مظلومیت، در واژه واژهی این زیارت، نهفته و نگفته است.
کلمهی طیبهی عاشورا، در زیارت منور عرفان و عبودیت، دل را به مسلخ عشق میبرد.
باری؛
حدّ تو رثا نیست، عزای تو حماسه است
ای کاسته شأن تو از این معرکه گیراان