این حکایت هر هفته ماست در این روزگار...
حکایت ما و جای خالی او که در تردید و تردد این دورانِ آخرین، نه جانی برای عاشق شیدای دیدار باقی گذارده و نه توانی برای خیل منتظران یار...
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
آنقدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذره بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از کوچه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟!هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم... شروع شد
مولای بیقرار روزهای آتش و خون
مرد مردستان طه
عشق ناپیدای حضرت زهرا(س)
سرسلسلة شور و سلالة شعور سادات آب و آفتاب
آینه دار خنکای ختم خاطره و پیوند عمیق دلهای به ره مانده
ای باقیمانده تبار زلال محهر و عشق و وفا
یا مهدی(عج)!
اين روز ها كه مي گذرد، هر روز
احساس مي كنم كه كسي در باد
فرياد مي زند
احساس مي كنم كه مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يك آشناي دور صدا مي زند
آهنگ آشناي صداي او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صداي آمدن روز است
اي روز آفتابي
اي مثل چشم هاي خدا آبي!
اي روز آمدن!
اي مثل روز، آمدنت روشن!
اين روزها كه مي گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو كه آيا ، من نيز
در روزگار آمدنت هستم؟
گفته بودم که گریه در فراق یار و ناله و زاری در غیبت حضرت عشق، حلال بسیاری از مشکلات و نماد و نشانه ای بر دلدادگی ماست به ساحت مقدس حضرت ولیعصر(عج)، اما علاوه بر این، زندگی ما و انتظار فرجمان، بایستی با عقل و ادراک حقیقت امر فرج و توجه به وظایف جدی و خطیر منتظران واقعی همراه گردد، تا اثربخشی کامل بیابد.
اما در این روزهای غریب که از هرم نگاههای مردم مسلمان همه جای دنیا، می توان رشک و سرشکشان را بر این سرشت و سرنوشت پی گرفت، از مرز تردید گذشت و به ساحل امن رستگاری مظلومانهای که نصیبشان شده رسید، یاد و نام مولای منتظر، بیش و پیش از هر وقت دیگری، دلربایی و رخ نمایی میکند.
آه مولای معصومانه های شیعی من!
یاور قلب تپیده و رمنده من!
این روزها که این رستاخیز جان، از عمق میدان صبوری، رشادت و غربت، در هرم نام حسین(ع)، سر برمی کشیم و تو را که لثارات حسین(ع) را یاوری و خونش را منتقم، می بینیم که چگونه بر غم شیعیانت بیقراری.
آه مولای محرم های بی مهدی!
مرد مردستان طه!
یکه سوار جاده عشق از آن سوی فهم ما و درد من!
بیا و این غم غربت را از رخوت، نخوت، حسرت و عسرت این روزگار بزدا و مهتاب شبهای روشن را به سویدای دل دیجورمان میهمان کن!
آری؛ این روزها که این رستاخیز جان از عمق میدان صبوری رشادت و غربت، در هرم نام حسین(ع)، سر برمی کشیم و به نام تو می رسیم، یادمان می افتد که وارث خون عشقی در رگ حیات؛ و جاری یاد نور در دم زمان.
مولای آخرالزمان!
زمزمه محبت، جاری شور، شیدایی شعور! ای مرد منتظر!
چگونه از تو می خواهم که بیایی؛ در حالی که سراپای خود را مشحون از بیقراری و مکنون از بی وفایی میبینم.
چگونه از تو میخواهم که رخ بنمایی آنگاه که نه درد انتظار حقیقی را در رگ وجود خویش با نبض معرفت و شور شناخت حس میکنم و نه در این فراموشخانه تاریک، میان این روزهای ابراندود و این آنات بی غرور، شمهای از بازتابیدن رنگ تو را می بینم.رنگ تو که همان رنگ خدا...صبغه الله!
من چگونه از تو دم می زنم، حال آنکه از تو دورم...دور!
تو خود گفته ای که اگر شیعیانم به یادم بودند، برایم بودند و منتظرم؛ به معنای ناب و تابناک کلمه؛ هر آینه می آمدم!
آه ای 313 واژه لغتنامه خدا! ای شعر 313 بندیِ بندگی! ای رسولان آب و مایه های ناب و سوره های آفتاب! کجایید؟
کجایید ای شهیدان خدایی...
می دانم!
می دانم که از تو دورم و بر تو بار!
می دانم که رنگ تو نگرفتم و رسمت نیاموختم.
می دانم که نه شمهای از شور تو و نه نغمهای از ساز تو در آواز بی پرواز این روزهایم نیست.
می دانم که در تار و پور نقش هستی ام، رنگ نگاه و بر ق صدایت گم است... اما
می دانم و می دانی که دوستت دارم و دلم هر از گاهی، گاه، دلتنگ توست.
و این مرا قرار است اگر دل خدایی را بس نیست و مایه آمدنت را در صبح ناز شرقیمان بی خامه میگذارد.
که زبان خامه ندارد سر بیان فراق...
مولای من!
اگر رنگ تو ندارم، درد تو دارم.
اگر شور تو ندارم، شرم تو دارم.
اگر سوز تو ندارم، ساز تو دارم.
اگر نام تو می برم، رسمت را می جویم و اگر باد را با نجوایی غریب از هرم غمایم به سوی جمکرانت روانه می کنم بدان امید است تا عنایتی کنی تا من نیز رنگ خدا بگیرم و بوی تو!
ای که بوی باران شکفته در هوایت...
دعا می کنم باز باران بیاید
بر آوار ِمن حس ِطوفان بیاید
دعا می کنم مثل هر شب نباشم
کسی سمت ِدل های ِلرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جمعه تکرار ِقرآن بیاید
سراب از نگاه ِتشیع بگیرد
به شب های ِخوابی پریشان بیاید
نسیمی پر از عطر ِکوثر زِخیبر
به چشمان ِخاموش ِکنعان بیاید
غم ِذوالفقار از نگاهش بریزد
به خونخواهی ِ نسل ِانسان بیاید
پر از بغض ِچاه از یتیمان بگوید
به دلداری ِیاس پنهان بیاید
وبر خالی ِسفره های ِدوباره
به نام ِبلندای ِاو نان بیاید
جنون می وزد بر من ای کاش باران
به لب خشکی ِاین بیابان بیاید
کبوتر،کبوتر جهان پر بگیرد
غریب،از غروب ِخراسان بیاید
دعا می کنم مرد ِخورشید پیکر
از آتشفشان های ِایران بیاید