جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ |۱۸ رمضان ۱۴۴۵ | Mar 29, 2024
صبر

حوزه/ افرادی هم در جریان قیام سیدالشهداء (ع) گوشه‌گیری کردند و با آن حضرت همراه نشدند، نه مشکل طمع مال داشتند و نه مشکل بیماردلی؛ یعنی انسان‌های بدی نبودند، اما به‌خاطر ضعف تحلیل و ضعف مبانی دینی‌شان اهل شک بودند و در مواقع حساس نمی‌توانستند تصمیم درست را بگیرند.

خبرگزاری«حوزه»/ با توجه به مباحث و مشکلات اخیر اقتصادی در جامعه مطالبی با عنوان« منبر سنگر حسینی در کارزار اقتصادی» با موضوع  منبر«جنگ اقتصادی و حمایت از کالای ایرانی» در چند شماره تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.

بعد از  جنگ احد لشکر «ابوسفيان» تصميم به برگشت و نابود کردن باقيمانده مسلمانان گرفتند وليکن از خبر مقاومت عجيب و شرکت مجروحان در ميدان نبرد وحشت کرده، و با شنيدن خبر ساختگي پيوستن ارتش تازه نفس و انبوه «مدينه» به مسلمين، تصميم قطعى به عقب نشينى گرفتند ولی توسط افرادی به مسلمين خبر رساندند که: «ابوسفیان» با لشکر انبوهى به سوى«مدينه» مى آيند. اين خبر، به پيامبر و مسلمانان رسيد، گفتند: «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِيْلُ» اين آيات در پايمردي مسلمين نازل شد می خوانیم: «الَّذینَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما اَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذینَ اَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا اَجْرٌ عَظیم الَّذینَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ایماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَه مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظیم»[1]. آنها که دعوت خداو پیامبر را پس از آن همه جراحاتى که به ایشان رسید، اجابت کردند؛ براى کسانى از آنها که نیکى کردند و تقواپیش گرفتند پاداش بزرگى است. اینها کسانى بودند که [بعضى از] مردم، به آنان گفتند: «مردم [لشکر دشمن] براى [حمله به] شما اجتماع کرده اند؛ از آنها بترسید»! اما این سخن، بر ایمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را کافى است؛ و او بهترین حامى ماست». به همین جهت آنها [از این میدان] با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند؛ در حالى که هیچ ناراحتى به آنان نرسید؛ و از رضاى خدا پیروى کردند؛ و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است.[2]

عوامل تبليغاتى دشمن و برخى از مردمان ساده انديش و ترسو، به رزمندگان و مجاهدان تلقين و نصيحت مى‌كنند كه دشمن قوى است و كسى نمى‌تواند حريف آنان بشود، پس بهتر است درگير جنگ نشويد. امّا مسلمانان واقعى، بدون هيچ ترس و هراسى، با آرامش خاطر و با توكّل به خداوند، به آنان پاسخ دادند [3] و حاضر نشدند که سرپرست خود و ولی خود یعنی پیامبر را تنها بگذارند و تا آخر در کنار پیامبر ماندند.
و هنگامی که در شوّال سال پنجم هجری جنگ أحزاب یا همان جنگ خندق، اتفاق افتاد. در این جنگ مشرکان قریش و بعضی از قبایل دیگر عرب به تحریک یهودیان تصمیم به نابودی کامل اسلام گرفتند و با ده هزار نفر راهی مدینه شدند اما مسلمانان با کندن خندق و دفاع جانانه از مدینه مانع رسیدن احزاب به اهداف خود شدند. بخش های عمده ای از سوره احزاب در مورد این جنگ می باشد.

قريش در قرار خويش در بدر حاضر نشد اما براى جبران آن، و نيز براى يكسره كردن كار اسلام، تلاش جدى خود را آغاز كرد. افزايش شمار مشركان در احزاب، در قياس با احد به بيش از سه برابر، نشان از جديت آنها در اين جنگ بود؛ به علاوه اين تنها قريش نبود كه خواستار از بين رفتن اسلام بود بلكه قبايل ديگرى نيز در اين مدت دريافته بودند؛ كه اسلام به صورت يك تهديد جدى براى آنان در آمده است.  هدف احزاب نابودى حضرت  محمّد(ص) و همراهان او بود، امام على  (ع)  كه هدف احزاب را از تحميل جنگ خندق چنين بيان فرمود: «إن قريشا و العرب تجمّعت و عقدت بينها عقدا و ميثاقا لا ترجع من وجهها حتى تقتل رسول اللّه و تقتلنا معه معاشر بنى عبد المطلب».[4] قريش و عرب گرد هم آمدند و با هم عهد و ميثاق بستند كه از اين راه بازنگردند تا رسول خدا (ص) و ما فرزندان عبد المطلب را كه همراه او بوديم، بكشند.

یهوديان هم به دليل‌ رخدادهاى مربوط به بنى قينقاع و بنى النضير و نيز كشته شدن برخى از سرانشان همچون كعب بن اشرف، كينه شديدى از اسلام به دل داشتند. بنابر اين همگى احزاب يكپارچه مصمم شدند تا طى يك بسيج عمومى بر مدينه، شهرى كه تمامى جمعيت آن از مرد و زن، كوچك و بزرگ در حدود ده هزار نفر بود يورش برند و اسلام را از ميان بردارند. به احتمال قوى هيچ گاه جزيرة العرب، در آن روزگار، در جنگهاى بين القبايلى خود، شاهد بسيج شدن اين تعداد نبوده است.[5] اما مسلمانان با هم متحد شدند و در کنار پیامبر به مشورت نشستند و در نتیجه با رنج مشقت فراوان خندقی به دور شهر حفر کردند. حفر خندق، نقشه احزاب را بر هم زد و آن‌ها را زمين ‌گیر کرد. لذا خداوند متعال در وصف این مومنین که در مقابل کفار استقامت کردند و پیامبر را تنها نگذاشتند می فرماید: «وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا»[6]

و چون مؤمنان دسته‌هاى دشمن را دیدند، گفتند: این همان است که خدا و فرستاده‌اش به ما وعده دادند و خدا و فرستاده‌اش راست گفتند و جز بر ایمان و فرمان‌بردارى آنان نیفزود. یعنی مؤمنان حقیقی وقتی می بینند که لشکر دشمن در اطراف مدینه مستقر شده اندمی گویند این همان وعده ای است که خدا و رسولش به ما داده بودند و آنگاه آن وعده را تصدیق می کنند و لذا با دیدن این دشمنان نه تنها همچون منافقان مضطرب و هراسان نمی شوند بلکه فقط ایمانشان به خدا و رسول و انقیادشان نسبت به او امر الهی در موردنصرت دین و جهاد در راه او افزوده می گردد.[7] این شد نتیجه صبر و استقامتی که در کنار پیامبر بر همه رنجها و سختی ها داشتند.

اما این جا یه سوال مهم را باید بهش توجه داشته باشیم که  چرا جنگ احزاب اتفاق افتاد؟ علت بوجود آمدن آن چه بود ؟ چی شد که مشرکین نتوانستند تحمل کنند و در محلی خارج از شهر مدینه مثل سایر جنگهای عرب اقدام به حمله کنند؟ چی شد که حاضر شدند به شهر که در آن زن و بچه بی گناه است حمله کنند؟ بهترین جوابی که می توانیم بدهیم این است که مشرکین متوجه قدرت گرفتن و نفوذ اسلام شدند و به این نتیجه رسیدند که اگر الان جلوی اسلام را نگیرند دیگر نمی توانند مانع پیشروی اسلام شوند لذا همه اجماع کردند که نظام نو پای اسلام را زمین بزنند. اما مسلمانان بر همه این سختی ها تحمل کردند و صبر کردند. و خداوند هم یاری کرد و پیروز شدند. لذا خداوند متعال در قرآن سفارشات زیادی نسبت به صبر کردن در برابر سختی ها و فشارها و رنج ها و امتحانات خودش داده است. حتی در جای از قرآن می فرماید: «و ما یُلَقّیها إلاَّ الَّذینَ صَبَرُوا و ما یُلَقّیها إلاّ ذو حَظٍّ عَظیم [8]» اگر بخواهید به درجات رفیع،  و به مقام قرب الهی برسید ، باید صبر داشته باشیدو به این مقام نمی رسند جز کسانی که شکیبا بوده و از بهره ای بزرگ بهره مند باشند
حضرت عیسی بن مریم (ع) نیز به حواریّون خود فرمود: همانا شما به آنچه دوست دارید، نمی رسید، مگر آنکه بر آنچه کراهت دارید، صبر کنید.
امام صادق (ع) می فرماید: «روزی خداوند به حضرت داوود (ع) وحی کرد که نزد زنی به نام خلاّده دختر اوس برود و به او بشارت بدهد که او اهل بهشت و هم نشین تو در بهشت خواهد بود
حضرت داوود (ع) به خانه خلاّده رفت و درِ خانه اش را کوبید. خلاّده بیرون آمد و عرض کرد: چه شده است که تو را اینجا می بینم؟ داوود (ع) فرمود: «خدای تعالی به من وحی کرد که تو هم نشین من در بهشت خواهی بود.» خلاّده گفت: ای پیامبر خدا! سخن شما را تکذیب نمی کنم، ولی به خدا سوگند، در وجود خود چنین سعادتی نمی بینم. حضرت داوود  (ع)  فرمود: از درونت خبر بده که در آن چه می گذرد؟ خلاّده گفت: هرگز به هیچ دردی مبتلا نشدم و هیچ گزند و گرسنگی به من نرسید، مگر اینکه در برابرش صبر کردم و از خداوند نخواستم که آن را از من برطرف سازد تا آنکه او اگر خواست، آن را از من دور کند و عافیت و گشایش دهد و به جای آن، خدا را بر آن درد و گرفتاری، شکر و سپاس گفتم. حضرت داود (ع) فرمود: «فَبِهذا بَلَغْتِ ما بَلَغْتِ»؛ پس بدین سبب، به این مقام رسیده ای.» سپس امام صادق (ع) فرمود: «و هذا دینُ اللّهِ ارْتَضاهُ لِلصّالِحینَ»؛ این همان دین خداست که برای بندگان صالح و نیکوکار خود برگزیده است.
خداوند متعال، در آیات فراوانی از قرآن کریم، به صابران مژده پاداش داده است.  به طوری که در آیه 10 سوره زُمر، اجر صابران را بی حساب و غیرقابل شمارش معرفی می کند و می فرماید: «اِنَّما یُوَفَّی الصّابرونَ اَجرَهم بِغَیرِ حِساب»؛ همانا پاداش صابران، بی حساب به ایشان اعطا می شود.
حضرت علی (ع) در حدیثی، پاداش صابران را بالاترین پاداش ها معرفی می کند:«ثوابُ الصَّبر أعلی الثَّوابِ»؛ پاداش بردباری، بالاترین پاداش هاست.
البته براساس قرآن و روایات صبر انواع و اقسامی دارد مثل صبر برعبادت، صبر برمصیبت، صبر بر گناه، صبر بر نعمتها و صبر بر اطاعت.

آنچه که خیلی اهمیت دارد و شاید بتوان گفت همه این صبرها در دل آن نهفته است همین صبر بر اطاعت است که خیلی ها در این امتحان الهی کم آوردند و  اطاعت را که خداوند متعال محدوده آن را مشخص کرده و می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ»[9]. یعنی اطاعت از خدا و رسول خدا و اولوا الامر که در تفاسیر قرآن فرموده اند اهل بیت (ع) هستند.

 لذا در زمان رسول خدا افراد مسلمان چه در باطن و چه در ظاهر در اطاعت بر آن حضرت ودستورات خدا صبر کردند و تحمل کردند چون که خود پیامبر موسس دین بود و کسی نمی توانست مخالفت بکند یا تعبیر و برداشت دیگری غیر از کلام رسول خدا (ص) داشته باشد. اما در زمان امیرالمؤمنین (ع) ، بزرگترین مشکل، وجود یک جناح علی الظاهر مسلمان، با همه‌ی شعارهای اسلامی بود که در اساسی‌ترین مسأله‌ی دین یعنی صبر بر اطاعت از ولی خدا منحرف بودند.

در حالی که اساسی‌ترین مسأله‌ی دین، مسأله‌ی ولایت است؛ چون ولایت، نشانه و سایه‌ی توحید است. ولایت، یعنی حکومت؛ چیزی است که در جامعه‌ی اسلامی متعلق به خداست، و از خدای متعال به پیامبر، و از او به ولیّ مؤمنین میرسد. آنها در این نکته شک داشتند، دچار انحراف بودند و حقیقت را نمی فهمیدند؛ و نتوانستند از این امتحان الهی سر بلند بیرون بیایند. هرچند ممکن بود سجده ‌های طولانی هم بکنند! همان کسانی که در جنگ صفین از امیرالمؤمنین رو برگرداندند و رفتند به عنوان مرزبانی در خراسان و مناطق دیگر ساکن شدند، سجده‌های طولانیِ یک شب یا ساعتهای متمادی میکردند؛ اما فایده‌اش چه بود که امیرالمؤمنین که ولی خدا بود را نمی شناختند، خط صحیح را - که خطّ توحید و خطّ ولایت است – نمی فهمیدند و می رفتند مشغول سجده می شدند! این سجده ها چه ارزشی دارد؟

بعضی از روایات باب ولایت نشان میدهد که اینطور افرادی اگر همه‌ی عمرشان را عبادت بکنند، اما ولیّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حرکت بکنند و مسیر را با انگشت اشاره‌ی او معلوم نمایند، به نتیجه ای نمی رسند! «و لم یعرف ولایة ولیّ‌اللَّه فیوالیه و یکون جمیع اعماله بدلالته». این، چه طور عبادتی است؟!امیرالمؤمنین با چنین افرادی درگیر بود[10]. لذا امام خود را نشناختند و باعث شد که امیرالمومنین 25 سال از حق الهی خودش و حق الهی مردم که باید امام آنها حکومت و خلافت می کرد تا خواسته الهی برای تحقق سعادت بشر در دنیا و آخرت رقم بخورد، محروم بماندو این ظلم را بپذیرد. به خاطر عدم همراهی و پیروی  و اطاعت مردم از ولی خدا و امام جامعه مسلمین.

اما امیرالمومنین و کسانی که در کنار حضرت بودند در مقابل همه این سختی ها و ظلم ها استقامت و صبر کردند و تسلیم نشدند به گونه ای که در خطبه شقشقیه فرمودند: «فرأيت أنّ الصّبر على هاتا أحجى، فصبرت و في العين قذى، و في الحلق شجا، أرى تراثي نهبا».[11] پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با ديدگان خود مى‌نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‌برند. و نهایتا بعد از 25 سال خودشان آمدند در خانه امیرالمومنین و التماس کردند که حضرت امور را به دست بگیردو اظهار پشیمانی کردند البته چه فایده ای دارد 25 سال جامعه مسلمین از هدایت های الهی نماینده و ولی خدا محروم ماندند.

در زمان امام حسین (ع) هم افراد به چند دسته تقسیم می شدند:

یک عده یارانی بودند که در صحرای کربلا به‌همراه ایشان به شهادت رسیدند؛ افرادی که مبانی بنیادین و مبانی معرفتی خوبی داشتند و مسائل اسلامی را در دوره‌ی خود به‌خوبی درک کرده بودند. و معنای حقیقی اطاعت از ولی خدا را فهمیدند. این جمع چون با استدلال و اندیشه‌ی صحیح به مسئله‌ی امامت پی برده بودند، دیگر در هر مسئله‌ای با امام حسین (ع)  بحث‌وجدل نمی‌کردند و نگاه او را کامل‌ترین نگاه نسبت به همه‌ی مسائل و نسبت به همه‌ی رجال آن عصر می‌دانستند، زیرا نگاهشان به مسئله‌ی امامت این بود که امام، معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است، بی‌هوا و مؤمن راستین است، سخنش سخن خداست.

عده ای هم کسانی بودند که همراه و همسو با یزید فاسد و فاسق و بی دین بودند که منطقش استکبار بود.

 و عده دیگری هم افرادی بودند که توجه به این گروه و جریان اهمیت ویژه‌ای دارد. این جریان، جریان گسترده و بزرگی است که زیاد به آن پرداخته نشده است، ولی واقعاً نیاز به بحث دارد. این جریان، خود به چند دسته‌ی کوچک تقسیم می‌شود. بسیاری از افراد این جریان کسانی بودند که در ظاهر یا حتی در مواردی در باطن، طرفدار و محب سیدالشهدا (ع)  و خیلی مواقع هم همراه اهل‌بیت (عهم) بودند، اما این حب و ارادت تام نبود؛ به‌طوری‌که حاضر نشدند با نهضت عاشورا همراهی کنند:

و در رکاب اهل‌بیت حرکت می‌کردند، اما به‌دنبال منافع مالی و دنیوی خود بودند. یکی از چهره‌های برجسته‌ی این دسته، احنف‌ بن ‌قیس، یکی از سران قبایل بصره است که در جنگ صفین همراه امام علی (ع) بود، ولی وقتی امام حسین (ع) در مسیر حرکت به‌سوی کربلا طی نامه‌ای از او کمک خواست، گفت: «قد جرّبنا آل أبی الحسن فلم نجد عندهم إیالة ولا جمعا للمال ولا مکیدة فی الحرب» : ما فرزندان اباالحسن را آزموده‌ایم. در نزد این‌ها از توانایی حکومت کردن، جمع‌آوری مال و ثروت و حیله و مکر در جنگ خبری نیست.

بعضی ها هم  در ظاهر خود را محب و ارادتمند به اهل‌بیت (عهم) می‌نمایاندند، اما در واقع ارادتی به آنان نداشتند و ابراز ارادتشان فقط یک ظاهرسازی بود؛ مانند عبدالله‌ بن ‌عمر . زمانی که سیدالشهداء (ع) از مدینه به‌سوی مکه در حرکت بود، نزد امام رفت و گریه شدیدی کرد و از دشمنی یزیدیان با اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم و بیعت مردم با یزید گفت. آن‌گاه امام (ع) را به صلح و بیعت دعوت نمود و عازم مدینه شد.

بعضی شاید درباره‌ی وی بگویند که ایشان فردی فقیه، عابد، زاهد و مقدس، اما قدری ساده‌اندیش و بی‌بصیرت بوده و به همین دلیل سیدالشهداء (ع) را یاری نکرده است، ‌ اما شواهد تاریخی چیز دیگری را نشان می‌دهد. همین عبدالله‌بن‌عمر در دوره‌ی قبل از سیدالشهدا (ع)، با امیرالمؤمنین علی (ع) بیعت نمی‌کند و می‌گوید دلیل اینکه من با شما بیعت نمی‌کنم این است که تو با اهل قبله و کسانی که نماز می‌خوانند می‌جنگی و لذا شک دارم که با تو بیعت کنم. اما همین فرد با حجاج‌ بن ‌یوسف که فردی خونریز و سفاک بود، بیعت می‌کند.

جالب این است زمانی که برای بیعت با حجاج می‌رود، حجاج می‌گوید دست من بند است، با پای من بیعت کن و می‌رود با پای حجاج بیعت می‌کند. حجاج‌بن‌یوسف شخصی سفاک است که طی بیست سال فرمانروایی خود، غیر از کسانی که در جنگ‌ها کشت، دوازده هزار نفر را بعد از دستگیری زیر شکنجه به قتل رساند.

افرادی هم در جریان قیام سیدالشهداء (ع) گوشه‌گیری کردند و با آن حضرت همراه نشدند، نه مشکل طمع مال داشتند و نه مشکل بیماردلی؛ یعنی انسان‌های بدی نبودند، اما به‌خاطر ضعف تحلیل و ضعف مبانی دینیشان اهل شک بودند و در مواقع حساس نمی‌توانستند تصمیم درست را بگیرند. افرادی مانند سلیمان‌بن‌صرد خزاعی از این دست به‌شمار می‌آیند. او آدم خوبی بود، اما به‌علت معرفت ناقص به امام حسین علیه‌السلام، ضعف تحلیل و فقدان بصیرت، از قافله‌ عاشورا دور ماند. وی حتی به امام حسین (ع) نامه نوشت و ایشان را برای قیام به کوفه دعوت کرد. در نامه‌ی او و برخی از بزرگان شیعه‌ی کوفه چنین آمده است: «ما پیشوایی نداریم.‌ نزد ما بیا تا که شاید خدا به‌واسطه‌ی شما ما را بر محور حق گرد آورد. نعمان‌بن‌بشیر در قصر حکومتی لانه کرده، ولی ما روز جمعه با او نماز نمی‌گزاریم و برای نماز عید همراهش از شهر خارج نمی‌شویم. اگر بفهمیم شما نزد ما می‌آیی، او را از شهر [کوفه] بیرون می‌کنیم و به شام  برمی‌گردانیم.

اما او روز عاشورا به یاری امام نیامد، درحالی‌که می‌دانست سیدالشهدا برحق است و یزید از ریشه فاسد است، اما شک کرد و نیامد.  

یک عده ای هم بودند که بررسی زندگی‌شان واقعاً برای امروز عبرت‌آموز است. این افراد حقیقتاً طرفدار امام حسین (ع)  بودند. نه مشکل بیماردلی داشتند و اهل فساد بودند، نه نفاق و تردیدهای ناروا، و از جنگ و جبهه و جهاد هم نمی‌ترسیدند، اما نگاهشان به مسئله‌ی امامت مانند اصحاب سیدالشهداء (ع) نبود و آن معرفت عمیق و صحیح را به مسئله‌ی امامت و شخص امام حسین (ع) نداشتند، آن‌ها فکر می‌کردند همان‌گونه که خود امام گاه‌وبیگاه در اقداماتش با آنان مشورت می‌کند؛ همچنان که می‌توانند به امام مشورت بدهند، در برابر تصمیم امام هم می‌توانند تصمیم دیگری بگیرند، و خط برگزیده‌ی امام را اشتباه بشمارند و خط دیگری را که به نظرشان درست‌تر است؛ انتخاب کنند. آن‌ها در قضیه‌‌ی عاشورا معتقد بودند مبارزه‌ی نظامی با یزید کاری نادرست و بی‌ثمر است، زیرا کوفیان به امام (ع) وفا نمی‌کنند و امام در برابر یزید شکست می‌خورد و به شهادت می‌رسد. بنابراین طبق تحلیل خودشان به این نتیجه رسیدند که قیام امام حسین (ع) فایده‌ای ندارد. ازاین‌رو از همراهی با امام خودداری کردند.

این نگاه تعامل حتی به افراد خاندان بنی‌هاشم و اقوام سیدالشهدا(ع) هم سرایت کرده بود. نظر این افراد از نظر تحلیلی این بود که امام حسین (ع) می‌روند، جان خود را از دست می‌دهند و به نتیجه‌ای هم نمی‌رسند. امام حسین (ع) برای آنها طی نامه‌ای نوشت: «فَأِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اُسْتُشْهِدَ وَمَنْ لَمْ یلْحَقْ بِی لَمْ یدْرِک الْفَتْحَ»؛ هرکس به من بپیوندد، شهید خواهد شد و هرکس به من ملحق نشود، به فتح و پیروزی نخواهد رسید.

ابن ‌جعفر(فرزند جعفر طیار) که خودش از بزرگان بنی‌هاشم و اقوام امام حسین (ع) است، جزء همین دسته قرار می‌گیرد. حتی در ماجرای کربلا فرزند خودش را تقدیم امام حسین (ع) می‌کند و فرزندش در ماجرای کربلا به شهادت می‌رسد، ولی خودش نمی‌رود و به حضرت می‌گوید که جنگ با یزید عواقب سوئی دارد و به نتیجه نمی‌رسد و ضربه می‌خوریم. بهتر است با تعامل و ادبیات نرم با این‌ها برخورد کنیم. به امام حسین (ع) می‌گوید: «از مکه خارج نشو. من از کاری که تو آهنگ انجام آن را کرده‌ای، نگران هستم، ترس دارم خود و خاندانت را به هلاکت بسپاری.» این جملات نشان‌دهنده‌ی این است که ایشان احساس می‌کند یک فهم مستقلی در مقابل فهم امام حسین (ع) می‌تواند داشته باشد.

کسانی مانند محمدابن‌حنفیه و ابن‌جعفر و ابن‌عباس به‌خاطر ارادت قلبی و رابطه‌ی فامیلی‌ای که با سیدالشهدا (ع) داشتند، اگر کسی نزد آن‌ها با سیدالشهداء(ع) می‌جنگید، آن‌ها قطعاً به کمک حضرت می‌آمدند، ولی چون اساس حرکت را درست نمی‌دانستند، آن‌قدر پای کار امام نبودند که به‌همراه ایشان از شهری به شهر دیگر بروند. این موضوع نشان می‌دهد که انقلابی بودن و پای یک نهضت بودن، خودش مراتبی دارد و امثال ابن‌جعفر به‌خاطر ضعف تئوریک و روحیه‌ی سازش، فقط حداقلی از این روحیه را داشتند

و این ها همه به خاطر سیاست های بنی امیه در جامعه مسلمین بود که این چنین افکار عمومی را تغییر و منحرف کرد.

اساساً آمریکا و اسرائیل با بنی‌امیه از جهات متعددی شباهت دارند. انگار ماهیت مشترکی در تاریخ دارند. همه زیاده‌خواه هستند، انحصارطلبند، می‌خواهند همه‌ی عالم را زیر سلطه‌ی خود و حزب خود داشته باشند، نه‌تنها با شیعه و شیعیان، بلکه با اسلام و انقلاب اسلامی دشمنی دارند، درصدد نابودی اسلام هستند، می‌خواهند فرهنگ و سبک زندگی مردم همان‌گونه‌ای باشد که آن‌ها می‌خواهند، برای مردم اهمیت قائل نیستند، به‌راحتی به حقوق مردم تجاوز می‌کنند، مردم را برده‌ خود می‌پندارند و از قتل‌ و غارتشان هیچ باکی ندارند و برنامه‌ریز، زیرک، تشکیلاتی و حزبی عمل می‌کنند. دشمنی آمریکا با ما، دشمنی با جمهوری اسلامی به‌عنوان یک کشور و حضرت امام و مقام معظم رهبری به‌عنوان یک شخص نیست، بلکه دشمنی با انقلاب اسلامی و حتی به‌طور کلی‌تر، با اسلام است. در این میان، تنها کسانی تا آخر در مسیر حق می‌مانند که تابع بی‌چون‌وچرای «ولی زمانه» باشند و رفتار و گفتار خود را با وی مطابقت دهند.  [12]

اکنون هم باید طبق قرآن و روایات با اطاعت از ولی خدا که الان در عصر غیبت امام معصوم (ع) وجود نازنین امام خامنه ای (حفظه الله) هست در مقابل دشمنان باید بایستیم. امام عظیم الشان راحل فرمودند: پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.

مردم ایران از اول انقلاب همواره با ولی و رهبر خود بوده اند و او را همراهی کردند و در همه عرصه ها در مقابل دشمن رهبر و امام جامعه اسلامی خود را تنها نگذاشتند و بر دشمن غلبه پیدا کردند. و اکنون که دشمن در مقابل اسلام و جامعه اسلامی قد علم کرده که با فشار اقتصادی صبر و تحمل ما را بشکند ما باید در جنگ اقتصادی هم  پشت سر ولی در برابر دشمن بایستیم تا به پیروزی نهایی برسیم البته در این برهه از تاریخ هم ممکن است بعضی ها صبر بر اطاعت ازز ولی نداشته باشند و تاریخ برایشان تکرار شود ولی عاشقان مکتب امیرالمومنین باید گوش به فرمان ولی امر مسلمین باشند تا در این فشار اقتصادی و جنگ تمام عیار اقتصادی بتوانیم سر بلند بیرون بیایم و مرتب پیگیر فرمایشات حضرت آقا در امر اقتصاد مقاومتی باشیم و به ان عمل کنیم و از مسئولین مطالبه بکنیم تا از اطاعت ولیّ فاصله نگیرند و سیاستها بر اساس فرامین حضرت آقا باشد.

فرمانی که رهبر و امام و  ولی ما در جنگ امروز، برای همه تکلیف کرده است، حمایت از کالای ایرانی است. ما باید به این دستور عمل کنیم که مانند افرادی که در زمان امام حسین (ع) امام خود راه تنها گذاشتند و پشیمان شدند، دچار نشویم. ممکن است کسی متدین باشد اهل نماز وهیءت باشد ولی با خرید کالای خارجی در جبهه دشمن قرار بگیرد و نیز ممکن است کسی ظاهرا برخی از امور را رعایت نکند وی با تعصب داشتن بر خرید کالای ایرانی در جبهه مومنین قرار گیرد و سهم خود را دراین جهاد انجام دهد . رهبر ما بر اساس دستورات قران به ما فرموده است که سرنوشتمان به دست خودمان است نه به دست بیگانگان. همانطور که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: به هیچ جامعه‌ای کمک نخواهد نمود، مگر این که خود تلاش نمایند: «وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»؛ و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست و یا «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»؛[13] خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند.

لذا با حمایت از کالای ایرانی هم در تولید کننده ایجاد انگیزه می شود که تولیداتش را بیشتر کند و هم ایجاد شغل می شود و هم قیمتها متناسب تر می شوند و قدرت خرید بالاتر می رود و هم از وابستگی و سلطه و نیازمندی به بیگانگان خارج می شویم. همانطور که در خیلی از عرصه ها مانند صنعت موشکی و فن آوری هسته ای و نانو وپزشکی و.... این را ثابت کرده ایم.

 

[1].  سوره آل عمران آیات (172 ـ 174)

[2]. تفسیر نمونه

[3]. تفسیر نور

[4]. الخصال، 2/ 368؛ بحار الانوار، 20/ 244؛ شرح الاخبار، 1/ 287؛ الاختصاص، 166- 167.

[5]. سيره رسول خدا(ص)، جعفريان ،ص:550

[6].سوره احزاب آیه 22

[7]. تفسیر المیزان

[8] سوره فصلت آیه 35

[9] سوره نساء آیه 59

[10]. بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ۲۶/فروردین/۱۳۷۰

[11]. نهج البلاغه، خطبۀ 3

[12].  گفتاری از حجت‌الاسلام دکتر سلیمانی امیری 2/8/1394 سایتhttp://farsi.khamenei.ir

[13] . رعد/11.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha