پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۵ شوال ۱۴۴۵ | Apr 25, 2024
نفاق - منافق

حوزه/ منافق نیز همچون این مسافر گمشده است. با اظهار ایمان از پرتو روشنی «ایمان» بهره مند می شود؛ امّا چون ایمانش ظاهری است بهره او نیز اندک است بدین سبب دیر یا زود رسوا می شود و دیگر بار در تاریکی و ظلمت ایمان ریایی خود و کفر و نفاق خویش فرو می رود.

به گزارش خبرگزاری حوزه، «مثال های زیبای قرآن»، کتابی است از آیت الله العظمی مکارم شیرازی که به مثال های مختلف قرآن در موضوعات گوناگون پرداخته و حوزه نیوز مطالب کاربردی این کتاب را در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن دوستان خواهد کرد.

  

* فصل سوّم

  

دوّمین مثال: تشبیهی دیگر برای منافقین

  

خداوند متعال در آیه ۱۹ و ۲۰ سوره بقره می فرماید: «اَوْ کَصَیِّب مِنَ السَّمَآءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ اَصابِعَهُم فِی آذانِهِمْ مِّنَ الصَّواعِقِ حَذَرَالمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحیطٌ بِالْکافِرینَ یَکادُ البَرْقُ یَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ کُلَّما اَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَ اِذآ اَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاَبْصارِهِمْ اِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ » (مثل منافقان) همچون بارانی از آسمان است که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه [بر سر رهگذران] ببارد آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهای خود می گذارند تا صدای صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد [و آنان در قبضه قدرت او هستند]. روشنایی [خیره کننده] برق نزدیک است چشمانشان را برباید، هر زمان که [برق جستن می کند و صفحه بیابان را] برای آنها روشن می کند [چند گامی] در پرتو آن راه می روند و چون خاموش می شود، توقف می کنند و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بین می برد؛ چرا که خداوند به همه چیز تواناست.

  

تنوّع مثال های قرآن

مثالهای قرآن بسیار متنوّع است. خداوند برای روشن ساختن حقایق مهمّی که در تربیت و سعادت انسان تأثیر به سزایی دارد به هر گونه مثالی متوسّل شده است. گاه به موجودات بی جان مثال می زند؛ مانند آیه ۱۷ سوره رعد: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِمآءً فَسَالَتْ اَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رّابیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغآءَ حِلْیَة اَوْ مَتاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ... » خداوند متعال در این آیه شریفه برای روشن شدن ماهیّت حق و باطل به باران مثال می زند که به هنگام نزول از آسمان پاکیزه، تمیز، زلال، و صاف است؛ ولی وقتی بر روی زمین جاری می شود، زمین آلوده، آن آب زلال را می آلاید. آب به حرکت درمی آید و در آن، آلودگی ها به کف روی آب تبدیل می شود. زمانی که این آب آلوده کف آلود به زمین مسطّح و جلگه می رسد، بتدریج کف آن از بین می رود و آبی صاف در جریانی آرام، ادامه مسیر می دهد. سپس خداوند می فرماید: حقّ و باطل نیز مانند همین باران و کف است و باطل کف روی آب و حق آب زیر کف است.

و گاه به نباتات و گیاهان مثال می زند، مانند آنچه در آیه ۲۴ سوره ابراهیم آمده است: «اَلَمْ تَرَکَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَة طَیِّبَة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّمآءِ » آیا ندیده ای که خدا چگونه مثل زد؟ سخن پاک چون درختی پاک است که ریشه اش در زمین استوار و شاخه هایش در آسمان است.

در این آیه شریفه برای کلام پاک ـ که بارزترین مصداق آن لااله الا اللّه است ـ به یک درخت مثال زده و برای آن کلمه «طیّبه» به کار برده است؛ زیرا که سخن پاک همچون درخت، پاکیزه و سرسبز و همیشه خرّم است.

بعضی اوقات خداوند حکیم به حیوانات مثال می زند. نمونه آن آیه شریفه ۲۶ سوره بقره است: «اِنَّ اللّهَ لا یَسْتَحْیِی اَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مّا بَعُوضَةً فَما فَوْقَها... »، خداوند ابایی ندارد که به پشه و (موجودات) کمتر از آن مَثَل بزند... در این آیه خداوند به یک حیوان کوچک، یعنی پشه مثال زده است. همانطور که در سوره عنکبوت آیه ۴۱ به یک عنکبوت.

و گاه به یک انسان مثال می زند که یک نمونه آن آیه شریفه ۱۷۱ سوره بقره می باشد. «وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ » مثل (تو ای پیامبر در دعوت) کافران مثل کسی است که (گوسفندان و حیوانات را برای نجات از چنگال خطر) صدا می زند؛ ولی آنها چیزی جز سر و صدا نمی شنوند (و حقیقت آن صدا و مفهوم گفتار او را درک نمی کنند) این کافران (در واقع) کر و لال و نابینا هستند از این رو چیزی نمی فهمند.

در این آیه، خداوند هم به انسان مثال زده است؛ آن جا که پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به طور ضمنی به یک چوپان تشبیه می کند. و هم به حیوان؛ آن جا که کفّار را گوسفندان و یا حیوانات آن چوپان محسوب می کند.

اصلی ترین دلیل تنوّع مثل ها در قرآن، درک ساده و فهم عمیق مطالب قرآنی است، به ویژه که مخاطبان اوّلیّه قرآن اعراب بی سواد دوران جاهلیّت بودند و مسلمانان صدر اسلام که جز تعداد اندکی بی بهره از سواد خواندن و نوشتن بودند، تنها به این شیوه قرآنی امکان درک و فهم مفاهیم قرآنی داشتند و تنها به کمک مثل های متنوّع تر قرآن قادر به تفهیم عالی ترین مفاهیم قرآنی شدند. همه گویندگان، به ویژه علما، دانشمندان، فقها، سخنرانان، اهل منبر و... باید با استفاده از این قاعده فراگیر قرآنی، پیام و سخن خود را ساده و جذّاب بیان کنند تا در اعماق وجود مخاطب نفوذ کند و تأثیر گذارد. قرآن که زیباترین تجلیّات زیبایی های حق است خود مظهر زیبایی کلامی نیز هست؛ از این رو باید به تبعیّت از قرآن ساده گویی زیبا و مؤثر، یک ارزش و معیار زیبایی در سخن دانسته شود.

آنان که سخنان و نوشته هایشان معلّق و گنگ و دیرفهم است و ساده گویی را نشانه کم دانشی گوینده می دانند، بر خلاف این سنّت الهی و شیوه قرآنی عمل

می کنند. (۱۵) امیدواریم که در نسل جوان حوزه علمیّه و دانشجویان دانشگاهها، ساده گویی یک هنر و ارزش و پیچیده گویی یک ضدّ ارزش معرّفی و شناخته شود.

شرح و تفسیر آیات

در این آیات شریفه(۱۶) نیز سخن از منافقان و خطر نفاق به میان آمده است و شاید این آیه و مَثَل قبلی ناظر به حال عدّه ای از منافقان، و این آیات ناظر بر عدّه دیگری از این ریاکاران دو چهره باشد. طبق این آیات شریفه حال منافقان مانند حال مسافری است که در دل شب تاریک در بیابانی راه را گم کرده است در حالی که باران شدیدی می بارد. نه پناهگاهی دارد و نه رفیقی، نه راه را می شناسد و نه روشنایی وجود دارد. پرده های ظلمانی ابر هم آسمان را پوشانیده است و مختصر نور ستارگان هم به او نمی رسد و اینها همه در حالی است که رعد و برق شدید هم می آید، البتّه روشن است که این رعد و برق وحشت دو چندانی در این شخص گمشده ایجاد می کند؛ چون صدای رعد مخصوصاً در بیابانها شدیدتر است و برق هم در این وضع و حال خیره کننده تر است. چنان که گویی می خواهد چشم را کور کند. با این خطرات مسافر گمشده بر اثر ترس از رعد انگشتانش را در گوش فرو می برد و از بیم جان به خود می لرزد که مبادا صاعقه او را به کام خود کشد. وضعیّت منافق همانند موقعیّت چنین مسافر راه گم کرده است.

«... وَ اللّهُ مُحیطٌ بِالکافِرین » و خداوند بر کافران احاطه دارد. محیط را در این آیه به دو مفهوم تفسیر کرده اند: اوّل ـ احاطه علمی خداوند. دوّم ـ احاطه قدرت خداوند. اگر «محیط» در مفهوم اوّل مراد باشد، پیام آیه چنین است که خداوند بر همه کفّار احاطه علمی دارد و اگر مفهوم دوّم مورد نظر باشد، آیه چنین معنا می دهد که خداوند قادر به هر کاری است و کسی نمی تواند از گستره قدرتش دور و خارج شود.

«وَ یَکادُ البَرْقُ یَخْطَفُ اَبْصارَهُمْ » نزدیک باشد که (تابش) برق چشمانشان را نابینا سازد. زیرا اگر در محیطی تاریک باشد و به تاریکی عادت کند هر گاه تابش تند نوری قوی بر آن بتابد در خطر کوری قرار می گیرد.

«کُلَّما اَضاءَلَهُمْ مَشَوْا فیه» هرگاه که (برق) بردمد (و آنان روشنی ببینند) چند گامی برمی دارند. این مسافر راه گم کرده وقتی روشنی برق را می بیند خوشحال می شود و شروع به حرکت می کند و به جلو می رود تا شاید راه خویش را بیابد؛ ولی این نور موقّتی و ناپایدار است و زود از بین می رود.

«وَ اِذا اَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا» و چون (آن روشنی برق) خاموش شود (حیرت زده) از رفتن باز ایستند و مسافر به ناچار متوقّف می شود و دوباره حیران و ناامید سر جای خود میخکوب می شود.

«وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ اَبْصارِهِمْ » اگر خدا می خواست گوشهایشان را (به بانگ رعد) کر و چشمانشان را (به تابش برق) کور می ساخت.

منافق نیز همچون این مسافر گمشده است. با اظهار ایمان از پرتو روشنی «ایمان» بهره مند می شود؛ امّا چون ایمانش ظاهری است بهره او نیز اندک است بدین سبب دیر یا زود رسوا می شود و دیگر بار در تاریکی و ظلمت ایمان ریایی خود و کفر و نفاق خویش فرو می رود.

پیام‌های آیه

۱ـ چگونگی ایجاد برق و صاعقه

اگر دو ابر که دارای بار الکتریکی متضادّند در آسمان با یکدیگر برخورد کنند، همانند تماسّ دو سیم برق مثبت و منفی، جرقه و برق تولید می کنند و صدایی نیز از این برخورد ایجاد می شود که «رعد» نام دارد و هر قدر این دو ابر بزرگتر و در حقیقت بارهای الکتریکی آنها بیشتر باشد، روشنی برق شدیدتر و صدای رعد گوش خراش تر است. امّا «صاعقه» بر اثر برخورد یک قطعه ابر با بار الکتریکی مثبت با یک مانع زمینی مانند کوه یا زمین؛ درخت و یا انسان بوجود می آید در نتیجه جسم قابل سوختن در کوه یا زمین شعلهور می گردد و در کوتاه ترین زمان به پشته ای از خاکستر تبدیل می شود از این روست که صاعقه برای انسان در زمین های هموار خطرناک تر است.

نکته قابل توجّه این که بعضی از روایات، رعد و برق را نتیجه اعمال موجودات ماوراء الطبیعه دانسته اند؛ مثلا آنچه که علم امروز در مورد برق و صاعقه می گوید با روایات سازگار نیست چون در بعضی از روایات رعد را به صدای فرشتگان و برق را اثر شلاقّی که فرشتگان بر ابرها می زنند، شناخته اند. (۱۷)که طبیعتاً با توجیه علمی پیدایش رعد و برق منافات دارد، این دوگانگی مختلف و متضاد در ذهن کنجکاو مؤمن پرسشی را مطرح می سازد. براستی کدامیک دلیل حقیقی ایجاد رعد و برق است؟ در پاسخ باید گفت: توجیه علمی پیدایش رعد و برق با تفسیر دینی آن هیچ تضاد و منافاتی ندارد؛ زیرا یکی از معانی ملک و فرشته قوایی است که خداوند در طبیعت آفریده است مثل نیروی جاذبه و ابر به عنوان مثال در روایات آمده است که «هر قطره که از آسمان به طرف زمین فرو می ریزد یک ملک آن را گرفته، بر زمین می گذارد. »(۱۸) با این تفسیر که مراد از ملک «نیروی جاذبه زمین» است این روایت توجیه علمی و امروزی می یابد؛ از این رو روایات مربوط به رعد و برق نیز با دیدگاههای علمی، قابل انطباق است و در حقیقت اختلاف و تضادّی میان آنها دیده نمی شود.

۲ ـ تفاوت این دو مَثَل

هر دوی این مثل ها مربوط است به مسافر راه گم کرده در بیابان. در مثل اوّل، مسافر با خطرهای گمراهی، گرسنگی و تشنگی و حیوانات درنده و گزنده روبه روست؛ ولی در مثل دوّم، خطرهای دیگری مانند رگبار، سیلاب، رعد، برق و صاعقه نیز این مسافر را تهدید می کند. بدیهی است که وضعیّت مسافر در مَثَل دوّم بسیار بدتر و مرگ آورتر است.

بعضی معتقدند که دو مثال مزبور بیان حال یک گروه خاص؛ یعنی منافقان است؛ ولی به نظر می رسد که هر کدام از این دو مثل به یک دسته معیّن از گروه منافقان مربوط و مخصوص باشد؛ چون می توان منافقان را به دو دسته تقسیم کرد: دسته اوّل، آنهایی هستند که ایمانی ضعیف؛ ولی ناپایدار دارند. اینان مسلمانند؛ امّا طمع جاه و مال، آنان را به دروغ، بخل و پیمان شکنی وا می دارد. بنابراین، دسته اوّل منافقان را «مسلمانان ضعیف الایمان» باید نامید؛ مانند ثلعبة بن حاطب که در صفحات پیشین از او نام برده شد. دسته دوّم، آنهایی هستند که هرگز «مؤمن» نبوده اند و از آغاز تظاهر به «اسلام و مسلمانی» کرده اند. اینان کافرانی هستند که از بیم قدرت اسلام یا طمع بهره مندی از منافع مسلمانی، به ظاهر مسلمان شده اند. بنابراین، دوسته دوّم منافقان را «کافران مسلمان نما» باید نامید. مانند ابوسفیان ها، معاویه ها و مروان ها و...، آشکارا پیداست که دسته دوّم دشمنان قسم خورده اسلام هستند و وجودشان به مراتب خطرناک تر از دسته اوّل است. از این رو، به نظر می رسد که مَثَل اوّل ناظر به دسته اوّل و مثل دوّم ناظر به دسته دوّم منافقان است که حال و وضعشان همانند خطر وجودی آنان سخت تر و خطرناک تر است.

  

۳ـ جهان منافق یا نفاق جهانی

همان طور که پیشتر یاد شد، نفاق اَشکالی دارد: فردی، گروهی، کشوری و جهانی و متأسفانه اکنون جهان ما یک جهان منافق است که در ظاهر سخنی می گوید و ادّعایی می کند ولی در عمل بر خلاف آن اقدام می کند! رویداد زیر یکی از ساده ترین و در عین حال آشکارترین مظاهر نفاق جهانی است.

سالها پیش زمانی که بشر تصمیم گرفت سفینه ای سرنشین دار به فضا بفرستد، برای آگاهی از تأثیرات فضا بر موجود زنده، یک «سگ» را در یک سفینه به مدّت چند روز به فضا فرستاد. در بازگشت این سفینه به زمین سگ را مرده یافتند.

پخش این خبر در رسانه های خبری جهانی اعتراضات شدید جمعیّتهای دفاع از حیوانات را در پی داشت. محور اعتراضات این بود که چرا یک حیوان را برای یک آزمایش علمی به کشتن داده اند. این چهره ظاهری جهان است؛ امّا امروزه جهان شاهد جنایات بی سابقه و کشتارهای دسته جمعی مسلمانان مظلوم در کشور اسلامی الجزایر است؛ ولی صدای اعتراضی از حلقوم هیچ یک از آن رسانه ها و جمعیّت ها و جهانیان بلند نمی شود. چه دستهایی در کار این جنایات است؟ چه نیروهایی چنین بی رحمانه آدم کشی می کنند که حتّی نیروهای نظامی و انتظامی الجزایر قدرت جلوگیری از آنها را ندارند؟ این چهره پنهانی و حقیقی جهان است؛ از این رو آیا نباید گفت: جهان امروز جهان نفاق است و منافق!؟ آن هم نفاق وقیحانه! که برای مرگ یک سگ چنان هیاهو و جنجالی راه می اندازند و برای چنین کشتارهایی سکوت در پیش می گیرند! اسلام و وجدان بشریّت از این نفاق جهانی متنفّر است و مطمئناً این منافق ها نیز رسوا خواهند شد. پروردگارا! شرّ نفاق جهانی را از سر تمام مستضعفان، مخصوصاً مسلمانان کوتاه بفرما!

  

۴ـ پیدایش منافقان در اسلام

در مورد این که آیا «ریشه نفاق» را در مکّه باید جست یا در مدینه، نظرات و آرا متفاوت است. برای روشن شدن موضوع و مطالعه «تاریخچه نفاق و منافقان» از قرآن مجید کمک می گیریم. در قرآن مجید آیات فراوانی درباره منافقان آمده است. با یک بررسی اجمالی آیاتی که تنها کلمه نفاق و مشتقّاتش در آن استعمال شده است ۳۷ مورد است؛ ولی روشن است آیاتی که در مورد این انسانهای ریاکار و دورو نازل شده است به همین ۳۷ مورد خلاصه نمی شود؛ زیرا در آیات متعدّد دیگری بدون ذکر کلمه نفاق یا مشتقّاتش از منافقان یاد شده است؛ مانند ۱۳ آیه از آیات اوّلیّه سوره بقره(۱۹) که موضوع آن منافقان است؛ ولی کلمه نفاق در آنها بکار برده نشده است، بلکه کلمات و واژه های مترادف دیگری استفاده شده است.

تمام این آیات سی و هفتگانه جزء سوره های مدنی؛ یعنی در مدینه نازل شده است. (۲۰) از این مطلب می توان نتیجه گرفت که عقیده قائلین به «شروع نفاق از مدینه» با ظاهر این آیات سازگار است؛ امّا بهتر است کمی به عقب برگردیم و تاریخچه زندگی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) نبوّت و چگونگی تبلیغ اسلام از سوی آن حضرت و اَشکال و مراحل مبارزات دشمنان اسلام را مورد مطالعه قرار دهیم.

مراحل مبارزات دشمنان اسلام با اسلام

مبارزات مشرکان و سران کفر با دین مقدّس و انسان ساز اسلام، شش مرحله دارد:

اوّل ـ استهزا و شوخی گرفتن دین

پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در غار حرا به پیامبری برگزیده شد و اوّلین آیات قرآن بر قلب مبارکشان نازل شد. به مدّت سه سال آن حضرت مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می کرد؛ و سپس دعوت علنی شد. بت پرستان و مشرکان ظهور اسلام را برای منافع خود خطرناک دیدند؛ به همین جهت به فکر مبارزه با این دین نوپا برآمدند و چون آن را چندان جدّی نمی گرفتند تنها در مقام تمسخر و استهزای آن برآمدند و به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت جنون دادند. قرآن مجید در آیه ۶ سوره حجر در این مورد می فرماید: «قالُوا یا اَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ اِنَّکَ لََمجْنُونٌ » (کافران) گفتند: «ای کسی که ذکر (قرآن) بر او نازل شده است، مسلّماً تو دیوانه ای».(۲۱) هدفشان از «دیوانه» خواندن پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) این بود که مردمان سخنان او را جدّی نگیرند و باور نکنند و کسی به او ایمان نیاورد؛ امّا می دیدند که علی رغم این اتّهامات و استهزاها، روز به روز تعداد مسلمانان زیادتر می شود. مردم و مخصوصاً نسل جوان(۲۲) به سخنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) گوش می دهند و مجذوب او می شوند و در نتیجه مبارزه آنها بی تأثیر بوده است. بدین سبب کافران مکّه اتّهام تازه ای به پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت دادند.

دوّم ـ نسبت «سحر» و «شعر»

کافران چون با استهزای اسلام و پیامبر به هدفشان؛ یعنی بی اثر کردن دعوت پیامبر(صلی الله علیه وآله) دست نیافتند؛ این بار پیامبر را ساحر و شاعر و کذّاب خواندند. این انتساب بدین معناست که اگر کلمات پیامبر جذّاب و دلرباست و در قلبها نفوذ می کند، بخاطر آن است که او ـ نعوذباللّه ـ جادوگری باهوش و شخصی مرموز است و بواسطه ساحری مردم را «جادو» می کند و بخاطر آگاهی های شعری سخنان شاعرانه می گوید و مردم را جذب می کند و گرنه سخن عادی که چنین نفوذی ندارد. قرآن مجید در این باره در آیه شریفه ۴ سوره «ص» می فرماید: «وَ عَجِبُوا اَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکَافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ » آنان تعجّب کردند که پیامبر بیم دهنده ای از میان آنان به سویشان آمده است و کافران گفتند: این ساحر بسیار دروغگویی است. (۲۳)

این شیوه از مبارزه نیز نتوانست هدف و خواسته کافران را تأمین کند؛ زیرا هر روز تعداد بیشتری از مردم، زن و مرد، پیر و جوان، به پیامبر(صلی الله علیه وآله) روی آوردند و به دین اسلام گرویدند و بناچار این بار نیز روش مبارزه را تغییر دادند.

  

سوّم - محاصره اقتصادی و قطع ارتباطات

بی اثر بودن انتساب ها و اتّهام ها بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و دعوت او، کافران را بر آن داشت که به روش های عملی به مبارزه با پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان دست زدند و بر این اساس مسلمانان را تحریم کردند. آنان را در مکانی به نام «شعب ابی طالب(علیه السلام) محبوس کردند و هرگونه رفت و آمد و خرید و فروش را با آنان ممنوع کردند.

مسلمانان صبور و ثابت قدم سه سال تمام در آن درّه خشک و بی آب و علف ماندند و با تمامی مشکلات ساختند و گرسنه و تشنه پایداری کردند. (۲۴) محلّی که اکنون علی رغم سرسبز بودنش انسان طاقت خواندن یک فاتحه را بر سر قبر ابوطالب(علیه السلام) ندارد! ولی آن مسلمانان عزیز در آن جا ماندند و پایداری کردند و حتّی بعضی از آنان در همان جا جان باختند؛ ولی تسلیم دشمن نشدند. سرانجام با تحریک عواطف مردم مکّه بتدریج برقراری ارتباط با مسلمانان و داد و ستد با آنان از سر گرفته شد و پس از سه سال، محاصره مسلمانان در شعب ابی طالب شکسته شد و این شیوه عملی مبارزه با اسلام و مسلمانان نیز بی اثر و بی حاصل درآمد.

  

چهارم ـ نقشه سوء قصد به جان پیامبر(صلی الله علیه وآله)

کافران از یک سو در مبارزه با پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مسلمانان خود را ناکام یافتند و از سوی دیگر شاهد رشد و گسترش سریع اسلام و روی آوردن مردم به این دین تازه و روی گرداندن آنان از بُتان بودند؛ بدین سبب به اقدامات تازه، جدّی و خطرناک روی آوردند و این بار شخص پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) را هدف قرار دادند. سران قریش و مکّه سه راه حل را چاره ساز یافتند:

اوّل، تبعید پیامبر(صلی الله علیه وآله) به خارج از مکّه برای حفظ منافع کفّار مکّه.

دوّم، زندانی کردن او به منظور قطع رابطه با مردم و مسلمانان.

سوّم، قتل رسول خدا(صلی الله علیه وآله).

سرانجام راه سوّم را انتخاب کردند و به قتل پیامبر(صلی الله علیه وآله) تصمیم گرفتند و در «لیلة المبیت»(۲۵) چهل نفر از شجاعان عرب خانه پیامبر را محاصره کردند، تا صبح هنگام آن حضرت را به قتل برسانند، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به فرمان الهی از توطئه با خبر شد و حضرت علی(علیه السلام) را در بستر خود خواباند و خود معجزه آسا از آن جا بیرون آمد و راه یثرب (مدینه) را در پیش گرفت؛ ولی برای فریب دشمن در خلاف جهت حرکت کرد. کفّار قریش پس از آگاهی از رهایی و نجات پیامبر(صلی الله علیه وآله) به تعقیب آن حضرت پرداختند؛ ولی به حول و قوّه الهی باز هم ناکام ماندند و سرانجام پیامبر سالم به مدینه رسید و در آن جا «حکومت اسلامی» را بنا نهاد و اسلام و مسلمانان، قدرتمندتر از پیش شدند.

  

پنجم ـ جنگهای متوالی با مسلمانان

دشمن وقتی که پیامبر(صلی الله علیه وآله) را از دسترس خویش دور دید، راه مبارزه مسلّحانه را در پیش گرفت تا اگر نتوانست روحیّه مسلمانان را تضعیف کند و آنان را از ایمان و عقیده شان برگرداند با نیروی شمشیر از گسترش دین اسلام جلوگیری کند؛ زیرا اسلام منافع و آقایی کفّار قریش را تهدید می کرد بدین منظور ابتدا مردان اهل مکّه و سپس جنگاوران قبایل دیگر را آماده کردند و جنگهایی را علیه مسلمانان ترتیب دادند که ابتدای آن «جنگ بدر» و اوج آن «جنگ احزاب» بود. (۲۶)در جنگ احزاب کفّار و مشرکان از تمام امکانات و قوای خود استفاده کردند و همان گونه که از نام این جنگ پیداست همه قبایل و طوایف عرب را به جنگ اسلام، یکپارچه و تجهیز کردند تا پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مردان مسلمان را بکشند و اموال آنها را به غارت ببرند و خانه های آنها را خراب کنند و زنان و دختران آنها را به اسارت بگیرند و در نتیجه دین اسلام را نابود سازند. آیات ۹ و ۱۰ سوره احزاب به این مرحله از مبارزه اشاره دارد: «یا اَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ اِذْجاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوها وَ کانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً اِذْجاءُوکُم مِّنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ اَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ اِذْ زاغَتِ الاَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَوَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَ »؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از نعمتی که خدا به شما داده است یاد کنید، بدان هنگام که لشکرها بر شما تاخت آوردند و ما باد را و لشکرهایی را که نمی دیدید بر سرشان فرستادیم و خدا بدانچه می کردید بینا بود. آن گاه که سمت بالا و پایین بر شما تاختند چشمها خیره شد جان ها به گلو رسید و به وعده خدا گمان های گوناگون کردید.

این آیات از جهت آگاهی ما از دشواریها و سختی های مسلمانان صدر اسلام قابل تأمّل و توجّه است طبق این آیات شریفه، لشکر دشمن از همه طرف مدینه را محاصره کرده بود. تعداد تجهیزات دشمن تا بدان حد بود که مسلمانان شگفت زده شدند و به بیان قرآنی چشمانشان از شدّت تعجّب خیره شده و جانهایشان به لب رسیده بود. ازدحام سپاه دشمن و فراوانی سلاح های آنان در برابر تعداد اندک و تجهیزات و سلاح های ناچیز مسلمانان، آن چنان در سپاه اسلام بیم و هراس افکنده بود که بعضی از مسلمانان ضعیف الایمان دچار شک و تردید شده بودند که نکند اسلام بنیان و اساس الهی نداشته باشد و آنان فریفته شده باشند! نکند وعده های پیامبر(صلی الله علیه وآله) واهی و پوچ بوده باشد! نکند دشمن چیره شود و آنان را نابود سازد!... شاید ایمان همه مسلمانان جز پیامبر(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام) و گروه اندکی از مسلمانان متزلزل شده بود؛ زیرا افراد سست ایمان در حوادث شدید، دچار سردرگمی و تردید می شوند و در برابر، انسان های مؤمن در این حوادث آبدیده تر و مصمّم تر می شوند. در حقیقت جنگ احزاب عرصه آزمون ایمان مسلمانان شد و مؤمنان حقیقی را از مسلمانان ضعیف و سست جدا کرد. سرانجام علی رغم همه این مشکلات این جنگ به جز یک مورد برخورد بدون درگیری و خونریزی به سود مسلمانان پایان پذیرفت؛ زیرا به فرمان خداوند سپاه دشمن گرفتار طوفان شدیدی شد، چادرهای آنان از جا کنده شد و حتّی دیگهای غذایشان واژگون شده بود.

ترس و بی اعتمادی عجیبی بر سپاه کفر چیره شد علاوه بر این لشکریان نامرئی خداوند هم به جنگ با کفّار پرداختند مجموعه این هراس و اضطراب و ناامیدی ها، ابوسفیان و دیگر سران سپاه کفر را مجبور به بازگشت کرد و این سپاه عظیم بسان یک لشکر شکست خورده بازگشتند و بار دیگر وعده خدا تحقّق یافت و اسلام و مسلمانان از خطر حتمی رهایی یافتند. این پیروزی بزرگ مسلمانان، آن چنان بر عظمت و اقتدار اسلام افزود که کفّار مکّه و حتّی سرزمینهای اطراف، اندیشه جنگ با مسلمانان و تجاوز به حریم اسلام را به خود راه ندادند. بدین سبب بود که چندی بعد مکّه و مکّیان بی هیچ مقاومتی تسلیم پیامبر(صلی الله علیه وآله) و سپاه اسلام شدند و اسلام قدرت بی منازع سرزمین عربستان گشت.

  

ششم ـ توسّل به خطرناک ترین سلاح: «نفاق»

گرچه دشمن در جنگ احزاب شکست خورد و فکر حمله مسلّحانه را از سر بیرون کرد؛ ولی این بدان معنا نبود که مخالفت و ضدّیت با اسلام و مسلمانان را به کناری نهاده باشد. کفّار با درک و اعتراف به بی اثر بوند روشهای پیشین مبارزه، بار دیگر شیوه مبارزه و در حقیقت شکل و نوع جنگ با اسلام را تغییر دادند و این بار با سلاح خطرناک و مخرّب «نفاق» به میدان آمدند. دشمن شکست خورده و رسوا شده در برابر قدرت و عظمت اسلام سر فرود آورد و مسلمان شد؛ امّا دشمنی با اسلام را از یاد نبرد در حقیقت خود را در پناه نقاب نفاق قرار داد و منتظر و مترصّد فرصتی ماند تا ضربه ای جانکاه بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد سازد. آیه شریفه اوّل سوره منافقون ناظر بر این مرحله از مبارزه است: «اِذا جَاءَکَ المُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُاِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ »؛ هنگامی که منافقین نزد تو می آیند می گویند: ما شهادت می دهیم که تو پیامبر خدایی. خداوند می داند که تو پیامبر او هستی؛ ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).

ای پیامبر همان خدایی که شهادت به نبوّتت می دهد شهادت به دروغگویی منافقین می دهد. روند نفاق در اسلام این چنین شکل گرفت و به صورت جریانی سیّال درآمد. (۲۷) از ظاهر این آیه و دیگر آیات قرآن نتیجه گرفته می شود که نفاق در اسلام از مدینه آغاز شد؛ ولی این امر بدان معنا نیست که در مکّه منافق یا منافقانی نبوده اند. چه بسا افرادی با داشتن حسّ آینده نگری و شمّ سیاسی قوی خود،

  

نتایج مَثَل ها

از آیات چهارگانه این دو مثل می توان نتیجه گرفت: که «منافق آرامش ندارد» تنهایی و ترس، اضطراب، رسوایی و تمامی خطراتی که آن مسافر تنهای عقب مانده از قافله را در بیابان تاریک و بی آب و علف و بارانی و پر رعد و برق و صاعقه، تهدید می کند برای منافق هم متصوّر است؛ امّا مسلمان مؤمن آرامش دارد؛ زیرا «آرامش در سایه ایمان خالص به خداست».

خداوند متعال چه زیبا می فرماید: «اَلَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا ایمانَهُمْ بِظُلْم اُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ؛ (۲۸) (آری) آنهایی که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آن آنهاست و آنها هدایت یافتگانند! »

ظلم در این آیه به دو معنا تفسیر شده است : نخست این که ظلم به معنای شرک است و «ایمانهم بظلم» یعنی ایمان خالصی که به شرک آلوده نشده است. دیگر این که ظلم به معنای ستم است و آن بخش از آیه چنین معنا می شود: ایمانی که همراه ظلم و ستم نباشد باعث ایمنی مؤمنان است.

در آیات دیگر می خوانیم: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اَلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیَوةِ الدُّنیا وَ فِی الاْخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ »(۲۹) آگاه باشید (دوستان) اولیای خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند. همانهایی که ایمان آوردند و (مخالفت فرمان خدا) پرهیز می کردند در زندگی دنیا و آخرت شاد (و مسرور) ند. وعده های الهی تخلّف ناپذیر است! این است آن رستگاری بزرگ!

ناامنی، پریشانی و ترس در این دنیا و آتش و عذاب جهنّم در آخرت نصیب منافقان می شود و آرامش و اطمینان خاطر، سعادت و رستگاری از آن مؤمنان است. این امر با دانش امروزی نیز به اثبات رسیده است. اخیراً در سمیناری تحت عنوان «تأثیر دین در روح انسان» دانشمندان شرکت کننده در آن بدین نتیجه رسیدند که افراد مؤمن کمتر به بیماریهای روحی و روانی دچار هستند و این گونه بیماریها بیشتر در افراد بی ایمان بروز می کند و دیده می شود؛ زیرا کسی که به خدا ایمان ندارد تنهاست؛ کمترین دگرگونی در زندگانیش او را می لرزاند. امّا مسلمان مؤمن تنها نیست، بلکه با توکّل بر خدا در مقابل حوادث، ثبات و شکیبایی نشان می دهد. اگر یکی از عزیزانش را از دست بدهد آیه شریفه «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ »(۳۰) را قرائت می کند و با این باور عملی هم تحمّل مصیبت بر او آسان می شود و هم الطاف و رحمت خداوند را شامل حال خود می کند. (۳۱) و اگر سرمایه اش را از کف دهد و در داد و ستد زندگی زیان کند خود را نمی بازد، همانگونه که اگر سود فراوانی عایدش گردد دچار غرور نمی شود، بلکه در هر حال نغمه زیبای این کلام الهی را زمزمه می کند: «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلی مَافَاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور »(۳۲) برای آنچه از دست داده اید، تأسّف نخورید و به آنچه به دست آورده اید دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکّبر و خودستایی را دوست ندارد.

اگر حوادث دیگری برایش رخ دهد آنها را آزمون الهی و مایه کمال فردی و ثواب آخرت خویش می داند و نه تنها به زمین و زمان ناسزا نمی گوید! بلکه خدا را شکر می کند و ایمان و اتّکایش به خداوند محکمتر می شود. اگر در زندگی بزرگان تأمّل کنیم و سیره آنان را مطالعه کنیم، مفهوم این آیات و توضیحات را به صورتی عملی شاهد خواهیم بود.

سعید بن جبیر به هنگام مرگ

یکی از این بزرگان و اولیاء اللّه «سعید بن جبیر» یاور امام سجّاد (علیه السلام) و مؤمن خالص متوکّل به خدا و کسی است که بر مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفی(۳۲) سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بی رقیب تاریخ می آورند. حجّاج چون نمی تواند در سخن بر او چیره شود، دستور می دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران می بینند که سعید در نهایت خونسردی رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت می کند. «اِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ حَنِیفاً وَ مآ اَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ »؛ من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان ها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم. (۳۳)

به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانی رو به قبله گردن زنند. چون می بیند قرائت آن آیه برای سعید عزّت و سعادتی ایجاد کرده است. بار دیگر دستور می دهد که پشت به قبله او را بکشند و این بار آوای ملکوتی این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند شد که: «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ المَغْرِبُ فَاَیْنََما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ »؛ مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سود رو کنید ـ حتّی پشت به قبله ـ خدا آن جاست! خداوند بی نیاز و داناست. (۳۴)

حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور می دهد سرش را بر روی زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازی گرفته بود، با آرامش خاطری بی نظیر این کلام خدا را زمزمه می کند که: «مِنْهَا خَلَقْناکُمْ وَ فِیهَا نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْرَی »؛ ما شما را از زمین آفریدیم و در آن باز می گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون می آوریم. (۳۵)

حجّاج بی اختیار فریاد می زند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن می گوید و از او می خواهد: «اَللّهُمَ لاَ تُسَلِّطْهُ عَلَی احَد بَعْدی »؛ پروردگارا! پس از من حجّاج را بر هیچ کس مسلّط مفرما. و لحظه ای بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایی که بدنش سرد می شد و همواره می لرزید آنقدر احساس سرما می کرد که دستهایش را داخل آتش قرار می داد؛ ولی باز هم می لرزید! یکی از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایی بکن» آن شخص گفت: «مگر نگفتم این قدر جنایت مکن! این نتیجه آن جنایات توست». حجّاج گفت: «نمی گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم».(۳۶) براستی چنین است که امنیّت و آسایش و آرامش در این دنیا از آن مؤمنان است نه منافقان؛ چه دین خدا تنها برای امور مربوط به آخرت نیست، بلکه ناظر به زندگی این دنیا نیز هست.

-----------------

پی نوشت ها:

۱۵- آیات ۱۹ و ۲۰ سوره بقره.

۱۶- من لا یحضره الفقیه، جلد اوّل، صفحه ۳۳۴، حدیث ۹ و ۱۰.

۱۷- من لا یحضره الفقیه، جلد اوّل، صفحه ۳۳۳، حدیث ۵.

۱۸- از آیه ۸ تا ۲۰.

۱۹- آیات سی و هفتگانه در سوره های آل عمران، نساء، انفاق، توبه، عنکبوت، احزاب، فتح، حدید، منافقون و تحریم آمده است.

۲۰- این اتهام، در آیات دیگری نیز از قول مشرکان، به پیامبر نسبت داده شده است، سوره دخان: آیه ۱۴، سوره طور: آیه ۲۹، سوره قلم: آیه ۲ و ۵۱ و سوره تکویر: آیه ۲۱؛ از آیات قرآن استفاده می شود که هر پیامبری که مبعوث می شد، کفّار مبارزه شان را با این اتّهام به پیامبرشان شروع می کردند. در این مورد به سوره ذاریات: آیه ۳۹ و ۵۲، سوره صافات: آیه ۳۶، سوره شعراء: آیه ۲۷ و سوره نوح: آیه ۹ مراجعه فرمایید.

۲۱- نسل جوان در قدرت یافتن و پیشرفت و گسترش اسلام نفش مهمّی داشت. امروزه نیز چنین است؛ یعنی تا وقتی که جوانان کشور در پناه اسلام باشند خطری متوجّه اسلام نیست! بنابراین نسل جوان کشور به توجّه مخصوص نیاز دارند.

۲۲- این نوع اتّهام و وسیله مبارزه با پیامبر، تنها به ایشان اختصاص نداشته است؛ زیرا که خداوند در آیه ۵۲ سوره ذاریات می فرماید: «کَذلِکَ ما اَتَی الَّذینَ مِنْ قَبلِهِمْ مِنْ رَسول اِلاّ قالوُا ساحرٌ اَوْ مَجنُونٌ» این چنین است که هیچ پیامبری قبل از اینها به سوی قومی فرستاده نشد، مگر این که گفتند: «او ساحر یا دیوانه است! » در این باره در قرآن آیات زیادی مربوط به هر یک از پیامبران آمده است.

۲۳- اسلامی که به این راحتی در دست ما و شماست با این رنج ها و مشقّت ها و مرارت ها و شهادت ها به دست آمده است؛ بنابراین بر ما واجب است که با تمام سعی و کوشش با زبان و عمل حافظ این دین مقدّس باشیم.

۲۴- «لیلة المبیت» به شبی گفته می شود که حضرت علی(علیه السلام) برای حفظ جان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در بستر آن حضرت خوابید تا دشمنانی که اطراف خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله) را محاصره کرده بودند به خالی بودن رختخواب پیامبر و نبودن آن حضرت در خانه پی نبرند. حضرت علی(علیه السلام) چون این خطر بزرگ را بر جان خرید این آیه شریفه در شأنش نازل شد. «وَ مِنَ النّاسِ مَن یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤفٌ بِالعِباد» بعضی از مردم (با ایمان و فداکار همچون علی(علیه السلام) در لیلة المبیت به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر(صلی الله علیه وآله)) جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

۲۵- بعد از جنگ احزاب جنگهای دیگری هم واقع شد ولی به اهمیّت این جنگ نبود.

۲۶- مراحل ششگانه مبارزه با اسلام را بار دیگر در روند انقلاب اسلامی ایران نیز به چشم دیدیم. استهزا و توهین به حضرت امام خمینی ـ قدّس سرّه ـ تبعید آن حضرت، محاصره اقتصادی، جنگهای مسلحانه داخلی و خارجی و سرانجام نفاق که نمونه بارز آن سازمان رسوای منافقین خلق است.

۲۷- سوره انعام، آیه ۸۲.

۲۸- سوره یونس، آیات ۶۴ـ۶۲.

۲۹- سوره بقره، آیه ۱۵۶.

۳۰- سوره بقره، آیه ۱۵۷.

۳۱- سوره حدید، آیه ۲۳.

۳۲- یکی از نویسندگان در مورد حجّاج می گوید: «اگر در معرّفی جنایتکاران هر مذهب و ملّت مسابقه ای برگزار شود و ما حجّاج را به عنوان جنایتکارترین فرمانروای مسلمانان معرّفی کنیم؛ قطعاً برنده خواهیم شد! » و انصافاً این کلام دور از واقعیت نیست؛ چون یکی از تفریحات حجّاج بریدن سر مخالفان خود و تماشای فوران کردن خون از رگهای مقتول بود و می گفت: «من از این صحنه لذّت می برم! ».

۳۳- سوره انعام، آیه ۷۹.

۳۴- سوره بقره، آیه ۱۱۵.

۳۵- سوره طه، آیه ۵۵.

۳۶- سفینة البحار، ماده سَعَدَ.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • علی نجاران IR ۰۴:۲۵ - ۱۴۰۱/۰۳/۱۶
    0 1
    منافق منم که خیانت به کشور مرگ می دانم وشما در ظاهر پیروز وآخرت را بهشت هو ری می دانید