جمعه ۲۳ آذر ۱۴۰۳ |۱۱ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 13, 2024
سید علی اکبر موسوی

حوزه/ در سال ۶۵ که ولادت با سعادت امام علی‌(ع‌) بود، هیأت دولت به جماران رفته بودند و امام خمینی پیامی داد که آن پیام مرا به لرزه درآورد، واقعاً من به خود لرزیدم که امام گفتند: امروز بر همه قشر واجب است به جبهه بروند و در پیام بعدی فرمودند: از اهم واجبات هم بالاتر است‌. دیگر نتوانستم بمانم‌.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از ارومیه، شهید طلبه سید اکبر موسوی دهم اسفند سال ۱۳۴۶ در ارکوین سیه چشمه از توابع استان آذربایجان غربی دیده به جهان گشود.

بعد از اتمام سال چهارم ابتدایی به همراه خانواده به روستای بابا احمد سیه چشمه مهاجرت کردند و بعد از اتمام پنجم ابتدایی در سال ۱۳۵۸ به مدرسه علمیه نمازی خوی رفت.

در بهار سال ۶۴ در پادگان خرمشهر شهرستان خوی آموزش نظامی را طی دوره ۴۵ روزه به اتمام رسانید و درس حوزه را تا مکاسب و رسائل فرا گرفت و در سال ۶۵ از طریق بسیج مدرسه علمیه قم راهی شلمچه گردید و در مرحله دوم عملیات کربلای پنج شرکت کرد و ۱۹ بهمن ۶۵ شهد وصال را از دست حضرت دوست نوشید و به افتخارآفرینان جاوید تاریخ پیوست.

سال‌ها پدر و مادر چشم به راه آمدنش بودند تا اینکه در رجعتی عارفانه پیکر مقدسش به وطن رجعت کرد.

شهید موسوی زندگی نامه‌اش را این گونه می‌نویسد:

بنده سید علی اکبر موسوی از یک خانواده‌ای متوسط در «ارکوین» شهرستان ماکو به دنیا آمدم و تا چهارم ابتدایی را در ارکوین گذراندم‌. کم کم انقلاب در شهرهای تبریز، قم‌، مشهد و دیگر شهرهای ایران شروع شد.

بعد از کلاس چهارم به بابا احمد کوچ کردیم و من کلاس پنجم را در همین دبستان خواندم تا انقلاب اوج گرفت شاه آمریکایی سقوط کرد. حکومت اسلام به نایب خاص امام زمان (عج) برقرار شد. و من آن موقع دوره ابتدایی را تمام کردم‌.

در سال ۶۰ از بابا احمد مهاجرت کردیم و به شهرستان قره ضیاالدین یک حیاط ۱۵۰ متری با دو اطاق به پا کردیم و بنی‌صدر خائن رئیس جمهور بود و از طرف ابرقدرت‌های صهیونیسم به ایران مقدس توسط عراق بعثی حمله شد و بنده درس را ترک کردم و در حوزه علمیه نمازی شهرستان خوی ثبت نام کردم و در کنار حوزه‌، در مدرسه شهید چمران‌هم ثبت نام کرده و شبانه درس می‌خواندم‌.

بنی‌صدر خائن با خیانت خود عقب نشست تا صدامیان بعثی داخل‌کشور ایران شدند و جنگ بین ایران و عراق شروع شد و چند شهر به خاک و خون کشیده شدند و گلوله باران شدند، رجایی رئیس‌جمهور شد و ارتش و سپاه روانه جبهه‌ها شدند.

مزدوران منافق‌، آقای رجایی و باهنر را که نخست وزیر بود، شهید کردند و مردم شریف ایران به آقای خامنه‌ای رأی می‌دادند و با ۱۶ میلیون رأی رئیس‌جمهور ایران شد.

بنده می‌خواستم به جبهه بروم‌، ولی از طرف خانواده و حوزه نمی‌گذاشتند و می‌گفتند: درس واجب‌تر از جبهه‌است‌. حملات فتح‌المبین‌، بیت‌المقدس، رمضان تا والفجرها ادامه داشت و دل من همیشه به خاطر جبهه می‌تپید، ولی درس جلوی مرا گرفته بود. تا سال ۶۳ که دوباره آماده شدم به جبهه بروم‌، ولی جلوی مرا گرفتند و نگذاشتند بروم‌.

و از طرفی خانواده می‌گفتند: شما دو برادر هستید، اگر تو بمیری‌… و من هم هر روز بحث جبهه می‌کردم و از جبهه می‌گفتم‌. با زور یک تلویزیون خریدم تا جبهه را ببینند و بفهمند در جهان چه خبر است‌. تا سال ۶۴ از راه رسیده و من‌آگاه تر شدم‌. بنده به آموزش در پادگان حر شهرستان خوی رفتم و حدود ۴۵ روز آموزش دیدم‌. از خداوند همیشه می‌خواستم جبهه‌ها را قسمت من کند و در نمازها دعا می‌کردم‌. سال تحصیلی ۶۴ ۶۵ شروع شد و مشغول درس‌شدیم تا یک ماه مانده به سال ۶۵، در بهمن ماه ۶۴ حمله والفجر ۸ شروع شد. آماده شدم که به جبهه بروم‌، ولی‌متأسفانه نشد.

در سال ۶۵ که ولادت با سعادت امام علی (ع) بود، هیأت دولت به جماران رفته بودند و امام خمینی پیامی داد که آن پیام مرا به لرزه درآورد. واقعاً من به خود لرزیدم که امام گفتند: امروز بر همه قشر واجب است به جبهه بروند و در پیام بعدی فرمودند: از اهم واجبات هم بالاتر است‌. دیگر نتوانستم بمانم‌.

من مشغول تبلیغات در روستای قره ضیاالدین شدم و به همه دوستان و برادران گفتم که‌: باید برویم و از طرف حوزه نیز اعلام آمادگی کردند. تاریخ ۲۰/‏۰۱/‏۶۵‬ در بسیج خوی ثبت نام به‌عمل آوردیم‌. و منتظر اعزام شدیم‌. من خیلی خوشحال بودم‌، مثل اینکه همه چیز را به من داده بودند. مثل یک بلبل که تازه از قفس آزاد شده‌ام‌، هر روز این شدند، شعرها را زمزمه می‌کردم‌.

چرا دوری تو تقصیر ما شد غم هجران گریبان‌گیر ما شد

تو غایب نیستی ممهور ماییم دریغا علتش تقصیر ما شد

تا که از جانب معشوق نباشد کششی‌کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

به غفلت عمر را طی می‌کنم من‌بهار عمر را طی می‌کنم من‌

گر یک جلوه بر قلبم نمایی خیال معصیت کی می‌کنم من‌

تا روز موعود فرا رسید، یعنی ۳۰ فروردین سال ۶۵ و ما از خوی به ارومیه و از آنجا به مهاباد، و سپس به سنندج و از آنجا باختران و به اهواز و از اهواز به دزفول و در لشگر ۴۳ مستقر شدیم‌.

وصیت نامه شهید

«فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ». آل عمران /۱۹۵ [آل عمران /۱۹۵]

به نام خداوندی که جهان و جهان داران را آفرید و خلیفه الارض قرار داد. به نام پروردگاری که ما را برای ادای حق تکلیف و عبد خاص قرار داد. و به نام آنکه هستی و نیستی ما از او است‌. پس حمد و ستایش به پروردگاری که ما را ارائه طریق کرد و از چشم مهربانش دور نیانداخت و این پاداش عظیم را به جوانان حق جو ارزانی کرد. ما جوانان‌، باید قدر این پاداش عظیم را بدانیم و در راه این جان فشانی نمائیم‌. چون ما به اسلام زنده‌ایم‌، اگر اسلام از بین رفت ما هم از بین خواهیم رفت همان‌طوری که در زمان طاغوت اسلام رو به سقوط بود. ولی این نایب عام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، این ابر مرد تاریخ‌، چون هدایت شده از طرف ائمه و انبیاء-علیهم السلام- بود، اسلام را نجات داد و ما هم در سایه لطف خداوند و این ابرمرد تاریخ‌، اسلام را شناختیم و انس گرفتیم و آگاه شدیم و دانستیم که اسلام به ما چه می‌گوید و جواب ما به اسلام چیست‌. آیا دین پیامبر حق است یا خیر؟ آیا آن کتاب آسمانی که می‌توان گفت تمام احکام اسلامی در آن گنجایش یافته است به پیامبر نازل شده قدرش را می‌دانیم یا نه‌؟

بلی‌، برادران و خواهران‌! این مکتب‌، مکتب جانبازی است‌. این مکتب اسلامی خون می‌خواهد تا ریشه‌اش را بارور سازد و آن‌خونی که باید ریخته شود، خون عزیزانی است که با تمام دل و جانش‌، اسلام و پیامبر و ائمه‌-علیهم السلام- و امام خمینی را شناخته است و این خون‌ها است که درخت اسلام را ریشه دار می‌کند و به جهانیان صادر می‌کند. این شجاعت حزب الله است و این معجزه الهی است که بعد از گذشت ۱۴ قرن‌، جوانان پرشور، مؤمن‌، شهادت جو، پیدا شود و در راه اسلام از جان و مال خویش بگذرد تا اسلام زنده بماند. در راه اسلام جهاد کند و ثابت کند که ما دینی داریم که برتر از او مذهبی پیدا نمی‌شود و تنها دینی است که پیامبر اسلام آورده و حق از جانب پروردگار است‌.

آری‌، وقتی دین اسلام و اهداف اسلام را شناختیم دیگر گذشتن از مال و جان در انسان اثر نمی‌گذارد؛ چون اعتقاد دارد روزی آمدیم و روزی از این دنیای فانی به دنیای باقی بشتابیم و تنها راهی که ما را به سعادت اخروی می‌رساند جهاد در راه خدا و شهید شدن است و بس‌.

و من این راه را شناخته‌ام و در این راه آگاهانه و با شناخت کافی و با میل خود قدم گذاشته‌ام تا توفیق الهی شامل حال من روسیاه شود. تا شمه‌ای از نعمت الهی برخوردار باشیم و اگر شهادت نصیبم شد که آرزوی دیرینه من است این نعمت بزرگی است الله به بنده عاصی خود عطا کرده است‌.

پدر و مادر عزیزم‌! این دنیا، به مثابه پلی است که همه باید بگذرد پیر و جوان فرقی نمی‌کند، آنچه که فرق می‌کند گذشتن از پل است‌. پل صراطی که عنوان خط دارد برای گذشتن از آن پل باید ایمان قوی یا لطف الهی شامل حال بنده‌ها شود. این راه را انتخاب کردم تا بلکه خداوند متعال در آن صراط یاریم بفرماید و از گناهان بنده در گذرد.

و از شما پدر و مادر عزیزم و زحمت کش‌، که واقعاً ۱۹ یا ۲۰ سال زحمت کشیدید و جوانی به اسلام دادید و در راه حسین بن‌علی‌-علیهماالسلام- فدا کردید تقدیر و تشکر می‌کنم و از خداوند متعال می‌خواهم که به شما عزیزان صبر جمیل عطا بفرماید، و بنده را حلال کنید و خطاهایی که مرتکب شده و باعث آزار و اذیت قلب و دل شما شده‌ام ببخشید.

و گریه کمتر کنید و صبور باشید. «ان الله مع الصابرین‌» خداوند با صابرین است‌. هر که صبر کند نجات پیدا کرده‌. بیشتر به خدا تمسک کنید و پشت جبهه را محکم نگه دارید و حرف‌های امام عزیز را اطاعت کنید و همیشه مشغول ذکر خدا باشید و بیشتر به فکر قیامت باشید که روز رستاخیز و قیامت نزدیک است‌، یوم‌الحساب فرا می‌رسد.

پدر و مادر عزیزم‌! دیگر بار می‌گویم مرا حلال کنید، مرا حلال کنید، من که این راه را انتخاب کردم‌، راهی که راه انبیا و ائمه‌-علیهم السلام- است، راه راهیان عرش عدالت‌، راهی که راه ملائک است‌. و به حسین بن علی‌-علیهماالسلام- مرا حلال کنید. و مادر عزیزم‌! آن شیرِ شیرین‌تراز شراب بهشت را بر من حلال کن و زیاد گریه نکن‌.

برادر عزیز و نور چشم و تنها امید یک خانواده‌! من چطور از تو تشکر کنم و چطور از تو حلالیت بگیرم و با چه زبانی حرف‌هایم را بزنم‌. والله در ایمان و ایثار و محبت شما برادر عزیزم حیران هستم‌، فقط می‌توانم از خداوند متعال خواهم که تو پایدار و سربلند و یک مرد با ایمان و استوار نگه دارد. تویی که واقعاً به پدر و مادر عزیزم خدمت کردی که آن خدمت حاصل من نشد. در این مدت‌آن توفیقی که تو پیدا کردی و به پدر و مادر احترام کردی حاصل من بیچاره نشد. با رنج و درد و با امید به خدا کار کردی و خانواده را گرداندی‌، ولی من بی حاصل کاری نتوانستم بکنم‌. اجر این اعمال خیر شما را از خداوند متعال مسألت می‌دارم و تا پدر و مادرم زنده هستند به آنها خدمت کنی و نگذاری بیشتر ناراحت شوند. اجر و پاداشت در نزد خداوند محفوظ است‌.

برادر عزیزم‌! مرا حلال کن و اگر از من بدی دیدی به بزرگیت ببخش‌.

خواهران عزیزم‌! مسئله‌ای که می‌توانم به شما توصیه کنم این است که حجاب را کاملاً رعایت کنید و نمازهایتان را در پنج وقت بخوانید و به جبهه‌ها کمک کنید و صبور باشید و گریه کمتر کنید بلکه اصلاً گریه نکنید، چون شهادت‌، یک مسئله مرگ و میر نیست، بلکه آغاز زندگی جدیدی در پیشگاه خداوند متعال است‌. و اگر شهادت شامل حال من عاصی و گناه کار شامل شد مرا حلال کنید و برایم دعا کنید. و شما باید برای خواهران دیگر الگو باشید و ثابت کنید با گریه نکردن و تبلیغ که برادرمان زنده است و در کنار خدا است و آن وقت از شما راضی می‌شوم‌. برایم کمتر گریه کنید تا مادر عزیزم‌، قلبش راحت باشد. زیاد به مادرم فشار نیاورید. من از تک تک شما حلالیت می‌خواهم‌، اگر در این مدت عمری که سپری کرده به شما سر نزده و حال شما را نپرسیده‌باشم‌.

توصیه دیگر به جوانان و برادران حزب الله و دوستان همسنگر علم و جهاد، طلبه‌ها! برادران عزیز آن جوری که بنده را می‌شناسید اگر از من بدی یا آزاری به شما رسیده است‌، امیدوارم مرا ببخشید و حلالم کنید. اگر می‌توانید راه شهدا را، خصوصاً شهیدان حوزه را در پیش گیرید که در دو سنگر علم و جهاد نبرد کردند و به درجه‌هایی رسیدند که بلندترین مقام را در نزد خداوند متعال کسب کردند.

خودتان از من آگاه‌تر هستید که یکی از ریشه‌های ایمان‌، جهاد در راه خدا است با تبلیغ و منبر شروع و پیکار کنید. فقط یک همّت می‌خواهد تا شر این دشمنان از بن کنده شود. به‌پا خیزید و هجوم آورید که خداوند قهار ناصر شما است‌. اگر شما به دین‌خدا کمک کنید، خداوند هم شما را یاری می‌کند «ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم‌». اشعاری چند از حقیر، فقیر، سراپا تقصیر، عاصی‌، امیدوار بازگشت درگاه خداوند متعال‌. اشعاری است چند که به عنوان شعر می‌توان گفت‌، ولی امیدوارم هر که این‌شعر حقیر را بخواند به یاد حقیر بیافتد و دعا نثارم فرماید.

وصیتی در مورد وسایلم، قرض‌هایم و بدیهی هایم:

بنده یک دستگاه رادیو ضبط آیوا دارم و حدوداً ۳,۰۰۰ تومان کتاب دارم و وسایل‌های دیگری هم دارم که اسمش را نمی‌برم، اگر اینها را به مدرسه نمازی اهدا کنند مانعی ندارد و اگر بفروشند که پنج هزار تومان به بانک اسلامی قرض دارم بدهند.

و دو قرآن ختم دارم که شش جز از یکی خوانده‌ام و مابقی می‌ماند و۳۳ روز روزه دارم و مقداری قضای نماز دارم و۲۰۰ تومان به احمد قربان زاده قرض دارم.

و در میان کتاب‌هایم دو جلد کتاب دارم به نام اخلاق فلسفی که اگر شهید شدم به آقای قربانعلی آقاخانی اهدا کنید، آن یگانه دوستی که من به آن علاقه داشتم و دو جلد کتاب پرواز در ملکوت اعلی نوشته امام خمینی به آقای وحید تقی زاده اهدا نمائید. که آن هم دومین دوست یگانه من است و یک جلد از کتاب‌هایم به نام نهج‌البلاغه یا حدیقه الشیعه به دوست سومین آقای حسین ابراهیمی.

سید علی اکبر موسوی ۲۷/۱۱/۶۵

تقدیم به ایثارگران جهاد اصغر

دستخط شهید

شهید طلبه ای که در شلمچه آسمانی شد

شهید طلبه ای که در شلمچه آسمانی شد

شهید طلبه ای که در شلمچه آسمانی شد

شهید طلبه ای که در شلمچه آسمانی شد

انتهای خبر./‏

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha