شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳ |۱۲ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 14, 2024
وقایع روز نهم

حوزه/ می‌خواهم رازی را با تو بازگو کنم؛ پدرت، تو را برای امروز می‌خواست. مبادا در یاری و پاسداری از حرم برداران و خواهران خود کوتاهی کنی.

به گزارش خبرگزاری حوزه، به مناسبت فرارسیدن ماه محرم الحرام، پرونده «از مدینه تا کربلا» با موضوع وقایع روزانه دهه اول محرم تقدیم شما علاقه مندان خواهد شد.

* وقایع روز نهم ماه محرم

مهم‌ترین رویدادی که در روز نهم محرم سال ۶۱ هجری اتفاق افتاد، ورود شمر بن ذی‌الجوشن به صحرای کربلا بود که موجب درگرفتن جنگ در روز عاشورا شد. در این روز، همچنین شمر امان‌نامه‌ای برای حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان آورد که آن‌ها با شجاعت دست رد بر سینه او زدند.

رسیدن شمر ملعون به کربلا

در عصر روز نهم محرم سال ۶۱ هجری، شمر بن ذی‌الجوشن ضبابی در حالی که نامه‌ای از عبیدالله بن زیاد را به همراه داشت، به بیابان کربلا رسید. طبق گزارش‌های تاریخی، با ورود شمر به کربلا و آوردن نامه عبیدالله، عمر بن سعد متوجه شد که موقعیتش به خطر افتاده و شمر قصد دارد جای او را به عنوان فرمانده لشکر بگیرد.

به همین علت عمر بن سعد به شمر پرخاشگرانه گفت: «وای بر تو! خداوند تو و خانه‌ات را از آبادانی دور کند (خانه‌ات خراب شود) ای پیس! نگذاشتی که کار به صلح و سازش برسد. حسین علیه السلام هرگز تسلیم نخواهد شد. او فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام است. به‌ناچار با او خواهم جنگید.»

شمر هم نامه عبیدالله بن زیاد مبنی بر جنگ با امام حسین علیه السلام را برای عمر بن سعد خواند و گفت: «چه می‌کنی؟ اگر از ابن زیاد اطاعت می‌کنی، بکن. وگرنه فرماندهی لشکر را به من بسپار.»

عمر بن سعد جواب داد: «نه. این کرامت به تو نیامده (تو لایق فرماندهی نیستی) فرمانده پیاده‌نظام باش. من فرماندهی لشکر را به عهده دارم.»

در برخی منابع به نقل از سعد بن عبیده نوشته شده که در روز هشتم محرم من و عمر بن سعد در رود فرات مشغول شنا بودیم که فردی جلو آمد و آهسته به عمر بن سعد گفت: «ابن زیاد، جویره بن بدر تمیمی را فرستاده و به او دستور داده که اگر ابن سعد نجنگید، گردنش را بزن.» عمر بن سعد با شنیدن این خبر فوراً از آب بیرون آمد، سوار اسب شد، سلاح خود را خواست و آماده جنگ شد.

ارسال امان‌نامه برای حضرت عباس علیه السلام

در منابع نوشته شده وقتی شمر به کربلا رسید، همراه با شخصی به نام عبدالله بن ابی محل که مادر حضرت عباس علیه السلام، عمه او بود، امان‌نامه‌ای از طرف عبیدالله دریافت کردند. امان‌نامه برای حضرت عباس علیه السلام و سه برادر آن حضرت بود تا شمر و عبدالله بن ابی محل آن‌ها را از میدان کربلا خارج کنند.

همان روز عبیدالله بن زیاد، امان‌نامه را به عبدالله سپرده بود و او را همراه غلام خودش، به کربلا فرستاده بود.

وقتی شمر در برابر یاران امام حسین علیه السلام ایستاد، فریاد کشید: «پسران خواهر ما کجا هستند؟» منظور او حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان یعنی عبدالله، عثمان و جعفر بود.

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و برادران ایشان از خیمه بیرون آمده و فرمودند: «چه می‌گویی؟» شمر گفت: «ای پسران خواهر ما! شما در امان هستید. خودتان را حسین علیه السلام به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید.»

در بعضی منابع نوشته شده که در مرحله اول حضرت عباس و برادران ایشان سکوت کردند و جواب شمر را ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند: «پاسخ او ر بدهید، هرچند که فاسق است.»

سپس حضرت عباس علیه السلام و برادرانش پاسخ دادند و فرمودند: «دستت بریده شود ای شمر. امان‌نامه آورده‌ای؟ خداوند تو و امان‌نامه‌ات را لعنت کند. این دشمن خدا! از ما می‌خواهی که برادرمان حسین علیه السلام فرزند فاطمه زهرا سلام‌الله علیها و رسول خدا صلوات‌الله‌علیه را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیغمبر را امانی نباشد؟!»

شمر با شنیدن پاسخ کوبنده حضرت عباس علیه السلام و برادرانش در حالی که خشمگین بود و ناسزا می‌گفت، به لشکرگاه خودش برگشت.

رازی که زهیر برای حضرت عباس علیه السلام بازگو کرد

زهیر بن قین خدمت حضرت عباس علیه السلام رفت و گفت: «می‌خواهم رازی را با تو بازگو کنم.» حضرت فرمودند: «زود بگو که فرصت کم است.» زهیر گفت: «وقتی پدرت، امام علی علیه السلام، با برادرش جناب عقیل که عرب شناس بود برای ازدواج مشورت کرد، امام علی علیه السلام به او فرمودند که می‌خواهم زنی را خواستگاری کنی که دارای حسب و نسب و شجاعت باشد تا فرزندی از او متولد شود که یاور و بازوی فرزندم حسین علیه السلام در کربلا باشد. پدرت، تو را برای امروز می‌خواست. مبادا در یاری و پاسداری از حرم برداران و خواهران خود کوتاهی کنی!»

با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام حضرت عباس علیه السلام افتاد و چنان پا در رکاب کرد که تسمه رکاب پاره شد و فرمود: «ای زهیر! چنین روزی می‌خواهی به من شجاعت بیاموزی؟ به خدا قسم اکنون چیزی ببینی که هرگز ندیده‌ای.» آنگاه اسب را به سمت دشمن تاخت و آن را تا قلب میدان رفت.

آماده شدن لشکر عمر بن سعد برای حمله

عصر تاسوعا زمینه‌ها برای جنگ کاملاً آماده بود. عمر بن سعد مصمم به جنگ، بعد از نماز عصر لشکر خود را آماده کرد و شعار پیغمبر صلی‌الله علیه و آله را سرداد که: «یا خلیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» یعنی «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده بهشتتان باد!»

همه لشکر او سوار بر اسب شدند و حرکت خود را به سمت لشکرگاه امام حسین علیه السلام شروع کردند.

خواب دیدن امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام مقابل خیمه خود نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر مبارک خود را بر روی زانو گذاشته بودند. در این زمان، حضرت زینب سلام‌الله علیها که صدای سواران و حرکت لشکر را شنیده بودند، نزد برادر آمده و گفتند: «آیا همهمه و خروش دشمن را می‌شنوی؟»

امام حسین علیه السلام فرمودند: «هم‌اکنون رسول خدا صلوات‌الله‌علیه را در خواب دیدم که می‌فرمود به‌زودی نزد ما خواهی آمد و آن لحظه بی‌شک نزدیک شده است.» در بعضی مقاتل نوشته شده که پدرم امام علی و مادرم فاطمه و برادرم امام حسن علیهم‌السلام هم در کنار رسول خدا صلوات‌الله‌علیه در خواب دیده شدند.

گفتگوی حضرت عباس علیه السلام با لشکر دشمن و به تعویق افتادن جنگ

در این هنگام امام حسین علیه السلام به برادر خود، حضرت عباس علیه السلام، فرمودند: «فدایت شوم برادر! سوار شو برو و بپرس چه می‌خواهند؟ اگر می‌توانی آن‌ها را منصرف کن و برگردان.»

حضرت عباس علیه السلام همراه با ۲۰ نفر ازجمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به نزدیک لشکر دشمن رفته و دلیل تهاجم را پرسیدند. آن‌ها گفتند: امیر دستور داده هجوم بیاوریم. حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «صبر کنید تا من بازگردم و با حضرت اباعبدالله علیه السلام در میان بگذارم.» آن حضرت برگشته و ماجرا را برای امام حسین علیه السلام بازگو کردند.

امام حسین علیه السلام فرمودند: «بازگرد و بگو یک امشب را به تأخیر بیندازید تا ما امشب را به نماز و شب‌زنده‌داری و استغفار و دعا بگذرانیم. خدا می‌داند که من نماز و قرائت نماز و دعا و استغفار را دوست دارم.»

در این فاصله زمانی، همراهان حضرت عباس علیه السلام به موعظه و هشدار به لشکر دشمن پرداختند. حضرت عباس علیه السلام برگشت و فرمود: «امشب را بازگردید تا ما در این کار مطالعه کنیم.»

تعویق جنگ تا صبح عاشورا

بلافاصله بعد از امان‌خواهی اباعبدالله، عمر سعد شورای فرماندهان را تشکیل داد و از آن‌ها نظرخواهی کرد. عمر سعد اول از شمر پرسید: «نظر تو چیست؟» شمر گفت: «فرمانده لشکر تو هستی.» عمر سعد از دیگران نظرخواهی کرد. عمرو ‌بن ‌حجاج گفت: «سبحان‌الله! اگر اینان (امام حسین علیه السلام و یارانش) از اهل کفر بودند و امان می‌خواستند، موافقت می‌کردیم.» قیس ‌بن ‌اشعث هم گفت: «بپذیر. به جان خودم سوگند، جنگ، فردا صبح زود آغاز خواهد شد.»

عمر سعد گفت: «اگر بدانم چنین است، جنگ را به تأخیر نمی‌اندازم.» در قولی دیگر است که گفت: «کاش هرگز این مأموریت را نمی‌پذیرفتم و به این مهلکه نمی‌افتادم.»

عمر بن ‌سعد سفیری همراه با حضرت عباس علیه السلام فرستاد. این سفیر نزدیک لشکرگاه حضرت اباعبدالله علیه السلام آمد و فریاد زد: «یک امشب شما را مهلت دادیم اگر بامداد سر به فرمان فرود آورید شما را نزد عبیدالله بن زیاد خواهم فرستاد و اگر نپذیرید رهایتان نمی‌کنم تا کار را با شمشیر تمام کنم.»

پس از این اعلام، دو سپاه به خیمه‌های خود برگشتند.

لشکر امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

امام حسین علیه السلام پس از امان، یاران را جمع کرده و فرمودند که دور خیمه‌ها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش روشن کنید تا از یک طرف درگیر باشیم و به حرم پیامبر دست‌درازی نکنند.

یاران خارها و هیزم‌های بیابان را جمع کردند و در خندق انداختند تا صبح عاشورا آتش زدند.

در گزارش امام سجاد علیه السلام از آخرین تصفیه‌ها و اتمام‌حجت‌ها چنین آمده است: امام حسین علیه السلام در آغاز شب یاران خویش را جمع کرد. در آن هنگام من سخت بیمار بودم. خودم را به‌زحمت نزدیک کردم تا سخنان پدر را بشنوم.

امام حسین علیه السلام فرمودند: «خدا را به بهترین ثنا و سپاس می‌ستایم و در سختی و آرامش شکر می‌گویم. خدایا، ستایشگر توام به پاس اینکه ما را با پیامبری محمد صلی‌الله علیه و آله عزت و کرامت بخشیدی، به ما قرآن آموختی و دین‌شناس و فقیهمان ساختی و گوش و چشم و دل آفریدی و ما را از مشرکان قرار ندادی. باری، من یاران و همراهان وفادار و بهتر از یاران خودم و خانواده‌ای نیکوکارتر و دل‌بسته‌تر از خانواده خودم سراغ ندارم. خدایتان پاداش نیک عنایت کند. آگاه باشید که فرجام فردایتان را با این دشمنان به‌خوبی می‌دانم. شما را آزاد می‌گذارم، همه با فراغ خاطر بروید که من بیعت خویش را از شما برداشتم. شب همه‌جا را پوشانده است، این تاریکی را مرکب راهوار خویش بسازید و بروید.»

در برخی کتاب‌ها این نکته هم نوشته شده که امام حسین علیه السلام فرمودند: «هر کس دست دیگری یا یکی از مردان ما را بگیرید و در این تاریکی شب بروید و من را با این گروه (دشمن) تنها بگذارید که آنان جز مرا اراده نکرده‌اند و اگر بر من دست بیابند از پی شما نخواهند آمد.»

در منابع هم نوشته شده که امام خطاب به خانواده حضرت مسلم فرمودند: «شما بروید، شهادت مسلم برای شما کافی است.»

پس از خطبه امام حسین علیه السلام و دعوت به بازگشت، خون غیرت در رگ یاران جوشید. آن‌ها یکی‌یکی بلند شدند و اعلام وفاداری کردند.

امام حسین علیه السلام در پاسخ یاران فرمودند: «پس بدانید همه شما کشته خواهید شد و هیچ‌کس باقی نخواهد ماند. خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید.»

پس از این گفت‌وگوها امام حسین علیه السلام به خیمه خویش برگشتند.

منبع: مقتل خوارزمی، مقتل لهوف، مقتل سید بحرالعلوم، اعیان الشیعه

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha