به گزارش خبرگزاری حوزه، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حسینعلی راشد در احوالات معنوی پدرشان، آیت الله ملا عباس تربتی معروف به حاج آخوند نقل می کند:
اواسط زمستان بود که هیزم ما تمام شد، پدرم عازم کاریزک گشت تا هیزم بیاورد، مرا نیز با خود برد.
یک ساعت مانده به اذان صبح از کاریزک برای رفتن به تربت به راه افتادیم.
زیرا اگر می ماندیم تا آفتاب برآید، یخ زمین باز میشد و راه پیمودن با الاغ در میان گل و لای، کار دشواری بود.
شب بسیار سردی بود؛ سردی هوا گوش و گردن و دست و پا را می سوزاند.
دو الاغ داشتیم که یکی را هیزم بار کرده بودند و مرا روی دیگری سوار کردند.
مردی بود به نام شیخ حبیب، از دوستان و مریدان پدرم تا روستای حاجیآباد همراه ما بود.
در فاصله کاریزک تا حاجیآباد، پدرم همچنان که پیاده می آمد، نماز شبش را خواند.
چون به حاجیآباد رسیدیم، صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تندی که میوزید، روی آن زمینهای یخزده که بدن انسان را خشک می کرد.
مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد، رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد.
نخست اذان گفت و سپس اقامه و با طمأنینه و خضوع، نماز صبح را با همان توجهی خواند که همیشه می خواند.
سرمای شدید حتی اندکی هم روی نماز ایشان تأثیر نگذاشت.
در حالی که از چشمان من از شدت سرما، اشک می ریخت و دانههای اشک روی گونههایم یخ میبست.
منبع: کتاب فضیلت های فراموش شده، آیه ها و آینه ها










نظر شما