به گزارش خبرگزاری حوزه، رابیندرانات تاگور (۷ مه ۱۸۶۱، ۷ اوت ۱۹۴۱) شاعر، فیلسوف، موسیقیدان و نقاش اهل بنگال و از خاندان برهمنان هند است.
وی چهاردهمین فرزند خانواده بود. نامآوریش همان گونه که خود میگوید؛ «شاعر است» بیشتر از شاعری اوست.
وی نخستین آسیایی برنده جایزه نوبل است. پدرش دبندرانات (مهاریشی) و مادرش سارادادیوی است. هندیان به تاگور از راه مهر لقب گوردیو (Gurdev) به معنای پیشوا دادهاند. وی از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هندوستان از استعمار انگلیس بود.
او بزرگترین شاعر ایالت بنگال است که به دو زبان هندی و بنگالی شعر سروده و اشعار خود را به انگلیسی نیز ترجمه کرده است. سرود ملی دو کشور هند و بنگلادش از تصنیفات اوست. از کودکی اشعاری نغز میسرود و در زبان شبه قاره انقلابی ادبی پدید آورد. به ویژه اشعار موسوم به گیتانجالی معروفیت فراوان دارد و به زبانهای بسیاری ترجمه شده است. تاگور با این اشعار در سال ۱۹۱۳ جایزه نوبل را در ادبیات دریافت کرد.
ذهن خلاق و روح بزرگ تاگور
وی در خانواده از کودکی با فلسفه و چهرهپردازی و موسیقی و شعر و نویسندگی آشنا شد. خواندن و نوشتن را در خانه آموخت و در هشت سالگی شعر سرود. مادر و برادر بزرگش از استعداد فهم زبان، فلسفه و منطق برخوردار بودند و مشوق او در دانش اندوزی بودند. وی را به آموزشگاههای گوناگون فرستادند ولی رابی با مدرسه خو نگرفت و از آن گریزان بود چنانی که در بزرگسالی مدرسه را آمیزهای از بیمارستان و زندان خواند.
در دوازده سالگی بود طبیعت زیبا و بینظیر هیمالیا را با پدرش سیاحت کرد. و در آن جا نیایشگاههای هندوان اثر بسیاری در او گذارد. وی دانشگاه تاگور یا دانشگاه ویسو بهاراتی را در جایی که در این سفر دیده بود و پسندیده بود در آینده برپا داشت. این سرزمین را که خاکی سرخ داشت خریداری کرد و چندی پس از آن در آنجا خانه و باغی ساخت و آنجا را شانتینیکتان (به معنای رامشگاه) نامید. او از این پس دلبستگی بسیاری به طبیعت پیدا کرد. پدرش بدو سانسکریت و انگلیسی و ادب بنگالی میآموخت.
تا پیش از ۱۸ سالگی ۷ هزار بیت شعر سرود. بعدها کارهای دیگری هم کرد و فیلسوف و نویسنده و نمایشنامهنویس و موسیقیدان و نقاش شد. در زندگیاش آرام و قرار نداشت و بهترین شاهدش اینکه از ۶۸ سالگی تازه رفت دنبال آموختن نقاشی.
تاگور بیش از ۶۰ دیوان شعر، ۴۰ داستان کوتاه و بلند، ۵۰ نمایشنامه و تعداد زیادی مقالات و کتب فلسفی و عرفانی دارد و سرود ملی هند را هم او سروده و معلوم است آدم جالبی بود و آدم عاشقی بود؛ کلهاش کار میکرد و قلبش هم. پیش از آنکه در سال ۱۹۱۳ نوبل ادبیات بگیرد در شرق مشهور بود و پس از آن آثارش ترجمه شد و غربیها هم سعادت یافتند که تاگور را بشناسند و حرفش را بشنوند. سفر هم زیاد رفت، ولی ایران برایش یک جای دیگری بود؛ خودش را از تبار ایرانیها میدانست و چنان شیفته فرهنگ ایرانی بود که با افتخار میگفت: «من ایرانیام».
وطن پرستی تاگور
دولت بریتانیا در سال ۱۹۱۵ به رابیندرانات تاگور لقب شوالیه را اهدا کرد، اما چهار سال بعد و پس از کشتار مردم پنجاب، تاگور این نشان بریتانیایی را برای فرماندار آن زمان هندوستان پس فرستاد و یک نامه هم همراهش فرستاد به نایبالسلطنه انگلیس در هند و نوشت: «آنچه روزی مایه سرافرازی است روزی هم فرا رسد که مایه ننگ شود».
رفیق «گاندی» هم بود و لقب «مهاتما» یعنی «روح بزرگ» را او به گاندی داد و یار و همراه مردم هند برای آزادی از شر استعمار بریتانیا بود و البته افق دیدش بلندتر بود و به گاندی گفته بود: «اگر میتوانی فرهنگ مردم را دگرگون کن».
سفر به ایران
یکی از جنبههای متعدد شخصیت چند وجهی تاگور شیفتگی او برای سفر بود. او نوشت: «من رهرو جادهای پایان ناپذیرم» برای تاگور سفر نه تنها این که تفرد او را وسعت میداد بلکه به فلسفه جهانینگری او و توسعه و تکامل موسسهاش ویسوا بهاراتی نیز کمک میکرد.
تاگور دو بار به ایران آمد. در بهار ۱۳۱۱ شمسی و در سال پاییز ۱۳۱۳ برای دومین بار و با هدف ادای احترام به فردوسی و شرکت در مراسم رونمایی آرامگاه توس .
در بوشهر از استقبال مردم شگفتزده شده بود و نوشته است: «من قلباً خود را شایان این همه احترام نمیدانم... ایرانیها شوق و ذوق شعر دارند، به شاعران خود بهراستی دل میبندند و من بدون ارائه دادن چیزی به آنها، از این دلبستگی سهم بردهام».
به حافظیه هم رفت؛ دلبسته حافظ بود از کودکی و پدرش هم که اشعار حافظ را حفظ بود در هند به «حافظِ حافظ» مشهور بود. در ایران چندبار در انجمنهای ادبی سخنرانی کرد و شیفته مهماننوازی و محبت و فرهنگدوستی ایرانیان شد و بارها خود را ایرانی خواند؛ «من ایرانی هستم و نیاکانم از این سرزمین به هندوستان مهاجرت کردند و مسرورم که به وطن اجداد خود آمدهام و علت این همه محبت به من همین یگانگی نژادی و فرهنگی است و سبب مسافرت من با وجود کهولت و ضعف مزاج و مشکلات سفر همین یکدلی و عواطفی است که من به ایران دارم».
مطبوعات آن زمان به تفصیل به چگونگی این سفر و برنامههای هیئت همراه پرداختند. روزنامۀ اطلاعات یکی از مهمترین جرایدی بود که مطالب زیادی در این روزها منتشر میکرد. تاگور در خطابههایش به وحدت نژادی و فرهنگی دو ملت ایران و هند پرداخت و به تجلیل از مقام شاعری حافظ و سعدی سخنانی ایراد کرد.
تاگور و همراهانش حدود ۳۴ روز در ایران بودند و پس از عبور از مسیر قزوین، همدان و کرمانشاه عازم بغداد شدند. صنوف مختلفی از مردم حضور تاگور را گرامی داشتند. در این سفر شعرا و ادبای نامآور ایرانی با قلم خود تاگور را ستودند و از او تجلیل کردند. کسانی همچون علی اکبر دهخدا، ملکالشعرای بهار، رشید یاسمی، لطفعلی صورتگر، عبدالحسین سپنتا و .... قطعات منظومی در بزرگداشت او سرودند.
تاگور بیش از شصت جلد از آثار منظوم خود منتشر نمود و داستانهای بزرگ، مقالات، نمایشنامههای او به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. از آثار جاویدان او میتوان «سلطان قصر سیاه»، «میوه جمع کن»، «اشعارخیبر»، «رشتههای گسسته»، «نامههایی به یک دوست»، «پیوند آدمی»، «مذهب بشر»، «شخصیت»، «نکاتی از بنگال»، «هدیه عاشق» و «چیترا» را نام برد.
چند جمله قصار از وی:
ـ هر کودکی با این پیام به دنیا میآید که خداوند هنوز از بشر ناامید نشده است.
ـ آنکه میخواهد نیکوکاری کند، بر در میکوبد و آنکه عشق میورزد، در را باز خواهد دید.
ـ خشم زن مانند الماس است، میدرخشد اما نمیسوزاند.
ـ اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو هستند.
ـ نمیتوانید فقط با خیرهشدن به آب، از دریا بگذرید.
ـ امید، نان روزانه آدمی است.
جسد این چهرهی برجسته ادبیات هند در کنار رود گنگ سوزانده شد و خاکسترش به شانتینیکتان، جایی که نخستین آموزشگاهش را دایر کرده بود، انتقال یافت.
منابع:
خبرگزاری فارس
پایگاه اینترنتی کتابراه
تاگور در تهران وبگاه داریوش شهبازی
نظر شما