به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از اهواز ، خیابانهای شهرهای خوزستان در دهه اول ماه محرم رنگ و بوی دیگری به خود میگیرند. هوا به شدت گرم است، اما گرمای ایمان و عشق به علمدار کربلا، از دمای ۵۰ درجه تابستان خوزستان نیز داغتر است. در هر کوچه و خیابان، صدای کوبیدن بر سینه، نالههای نوحهخوانان عرب، و بوی اسپند و گلاب در هم آمیختهاند و فضای شهر را به مجلسی عاشورایی تبدیل کردهاند. امروز روز حضرت ابوالفضل العباس (ع) است؛ یومالعباس.
از ساعات اولیه صبح، مواکب عزاداری یکی پس از دیگری در مناطق مختلف شهرهای اهواز، خرمشهر، شوش، حمیدیه، ملاثانی، ماهشهر و روستاهای اطراف برپا میشوند.
در یکایک محله های اهواز و شهرستان های خوزستان موکل ها برپاست مردان با دستان پینهبسته، داربستهای فلزی را بالا کشیده ، پرچمها را نصب کرده، چای و شربت را آماده کردند تا از عزاداران حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام پذیرایی کنند .
هر خانه در مسیر عزاداران حضرت ابالفضل العباس علیه السلام یک موکب است.در نگاه مردم چیزی است که با هیچ واژهای نمی توان توصیفش کرد … شاید همان چیزی که کربلا را کربلا کرد. در خوزستان، موکب فقط یک ایستگاه پذیرایی نیست…
اینجا، هر موکب یک عهد است.
عهدی با علمدار… با سقای عطشان کربلا.
در موکبها، جوانان داوطلب با تنی خیس از عرق و چهرههایی آفتابسوخته، مشغول پخش آب خنک، شربت، چای، و غذاهای نذری بین عزاداران هستند.
دیگهای نذری از صبح بر آتش بودند. صدای کفگیرهایی که در دیگها چرخانده میشدند، با صدای مداحانی که میخواندند: «یا ساقی العطاشا…» درهم تنیده شده است.
دیگهای بزرگ از صبح زود بر روی آتش قرار گرفتهاند؛ بوی برنج، گوشت و ادویه از موکبها به مشام میرسد.
در این روز غذای نذری نهفقط برای عزاداران، که برای هر رهگذری آماده است؛ اینجا سفره حضرت عباس (ع) پهن است.
در این روز، مردم خوزستان فارغ از سن و موقعیت اجتماعی، در عزاداری حاضر می شوند و بر سر و سینه می زنند.
از دور پیرمردی را می بینم، عبای قهوهای و عصایی در دست، آرامآرام در کنار دستهجات قدم میزند و زیر لب زمزمه می کند و اشک می ریزد گویی که عزیزترین فرد زندگیش را از دست داده است.
نوجوانی از دهه نودیهای همان نسل زد را می بینم که در میان دسته سینهزنها فریاد میزند: "لبیک یا حسین، لبیک یا عباس!" و در کنارش جوانی را که پرچم را تاب می دهد و با هر حرکت پرچم فریاد میزند لبیک یا حسین .
زنان عرب با عباس سیاهی که همیشه بر سردارند ، کودکانشان را در آغوش گرفته و در کنار خیابان ها گریه می کنند و یا در پساپرده موکبها به فرزندان و همسران خویش برای پذیراییکمک میکنند. برخی از آنها در گوشهای نشستهاند و با تسبیح در دست، اشک میریزند.
دختران نوجوان و کودکان در کنار پیاده رو ایستاده و همانند بزرگترهای خود سینه می زنند و پرچم های کوچکی در دست دارند که بر آن شعارهای عاشورایی نوشته شده است .
در گرمای خوزستان و زیر آفتاب برنده ای که در حال تابیدن است هر موکب، جایی برای پخش آب سرد و شربت تبدیل شده است. برخی عزاداران لیوان آب را مینوشند و زیر لب میگویند: "سلام بر عباس تشنهلب، که خود لبتر نکرد و برای کودکان جنگید."
در برخی موکبها، دستان مردم با گلاب خوشبو میشود. برخی نیز در دل گرمای طاقتفرسا، با شیلنگهایی به آرامی بر سر و روی عزاداران آب میپاشند؛ صحنهای که نهتنها خنکی میآورد، بلکه نماد اشک و عشق است.
در یکی از مواکب، پیرمردی با دستان لرزانش، پارچ آب را میان عزاداران میچرخاند. به هرکه آب میداد، زیر لب میگفت: «سلام، ای سقای کربلا…» کسی از او پرسید: «پدرجان، این گرما اذیتت نمیکنه؟» و او تنها لبخند زد: «ما از عباس شرم داریم اگر خسته شویم.»
آفتاب به میانه آسمان رسیده بود. دمای هوا از پنجاه گذشته بود. حتی پرندگان به سایهها پناه برده بودند. اما مردان خوزستان، با چفیههایی خیس از عرق و دستهایی پینهبسته، هنوز ایستاده بودند
صدای کوبیدن طبلها، نوای سوزناک نوحهها، و گاهی… فقط سکوت.
سکوتی که انگار خاطرهی تشنگی عباس (ع) را از دشت نینوا تا این خاک تشنه میکشاند.
در میان عزاداران، دختربچهای با چادر مشکی مادرش بازی میکرد، پرچم کوچکی در دست داشت و هر بار که صدای طبل بلند میشد، او هم با ذوق، پرچم را تکان میداد. این، انتقال عشق از نسلی به نسل دیگر بود؛ آرام، ولی پابرجا.
در دل ازدحام، پسربچهای است با چشمانی درخشان…
لباس مشکی بر تن، چفیهای به گردن و پرچمی در دست.
از او میپرسم: «چرا آمدهای؟»
لبخند میزند و ساده میگوید: «برای عباس… برای غیرت.»
و من در نگاهش، صد سال ارادت را میبینم.
و در این گرمای کشنده، وقتی خورشید هم از داغی خوزستان کم میآورد…
باز هم جوانان ایستادهاند.
با لیوانهایی در دست، قطرات آب را میان مردم تقسیم میکنند.
اما این آب، فقط تشنگی را فرو نمینشاند…
این، «یاد» عباس است که در خوزستان میچرخد.
و ناگهان…
تابوتی سیاهرنگ، با پرچم های سرخی که در اطراف آن تاب می خورد ، بر دوش مردم بالا میرود.
صداها سنگینتر میشوند.
شیونها در هم میپیچند.
اینجا دیگر فقط سوگواری نیست… اینجا تشییع نمادین عباس است.
اینجا، مردم هر ساله عباس را از نو تشییع میکنند…
شاید برای آنکه فراموش نکنند…
که وفاداری یعنی تا آخر ایستادن…
یعنی مشک پاره شود، اما دل نه.
در منطقه عین ۲ اهواز، همهچیز رنگ و بوی خاصتری دارد. اینجا مراسم «النعش» برگزار میشود؛ تشییع نمادین حضرت عباس (ع). یک تابوت پارچهپوش سیاه که با گلهای طبیعی و پرچمهای سبز مزین شده، بر دوش عزاداران میچرخد. صدای شیون، نوحه و صلوات در فضا میپیچد. در اطراف تابوت، پسران جوان در حلقهای دایرهوار میچرخند و همزمان با ضرباهنگ طبلها، سینه می زنند. خاک از زیر پایشان بلند میشود و با نور آفتاب، صحنهای خلق میشود که گویی در میدان کربلا ایستادهای.
نوحهخوانان عرب، با صدایی سوزناک، اشعاری در وصف وفاداری و مظلومیت حضرت عباس(ع) میخوانند. صدایشان بغضدار، آهنگشان حماسی و اشعارشان پر از تصویر است.
این نوحهها نهتنها در دل مردم، بلکه در دیوارهای شهر هم نفوذ کردهاند. مغازهها بستهاند، بلندگوها روشن است و هر گوشهای صدای مداحی شنیده میشود.
هر بیت، مانند تیری به قلب مینشست. صدای گریه بالا گرفت. کسی گفت: «انگار عباس همین امروز شهید شده…»
و امسال متفاوت از هرسال است، شعرها حماسی تر از سال های گذشته اند و فریاد ها بلند تر است ، گویی نبرد با رژیم صهیونسیتی دل ها را زنده تر کرده است و روح حماسه را بار دیگر در کالبد این عزاداری دمیده است ، فریاد هیهات من الذله شعار امسال یوم العباس در خوزستان است.
و این مردم خود را آماده یک نبرد مقدس دیگر کرده اند ، نبردی برای محو رژیم صهیونسیتی و آزادی قدس ، و شعرهایشان این را نشان میدهد ، شعرهایی سراسر حماسه ، و دفاع ولایت و مظلومان عالم.
پیرمردی که تمام سال چشمانتظار این روز است میگوید: "ما مردم جنوب، از عباس جان گرفتیم… از غیرتش…یومالعباس یعنی همهچیز ما. دین، ریشه، اصالت."
خورشید که غروب میکند، هنوز صدای نوحهها از دور میآید…
یومالعباس تمام نمیشود… این روز، در دل مردم میماند… در قاب خاطرهها، در نبض نسلها… و پرچم عباس…از شانهی مردان، حالا بر دوش کودکان است.
و این یعنی… علم افتادنی نیست.
مردم خوزستان، با چشمانی اشکآلود و دستانی که پرچم را بالا نگه داشتهاند، هر سال عباس را از نو میخوانند. هر سال در یومالعباس، این جمله در دلشان تکرار میشود:
«علم افتادنی نیست… حتی اگر مشک پاره شود.»
آیین یومالعباس، تنها یک مراسم نیست؛ زبانی است برای ابراز هویتی عمیق. آیینهای از وفاداری، حماسه، فقر، کرامت، غیرت و اشک. خوزستان، هر سال با یومالعباس، عهد خود را با علمدار کربلا تجدید میکند… و علم، نسل به نسل بر شانه میچرخد.
یومالعباس در خوزستان، فقط یک روز عزاداری نیست. این روز آیینهای است از غیرت، وفاداری و دلدادگی مردمی که قرنهاست دل به قمر بنیهاشم سپردهاند. موکبهایی که در دل کوچهها بنا شده، چهرههایی که از آفتاب سوخته، اما از عشق روشناند، و نوحههایی که بغض تاریخ را در خود دارند، همه و همه نشانههایی از زنده بودن عاشورا در جنوب ایراناند.
این آیین، نه فقط یک رسم، بلکه میراثی فرهنگی و اعتقادی است که باید حفظ و منتقل شود؛ چرا که هر موکب، هر سینهزن، هر ظرف شربت و هر نغمه عربی، فریادی است به بلندای تاریخ:
"یا عباس، ما هنوز ایستادهایم!"
بر اساس باورهای مذهبی، روز هفتم محرم به حضرت ابوالفضل العباس(ع) اختصاص دارد. روایت شده که در این روز، اندوه عباس(ع) از مشاهده عطش شدید کودکان و اهل بیت امام حسین(ع) به اوج رسید و او عزم کرد تا به هر شکل ممکن برای خیمهگاه آب تهیه کند. به همین دلیل، این روز نزد شیعیان، بهویژه اعراب خوزستان، روزی ویژه با نام «یوم العباس» شناخته میشود.










نظر شما