به گزارش خبرگزاری حوزه، علی میگفت: بعضی وقت ها مادرم رو دست من میخوابه، بعد مادرم رو ناز میدهم! بعد که میبینم خوابیده همینطور میشنم تا مادر خودش بیدار بشه!
جالب بود که میگفت همینجور میشینم، اصلاً تکون نمیخورم.
ما به علی میگفتیم: علی جان، شاید مادرت تا صبح بخوابه!
میگفت: اشکال نداره، یکبار حدود پنج ساعت طول کشید! من بالای سرش همینطور دراز کشیدم و دستم زیر سر مادرم بود بعد بلند شد و گفت: پسرم اینجا چیکار میکنی؟
گفتم: مادرجان شما خوابیدی و با این خوابت برای من آرامش ایجاد کردی.
منبع: کتاب بیا مشهد( خاطرات شهید علی سیفی) انتشارات شهید ابراهیم هادی










نظر شما