پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ |۱۰ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 12, 2024
غزه

چقدر تلخ است تک تک شیرینی های سفره افطار و دم دمای بهار این ماه در خانه و کوچه و شهر و سرزمین من، وقتی می دانم و می بینم که مسلمانان دیگری از جنس من و ما، در این لحظه ها، نصیبی جز خاک و خون و خمپاره ندارند؛ و نه امیدی در دل و نه سقفی بر سر و نه کسی در پشت سر.

خبرگزاری حوزه/ این روزها، نه شیرینی خرما برایم طعم بهشتیِ همیشگی را دارد و نه شربت دم افطار، خستگی از جانم می برد.

این روزها وقتی پای سفره افطار می نشینم، از صمیم جان و سویدای وجود، دلگیر دلگیرم.

حزنی عمیق و اندوهی بی دریغ، جان و جهانم را در خود می فشارد و روز روشن زندگی را به شام تار درد و مرگ و غم مبدل می سازد.

حالا در این ماه مبارک، که رمضان وجود ماست و میهمانی خدا، باید از میهمانی خون و خمپاره بر سفره بی کسی مردمی که در هفت آسمان این دنیای دوست نداشتنی، یک ستاره هم ندارند، بگویم و بسرایم.

سرودنی که واژه هایش غم و ابیاتش ماتمند.

چقدر تلخ است تک تک شیرینی های سفره افطار و دم دمای بهار این ماه در خانه و کوچه و شهر و سرزمین من، وقتی می دانم و می بینم که مسلمانان دیگری از جنس من و ما، در این لحظه ها، نصیبی جز خاک و خون و خمپاره ندارند؛ و نه امیدی در دل و نه سقفی بر سر و نه کسی در پشت سر.

چگونه بگویم که چهره غمزده و وحشتزده کودکان معصوم و مظلوم غزه که خیس اشک و غبار غم دربرشان گرفته، چقدر قلبم را شرحه شرحه و دلم را بی تاب و بیقرار می کند.

دختركم!

فكر كن باران است كه می بارد، گلوله نيست

فكر كن كه گنجشك بوده ای، بی سرزمين

فكر كن قشنگی های دنيا هنوز اتفاق نيفتاده است...

اين سقف كه آسمان را از تو دور كرده بود

اين پنجره ی عبوس

اين در كه برای باز شدن بايد تو را بشناسد...

به جان هم افتادند!

آژير قرمز اين شهر

اشك های تو

شقيقه های تو اند

دنيا كه كور نيست

نقاشی تو را خواهد ديد...

در ساحل مديترانه جنگ بالا گرفته است

از بس گريسته ام

آرايش خليجی اين شعر به هم خورده است...

اما من دلم نمی آید نگویم که راستش این دنیا دیگر جای دوست داشتنی ای نیست.

دنیایی پر از رنج و محنت در میدان مدعیان حقوق بشر.

حکایت غزه در این وانفسای غربت و بی کسی، حکایت ظلمی است که بر مردمانی تنهای تنهای تنها  می رود و پیش چشم جهانیان، خانه و کاشانه شان، زیر آوار تجاوز و تعدی غده چرکین جهان، ویران می شود.

آری؛ صدای مظلومیت مردم غزه در این گنبد فیروزه ای رمضان، زیر طاق نگاههای ما می پیچد و نوای بینوای درد و رنجشان، دل از دل خدا می برد.

اما مگر نه این است که رسول مهر و محبت و ستاره آسمان عشق و شفقت فرمود اگر کسی فریاد مظلومیت و درد و مصیبت مسلمانی را بشنود و پاسخش نگوید، مسلمان نیست؟!

و ما امروز نیوشای صدای غربت و مظلومیت ملت دردمند و بی پناهی هستیم که گناهی جز خواستن حق خدایی زیستن و ادامه حیات آنهم در سرزمین پدری شان ندارند و به همین دلیل آماج خون و خمپاره اند و زیر آوار ددمنشانه ترین و ناجوانمردانه ترین حملات و لطمات.

یاد امام عزیزمان بخیر که فرمود اگر همه مسلمانان هریک تنها یک سطل آب روی اسراییل بریزند این غده سرطانی را آب خواهد برد!

اما زهی تأثر و تأسف از این همه تفرقه و غفلت و بی گانگی و تشتت که جهان اسلام را تکه تکه کرده و جان و جهانش را در آتش نزاع و دشمنی و دوری از یکدیگر، تباه ساخته.

کجاست امت واحده محمد(ص) تا با تمسک به حبل المتین توکل و وحدت، طومار دشمنان انسانیت و اسلامیت را که امروز در غزه مظلوم، معرکه کودک کشی و برانداختن نسل مسلمانی را به راه انداخته برچیند؟

آری؛ این روزها، نه شیرینی خرما برایم طعم بهشتی همیشگی را دارد و نه شربت دم افطار، خستگی از جانم می برد.

که جانم خسته و فسرده رنجی است که با همه روزمرگی ها و دلواپسی هایم بر روی لحظه های دلگیر این زمان و زمانه ام حس می کنم.

رنج مردمانی که از ابتدایی ترین حق انسانی شان که حیات و تنفس در هوای صبح جهان خداست محرومند.

و این شبها وقتی پای سفره افطار می نشینم، از صمیم جان و سویدای وجود، دلگیر دلگیرم.

دلگیر از اینکه چراغ خانه من در امن و آرامش، از روشنان مهتاب نور می گیرد و بی خانمانی مردم غزه در نور مهیب و کشنده بمب ها و نفیر دهشتناک موشک ها، جان به در نمی برد.

پژواک مرگ در گوش کودکان و شیرخوارگان!

چه سهمیگین و جانکاه است!

آری؛ این ایام، حزنی عمیق و اندوهی بی دریغ، جان و جهانم را در خود می فشارد و روز روشن زندگی را به شام تار درد و مرگ و غم مبدل می سازد.

و من برای مردم روزه دار غزه؛ که با خون و آتش افطار می کنند تنها یک ارمغان دارم:

ارمغانی که گرچه خاکی و خون آلود است و پر از مظلومیت و غربت اما... هست!

و همین که هست، امید و تکیه گاه است برای ما.

ارمغان من برای مردم غزه امید به افقی است سبز و سرخ که از کرانه انتظار برمی آید و خورشید آخرین روز آبیِ دنیا را برایمان سوغات می آورد.

خورشیدی که می آید و جهان را پر از عدل و داد می کند.

السلام علیک یا مهدی!

ادرکنی!

عجل علی ظهورک!

 

محمدرضا محقق

شعرنو: ارمغان بهداروند


 

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha