چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳ |۹ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 11, 2024
کد خبر: 378834
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۹:۴۴
اجل

حوزه/ یکی ازموضوعاتی که همواره ذهن انسان را به خود مشغول می کند بحث« اجل » است، اگر انسان دراثرعواملی چون تصادف یا مریضی ازدنیا برود آیا اجل او فرا رسیده و...

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آنچه در ذیل می خوانید گزیده ای از مقاله محمد ابوطالبی در خصوص اجل، معنا و مفهوم آن است.

*اجل در لغت

یکی ازموضوعاتی که همواره ذهن انسان را به خود مشغول می کند بحث« اجل » است، اگر انسان دراثرعواملی چون تصادف یا مریضی ازدنیا برود آیا اجل او فرا رسیده وعمر اوهمین مقدار بوده وتقدیر الهی بوده که به این وسیله بمیرد یا اینکه نه ،اگر این اتفاق نمی افتاد همچنان عمر او باقی بود ومی توانست ادامه حیات بدهد که دراین نوشتار به معنای اجل واقسام آن می پردازیم . 

اجل در لغت به‌معناى «مدّت هر پديده»[1] و «انتهاى وقت»[2] آمده و در قرآن كريم، 56 بار در اين دو معنا به‌كار رفته است. كاربرد قرآنى اين واژه، در مواردى بدون هيچ قيدى (اعراف/7، 34 و‌...)، و گاهى همراه با اوصافى چون «مسمّى»، «قريب»، «معدود»، (انعام/6، 60; ابراهيم/14، 44 و هود/11، 104 و‌...)، و در 2 مورد، به‌صورت اضافه به لفظ جلاله اللّه (عنكبوت/29، 5 و‌...) و در ساير موارد به‌صورت «مشتقّات اجل» آمده است. امورى كه قرآن كريم، اين واژه را درباره آن‌ها به‌كار برده است، عبارتند از:

انسان (انعام/6، 2 و 60; هود/11،3; ابراهيم/14، 10 و‌...)، امّت‌ها (يونس/10، 49; حجر/15، 5)، پديده‌هاى طبيعى (رعد/13، 2; لقمان/31، 29; روم/30، 8; احقاف/46، 3 و‌...)، جنين (حج/22،5)، دَين (بقره/2،282)، عقد اجاره (قصص/28، 28‌ـ‌29)، عدّه طلاق (بقره/2، 231 و‌...)، عدّه وفات (بقره/2، 234)، و منافع مناسك حج يا قربانى (حج/22، 33).

اين امور در دو دسته امور حقيقى و اعتبارى قابل تقسيم‌اند که دراین مقاله اجل درامور حقیقی مورد بررسی قرار می گیرد ..

*اجل در امور حقيقى:

مقصود از آن، سرآمد زمانى و مدّت معيّنى است كه خداوند در عالم تكوين براى موجودات حقيقى اعمّ از انسان‌ها، حيوانات، آسمان‌ها، زمين، خورشيد، ماه، فرشتگان و جنيان و‌... قرار داده است كه با فرا‌رسيدن و پايان يافتن آن، موجودات ياد‌شده منقرض مى‌شوند. امورى حقيقى كه قرآن، اجل را درباره آن‌ها به‌كار برده است، عبارتند از:

*اجل انسان:

اجل درباره انسان به‌معناى مدّت عمر يا زمان پايان عمر آمده است و قرآن كريم از دو نوع اجل براى انسان ياد مى‌كند: يكى با قيد «مسمّى» و ديگرى بدون هيچ قيدى: «هُو الَّذى خَلَقكُم مِن طين ثُمَّ قَضى اَجَلاً و اَجَلٌ مُسمًّى عِندَه‌...» (انعام/6،2). براساس ظاهر آيه، مقصود از هر دو، زمان پايان عمر* آدمى است، نه‌مدّت عمر او.[3]

در جوامع روايى شيعه، «اجل مسمّى» را به «اجل حتمى» كه غير قابل تغيير بوده و در شب‌قدر معيّن مى‌شود، تفسير و آيه شريفه «اِذا‌جاءَ اَجَلُهُم فَلايَستَـخرونَ ساعَةً و‌لا‌يَستَقدِمون» (يونس/10،‌49) را به آن ناظر دانسته‌اند و نيز «اجل غير مسمّى» را به اجل موقوف و مشروط كه قابل تغيير است، تفسير كرده‌اند.[4]

در منابع اسلامى از «اجل مسمّى» با تعابيرى چون اجل «محتوم»،[5] «قطعى»،[6] «مقضى»[7] و «طبيعى»[8]و از «اجل غير مسمّى» نيز با واژگانى مانند «معلّق»،[9] «موقوف»،[10] «اخترامى»،[11] و «مشروط»،[12] ياد‌شده است.

علامه طباطبايى با ضميمه كردن آيه «لِكُلِّ اَجَل كِتابٌ * يَمحوا اللّهُ ما يَشاءُ و يُثبِتُ و عِندَهُ اُمُّ الكِتـب» (رعد/13، 38‌ـ‌39) به آيات اجل، نتيجه مى‌گيرد كه اجل مسمّى و حتمى همان است كه در «امّ‌الكتاب*» ثبت شده و به هيچ وجه تغيير نمى‌يابد و اجل غير مسمّى اجلى است كه در «لوح محو و اثبات» نوشته شده و قابل تغيير است. «امّ‌الكتاب» قابل انطباق بر حوادثى است كه با تمام علل و اسباب مؤثّر در آن لحاظ مى‌شوند; به‌گونه‌اى كه قابل تخلّف نباشند; ولى «لوح محو* و اثبات» قابل انطباق بر همان حوادث است; امّا از جهت انتساب به برخى از اسباب و علل، نه تمام آن‌ها; چرا كه ممكن است در اثر برخورد با موانعى از تأثير بازمانند يا بدون برخورد با موانع، اين اسباب مؤثّر واقع شوند; بنابراين، هر انسانى اقتضا‌دارد به‌طور طبيعى مثلاً صد سال عمر كند. اين اجلى است كه در لوح محو و اثبات ثبت شده; امّا بر اثر اسباب و موانعى ممكن است پيش از انقضاى اين مدّت، مرگ انسان فرا رسد كه اين همان اجل اخترامى يا مرگ ناگهانى است و روشن‌است كه آن‌چه وقوع آن در خارج حتمى است، همان اجل مسمّى است كه ممكن است با عمر طبيعى موافق باشد يا نباشد. بديهى است در‌صورت دوم، اجل مسمّى و اجل اخترامى داراى يك مصداق خواهند بود.[13]

برخى از قرآن‌پژوهان، اين دو نوع اجل را از مصاديق قضا و قدر دانسته و نتيجه گرفته‌اند: اجلى‌كه قابل تغيير است، از مصاديق «تقدير» بوده كه به آن اجل معلّق (معلّق بر شرايط) مى‌گويند و اجلى كه حتمى و غير قابل تغيير است، از مصاديق «قضا» است كه همان مرحله حتميّت و غير قابل برگشت است.[14]

به گزارش فخر رازى،[15] مفسّران در تفسير دو‌اجل در آيه شريفه «هُو الَّذى خَلَقَكُم مِن طين ثُمَّ قَضى اَجَلاً و اَجَلٌ مُسَمًّى عِندَه» (انعام/6، 2) اقوال ديگرى را نيز ذكر كرده‌اند:

اجل گذشتگان و اجل افراد باقى‌مانده بشر، مرگ انسان و زمان برپايى قيامت، مدّت زندگى دنيايى و مدّت زندگى برزخى، خواب و مرگ، مقدار طى شده از عمر آدمى و مقدار باقيمانده از عمر او، اجل اخترامى كه مرگ انسان در اثر حوادث و اسباب خارجى فرا مى‌رسد و اجل طبيعى، (قول منسوب به حكيمان); امّا علامه‌طباطبايى اقوال پيشين را اقوالى ضعيف برشمرده است.[16]

*عوامل تقديم و تأخير:

از آيات و روايات استفاده مى‌شود كه امور ذيل در تقديم و تأخير اجل مؤثرند:

الف. ايمان:

 «قالَت رُسُلُهُم اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّموتِ والاَرضِ يَدعوكُم لِيَغفِرَ لَكُم مِن ذُنوبِكُم و يُؤَخِّرَكُم اِلى اَجَل مُسَمًّى». (ابراهيم/14،10)

برخى مفسّران از اين آيه استفاده كرده‌اند كه نتيجه دنيايى ايمان به خدا و پيامبران، تأخير مرگ انسان تا زمان معيّن شده و تخلّف‌ناپذير (اجل‌مسمّى) است.[17]

برخى گفته‌اند: تأثير ايمان در افزايش عمر انسان از دو منظر قابل تبيين است.

اوّل، منظر الهى: تقدير الهى چنين است كه ايمان* را باعث طول عمر آدمى قرار داده است. دوم، منظر طبيعى: ايمان به خداوند و پيامبران و تقيد به حرام و حلال الهى و دستورهاى دينى، سبب افزايش امنيت فردى و اجتماعى و پيش‌گيرى از امراض و بيمارى‌ها و در نتيجه افزايش طول عمر آدمى خواهد شد.[18]

ب. عبادت و تقوا:

 «قالَ يقَومِ اِنّى لَكُم نَذيرٌ مُبين * اَنِ اعبُدوا اللّهَ واتَّقوهُ و اَطيعون * يَغفِرلَكُم مِن ذُنُوبِكُم و يُؤَخِّركُم اِلى اَجل مُسَمًّى‌...». (نوح/71، 2‌ـ‌4)

اين آيه تأخير مرگ تا اجلى معيّن را نتيجه عبادت خدا و تقوا و اطاعت رسول دانسته و اين خود دليل بر اين است كه انسان دو اجل دارد:[19] مسمّى و غير مسمّى كه اجل غير مسمّى قابل تغيير‌است.

افزون بر موارد پيش‌گفته در روايات نيز امور ديگرى مانند صدقه،[20] صله رحم،[21] روزه ماه‌شعبان،[22] زيارت امام حسين(عليه السلام)[23]، تخفيف دَين،[24] شكر فراوان،[25] قرائت سوره توحيد بعد از هر نماز[26] و‌... را عوامل طول عمر و تأخير اجل، و امورى مانند قطع رحم،[27] آلوده‌دامنى،[28] عقوق والدين،[29] ترك زيارت امام حسين(عليه السلام)[30]، دروغ‌گويى،[31] سوگند دروغ،[32] بستن راه مسلمانان،[33] ادّعاى امامت (به ناحق)[34] و‌... را عوامل تقديم اجل و كاهش عمر آدمى نام برده‌اند.

* اجل مقتول:

درباره اجل مقتول اين پرسش مطرح است كه «شخص مقتول، اگر كشته‌نمى‌شد، به حيات طبيعى خود ادامه مى‌داد يا‌خير».

متكلّمان در پاسخ به اين سؤال، آراى گوناگونى ارائه كرده‌اند: پاسخ جبرگرايان به اين سؤال منفى است، و دليل آن را تخلّف از علم الهى دانسته‌اند. برخى از معتزله بغداد به‌طور قاطع پاسخ را مثبت مى‌دانند و براى بيان خود چنين استدلال كرده‌اند كه در غير اين صورت لازم مى‌آيد قصاص قاتل لازم نباشد [چون در واقع زمان مرگ مقتول فرا رسيده و اگر قاتل هم او را نمى‌كشت، زنده‌نمى‌ماند]; ولى بيش‌تر متكلّمان پاسخ داده‌اند: امكان دارد زنده بماند و ممكن است بميرد. برخى از آنان مى‌گويند: اگر علم الهى به بقاى او تعلّق گرفته، اگر به‌وسيله قاتل كشته نشود، از اجل مشروط و معلّق رها شده و تا اجل مسمّى زنده خواهد ماند. گروه ديگرى از آنان مى‌گويند: اجل حقيقى مقتول، همان زمانى است كه كشته مى‌شود; امّا در پاسخ اين اشكال كه اگر كشته‌نمى‌شد و به حيات خود ادامه مى‌داد، گفته‌اند: اشكال مذكور فرضى بيش نيست و اجل ديگرى كه در اين صورت براى مقتول تصوّر مى‌شود، تقديرى و فرضى است.[35]

* اجل امّت‌ها:

قرآن كريم براى امّت‌ها نيز حيات و موت خاصّى قائل است. در آياتى از قرآن به أجل امّت‌ها اشاره شده است; از‌جمله: «لِكُلِّ اُمَّة اَجَلٌ اِذا جاءَ اَجَلُهُم فَلايَستَـخِرونَ ساعَةً ولايَستَقدِمون» (يونس/10، 49 و اعراف/7، 34)، و «ما‌تَسبِقُ مِن اُمَّة اَجَلَها و‌ما‌يَستَـخِرون» (حجر/15،5 و مؤمنون/23، 43).

برخى انديشوران از آيات پيشين براى اثبات «اصالت جامعه» استفاده كرده و گفته‌اند: جامعه اصالت دارد; زيرا به آن موت و حيات نسبت داده شده است;[36] بنابراين، اجل امّت‌ها را اجلى حقيقى دانسته‌اند.

برخى از قرآن‌پژوهان معاصر با ردّ ديدگاه پيشين بر اين باورند: حدّاكثر سخنى كه [درباره اجل امّت‌ها]مى‌توان گفت، اين است كه مرگ امّت به‌معناى از هم گسيختن نظام و شيرازه اجتماعى و سياسى آن امّت است، نه اين‌كه امّت، موجود و واحد حقيقى باشد كه همان‌گونه كه روزى به دنيا آمده است، روز ديگر نيز رخت بربندد و از‌ميان برود[37] كه در اين صورت، اجل امّت‌ها، اجلى حقيقى نخواهد بود.

مؤيّد اين بيان، كلام برخى مفسّران است كه از اجل امّت‌ها به «اجل معنوى» تعبير، و حيات امّت‌ها را به «عزّت»، و مرگ امّت‌ها را به «ذلّت» آن‌ها تفسير كرده و نتيجه گرفته كه امّت‌ها با امتثال حدود شرعى و التزام به دستورهاى دينى و تمسّك به اخلاق و فضايل به عزّت مى‌رسند و با روى‌گردانى از قوانين شرعى و دور شدن از فضايل اخلاقى و انتشار رذايل اخلاقى و منكرات و ستم به شقاوت و ذلّت خواهند رسيد.[38]

* اجل پديده‌هاى طبيعى:

قرآن كريم در آيات 8 روم/30، و 3 احقاف/46، به اجل آسمان‌ها و زمين و در آيات 2 رعد/13 و 29 لقمان/31 و 13 فاطر/35 و 5 زمر/39، به اجل خورشيد و ماه اشاره، و از آن با «اجل مسمّى» (وقت معين شده) تعبير كرده است.

آيات پيشين بيان‌گر اين مطلب است كه اين موجودات، دائم و سرمدى نبوده; بلكه در روز معينى كه نزد خداوند روشن است، آن‌ها نيز فانى و منقرض خواهند شد كه براساس آيات ديگر (تكوير/81، 1‌ـ‌3; انفطار/82، 1; انشقاق/84، 1‌ـ‌5) آن روز، روز قيامت خواهد بود.

آيه‌5 حج/22 «و‌نُقِرُّ فِى‌الاَرحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَل مُسَمّىً ثُمَّ نُخرِجُكُم طِفلاً» نيز زمان استقرار جنين در رحم مادر را مدتى مشخّص و از پيش تعيين شده مى‌داند.

 * محمد ابوطالبى

[1]. المصباح، ص‌6‌; الصحاح، ج‌4، ص‌1621; لسان‌العرب، ج‌1، ص‌79.

[2]. مقاييس‌اللغه، ج‌1، ص‌64‌; تاج‌العروس، ج‌14، ص‌13; لسان‌العرب، ج‌1، ص‌79.

[3]. الميزان، ج‌7، ص‌9.

[4]. الفصول المهمه، ج‌1، ص‌221; بحارالانوار، ج‌5، ص‌139.

[5]. تفسير عياشى، ج‌1، ص‌354‌ـ‌355.

[6]. ترجمه و تفسير نهج‌البلاغه، ج‌13، ص‌21.

[7]. الصافى، ج‌2، ص‌107.

[8]‌. بحارالانوار، ج‌4، ص‌117.

[9]. الميزان، ج‌7، ص‌9.

[10]. الفصول المهمه، ج‌1، ص‌221; البرهان، ج‌2، ص‌401.

[11]. بحارالانوار، ج‌4، ص‌117; التفسير الكبير، ج‌12، ص‌153.

[12]. الميزان، ج‌7، ص‌9.

[13]. الميزان، ج‌7، ص‌8‌ـ‌10.

[14]. معارف قرآن، ص‌213‌ـ‌214.

[15]‌. التفسيرالكبير، ج‌12، ص‌153‌ـ‌154.

[16]. الميزان، ج‌7، ص‌10.

[17]. الميزان، ج‌12، ص‌30.

[18]. قاموس المفاهيم، ج‌1، ص‌295.

[19]. الميزان، ج‌20، ص‌28.

[20]. بحارالانوار، ج‌93، ص‌130.

[21]. همان.

[22]‌. المصنف، ج‌2، ص‌514.

[23]. المزار، ص‌33.

[24]. الامالى، ص‌667.

[25]. عيون الحكم، ص‌275.

[26]. المجتنى، ص‌90.

[27]. سفينة‌البحار، ج‌2، ص‌358.

[28]. الخصال، ص‌320.

[29]. مستدرك الوسائل، ج‌12، ص‌334.

[30]. المزار، ص‌33.

[31]. بحارالانوار، ج70، ص‌375; معانى‌الاخبار، ج‌2، ص‌153.

[32]. بحارالانوار، ج70، ص‌375; معانى‌الاخبار، ج‌2، ص‌153.

[33]. بحارالانوار، ج70، ص‌375; معانى‌الاخبار، ج‌2، ص‌153.

[34]. بحارالانوار، ج70، ص‌375; معانى‌الاخبار، ج‌2، ص‌153.

[35]. كشف‌المراد، ص‌461‌ـ‌462.

[36]. مجموعه آثار، ج‌2، ص‌339‌ـ‌340، «جامعه و تاريخ».

[37]. جامعه و تاريخ، ص‌95‌ـ‌96.

[38]. المنير، ج‌8‌، ص‌196.

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • سارا IR ۱۴:۱۰ - ۱۳۹۹/۱۲/۰۵
    0 0
    سلام خیلی ممنون بابت جملات زیباتون