پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۵ شوال ۱۴۴۵ | Apr 25, 2024
کد خبر: 895008
۲۱ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۳
آئین عمامه گذاری

حوزه/ روز اولی که می خواست وارد حوزه شود یادم هست. بنا بود خودم از او مصاحبه ورود بگیرم. جوان لاغر اندام با پیراهن ساده راه راه روی شلوار. فوق لیسانس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت. برای دکتری در یکی از دانشگاه های آمریکا دعوت شده بود. جزو تیم پرتاب ماهواره دانشگاه علم و صنعت هم بود که در پرتاب چند ماهواره هم دست داشت ...

خبرگزاری حوزه | روز اولی که می خواست وارد حوزه شود یادم هست. بنا بود خودم از او مصاحبه ورود بگیرم. جوان لاغر اندام با پیراهن ساده راه راه روی شلوار.

فوق لیسانس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت. برای دکتری در یکی از دانشگاه های آمریکا دعوت شده بود. جزو تیم پرتاب ماهواره دانشگاه علم و صنعت هم بود که در پرتاب چند ماهواره هم دست داشت.

به هزار زبان برایش توضیح دادم که آخه این چه کاریه؟ مدرک دکتری که بقیه با اسمش پز میدن را رها کردی اومدی حوزه علمیه که چی؟ دیدم اصلا این حرفها و جایگاه ها برایش بازی است شوخی است. زدم تو خط استدلالهای دینی که آخه پسر خوب این همه پول بیت المال خرجت شده؟ چرا تغییر ریل میدی؟ میگفت مهم برایم تکلیف است. یقین دارم امروز کار حوزه انقلابی باید پیش برود و من میتوانم کمک بدهم خوب هم می توانم. گفت خودت مهندسی و طلبه شدی حاج آقا. استدلال خودتان چه بوده؟ خلاصه راضی نشد. اما آنقدر پر حرارت از تکلیف و مسوولیت حرف میزد و آنقدر مومن و معتقد راهش را انتخاب کرده بود که دوست داشتم مصاحبه را طول بدهم و بیشتر بشنوم احساس میکردم پای درس اخلاق نشسته ام.

چندین سال گذشت. دختر کوچک زیبایی هم خدا با او داد. بخاطر استعداد بالایش رشد علمی کیفی و با سرعتی داشت. منظم و جدی بود. من مثلا استاد راهنمای او در حوزه بودم ولی بیشتر او استادی مرا می کرد.

کار علمی اش که پیش رفت. به اتفاق رفقایش تلاش میکرد به طلبه ها کمک کند تا با اندیشه امام و آقا بیشتر آشنا شوند. در عین حال هر از چند گاهی می دیدیم مدتی میرود تهران و می آید. مشغول پروژه جدیدی در همان حوزه فعالیت خودش در هوا و فضا و ساخت ماهواره میشد. خیلی پر کار بود... .

اما ...

اما شاید یک سالی هست که متوجه شدم سرطان گرفته. دیروز دوباره دیدمش با موهایی که ریخته بود. خودم را جمع و جور کردم گریه نکنم سر شوخی را باز کرد کمی شوخی کردیم گفت آمده ام کمک کنم برای کار جهادیتان. انگار نه انگار که بیمار است... .

گفتم شیمی درمانی جواب داده؟ گفت نه باید عمل شوم. منتها دکتر گفته قصه کرونا تمام شود بعد. داشتم شاخ در می آوردم. مثل همیشه با عزم و جدی و محکم.

رفقا! نزدیک نیمه شعبان است. اسمش را معرفی نمی کنم چون بعید می دانم راضی باشد. اما فکر میکنم شمایی که این یادداشت را میخوانی بتوانی به نیت شفایش دعا کنی. حدیث کسایی بخوانی. دو خط روضه زمزمه کنی. سلامی به اباعبدالله بدهی. حمد شفایی بخوانی. نمیدانم. ولی این قصه واقعی یک سرباز گمنام امام زمان است. سرباز گمنام انقلاب... .

به قلم: علی مهدیان – کانال بر پا

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • جهادی IR ۲۲:۲۹ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۱
    1 0
    خدا شفا بده ان شاءالله
  • ناصر IR ۱۷:۰۶ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۳
    0 0
    سرباز واقعی تویی مرد