شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۰ شوال ۱۴۴۵ | Apr 20, 2024
کد خبر: 933244
۲۷ آذر ۱۳۹۹ - ۰۶:۱۰
علی مهدیان

حوزه/ به مادرم گفتم ناراحت نباش، به خدا این بنده خدا توی این سن و سال وسط این همه بیمار کرونایی، همینکه هست و داره کار میکنه خودش خیلیه. تو شرایطی که یوم یفر المرء من اخیه شده، اینها همین که هستند مجاهدته به خدا.

به گزارش خبرگزاری حوزه، حجت‌الاسلام علی مهدیان در صفحه مجازی‌اش نوشته است:

بیمارستان از زاویه دیگر

سرفه های پی در پی امان مادرم رو بریده بود. قرار شد بریم بیمارستان. با یک مکافاتی راضیشون کردم که پیششون بمونم. بابام خودش هم کرونا داشت، این رو عکسهای ریه نشون میداد و جمع بندی دکترها، اما سرفه های مادرم باعث شده بود او هم یادش بره خودش هم بیماره. گاهی اشک میریخت. میگفت مادرت توان نداره، ضعیفه کاش من سرفه میکردم به جای او، گریه های بابام برای مریضی مادرم برام عجیب بود. او بیشتر اهل شوخی و بگو بخند بود، گریه کردنش برای بیماری مادرم دلم رو میسوزوند.

رسیدیم به بیمارستان. غوغایی بود. همینطور گوشه و کنار راهرو بیمارهای کرونایی منتظر بودند. واقعا مثل فیلمهایی که بیمارستان زمان جنگ رو نشون میده. پرستارها و دکترها بدو بدو میکردند. یک مریض بدحال هم رسیده بود که نفسش به سختی در میامد، پرستارها بقیه بیمارها را دور میکردند. جالب بود توی اون همه شلوغی به لباس آخوندی من هم احترام میکردند حتی بیشتر از قم. همانطور که ایستاده بودم، پشت سرم شنیدم یه خانم پرستار با یک ذوق و شوقی به بقیه میگه: بچه ها! همین الان زنگ زدن بهم، همین الان عمه شدم. همه همونطور که مشغول کار بودند با خنده و شوخی بهش تبریک میگفتن یکی میگفت بچه برادر یه چیز دیگه است. این همه زیبایی و لطافت و امید وسط این همه گرفتاری و سرشلوغی و بیماری عجیب بود خیلی عجیب.

فقط یک جا رفتار یکی از پزشکها توی ذوقمون زد. تا بهش نزدیک شدیم، با دست اشاره کرد که برید عقب، انگار نگران بود که خودش نگیره بیماری رو. حدود شصت هفتاد سالش بود با بد اخلاقی گفت عقب بایستید جلو نیاید. مادرم همونطور که سرفه میکرد اومد توضیح بده، خیلی گوش نمیداد گفت کرونا است برید عقب. کارش که تموم شد وقتی رفت، به مادرم گفتم ناراحت نباش، به خدا این بنده خدا توی این سن و سال وسط این همه بیمار کرونایی، همینکه هست و داره کار میکنه خودش خیلیه. تو شرایطی که یوم یفر المرء من اخیه شده، اینها همین که هستند مجاهدته به خدا.

من توی قم کنار کادر درمانی هم بودم، اما هیچ وقت از این زاویه به کار بیمارستان توجه نکرده بودم. از زاویه کسی که خودش نگرانه و یک بیمار عزیز با حال بد همراهشه. از این زاویه همه چیز طور دیگری دیده میشد، تلاش و امید و احترام و لطافت و محبت، وسط اون همه سرشلوغی و بیمارهای زیاد و نبود امکانات صحنه های عجیبی رو خلق کرده بود. کادر درمانی که هم باید امید میدادند هم مراقب خودشون میبودند و هم مداوا میکردند. نمیدونم میشه این ها رو یک روز به تصویر کشید یا نه!

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha