به گزارش خبرگزاری حوزه به نقل از ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین مهدی رستمنژاد، عضو هیئت علمی جامعةالصطفی(ع) العالمیة، ۲۹ فروردینماه، در سلسله نشستهای تفسیر موضوعی و معارفی قرآن که به همت موسسه بینالمللی حکمت برگزار میشود، با موضوع «پاسخ به شبهات قرآنی» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید:
هر شبههای برای خود مقدمات و نتایج و استدلالهایش را میطلبد و بحث ما به صورت کلان خواهد بود. وحی برای خودش اقسامی دارد و در قرآن این واژه حتی برای شیاطین هم به کار رفته است. وحی مسئله قرآنی است و مراد ما از وحی، فعلاً وحی رسالی قرآنی است، این وحی به معنای پیامرسانی سِری است که دور از سمع و نظر دیگران است. وحی در لغت هم به معنای ارتباط پیامی سریع و پنهان از دیگران است که از یک فرستنده به گیرندهای منتقل میشود. در باب وحی خیلیها اظهارنظر میکنند و کردهاند. چه آنها که در دنیای مسیحیت وارد این بحث شدند، چه در دنیای یهود این بحث به صورت جدی مطرح شد و چه از آنجا در دنیای اسلام مسائلی مطرح شده است. در زمان پیامبر(ص) و پیش از آن نیز این لفظ متداول و عربی بوده است و پیش از اینکه پیامبر(ص) مبعوث شود، این واژه استعمال میشده است. بنابراین، بشر با این مسئله آشنا بوده است.
ارتباط پیامی از طرف دو غیرهمنوع بوده است و منحصر به مسئله اسلام نیست. بشر امروز به دلیل ارتباطهای جمعی و رسانهای و ابزار فراوان، شاید بیشتر دغدغه این مسئله را پیدا کرده است. از جمله اینکه میگویند وحی نوعی مکاشفه یا وهم و خیال است یا میگویند این تجربیات شخصی یک کسی است یا انعکاسهای صفای باطنی شخص است. با این ادبیات، وحی را زیر سوال میبرند که مراد ما نیز وحی رسالی است. حتی میگویند این از القائات شیطان است و در ارتباط با افسانه غرانیق به همین مسئله برمیگردد و سلمان رشدی نیز از همینجا الهام گرفته است. از این نوع اشکالات در باب وحی مطرح میشود، اما از منظر قرآن که مورد این همه قضاوت است، چه پاسخی وجود دارد؟
قرآن کریم مستقیماً در مورد کنه و حقیقت وحی نظری ندارد. قرآن در مورد این مسئلهای که این همه بشر را دغدغهمند میکند، مطلبی به صورت مستقیم ندارد، بلکه گاهی قرآن میگوید: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»؛ یعنی ما ملکوت و باطن آسمانها و زمین را به ابراهیم(ع) نشان دادیم و یکی از دلایلش این است که ابراهیم(ع) اهل یقین بشود. اما در بخش پایانی آیه، «واو» چه جایگاهی دارد؟ این «واو» برای خاطر این است که خداوند میخواهد بگوید دلایل این کار، این یک مورد نیست و نمیخواهم دلایل دیگر را بگویم. یکی از دلایلِ نگفتن خدا این است که به درد شما نمیخورد یا اصلاً متوجه نمیشوید. قرآن به حسب موضوع خود که هدایت است، تبیان است، نه هرچیزی که فکر انسان به آن نرسد یا به درد هدایتش نخورد. پس قرآن در جاهایی که سکوت میکند نیز حرفی برای گفتن دارد.
کنه وحی را جز گیرنده وحی کسی نمیتواند بفهمد و به همین دلیل متحیر شدند که آن را چه چیزی بنامند. یک نفر میگوید خواب و یک نفر میگوید مکاشفه است؛ لذا بشر نمیتواند حقیقت وحی را بفهمد، مگر کسی که گیرنده وحی است. درست است که میگوییم قرآن حقیقت و کنه وحی را تعریف نکرد، اما در همین قرآن واژههایی در مورد وحی وجود دارد که ما میفهمیم ویژگیهای وحی چیست. یعنی ما دنبال تعریف مانع و جامع نباشیم که قرآن برای ما بیان کند، اما عبارات، واژهها و الفاظی که در مورد وحی در قرآن به کار رفته، گویای مطالب فراوان است.
یکی از واژهها، القاء به معنای افکندن است و در تعریف وحی رسالی میگویند القای کلام یعنی انداختن یک مطلب. در قرآن دارد که برای هیچ بشری سزاوار نیست که خدا با او حرف بزند، مگر از طریق وحی یا از پشت پرده یا اینکه رسولی را میفرستد که هرسه از احکام وحی رسالی است. ابتدا وحی مطلق که مستقیم بر قلب است که جبرئیل هم حذف میشود، بیان میکند؛ مانند شب معراج که فقط پیامبر(ص) بود و میشنید. نوع دوم، وحی از پشت پرده است که وحی به موسی(ع) اینگونه بود. سومین روش نیز ارسال رسول است. یعنی فرشتهای را میفرستد و سپس میگوید این فرشته وحی میکند؛ لذا بازهم بحث وحی مطرح است. القاکننده وحی خدا است. میگوید قرآن را به صورت ترتیل بخوان ما قول ثقیل را بر تو القا کردیم.
در مورد پیامبر(ص) نیز واژه تلقی به کار رفته است؛ یعنی القا به خدا و تلقی به پیامبر(ص) اختصاص یافته است. پس القاکننده خدا و دریافتکننده رسول خدا(ص) است. فرمود: «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ». توصیفات قرآن برای خودش معنا دارد و مشعر به تعلیل هم هست. همین که فرمود حکیم، یعنی از ناحیه کسی است که دارای حکمت و علم است. یعنی خدا را با حکمت و علم میستاید که بگوید قرآن از چنین کسی صادر میشود. در جای دیگری دارد که بگو این قرآن را کسی نازل کرد که اسرار آسمان و زمین را میداند. برای اینکه اسرار آسمانها و زمین در این کتاب است.
واژه سوم عبارت از اقراء است. وقتی که قرآن از طرف خدا نازل میشود، یکی از وظایف پیامبر(ص) این است که آن را تلاوت کند. فرمود: «سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَی»؛ یعنی ما تو را به خواندن وا میداریم در نتیجه فراموش نمیکنی. برای اینکه تو به اقراء من میخوانی و نه با اتکا به حافظهات. قرآنی که به پیامبر اسلام(ص) تحویل شد، به حافظهاش تحویل نشد تا از حافظهاش بگیرد و بخواند، بلکه بر قلبش القا شد. پس محل نزول قرآن، قلب رسول خدا(ص) است. در تعبیر دیگر نیز دارد که ما این کتاب را نزد کسانی که برگزیدیم، به ارث گذاشتیم. مراد از این ارثگذاری نیز اهل بیت(ع) هستند. اگر پیامبر(ص) میخواست از حافظهاش بخواند، حافظ همیشه در حفظ نیست که اشتباه نکند، اما هیچ روایتی نداریم که پیامبر(ص) حتی به صورت لسانی یکبار آیهای را این طرف و آن طرف کرده باشد، برای اینکه خداوند او را به خواندن وامیدارد.
یکی از وجوهی که در مورد قرآن است، خواندنی است و علامه میگویند قرآن یک وجه ناخواندنی هم دارد که نزد خدا است، اما اینکه آمده یعنی نزول به معنای تنزل است و آن هم تنزل رتبی نیست، بلکه تنزل از عالم مجرد که در علم خداست و به لباس لفظ و حروف درآمده و در دسترس قرار گرفته است. این اتفاق است که به تعبیر علامه آنکه نزد خداست، مجرد و ترکیبی ندارد و آنجا صرف حقیقت است و سپس لباس لفظ میپوشد و دنیایی میشود.
یک واژه دیگر هم وجود دارد و آن اینکه اگر بخواهیم قرآن را از تو بگیریم، باید از وجودت آن را برداریم. فرمود: «وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلًا». مانند اینکه گویا وحی بر وجود پیامبر(ص) عجین میشود و در جان پیامبر(ص) خانه میکند. اما این چه نوع علمی است که با جان انسان عجین میشود که اگر بخواهیم آن را برداریم، باید قسمتی از جان را برداریم؟
بنابراین قرآن علم است، اما از علوم اکتسابی که بشر میشناسد، نیست که با یک بیماری هم فراموش شود. عبارتها میگویند چون اقراء با من است، فراموشیبردار نیست. علومی که بشر دارد و تحصیل میکند فراموشیبردار است، اما اینجا میگوید چنین نیست و این از علومی است که پاک کردنش «اِذهاب» لازم دارد. معلوم است که با جان عجین شده است و آنکه خدا به رسولش داده از این نوع علم است و صحبت از دیدن هم مطرح است و میگوید شما دارید با پیامبر(ص) سر چیزی جدل میکنید که او میبیند و وجدان دارد؟ این چه نوع معرفتی است که وقتی برای ایشان حاصل میشود او میبینید و از درون هم میبینید. اینکه قرآن کنه وحی را بیان نکرد، برای این است که اگر هم چیزی میفرمود چیزی را متوجه نمیشدیم و کنه وحی را در برخی از واژهها بیان کرده، چون خارج از فهم بشر است.